نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح
نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند
نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
نمایش نسخه قابل چاپ
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح
نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند
نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
دلا زنور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
دلا آخر نمي گويي ،كجا شد مكر و دستانت ؟
چو جام از دست جان نوشي ،از آن بي دست و بي پايي
یک لحظه ات پر می دهد یک لحظه لنگر می دهد
یک لحظه صحبت می کند یک لحظه شامت می کند
یک لحظه می لرزاندت یک لحظه می خنداندت
یک لحظه مستت می کند یک لحظه جامت می کند
دل كار مشكل مي كند ، در بحر منزل مي كند
جان قصه ي دل مي كند ، كو عاشقي دلداده اي
دلداده آن باشد كه او در صبر باشد سخت رو
ني چون تو گوشه گشته اي ، در گوشه اي افتاده اي
یک سو رو از گرداب تن پیش از دم غرقه شدن
زیرا بقا و خرمی زان سوی شش سویی بود
خود را بیفشان چون شجر از برگ خشک و برگ تر
بی رنگ نیک و رنگ بد توحید و یک تویی بود
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیته السجایا محموده الخصائل
لاله ستانست از عکس تو هر شوره ای
عکس لبت شهد ساخت تلخی هر غوره ای
مصحف عشق تو را دوش بخواندم به خواب
آه که چه دیوانه شد جان من از سوره ای