یاد باد آنکه به روی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
نمایش نسخه قابل چاپ
یاد باد آنکه به روی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
اي كرده تو مهمانم ،در پيش درآ جانم
زان روي كه حيرانم ، من خانه نمي دانم
مارا چه غم ار باده نباشد که دمی نیست
از عمر که با ناله مستانه نباشیم
نامیم ترا شمع خود و ننگ است
گر زانکه به شیدایی پروانه نباشیم
:72:
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
می بینمت که عزم جفا می کنی مکن
عزم عتاب و فرقت ما می کنی مکن
در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین
در خونم ای دو دیده چرا می کنی مکن
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من دیگه دست نمیدم با اونکه دشمن منه
با اونکه خواهان ستیز,با اونکه خواهان غمه
من دیگه گریه کنون به محفل درد نمیرم
توی تابستان عشق,حیفه که ماتک بگیرم
معاشری خوش و رودی بساز می خواهم
که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر
برآن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردند که همدردند
دل داده ام به یاری ، شوخی کشی ، نگاری
مرضیة السجایا ، محمودة الخصائل