می خانه اگر ساقی صاحب نظری داشت ؛
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
من آن خزان زده برگم,که باغبان طبیعت
مرا زگلشن برون فکنده به جرم چهره زردم
نمایش نسخه قابل چاپ
می خانه اگر ساقی صاحب نظری داشت ؛
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
من آن خزان زده برگم,که باغبان طبیعت
مرا زگلشن برون فکنده به جرم چهره زردم
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار
بگذارند و خم طره ی یاری گیرند
دام فکندم که تا صید کنم ماهیی
صید سلیمان وقت جان من انگشتری
این چه بهانست خود زود بگو بحر کیست
از حسد کس مترس در طلب مهتری
يك دمم چشمه خورشيد كند
يك دمي جمله شبستان كندم
دامنش را بگرفتم به دو دست
تا ببينم كه چه دستان كندم
مردم چشم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
راي او ديدم و راي كژ خود افكندم
ناي او گشتم و هم بر لب او ناليدم
من و باد صبا مسکین ، دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو ساقي خماري ، يا دشمن هشياري
يا آن كه كني ويران هر خانه كه مي سازم
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری