نمایش نسخه قابل چاپ
سلااااام و صد سلام
مینوش " تو مگو مارا بدان شه بار نیست*** با کریمان کارها دشوار نیست "
مخصوص به یادتم و دعای خاصی هم برات می کنم امیدوارم پذیرفته بشه .:72:
سوده جان خیلی خوشحالم همسرت برگشته مواظب عشقتون باشی .:72:باید یه عروسی برات بگیریما.
اقای baby تبریک با تاخیر من رو پذیرا باشید و روی گل پسرتون رو ببوسید.:72:
نقل قول:
بچه ها بحمد الله دیشب با همسرم صحبتی داشتیم و ایشون انشالا دران برمیگردند دیگه پیشمون! نمیدونم از همه شما دوستای گلم چطوری تشکر کنم که انقدر واسمون دعا میکنید و به فکرمونید! خیلی دوستتون دارم!
واقعاااااا!!!!
واییییی چقدر عالییییی! خیلی خوشحالم براتون امیدوارم بتونید، این دفعه از تمام مهارت هاتون نهایت استفاده ببرین و در کنار پارمیدا عزیزتون خوب و خوش و خرم زندگی کنین!:323:
امروز اینقدر خوشحال بودم ، با این جمله شما انرژیم دو برابر شد:18:
یکی از نی نی های فامیل ، هرچند وقت یبار به من زنگ میزنه، کوچولویه هنوز تازه یک سالش شده میتونه صحبت کنه ! گوگولیه!:18::18:
البته نمیتونه صحبت کنه، به زبان خودش حرف میزنه :18:منم هیچی نمیفهمم ، ولی هرموقع زنگ میزنه یا پیام خالی میفرسته من کلی ذوق میکنم :43::43:
امروز یکی از اون روزا بود ، منم شدم یک عدد دختر بیخیال پر انرژی !!!!:18::227::310:
- - - Updated - - -
جای خالی همیشه واسه دعا کردن ، هست، نیاز نیست ما بگردیم پیدا کنیم!:18:نقل قول:
لطفا اگه جای خالی پیدا کردین تو دعاهاتون واسه منم دعا کنین
نمی دونم چرا همه خدا و امام حسین و امام رضا دارن من ندارم اصلا. اونوقتا که دعا می کردم که هیچی عایدم نشد الانم نمی تونم اصلا چون نمی دونم چیزی کسی هست یا نه. ولی همه انگاری دارن اینارو.
این حرف هم نزنی ها، خدا هیچوقت بنده هاشو فراموش نمیکنه، فقط گاهی بنده هاش و امتحان میکنه، این ما بنده هاییم که گاهی لطف هاشو فراموش میکنیم ، مینوش عزیز:)!
سلااااااااااااااااااام به همه ی دوستان خوبم ...
امروز از اون روزایی که واقعا خوشحالم و خدامو به خاطر خوشحالی که بهم داده شکر میکنم ....
ایشااله همتون روزایی خوب و پر از امید و نشاط رو سپری کنید ....
تو ماه عزیز خدا کمک هممون بده و به حق امام حسین (ع) به حق مظلومیتش مشکلات همه رو حل کنه ... و به دلامون شادی رو ببخشه ...
وااااااااااااااااااااااای چرا انقد من خوشحاااااالم .... :227:
روز همتون به خیر و خوبی ......
سلام دوستای گلم.
تا دیشب خیلی خوشحال بودم.
ولی الان دلم خیلی گرفته ده دقیقه پیش شوهرم یه حرفی زد ته دلمو خالی کرد...
راستش تقریبا سه ماه پیش یکی از دندونهای عقلمو جراحی کردم (دو تاشو وقتی 18 سالم بود جراحی کرده بودم) و چون از جراحی دندون متنفرم همه اش عقب انداختم. موقع جراحی اون یکی دندون عقلم کلی خونریزی داشتم و تقریبا دو هفته تمام درد کشیدم و عذاب. و همه حفره ی دهانیم پر از زخم و آفت شده بود.
مامانم اینا خیلی دعوام کردن که چرا نذاشتی وقتی شوهرت هست این کارو انجام بدی؟؟ و کلی نگران من شدن که اون همه خونریزی داشتم. باور کنین از بعدازظهر تا صبحش خونریزی داشتم و من وقتی بستنی می خوردم انگار داشتم خون می خوردم...
خلاصه دردش انقدر غیرقابل تحمل بود که آخراش دیگه توان نداشتم برم تا دستشویی و لخته های خونو که تو دهنم پر میشدن تف کنم بیرون.
توی اتاق خوابم دستمو دراز کردم و سطل آشغالو برداشتم و همونجا توی سطل خالی کردم خون دهنمو...
می خوام بگم این همه واسه بچه دار شدنم عجله داشتم و برام مهم نبود که بار این دردو باید تنهایی به دوش بکشم. میگفتم فدای یه تار موی بچه ام...وقتی دیدم بعد از سه ماه هنوز باردار نشدم و اون یکی دندون عقلم که نیمه نهفته است داره اذیتم می کنه، گفتم پس تا خبری نشده برم این یکی رو هم جراحی کنم
دیشب به شوهرم گفتم من اوندفه کلی زجر کشیدم و فشارم افتاد می ترسم خدایی نکرده بلایی سرم بیاد می خوام فردا (یعنی امروز) برم دندونپزشکی.
برگشته اولش به من می گه تازه امشب اومدم، دندونتو جراحی کنی دیگه مرخصی منو داغون می کنی بذار من رفتم درستش کن!!!! زیادی بزرگش کردی.
مگه یه دندون کشیدن چیکار داره؟؟؟
بعدش که دید خیلی ناراحت شدم گفت باشه برو ظاهرا چاره ای نیست. اینم از شانس بد ماست. باز هم سکوت که نفهمه دلم شکسته.
الان زنگ زده بهم می گه ببین برو دندونتو بکش من با مامان میرم هیئت. بعد هیئت دیگه میام خون. تو بگیر بخواب من دیر میام!!!
بازم هیچی نگفتم...
الانم می گم به خاطر بچه و سلامت خودم!
دوستای گلم دلم گرفته برام دعا کنین من هیچوقت قرار نیست تنهایی هام تموم بشه.
می دونم می گین چقدر این دختر احمقه که با این حال میخاد بچه دار بشه!
یه کف مرتب برام بزنین:104:
رکورد حماقتو زدم.
گاهی وقتها فکر میکنم که چقدر خوشبختم....گاهی وقتها فکر میکنم کاش هنوز مجرد بودم ... الان فکر میکنم....کاش مجرد بودم....دلم گرفته....
کاملیا
الانم می گم به خاطر بچه و سلامت خودم!
دوستای گلم دلم گرفته برام دعا کنین من هیچوقت قرار نیست تنهایی هام تموم بشه.
می دونم می گین چقدر این دختر احمقه که با این حال میخاد بچه دار بشه!
یه کف مرتب برام بزنین:104:
رکورد حماقتو زدم.
[/quote]
سلام . بانو ازت انتظار نداشتم . ناراحت نیستما . نه . ولی از طرز فکرت و بدبینیت به خودت چرا ؟
کف برا چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منظورت از حماقت چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میخوام بگم داری راه اشتباه میری . شک نکن . میدونم که از همسرت از خودت از تنهایی هات ناراحت بودی این پست گذاشتی . عیبی نداره خودتو خالی کردی .
ولی به خدا نمیدونی همون برگه سونگرافیش چقدر لذت بخشه چقدر بین زن شوهرا مهر میاره پیوندشونو محکم میکنه اونارو به هم نزدیکتر میکنه . درسته من درک نکردم و برام این برگ از زندگی ورق نخورد ولی تمام مردهایی که دیدم همین حس دارن . حتی مردهایی که با همسرانشون بدترین مشکلات داشتن .
حالا خدارو شکر شما با همسرت مشکلت حاد نیست در حد دلخوری های معمولیه .
کاملیا خواهرم من قبلا گفتم و در مقابل رفتار های همسرت بهت حق میدم میدونم وقتی برات ارزش و احترام قائل نیست دلت میشکنه .
زندگیت یک نواخت شده گرمش کن پر از سکوت شده فغانش کن . فرزند نه تنها باعث محکم شدن گره زندگی میشه بلکه باعث میشه تا دو سر طناب به هم نزدیک تر بشن .
تو این بازی بچه دار بشم یا نشم . عمر شماهم خواهد گذشت . وشاید تو ادامه مسیر زندگیت با همسرت از یه قلب سینوسی به یه قلب ممتد برسی . تحملشو داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاملیا اگه سنگی جلو راهته برش دار هزار راه وجود داره ولی سعی نکن خودتو با کوچکترین مسایل گمراه کنی و بگی خب حالا که منو دکتر نبرد پس من براش ارزش ندارم . برا چی بچه دار شم . این اشتباست .
خودت میدونی که دعا گوت هستم . .. مواظب خودتون باشید .
:semi-twins: خوبم به گمانمممممم
مینوش جون خوبی دیگه....گمان نکن که ممکنه خوب بودنت بره زی سوال...هر وقت خوب بودی دیگه فکر نکن:104:
سلام
عزاداری تون قبول
خیلی حالم بد بود خییییلی زیاد !!
خودم حالمو خراب کردم کسی دلخورم نکرد(مدتی بود از نظر روحی به هم ریخته بودم که تو زندگیم اثر منفی گذاشت)
امروز برنج نذری اوردند وقتی در خونمون رو زدند من دستم بند بود نشد سریع در رو باز کنم بعد از چند
ثانیه صدای زنگ قطع شد دروازه رو از تو خونه باز کردم و رفتم پایین که برنج نذری رو بگیرم
مادر و دختری بودند از خونه م دور شده بودند اما دختربچه صدای باز شدن در رو شنید روشو
برگردوند به من نگاه کرد و ایستاد مادرش بهش گفت بریم اما اون دختربچه گفت نه در باز شد
و خانومه اونجا ایستاده...
واقعا این برنج قسمتم بود !!
یه قاشق از برنجو خوردم گفتم یا امام حسین خودت کمکم کن بعدش شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا با خط به خط خوندنش اشک می ریختم از امام حسین خواستم حالمو خوب کنه...اون لحظه به یاد همه تون بودم...
خدا خیلی دوستم داره خییییلی...همیشه کمکم میکنه اما من خیلی بی انصافم !!:54:
خدایا منو ببخش...
الآن خیلی حس و حالم خوبه خیییلی اصلا قابل وصف نیست !!
امروز خوب نیستم به گمانم !
:43:
مسخره است. ترک های پوستم بیشتر داره می شه دپ زدم
بقیه زندگیم هم پا در هوا
شوهر که هیچی
یه عشق می خواستم از مال دنیا که دیگه اونم ازش طمع بریدم به کل
گفتم دستم به جایی نمیرسه توقعاتمو کم باید بکنم دیگه
ولی پوستم دیگه رو اعصابمه
منصفانه است؟؟!!