افسون جان
چرا شما تلاشی برای بدست آوردن دل همسرت نمی کنی
چرا تلاش نمی کنی تا متوجه بشی از چه راهی می تونی همسرت را رام کنی
موافقی تاپیکت را به این سمت ببری که دل همسرت را تصاحب کنی ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
افسون جان
چرا شما تلاشی برای بدست آوردن دل همسرت نمی کنی
چرا تلاش نمی کنی تا متوجه بشی از چه راهی می تونی همسرت را رام کنی
موافقی تاپیکت را به این سمت ببری که دل همسرت را تصاحب کنی ؟
افسون عزیزم سلام. انقدر درگیر کارها و مشکلات خودم شدم که واعقا وقتی نمی مونه بتونم بیام این جا. ولی هر وقت که بیام اول از همه به این تاپیک سر می زنم. عزیزم خیلی حرف ها برای زدن باهات دارم. انقدر زیاد که اگه بخوام تایپ کنم بیش از ذو صفحه خواهد شد.
اگه دوست داشتی برام پیغام خصوصی بذار تا بدونم چطور می شه باهات صحبت کرد. موفق باشی . من همیشه برات دعا می کنم:323:
سلام گلم
میتونم درک کنم چه احساسی داری
ولی اینو بدون که ممکن بود تو یه زندگی دیگه چیزائی که الآن نداری داشتی ولی یه انسان مهربون و خوبو نداشتی، یه کسی که خوب میتونست پول در بیاره ولی مهری نداشت و بهت آرامش نمی داد.
همسر من از لحاظ اقتصادی شم عالی داره ، ولی خدا میدونه وقتی نامهربون میشه هیچوقت نمی تونم دلمو به پولش خوش کنم، به زرنگیش خوش کنم
هیچ چیزی جای محبت و همراهی رو نمی گیره.
باور کن
دوباره سلام ،
دوستان و همراهان عزيزم باز هم من. من در خودم تغييرات زيادي ايجاد كردم.تمام سعيم بر اين بود كه زندگيم در آرامش و شادي سپري شود. اما كسي كه هميشه اين آرامش را بر هم ميزد همسر نامهربانم بود. همسر من معمولا مرا با الفاظي چون ايكبيري ، بيشعور ، زبان نفهم و .... مورد عنايت خود قرار ميدهند ولي من سعي ميكردم خيلي حساس نباشم و اعصابم را خرد نكنم. هفته پيش هفته معلم بود و از طرف دانشگاه سفري براي اساتيد به طور رايگان انجام شد. با خودم فكر كردم كه اگر با همسرم به سفر برويم به من احترام گذاشته و افتخار خواهد كرد. به سفر رفتيم اما در اولين شب اقامت همسرم بر سر مساله بي اهميت كه چرا حوله مرا در يك نايلون ديگر نگذاشته اي مرا به ناسزا گرفت. شب سكوت كردم و خوابيدم . اما از صبح كاملا احساس نا اميدي مرا در برگرفت و با او حرف نزدم. البته بعداز ظهر ديگر نتوانستم خودم را كنترل كنم و خود و خانواده اش را نفرين كردم كه همان لحظه پشيمان شدم . اما آن لحظه آنقدر احساس ناتواني و ضعف ميكردم كه بدين صورت خودم را تخليه كردم. البته از اين نظر خيلي از دست خودم ناراحت هستم . خلاصه در تمام طول مسافرت با هم نبوديم . او به تنهايي بيرون ميرفت و من هم. قبل از مسافرت خيلي شاد بودم اما در طول اقامت فقط گريه ميكردم . بيشتر از اين نظر كه خودم را اميدوار ميكردم به زندگي و حتي براي زمان بچه دار شدن و مقدمات آن برنامه ريزي ميكردم.
دوستان من دلم را خوش اخلاقي و مهرباني همسرم خوش كرده بودم اما حالا مي بينم كه فاقد آن است و شخصيت واقعي او اينها نيست. پس از برگشت از مسافرت سردرد وحشتناكي گرفتم ود نااميدي كامل گريه كردم. همسرم باعث شده شخصيي از خودم نشان بدهم كه نه تنها قبلا نداشتم بلكه از اين كارها بدم هم ميامد. مثلا نفرين كردن. اما در آن لحظه آنقدر دلم ميسوزد و حرصم ميگيرد كه از دستم خارج ميشود.
واقعا به حال خودم تاسف ميخورم. به جاي اينكه همسرم قدرم را بداند و برايم ارزش قائل شود تيشه اي برداشته و به ريشه ميزند. ديگر حتي كوچكترين دليلي براي زندگي كردن با او نمي بينم. از طلاق برخلاف تصورات گذشته ميترسم. همسر بايستي دلسوز و مهربان باشد و مراعات حال انسان را بكند. وقتي كسي تكيه گاه من نيست و تنها شادم نميكند و فقط در حال نابود كردن من است چرا بايد عمرم را با او سپري كنم. من كتاب اين ازدواج را تا به انتها خوانده ام و هيچ فصل تازه اي در آن نمي بينم .
دوستان نميدانيد كه حال من در زمان رويارويي با همكارانم چگونه بود. كاملا خودم را باخته بودم و نميتوانستم خودم را حتي به ظاهر شاد نشان دهم . پشيمانم از اينكه به مسافرت رفتيم. ايكاش حداقل با مادرم رفته بوديم چون او حتما خيلي خوشحال ميشد.
افسون عزیز:72:نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsoon520
چندتا سوال داشتم ، نظر دوستان رو که بعد از ارسالهاتون می نویسن رو میخونی؟؟
اگه می خونی چرا هیچ واکنشی نشون نمی دی ، الانه بالغ بر 200 ارسال در این تاپیک مشاهده میشه که بعضی از اونها حاوی نکات دقیق و کاربردی خوبیه ، اما دریغ از یه اعلام نظر از سمت شما و یا یه ارتباط برقرار کردن!!!
اگه با نظری موافقی ، اعلام کن اگه مخالفی بگو به این دلیل مخالفی ، تا از این مشاوره ها وهمدردیها نتیجه بگیری . اینکه فقط شرح ماوقع بدی تا حالا چه سودی برات داشته؟
نظرت راجع به این جمله چیه؟
آرامش من رو هیچ کس نمی تونه بهم بزنه ، مسئولیت احترام یا بی احترامی هائی که سایرین بهم میکنن فقط وفقط بعهده خودمه ، این منم که به سایرین می گویم چگونه با من رفتار کنن.
منتظر پاسخت هستم
كاملا موافقم با صحبتتون. تا حالا شده توي خيابان راه بريد و كسي متلك زشتي بهتون بگه . اون موقع حتما فكر ميكنيد رفتار من باعث شد بهم بي احترامي بشه يا فرد موردنظر انسان حقيري است ؟
من حتي با افراد بي ادب و غير محترم هم سعي ميكنم محترمانه برخورد كنم. احترام گذاشتن به افراد نشانه شخصيت انسان است و اين بايد عام باشد و نه خاص . اينكه يكنفر طالب رفتار محترمانه باشد من با او با احترام رفتار كنم و كسي كه توقعي ندارد بي احترامي كنم.
به نظر شما يك قاتل مقصر است يا مقتول؟
شما طوري حرف ميزنيد كه انگار تقصير از من است. تكرار اين ماجرا به من اين تذكر رو ميده كه اون فرد تغيير نخواهد كرد و البته هميشه هم من متهم هستم در حالي كه او شروع كننده است . جالب اينجاست كه به من ميگويد من نميخواهم رفتار خود را تغيير دهم و همين طور كه هستم ، ميمانم. شما ميگوييد خودت را تغيير بده و آستانه تحمل خود را بالا ببر كه او هر توهين و ناسزايي خواست بگويد و تو به رويش لبخند بزن .
وقتي حتي با او هم كه هستي تنهايي ، وقتي مي ترسي اينبار هم بي دليل بهانه اي براي دعوا پيدا كند وقتي هيچ چيز را جدي نميگيرد و تلاشي براي اين زندگي نميكند چرا ادامه مي دهم.
بدترين قسمتش اينست كه تو فكر ميكني همه چيز درست شده و در حال برنامه ريزي براي بهترشدن زندگيت هستي و همه چيز دوباره به سر جاي اولش بر ميگردد.
من در اينجا به دنبال يك راه حل واقعي و كاربردي هستم و از دوستان ميخواهم به من بگويند فايده ادامه دادن اين زندگي چيست ؟ كه هميشه منتظر دعواي بعدي باشي و هربار ضعيف تر از قبل گردي.
افسون عزیز سلام
اینجا همه نسبت به گفته های شما در مورد زندگیتون فکر میکنند و نظر میدند
هیچ کس اینجا به شما نمی گه که این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نداره اینو باید خدت تشخیص بدی ولی نه در شرایطی که الان داری
توی نوشته هات نوشته بودی که از طلاق می ترسی و در نهایت پرسیدی که ادامه این زندگی چه فایده ای داره
یعنی در حقیقت خودتم هنوز نمی دونی باید کدوم راه رو بری طلاق؟؟؟ یا ادامه ؟؟ و دنبال دلیل میگردی برای جفتشون
این وسط چون دلخوری هایی از همسرت داری فکر میکنی دلایلت برای طلاق داره تکمیل می شه
من اصلا رفتار همسرت رو تایید نمی کنم باید این رو بدنه که با احترام رفتار کنه ولی راهش گریه کردن و قهر و هرکسی سوی خودش رفتن نیست
دوست عزیز:72:
اینکه افراد به خودشون اجازه بدهند به ما متلک بزنند بیش از 95% به ، ظاهر ، رفتار ومنش ما برمی گردد ،
معنای صحبت من این نیست که منفعل باشی ، همه تقصیرات به گردن شماست ، چون او تغییر نمی کند پس این شما هستید که باید تغییر کند ، بلکه:
مهاتهای رفتاری که دراون واکنش مناسب به هر رفتاری رو داشته باشید رو باید تمرین کنید.
گاهی باید در مقابل شخص مغرور مثل خودش رفتار کنی ، گاهی باید جواب بی ادبی رو با قاطعیت و سختی داد
اگه مهربونی کنید و در مقابل مهربانی دریافت نکنید ، ویا اگه بی احترامی کنید و درمقابل احترام ببینید عجیب خواهد بود.
در حالت نرمال تا بی احترامی نکنید از سوی کسی احتامتون زیر سوال نمیره (مگه اینکه طرفتون مریض باشه ) یه مقدار به رفتارهای خودتون از زاویه دید همسرتون توجه کنید. در یه شرایطی اگه بگید "قربونت برم " بمعنای "برو گمشوست"
این دلخوریها توی هر زندگیی هست ، ممکنه از نظر تعداد کمتر یا بیشتر باشه. اونچه در زندگی مهمه اینه که نحوه واکنش به این سوء تفاهمها ، دلخوریها و.... چطور باید باشه.
[/color]سلام افسون جان
من همین امروز مطالب شما رو تمام و کمال خوندم.
یه چیزایی هست که خیلی متناقضن.مهمترینش تغییر رویه ناگهانی همسرتونه
شما میگین بخاطر گذشت زمان و فروکش هیجانات اولیه اینطور شده!
اما بنظر من این اتفاق طی زمان بوجود میاد.اما شما تو عرض شاید کمتر از یک هفته اینو مشاهده کردین که عجیبه.
از یه طرف فکر میکنم شما کمبود محبت از طرف همسرتونو دارین زیادی بزرگش میکنین.چون اونقدر ها هم که میگین دلسنگ نشده
از طرف دیگه اگه واقعا همسر مهربونتون اینقدر عوض شدن بنظر من دلیل خاصی باید داشته باشه.که بهتره سعی کنین اونو پیدا کنین و در صورت امکان مشکل رو از ریشه حل کنید
:305:عزیزم شما خیلی با خودت بد میکنی.میدونم این که آدم فکر کنه همسرش داره در حقش ظلم میکنه با اینکه خیلی غصه میخوره.اما این حس یه جورایی گاهی لذت بخشه.
خانمی فکر میکنم تو هم همین حسو تجربه میکنی.
یه جورایی احساس فدا شدن واسه کسی که دوستش داری
اما روانشناسی میگفت نباید زن و شوهر به خودشون اجازه بدن تا فکر کنن دارن مورد ستم واقع میشن
نمیدونم تونستم درست برسونم منظورمو یا نه:303:
در هر حال زیاد به خودت سخت نگیر.نمیخوام بگم بهت بد نشده.نه
میخوام ازت خواهش کنم جلو تلقینای منفیتو بگیری.تا جاییکه ممکنه
منم دارم این سعیو میکنم و خیلی موفق شدم
یادت نره بهم جواب بدی
دوستت دارم.موفق باشی
دوست خوبم سلام، راستش از ابتدا این تاپیک رو دنبال می کردم و پیگیرش بودم، چون احساس می کردم من هم در قبال زندگی خودم درست دیدی به معنای دید شما داشتم، من استاد دانشگاه نیستم! یا پس اندازی به اندازه ی پس انداز شما ندارم اما من هم همیشه از این زندگی و بخصوص همسرم بیشتر از توانش رو می خواستم، همیشه احساس می کردم که من بالاترم و لیاقت و ارزش من در این زندگی بیشتر از این مرد هست! می دونید من خیلی مشکلات رو تجربه کردم و چندی قبل به این نتیجه رسیدم که همه چیز از باور ذهنی من نتیجه می گیره! اینکه من باید همسرم رو باور کنم، با همه ی توانایی هاش باید قبولش کنم و بپذیرمش! من انتخابش کرده بودم، بنابراین باید یا این زندگی رو ارزشمند می دونستم و این مرد و توانایی هایی رو که ممکن هست و واقعا هر انسانی یه سری توانایی ها داره رو قبول می کردم و یا نه برای همیشه این زندگی رو ترک می کردم؟ مهم نبود که من الان آرامش دارم یا نه! مهم این بود که من باید تصمیم بزرگی می گرفتم، من باید یا باور ذهنیم رو تغییر می دادم یا نه معیارهایی رو که برای ازدواج داشتم و توقعاتی رو که قبل از ازدواج از مرد زندگیم توی ذهنم رو ساخته بودم، تغییرش می دادم!
شما هنوز در پس زمینه ی ذهنیتون این باور رو دارید که لیاقت من بیشتر از این مرد بود و من می تونستم با مرد دیگری بر اساس همان معیارهایی که قبل از ازدواج داشتم، باشم و خوشبخت تر باشم، قبول دارید که خیلی از مشکلات ریز و درشت شما، با عرض معذرت خودتون دارید به وجود می یارید؟ نه! اشتباه نکنید نه با رفتارهای عملی بلکه با باورهای ذهنی تون و البته طول مدت زندگی با همسرتون هم باعث شده که یه حاله ای از محبت و دوست داشتن و البته وابستگی روی باورهای قبلیتون کشیده بشه و این شده که الان شما در این راه مانده اید که چه کنید؟
یک سوال از شما دارم، اگر مایل بودید پاسخ بدید! اگر همسر تغییر کنه و بشه همون آدم مهربون و با محبت و صبور و همون آدمی که یادمه یه موقعی توی همین تاپیک شما بودید که می گفتید "اگر جایی برم شاید 8 بار بهم زنگ بزن و اظهار دلتنگی بکنه!" اگر این مرد بشه همون مرد خوب روزهای اول آیا شما فکر می کنید که همه ی مشکلات شما حل می شود؟
بله خانم دل . اگر او همانطور بشود و نه فقط 50 درصد مانند سابق گردد من با شادي زندگي ميكنم . همينطور كه در اين 1 ماه زندگي كردم . بعد خانم دل من همسرم را با تمام شرايط خوب و بدش پذيرفته ام و ديگر برايم مهم نيست . كه اگر نبود با او به اتفاق همكارانم به مسافرت نميرفتم. فكر كنيد حالتان خوب است و احساستان نسبت به زندگي عاليست و در همين حين همسرتان به جاي محبت با لفظ ايكبيري خطابتان كند.البته به اين كلام نگاه پر از نفرت را هم چاشني نماييد.
از زماني كه مشغول به كار شده ام اين اولين باري بود كه از سركار چنين مسافرت و برنامه اي فراهم شده بود و آنهم كه در بهت و بغض و سكوت گذشت. در مدت مسافرت همسرم حتي يكبار دستهاي مرا در دست نگرفت. من هرچه بگويم شما به حساب حرفهاي اول اين تاپيك خواهيد گذاشت در حالي كه رابطه ما برعكس شده است.
در هر حالتي هميشه از اينكه بر سر هر موضوع بي اهميت كه از نظرش اشتباه است بر سرم داد نكشد و خاك بر سر و بي شعور به من نگويد ترس پنهاني دارم.
چيزي كه هست الان او از دست من ناراحت است كه چرا نفرينش كرده ام و از من متنفر است. فكر ميكردم از اين سفر خوشحال خواهد شد و نميدانستم با كسي زندگي ميكنم كه رفتارش كاملا غير قابل پيش بيني است و در يك آن از حالت آرام به اوج عصبانيت و نفرت ميرسد.
دوست خوبم سلام، راستش اگر واقعا به این باور قلبی رسیدی که همسرت رو قبولش داری و می خوای که تا آخر عمر به شرطی که ایشون به حالت های اولیه ی خودشان برگردند با ایشون زندگی کنی؟! پس شروع کن! این بهترین موقع هست که شروع کننده شما باشی! چون شما با رفتارهای خود باعث شدید که همسرتون به این جا برسن پس حتما باز هم این توانایی رو خواهید داشت که ایشون رو به سمت خودتون بکشونید و جذب خود کنید!
دوست خوبم! یه سوال!!! به نظرت غرور توی زندگی زناشوئی جایگاهش کجاست؟ و از نظر شما اینکه آدم بخواد برای شروع یه زندگی دوباره همراه با عشق غرورش رو زیرپا بگذاره چه معنی میده؟
و آیا شما به این مساله فکر کرده اید که من برای چه باید این زندگی را بسازم؟ بهتره حتما به این سوال پاسخ بدید که چرا می خواید که این زندگی رو ادامه بدید؟
ممنونم و منتظر پاسخ های شما دوست عزیز
به نظرت حالا که از لحاظ روحی خسته شده ای به وجود یه مرد احتیاج داری که کنارت باشه، و فقط و فقط چون بهش احتیاج داری میخوای که کنارت باشه و یا نه! این دوست داشتن همسرت هست که باعث میشه شما به اون احتیاج داشته باشی؟
فکر می کنی تنها شما هستید که به ایشان احتیاج روحی و روانی و جسمی دارید و یا نه همسر شما هم حق دارند که از شما انتظار محبت و عشق و درک متقابل رو داشته باشند؟
براتون دعا مي كنم همين:323:
راستي اينم بهتون بگم همه ي ادما مثل هم نيستن خيلي ها اصلا به رفتاراشون توجه نمي كنن كه چه اثري روي طرفشون داره خود شما گفتين كه خانواده ي همسرتون يه سر با هم مجادله مي كنن بعد انگار نه انگار اين يعني اونا مثل خيلي از ماها به گفتارا و رفتارا اهميت نميدن پس وقتي به شما يه وقت توهين مي كنن زياد ناراحت نشين مي دونم پذيرش اين حرفا برا شمايي كه اين طوري بزرگ شدين سخته كاملم دركتون مي كنم
بازم ميگم حتما براتون دعا مي كنم به آرامش برسين
افسون جان همه بچه هایی که اینجا مطلبی برایتان می نویسند به شما علاقمند هستند و دوست دارند تو خوشحال زندگی کنی.
کمی نگاهت به همسرت را تغییر بده. سعی دوستش داشته باشی. همانطور که سایر اعضای خانوادتو دوست داری. در این حالت از اشتباهاتش راحتر چشم پوشی می کنی و راحتر می تونی ببخشیش. مدتی این رویه را در پیش بگیر اول خودت به ارامش می رسی. :43::46:
سلاااااااااااااااااااااام
نيستين چرا؟اوضاع خونه بهتر شده؟
افسون جان من خيلی قبل تر اون وقتا که قوی بودي و به فکر طلاق تاپيک شما رو خوندم امشب خيلی تعجب کردم
افسون من هم مثل شما ارشد شريف ميخونم.مجردم شما من رو ياد خودم انداخت با خيلی تفاوت . يک سال و خوردی با يه نفر نامزد بودماون موقع ايشون ارشد بود و من سال اول قبول نشدم .کلاً چون ارشد بود درسش بهتر از من و پول دار تر از ما ،تو دوا ها که کم هم نبودن اعتماد به نفس من رو پايين مياورد .با وجودی که من دختر با موقعيت خوب بودم و اعتماد به نفس خيلی بالا
ولی خيلی ضعيف شده بودم.خيلی چيزايی که از حال و هوات ميگی شبيه اون موقع هم هست خيلی خيلی
حتی واسه خواستگاری امدن هم داشت کم کم...
من هم گفتم به مدت 5 ماه ارتباط نداشته باشيم تا من کنکور بدم و بعد جدی عمل کنيم
بعد اون 5 ماهی که خودم تعيين کرده بودم ،يعنی بعد امتحان ارشد من گفت دگه نميخام... داقون شدم
ولی حالا ميفهمم چه خوب شد.حالتی که از خودت ميگی من و خيلی ياده اون روزا ميندازه
من اگه جا شما بودم بسته به علاقه ام به شوهرم به احتمال زياد جدا ميشدم ميرفتم پی زندگيم
يا از ايران ميرفتم و دکترم ميگرفتم اونجا ميموندم
سلام.
نميدونم موضوع عادته يا بي تفاوتي. ولي خيلي كمتر اذيت ميشم. بعد از اون سفر رفتار همسرم بهتر شده است. البته او ميگويد اخلاق من گند است كه وقتي او عصباني ميشود و ناسزا ميگويد موضوع را كش ميدهم و زود تمامش نميكنم. و اينكه در همه زندگيها اين دعواها هست . و اينكه ايشان فقط 5 دقيقه عصباني ميشوند و ناسزا ميگويند انصاف نيست 3 روز بابت آن قهر باشيم. كلا با اين استدلالهاي عميق متوجه ميشوم كه متوجه رفتار اشتباه خودش نيست و قصد تغيير ندارد. البته من از اين جهت خوشحالم كه رفتارهاي او ديگر باعث نمشود دچار بيخوابي شوم و همين فعلا برايم كافي است. وقتي بيخوابي ميكشيدم بيشتر احساس عصبانيت ميكردم اما در حال حاضر ريلكس تر هستم.
اما بدي اين ماجراها اين است من دوباره به حالت 2 سال قبل برگردانده شده ام. يعني هرچه به خودم تلقين مثبت كردم و عشق ورزيدم متاسفانه فايده اي نداشت و اين تنش ها باعث شد دوباره به حالت ترديد اوليه بازگردم. با خودم فكر ميكنم اگر همسرم تغيير رويه نميداد و مانند قبل بود الان زندگي خوبي داشتيم. چون اين حس ترديد خيلي آزار دهنده است. به هر حال من به شوهرم علاقمند و وابسته شدم اما بابت اين علاقه خيلي اذيت شدم.
اما دوستان وقتي به طلاق فكر ميكنم بيشتر از آنكه نگران خودم باشم نگران همسرم ميشوم. به اين فكر ميكنم كه ممكن است رنج بكشد و پيش خانواده و اطرافيانش سرشكسته گردد. اينكه مادر و پدرش ناراحت ميشوند و از اين قبيل افكار. و اينكه آدمي نيستم كه بتوانم ببينم كسي بابت تصميم من رنج ميكشد و زندگيش خراب ميشود.
خلاصه حالت گيجي و منگي دارم. البته فكر ميكنم همسرم را دوست دارم كه رنج كشيدنش بعد از طلاق برايم غير قابل تحمل باشد. وقتي به خودم ميگويم كه همسرم بعضي اخلاق هاي بدي دارد و بپذيرم كه او اخلاق بدي دارد ترديد بزرگي در ذهنم ميايد چرا كه قبلا به خودم قبولاندم اگر تحصيلات، پول ، قيافه و .... ندارد اخلاق خوبي دارد و مهربان هست و حالا كه نه مهربان است نه دلسوز و با حرفهايش هم آزارم ميدهد حالا منطقي است كه با او بمانم و يا او را ترك كنم .
منتظر راهنمايي دوستان هستم.
سلام افسون عزیز
خیلی خوشحالم که اعماق دلت بلاخره حس دوست داشتن همسرت را پیدا کردی.
دیگه به موضوعات منفی مثل طلاق و این حرفها فکر نکن. سعی کن لحظات خوب وعاشقانه ای با همسرت ایجاد کنی. هنوز هم میشه عاشق شد. سعی کن این عشق را پر رنگ کنی.
آفرین دختر خوب تو خیلی پیشرفت کردی.:104:
اما دوست خوبم خیلی ببخشیدها!!!!!!! به نظر من این عشق و دوست داشتن نیست! این دلسوزی ها نمی تونه زندگی رو عاشقانه نگه داره، چون شما به مرور از درون خالی میشید و این اصلا برای شما و زندگی تون خوب نیست! چون همیشه بعد از یک مدت یه بحران بزرگ به خاطر اتفاقات کوچیک و بزرگ خواهد افتاد و همسر شما به قول معروف شاید جلوی پاش رو ببینه و موضوع دعوا یا بحث کوچیک اون موقع رو درک کنه اما شما موضوع عمیق تر و ریشه ای تر رو که در وجود شماست می بینید و این شما رو آزار خواهد داد که چرا!!!!!! و مطمئن باشید که تمام چراهای قبل به سراغ شما خواهد آمد!
من چون به شخصه تجربه های شما و احساسات شما رو داشتم، کاملا درک می کنم که شما چی میگید و چی احساس می کنید اما من و شما و دیگران ما نمی تونیم یه صرف اینکه به چیزی عادت کردیم همیشه باهاش بمونیم ما باید یاد بگیریم که "باور کنیم!" باید " بپذیریم" و من خودم هم هنوز توی این مرحله هستم و در پی این سوال که چگونه می شود " پذیرفت و باور داشت! باور ذهنی و قلبی! " که خوب می دونم که مشکل تنها تا همین جاست! چون بعد از اون رو میشه با بهترین پتانسیل و شور و شوق و عشق و مهارتهای هوشی و البته نبوغ فکری حلش کرد و ادامه داد!
امیدوارم که اگر به مطلبی یا مساله ای در این زمینه رسیدید! من رو هم در جریان بگذارید گرچه من با تمام سعیم به راه هایی رسیدیم!
سلام
خوشحالم كه خبري از خودتون دادين و خدا رو شكر كه لااقل ارامش بيشتري دارين
و سوال اساي من از شما اينست
آيا همسر شما مانع پيشرفتتان است يا به عبارت ديگر آيا اگر جدا شويد پيشرفت بهتري در كار و درس دارين؟
به نظرم پاسخ به اين سوال بسيار مهم است زيرا لااقل تكليف شما را براي ادامه ي مسير روشن مي نمايد
اگر جوابتان آن است كه مانع كارتان نيست پس ديگر هيچ وقت به اين ترديد اجازه ورود ندهيد
و اينكه مي گويند دعوا همه جا هست رو من هم قبول ارم واقعا اينجوريه ولي مديريتش خيلي مهمه واقعا كش دادن موضوع دعوا كار درستي نيست
اميدوارم هميشه شاد باشي
افسون عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط afsoon520
در عمق این پستت نویدهایی دیده میشه از این که کمی از لاک بیرون آمده ای و از زاویه ای دیگر نگاه می کنی به قضیه .
باید بهت بگم اگر اینو ادامه بدی و از زوایای دیگه هم نگاه کنی کم کم سنگینی این رفتارها برات کمتر میشه ، در نتیجه طول زمان ریلکس بودن و آرامش داشتنت بیشتر میشه ، در نتیجه دفعات عصبانیت و تندی همسرت هم کمتر و کمتر خواهد شد و باز هم این وضعیت متقابلاً بر شما اثر خواهد گذاشت و... آرمش زندگی شما توسعه خواهد یافت .
بهترین کار
اول - اصلاً به تردیدهایت توجه نکن .
دوم - تا مدتی فقط روی خوبی های همسرت زوم کن و بدیهایش را نبین .
سوم - دنبال تغیر او نباش .
چهارم - مدام به این حرفش توجه کن که من عصبانیتم فقط چند دقیقه است . و وقت عصبانیتش یادت بیار و بگو فقط چند دقیقه است ، این چند دقیقه هم بی خیال ، عشق است .
و یک نکته مهم :
سعی کن از تعبیر و تفسیر منفی حرفها و رفتارش بپرهیزی .
به نمونه زیر توجه کن :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsoon520
قسمتی که رنگی شده ، تعبیر و تفسیر شما اونم از نوع منفی آن نسبت به حرفهای همسرت هست .
براستی افسون جان ، چرا منفی تعبیر کنیم ؟ چه مثبت نبینیم ؟
و ایضاً اگر منصفانه و بی طرف می خواستی نظر بدی باید می دیدی همسرت کاملاً واقعیات را بیان کرده .
آیا شما موضوع را کش نمی دهی ؟ آیا به خاطر عصبانیتی چند دقیقه ای از او چند روز قهر نمیکردی ؟
و بقیه مواردی که بیان کرده واقعیات است .
افسون عزیز کمی هم خودت رو جای او بگذار و از دریچه نگاه او ببین .
و اما باید تحسینت کنم به خاطر : :104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsoon520
و بهت تاکید می کنم که از این تردید و در پی آن قضاوت منفی دوری کن ، که مانع آرامش درون
توست ::305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsoon520
دوستان من از اين احساساتم در حال گريزم. از اينكه روز به روز به جاي علاقمند شدن از همسرم دور ميشوم. از اينكه ميبينم هيچ ويژگي در او نيست در او دوست داشته باشم . هيچ چيزي در زندگي نيست كه از او ياد بگيرم. از اينكه او را شناخته ام و اين شناختن نااميدم كرده است. از اينكه خودش در زندگي به هيچ جايي نرسيده است اما خودش را عقل كل ميداند. از اينكه در اين مدت يكبار نديده ام ذوق و شوقي براي كاري داشته باشد. مانند كتابي است كه تا انتها خوانده ام و هيچ فصل جديد و جذابي ندارد. از لحن حرف زدن، استدلال و ... خسته ام با اينحال سعي ميكنم خوش بين باشم.
نميدانم ديشب همسرم به خواهرش گفت كه پدرش غلط كرده است . اين حرف باعث شد كه خيلي به هم بريزم. از كمترين اخلاقيات برخوردار نيست.
سلامي دوباره .
در اين مدتي كه نبودم خيلي تغييرات در من بوجود آمده است. تقريبا از همسرم هيچ انتطاري ندارم . نه مالي نه مسافرت نه هم صحبتي نه محبت نه عشق و بدون اينها هم خودم شادم. هر چند خلا عشق و محبت و صميميت را احساس ميكنم اما آن را پذيرفته ام و با مطالعه و ورزش و... خودم را سرگرم ميكنم.
تنها چيزي كه باعث ميشود كه به فكر يك تصميم جدي باشم بي احتراميهاي همسرم است. اين موضوع دادكشيدن ، ناسزا گفتن ذره اي مرا ناراحت نميكند، فقط باعث ميشود ثبات فكريم به هم بريزد و دنبال راه حل باشم.
ديگر عباراتي چون "خاك بر سرت"، "احمق" ، "بيشعور" و .... و داد كشيدن و با نفرت نگاه كردن ناراحتم نميكند. از اينكه تمام كارهاي خانه با من است اما همسرم هميشه ميگويد " مگه براي خونه چيكار ميكني" ، تشكري نيست دلسردم.
اين يك سيكل تكراري است . همه چي عادي است با چاشني زخم زبان و بي توجهي . بعد يك عصبانيت و بهانه . قهر من و در نهايت اصرار همسرم كه آشتي كنيم و دوباره همين آش و كاسه.از اين در تعجبم كه وقتي آشتي هستيم و دركنارش مينشينم به من توجهي ندارد، حرفي نميزند اما تا قهر ميكنم ميگويد كه اگر حرف نزنيم خفه ميشوم.
وقتي قهر ميشوم و دلشكسته ام ، جملاتي چون "دوستت دارم" كه همسرم ميگويد مرا ديوانه ميكند چون خلافش به من اثبات شده است. از اين همه فرصت دادن خسته ام. يكسال است كه هر هفته اين بساط است. احساسم به من ميگويد كه دوست ندارد او را ببيند و صدايش را بشنود اما وقتي التماس ميكند برخلاف احساسم دلم نرم ميشود و يكبار ديگر آشتي ميكنم و ميدانم يك هفته دوام ندارد. من يك گلايه كوچك از همسرم پيش خواهرش كردم كه او هيچوقت برايم هديه نميگيرد كه همسرم سرم داد زد كه چقدر "ور" ميزني. او با من مثل يك پيرزن و جنس بنجل رفتار ميكند. وقتي اصرار به بچه دارشدن ميكند و من ميگويم سال بعد ، همسرم ميگويد هشتاد سال سن داري هنوز ميخواي فكر كني . يا اين كه افكارت مسخره است . احساس ميكنم در اين زمان است كه اختلاف فرهنگي و فكري ما بيشتر آشكار ميشود. فكر كنيد من كه به شخصيت مهربان و اخلاق خوب او دل خوش كرده بودم حالا چقدر بايد بر ذوقم بخورد. وقتي آشتي هستيم و در كنارش هستم حتي نگاهي به من نميكند اما تا قهر هستيم ابراز علاقه ميكند.
با يك مشاور در مورد اين ازدواج صحبت كردم و در مورد قهر و آشتي و ... . به من گفت كه همسرت زماني كه ميفهمد از او سرد شده اي يك لايه محبت جايگزين رفتارش ميكند اما وقتي همه چيز عادي شد تلاشي براي حفظ رابطه نميكند. مشاور گفت كه اگر قصد ادامه اين زندگي را داري اين واقعيت كه همسرت عصبي است را بپذيري و زندگي كني. همه تفاوت ها را بپذيري و زندگي كني . ولي بهترين راه اين است كه با احساس خود صادق باشي و خودت را توجيه نكني. الان ديگر آن حس ترحم را ندارم چون او حتي يكقدم براي نگهداشتن اين زندگي برنداشت.
بارها به او گفته ام اينترنت كه در اختيار داري يكبار مقاله اي بخوان كه روش برخورد با زن را نشان ميدهد. اما برايش مهم نيست. احساس نياز نميكند كه خودش را تغيير دهد. ميگويد ديگران با من مشورت ميكنند من بروم مزخرفات ديگران را بخوانم ؟؟؟!!!!!
دوستان ميخواهم شما هم مرا راهنمايي كنيد. بهترين تصميم چيست ؟
سلام افسون عزيز :43:
مدتها بود كه ازتون خبري نداشتيم . خيلي خوب كاري كردي كه اومدي و از خودت گفتي . :72:
عزيزم اينطور كه معلومه شما تو زندگي خيلي همه مسائل رو جدي ميگيريد و كلا ادم شادي نيستيد و همچنين روي رفتارهاي شوهرتون خيلي دقيق مي شويد . با توجه به اين مطلب اخر كه عنوان كردين شما تقريبا مشكل من رو داريد . من هم در رابطه با رفتارهاي شوهرم كه خيلي تاثير پذير بودم و با خوشحالي و ناراحتي اون من سريع متاثر مي شدم .
من مشكلم رو در تاپيكي با عنوان اعتياد عشقي من و همسرم عنوان كردم كه يكي از مشكلاتي كه من داشتم همين مسئله بود . كه البته با راهنمايي دوستان تونستم تا حدودي اونها رو برطرف كنم . اگه فرصت كرديد يه سري هم به تاپيك بنده بزنيد و از راهنمايي هاي خوب دوستان بهره مند بشيد البته ممنون ميشم كه اگه تجربه اي در اين زمينه داشتيد در اختيار بنده قرار بديد .
افسون جان ، شما اگه يه مدت مثبت انديشي رو در خودتون تقويت كنيد اون موقع مي بينيد كه زندگي روي خوش خودش رو به شما نشون مي ده . عزيزم مثبت انديشي به اين معنا نيست كه واقع بين نباشيم ضعفها رو نبينيم و تفكر احمقانه و رويايي داشته باشيم . مثبت انديشي يعني تفكر اميدوارانه و اميد به رحمت خداوند و باور داشتن وجود خداوند خوب و مهربون كه در همه حال در كنار ما است و ناظر بر همه كارهاي ما و هر زمان كه به اون نياز داشته باشيم صداش مي كنيم و اون از وجود پر مهرش ما رو بهره مند مي كنه .
من لينك چند تاپيك مفيد رو در زير عنوان مي كنم سعي كنيد مطالعه كنيد و براي عملي كردن و همينطور تثبيت اون صفات مثبت در خودتون برنامه ريزي كنيد .
خوشبيني و مثبت انديشي
دروني سازي شادي
قانون جذب مي گويد
5 روش ساده که به طور شگفت آوری شما را شادتر میکند
موفق باشيد:72:
من نميدانم اين چه نوع تفكري است كه بر اين تالار حكمفرماست. به جاي كمك و ارائه راه حل عملي تنها توصيه اين است كه مثبت انديش و شاد و باش. مثبت انديش باش و هر تحقيري را تحمل كن ؟؟!!!
من در اين باره با مشاور صحبت كردم و ايشان به من گفت كه اين توصيه و نصيحتها به فرد آزرده او را دچار تضاد دروني ميكند و فكر ميكند مقصر تمام پيشامدها خودش ميباشد و اين باعث ميشود خشونت رواني و كلامي را تحمل كرده و باعث از بين رفتن كامل اعتماد به نفس ميشود و فرد آزارگر در خشونت خود پيشروي ميكند. مشاور به من گفت تو در چرخه خشونت خانگي از نوع كلامي و رواني هستي و روند آرامش - طوفان - ماه عسل در اين چرخه قرار دارد. اين نوع خشونت باعث ميشود فرد آزارده قدرت تصميم گيري را از دست داده و خود را مسبب تمام اتفاقات بداند.
در مورد خود من الان روحيه سابق را بازيافته ام و به نوعي پس از مدتها خودم را پيدا كرده ام. قبلا كه به نوع برخورد همسرم اعتراض ميكردم او مرا مقصر ميدانست كه چون اخلاقت گند است ، زبان نفهمي من خسته ميشوم و عصباني ميشوم.در آنموقع چون تمركز نداشتم باور ميكردم كه من مقصر هستم .
عزيزم كمي ارام تر . من اصلا اشاره اي به اين نداشتم كه تحقير را بپذير و تحمل كن . من اشاره اي به اين نكردم كه مقصر تو هستي يا كس ديگر .
و از طرف ديگر اشاره كردم منظور از مثبت انديشي توجه به زيباييها و خوبيهاست ، نه تفكر به دور از واقعيت و رويايي .
شما در درجه اول بايد بدونيد كه چي از زندگيتون مي خواهيد . چي شما رو اروم مي كنه و دوست داريد چجور زندگي داشته باشيد . تا ندانيد كه تو زندگي به دنبال چه چيزي هستيد به جايي نخواهيد رسيد و اين ربطي به مثبت انديشي يا منفي بودن ندارد و مطمئن باشيد اگر راهي را بي هدف بپيماييد به جايي مي رسيد كه احتمال زياد مورد خوشايند شما نخواهد بود .
عزيزم اگه اهل مطالعه هستيد كتاب راز رو مطالعه كنيد . كتاب راز به ما ميگه اگه به دنبال چيزي باشيد اون رو بدست مياريد و لازمه دريافت موهبتها شكر گزاري است . احساس مي كنم شما اهل تشكر كردن و قدرشناسي نيستيد وقتي قدرشناس نباشيم هر روز تجربيات بدتري رو نسبت به روز قبل خواهيم داشت و داشته هامون رو به مرور زمان از دست خواهيم داد .
من در جايي ديگر خوانده ام كه تنها كسي كه مي تونه موهبت يا نعمتي رو از انسان دور كنه و اون رو در شرايط سخت قرار بده كسي جز خود ادم نيست . عزيزم تو هيچوقت نميتوني شوهرت رو عوض كني ولي مي توني خصلت هاي خوب اون رو دريافت كني . وقتي خوبي ها رو مي بيني خوبي ها رو دريافت مي كني . خوشبيني يعني اين .
در اخر بايد بگم يه وقتهايي براي عوض شدن شرايط بايد صبور بود . به طور مثال شماتغييري در رفتارتون انجام داديد و منتظر تغيير شرايط هستيد ولي با اولين ناملايمتي نسبت به اون رفتارتون سرد مي شيد . اگه تصميمي گرفتيد براي رسيدن به نتيجه مطلوب صبور باشيد .
چند هفته است كه جدي به طلاق فكر ميكنم . چون ادامه اين روند برايم دشوار است. با دو مشاور در اين مورد صحبت كردم و وقتي شرايط زندگي و همسرم را توضيح دادم گفتند كه با ادامه اين وضع مشكلات جدي برايم بوجود خواهد آمد. البته طبق گفته مشاور الان افسرده شده ام و بايستي با يك روان درمانگر هم جلسه داشته باشم . استرسها ، عدم آرامش ثبات فكري مرا بهم زده است. احساس تنهايي شديدي دارم و نياز به كسي دارم كه مرا حمايت كند و به من اميد زندگي بدهد. چند شب پيش وقتي همسرم دوباره به من توهين كرد به اتاق ديگري رفتم و گريه كردم . بعد از چند دقيقه همسرم آمد . ابتدا فكر كردم ميخواهد از دلم دربياورد و از اينكه گريه ميكنم ناراحت شده است اما گفت گريه نكن صدات بيرون ميره همسايه ها ميشنون!!؟؟؟ از آن شب تمام غرورم خرد شد و فهميدم برايش اهميتي ندارم.
از آن شب ديگر حرف نميزنيم البته او هم تلاشي براي بدست آوردن دل من نميكند.
با مشاورها كه حرف زدم به من اميد دادند كه اين زندگي چون آرامش و شادي ندارد براي روح و روان من مضر است . البته به من گفتند قبل از اقدام بايد آنقدر بر روي شخصيت خودم كار كنم كه قوي و مستقل شوم .
به همسرم گفتم كه به مشاوره برويم گفت زندگي ما مشكلي ندارد بين زن و شوهر اين حرفها هست و اينقدر لوس نباش بيشعور و ... كه حرف بدي نيست؟؟!!
متاسفانه وقتي به طور جدي به طلاق فكر ميكنم كمي سست ميشوم . اما اينبار بايد محكم باشم . نميتوانم بر روي روح و روانم ريسك كنم.
مشاور گفت مساله اصلي براي هر انساني اينست كه شاد باشد و آرامش داشته باشد و احساس خوبي از آن زندگي داشته باشد.
سلام افسون عزیز
به نتیجه ی خوبی رسیده ای
حالا وقتش هست که مصرانه قضیه طلاق را برای خودت جا بندازی
خوب از همین حالا شروع کن
افسون طلاق گرفته و حالا خودش هستو خودش
می خوای چی کار کنی ؟
چه برنامه ها و اهدافی داری؟
به چیزهایی می خواهی برسی؟(یادت باشه که بین 6 تا 12 ماه باید بین ازدواج مجدد فاصله باشه)
به خودت این 12 ماه را فرصت بده تا این آشفتگی ات از بین بره ...تا آرامشت رو دوباره بدست بیاری...
وقتی به آرامش رسیدی اون وقت به ازدواج مجدد فکر کن و تصمیم بگیر
....
خوب از این ثانیه به بعد دیگه فقط به خودت فکر کن...اصلا به شوهرت فکر نکن
طلاق گرفته ای دیگه مگه نه ... ولی بنا به شرایطی فعلا مجبوری زیر یک سقف با ایشون باشی تا اوضاعت روبه راه بشه ... خیلی از خارجی ها این شرایط رو دارند ... خوب یکشون شما
وقتی کاملا از نظر احساسی دیگه مستقل شدی و حرفها و رفتارهای شوهرت دیگه برات مهم نبود
به دادگاه مراجعه کن و طلاقت رو بگیر(داستان زندگی f_z) را که خوندی
قسمت آخرش رو پیاده کن مطمئن باش که نتیجه میده
در کنار همسرت باش ولی از رفتارهایش تاثیر نپذیر فقط و فقط روی خودت تمرکز کن تا بتونی طلاق بگیری
موفق می شی:72:
چرا همسرم زمانی که میفهمد من به طور جدی به جدایی فکر میکنم محبت میکند و طوری رفتار میکند که در تصمیمم سست شوم ؟! پنج شنبه خیلی حالتهای روحی بدی داشتم . تا قبل از اینکه همسرم از سرکار بیاید در مورد خودم و تصمیمم مطمئن بودم اما وقتی او رسید و شروع به مهربانی کرد دچار تردید شدم . این تردید شروع به یک جنگ درونی شد. البته با تمام مبارزاتی که با خودم کردم با او خوب شدم. اما بعد از خوب شدن اوضاع بی اختیار گریه میکردم چون احساس میکردم کنترلی بر خودم ندارم. هرچند خوب میشدم تمام بدرفتاریها دوباره در ذهنم میامد و شروع به گلایه و گریه میکردم. کلا یک ساعت آرام و خوب بودم یک ساعت بی قرار و پریشان.اما در ته قلبم وقتی به جدایی فکر میکردم آرامتر میشدم. پیش خودم گفتم یک فرصت دوباره به او میدهم .زمانی که خوب و مهربان میشود آنقدر مظلوم میشود که نمیتوانم ناراحتش کنم. اما میدانم این دوره کوتاه است .به او گفتم برای ماندن کنار تو چندین شرط دارم که البته او گفت زندگی کردن شرط نمیخواهد. اما واقعا این موارد برای من مهم است. وقتی قرار است با اخلاق او کنار بیایم چرا نباید شرطهایم را بگویم.
1. بچه دار نشدن : اصلا هیچ میلی به بچه دار شدن ندارم.
2.اجازه مسافرت کاری و غیرکاری داشتن
3. گیر ندادن به طرز پوشش و آرایش : هربار آرایش میکنم بدجوری تو ذوقم میزند.
4. اجازه مسافرت به خارج
5. اجازه شب ماندن در خانه خودم وقتی همسرم خانه نیست.
همسرم گفت مرا دوست دارد(!!!؟؟؟) اما با هیچیک از خواسته هایم موافق نیست. این مسائل واقعا برای من مهم است . حال با توجه به موارد فوق چگونه با جنگ درونی خود در ماندن و رفتن مبارزه کنم.. لطفا مرا راهنمایی کنید.
دوستان چرا کسی منو راهنمایی نمیکنه ؟ چطور میتونم بهترین تصمیم که کمترین آسیب رو داشته باشه بگیرم؟
سلام افسون
امیدوارم حالتون بهتر شده باشه. حدود 2 سال پیش بود که وقتی موضوعتون رو میخوندم از دیدگاه شما راجع به ازدواج تعجب میکردم،هم به خاطر تحصیلاتتون هم به خاطر سن شما ، خلاصه اینکه پیگیر ماجرای شما بودم.
ببین خانمی! نمیخوام آزردت کنم ولی دوست دارم یه نگاهی به صفحات اول تاپیکت داشته باشی!
شما با قاطعیت میگفتید که همسرتون رفتار بسیار خوبی باهاتون داره و خیلی هم مهربانه و نمیتونید ایرادی از اخلاقش بگیرید.یادتونه؟
و اون موقع آرزو داشتید که کاش (بعد از یک سال ازدواج )ازش رفتار بد ببینی تا بتونی با خیال راحتتر به طلاق فکر کنی، و همش عذاب وجدان این رو داشتی که چون در همه شرایط شوهر خوبیه نمیتونی طلاق رو مطرح کنی.
دوست من میخواستی به چی برسی؟
به آزادی و مستقل شدن و تنها زندگی کردن و...( خواسته های زودگذر و خیلی سطحی،البته از نظر من)
و هیچ بهونه ای پیدا نمیکردی،خب عزیز من ! الان تو موفق شدی، بهت تبریک میگم!!!
بالاخره تونستی بعد از 3 سال زندگی مشترک، با رفتارها و القائات به همسرت ،اونو به شوهری تبدیل کنی که خودت میخواستی
شوهری بد دهن و بی ملاحظه و n اخلاق منفی دیگه ای که میخواستی اینطور بشه تا راحتتر طلاق بگیری،درسته؟
عزیزم با خودت تعارف نداشته باش،با هدفی که شما از ازدواج داشتی،خب این اتفاقات و رفتارهای شوهرت کاملا طبیعیه ،پس قضیه رو برای خودت پیچیده نکن.
الان یه خورده این سختی ها رو تحمل کن که بهت این نوید رو میدم که داری به هدف مقدست میرسی،حالا به هر قیمتی که خودت میدونی!!!
یه خورده به شرطهایی که گذاشتی دقت کن،ببین اینها چیزی جز بهانه ی نموندن هست؟
واقعا کدوم یکی از این شرطها قراره آدمو به کمال برسونه؟
افسون عزیز
آزرده ای ، داری رنج می بری ، ثبات فکریت به هم خورده ، قابل درکه
شما نیازداری اول روی قدرت تصمیم گیری خودت کار کنی .
به نظرم در زندگی تنهایی رو بیشتر برای همین مواجه نشدن با تصمیمات مهم و جدی ترجیح می دهی ، چون دو دلی پیدا می کنی و صبر در برابر دو دلی ها و درست تصمیم گرفتن برات سخته .
این بهتریم موقعیته که در این زمینه رو خودت کار کنی .
گفتی تصمیم به طلاق گرفتی ، اما همینکه همسرت بهت محبت می کنه سست میشی این یعنی این که ادله ای که درونت را راضی به این کار بکنه نزد خودت به اندازه کافی قوی نیست و یا این که وابسته هستی به لحظات محبت آمیز .
در هر حال در یک کلام شما نیاز داری روی مهارت تصمیم گیری و قاطعیت کار کنی ( قاطعیت در تصمیم )
توصیه می کنم تاپیک زیر را برای تقویت قدرت تصمیم گیری و رسیدن به بهترین تصمیم مطالعه کنی .
کلیک کن >>>>بهترین شکل تصمیم گیری
موفق باشی :72:
فرشته مهربان مطلبت رو خوندم . ممنون.
این 5 شنبه و جمعه حالتهای روحی عجیبی داشتم. 1 ساعت شاد و خوب میشدم 1 ساعت غمگین و عصبی . خودم و همسرم هر دو خسته شدیم. همسرم هم تائید میکرد حتی در مواقعی که خیلی ناراحت بودی و قهر میکردی بعد از آشتی کردن همیشه خوب بودی اما الان نمیتونی خوب باشی و وقتی هم خوبی انگار نقش بازی میکنی. بسیار بهانه جو شده ام. نمیدونم چرا اینجوری شدم فقط دوست دارم بخوابم تا فکر نکنم. چون در فکر کردن به هیچ نتیجه ای نمیرسم. دوست دارم دیگر تصمیم بگیرم چون این برزخ تردید کارایی و تمرکزم را بسیار کاهش داده است. چرا حتی مثل سابق نمی توانم فراموش کنم و خودم را توجیه و راضی کنم و دوباره شاد شوم. الان فقط در حال بهانه گیری و گیر دادن و لجبازی هستم. مشاورم به من گفت با این حالت تردید تو هیچ وقت در این زندگی ایستا نبودی . گفت باید تصمیمت را بگیری چون داری با این حالت زمان را از دست میدی. فقط با همسرم در مورد جدایی حرف میزنم. یعنی ناخودآگاه فقط دوست دارم در این مورد با او حرف بزنم. هم خودم و هم او را خسته کرده ام. اما میترسم تصوراتم بعد از جدایی توهمی بیش نباشد .
خواهش میکنم کمکم کنید تا بتونم خودم را پیدا کنم .
دوستان چرا منو راهنمایی نمی کنید و در این موقعیت کمکم نمی کنید؟
عزيزم من فكر مي كنم تا وقتي كه خودت با خودت نتونستي كنار بيايي هيچ كس نميتونه كمكت كنه شما بايد جواب سوال پايينو واضح و بدون ترديد بهش برسي
آيا دنبال بهبود زندگيت هستي يا مي خواي جدا بشي ؟
پاسخ به اين سوال ميتونه مسير راهتونو بگه
سلام افسون جان
مدت زیادی بود تالار نمیومدم اما به یادت بودم
واقعا نمیفهمم شوهرت از زندگی چی میخواد! یعنی از این شیوه زندگی لذت میبره! آیا کیفیت زندگی براش مهم نیست؟
راستی نظر خانوادت چیه ؟ حمایتت میکنن؟
آیا امکانش هست مدتی زندگی دور از شوهرت رو تجربه کنی؟
سلام، من غزالم، منم مثل توام، ولي اول راهم، 27 سالمه و 6 ماهه عقدم، شوهرم ازمن کمتره، خيلي خوبه، فعاله، پاکه، مهربون، ولي من دوسش ندارم هيچ حسي هم بهش ندارم، خوب مي فهممت عزيزم، خوب، تو رو خدا منو کمک کن تا سرنوشت تو رو نداشته باشم، نمي دونم جداشم يا نههههه.
سلام
به نظرم
مشکل شما ها اینه که زیادی مادی فکر میکنید.
پول، تحصیلات، جایگاه اجتماعی، شغل، درآمد و... چیزایی نیست که براش آفریده شده ایم.
شما از ۱۶ آذر ۱۳۸۷ که این تاپیک رو باز کردی تا حالا درگیری. و نفر دومم تازه اضافه شد.
تا حالا فکر کردی چرا؟
نمیدونم معتقد هستی یا نه، اگرم نباشی احتمالا مسلمونی.
تا به حال فکر کردی که به قول خودش: قسم به عصر، که انسان هر لحظه در زیان است، جز کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و هم قطاران را به حق و صبر توصیه نمودند.
راستی چرا من و شما در زیانیم؟
2 سال تموم شد، باقیشو دریاب.
افسون عزیز
به دلیل طولانی شدن این تاپیک و پستهای فراوان و مدت طولانی آن این تاپیک بسته می شود ، لطفاً برای ادامه دریافت راهنمایی تاپیک جدیدی باز کرده و با بیان کردن مسائل ، جمع بندی راهنمائیهای داده شده ( طی دو یا سه پست مختصر ) و نظر به آخرین وضعیت خود تقاضای راهنمایی داشته باشید تا هم دوستان فعال در این تاپیک بهتر بتونند راهنمایی دهند هم دوستان جدید راحتتر بتونند بر مسائل شما اشراف پیدا کرده و نظر دهند .
امیدوارم هر چه زودتر و بهتر به نتیجه و تصمیم درست برای ادامه روند زندگیتون برسید
.