-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
زیاد هم به دنبال کشف حقایق اینچنینی نباش ، تو باید به زندگی ات سروسامان بدهی و مسائل را اولویت بندی کن به مسائلی فکر کن و اولویت بده که مشکلاتت را حل کند و به تو و زندگی ات کمک کند . دوست عزیز یادت باشد که طرف مقابل تو هم صاحب تفکر است ویقین در توخصوصیاتی می بینند که به ارزشهای تو می افزاید . موفق باشی وهم . تو می توانی اوضاع را سرو سامان بدهی فقط متمرکز باش و از مسائل حاشیه ای پرهیزکن .جدا پرهیزکن .
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم چرا اینقدر خودت رو عذاب میدی این اصلا موضوع پیچیده ای نیست خانواده همسرت میدونن در صورت جدایی به پسرشون هم لطمه وارد میشه و همچنین از علاقه پسرشون نسبت به تو خبر دارند و نمی خواهن اگر اتفاقی افتاد پسرشون انها رو مقصر بداند ولی اینها اصلا مهم نیست یک اس ام اس به شوهرت بزن و بگو اگه هنوز دوستت داره تا بعد از امتحاناتت صبر کنه تا مفصل با هم صحبت کنید و توی این مدت اجازه بده تو درست رو راحت بخوانی بعد هم دیگه به هیچ چیز جز در ست فکر نکن تا زحماتت به هدر نره آروم باش عزیزم خدا با توی
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز برخورت عالی بوده البته منهای جر و بحثا آخه ببین تو الان فقط می خوای اونا رو متوجه اشتباهشون کنی می خوای که حد و مرزا رو بشناسن توی همه ی برخوردات با اونا یه چیزی رو هیچ وقت یادت نره تو قراره یه عمر با اونا رفت و آمد داشته باشی... به هر حال زندگی ادامه داره و رفت و آمد با اونا اجتناب ناپذیره.
چند نکته من به ذهنم میرسه سعی کن بهشون فکر کنی:
*اول اینکه قاطع باش اصلا کوتاه نیا و در بدترین شرایط هم سعی کن ادب و احترام رو رعایت کنی (البته منظورم این نیست که تا حالا رعایت نکردیا) وگرنه آتو دستشون میدی که بعدا تلافی کنن
*نمیدونم الان که همسرت اس ام اس می زنه تو جواب میدی یا نه ؟ ولی الان که داره تا این حد التماس می کنه نه این که کوتاه بیای ولی بی تفاوت بی تفاوتم نباش چون ممکنه یهو همسرت حالت تدافعی بگیره و روندشو تغییر بده.
* همسرت رو متوجه اشتباه خودش و خونوادش بکن منظورم اینکه متوجه بشه که هم خودش اشتباه میکنه و هم خونوادش و برای بخشش هر دوشون باید اصلاح (دقت کن اصلاح نه اینکه الان فقط برای تموم شدن قائله قبول کنن )بشن.
*در مورد بی احترامی به خونوادت بهش هشدار بده (من روی حفظ احترام خونواده از طرف داماد خیلی تاکید دارم)
*حتما با مشاورت قبل از هر اقدامی مشورت کن در واقع این چیزایی که به ذهنم رسید و نوشتم برای قبل از مشاوره است.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام من همون وهم هستم نمی دونم دیروز چی شد که نمی تونم با اسم وهم بیام توی سایت!
دیروز بعد از اینکه با عموش در مورد کار صحبت کردیم ازم خواست تا بریم بیرون و شام رو باهم بخوریم و در مورد نامزدم باهم حرف بزنیم اول قبول نکردم ولی وقتی گفت این صحبتها بین خودمون میمونه قبول کردم
تا برسیم رستوران توی راه خیلی نصیحتم کرد مشخص بود که قصدش آروم کردنمه منم بی رودربایستی بهشون گفتم من آرومم اگه اونجا نامزدم منتظرمه نیاز به اینهمه انرژی تلف کردن نیست فقط کافیه بهم بگید من بچه نیستم و نمی خوام بچه بازی در بیارم ولی اگه تا الان هم حرفی با نامزدم نزدم به خاطر اینکه نمی خوام بیشتر از این چهره اش پیشم خراب بشه و ازشون خواستم که با نامزدم روبرو نشم
قبول کرد و زنگ زد به نامزدم که سر میز ما نیاد
رفتیم رستوران غذامون رو خوردیم درباره کار هم صحبت کردیم تا بازم حرف رو کشوند به من و نامزدم....... بهشون گفتم من قبل از تموم شدن امتحاناتم نمی خوام با کسی حرف بزنم امتحان قبلیم رو با دسته گلی که برام فرستاد بود سر کلاس خراب کردم ولی اگه امتحان بعدیم رو خراب کنم مشروطم......دانشگاه و درسم خیلی برام مهمه اگه اینطوری بشه برای من حکم کربلا رو داره خراب بشه چشام کور و گوشام کر میشه بگید فعلا با من کاری نداشته باشن بعد از امتحاناتم با شما صحبت می کنم اگه مشکل رو تونستید حل کنید با بقیه هم صحبت می کنیم اگه اینجوری نباشه من نمی خوام کسی از اونا رو ببینم و این حرفا هم ربطی به خانواده ام نداره من اگه بخوام می تونم جلوی خانواده ام وایسم ولی الان کسی رو لایق این کار نمی بینم بعدشم الان هم اگه خانواده ام پاشون به این موضوع باز شده به خاطر اینکه خودم ازشون خواستم که یه کاری بکنن واقعا با نامزدم و خانوادهاش دیگه نمی دونستم چیکار کنم
نامزدم از دور ما رو می دید ولی جلو نیومد وقتی هم که از رستوران اومدیم بیرون همراهمون اومد و سوار ماشین شد که من رو بذارن خونمون طول مسیر فقط خوابیدم و آهنگ گوش کردیم جلوی در خونه هم عموش مثل همیشه بوسم کرد و گفت شما لیاقت همدیگر رو دارید فقط یکم خام و ناپخته عمل می کنید سیاست برای زندگی اصله......نامزدمم جلوی عموش بهم گفت غلط کردم غلط کردن رو برای همین روزا گذاشتن مگه نه؟!.....با عموش خداحافظی کردم به خودشم گفتم عاقل هیچ وقت کاری نمی کنه که بگه غلط کردم عاقل باش این برای خودت خوبه دیگه هم از این بچه بازی ها در نیار اونجوری گل فرستادن فقط تابلو کردن من توی دانشگاه هست یه دفعه دیگه این کار تکرار بشه میرم حراست برات گرون تموم میشه به جای این کارا بشین ببین چه کارایی زندگی شروع نشدمون رو به اینجا رسونده
اینا رو گفتم که شما هم توی جریان باشید
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
آفرین بر تو وهم عزیز
امیدوارم همه امتحاناتت خوب بشه و بعد کامل به همه چی فکر کنی و تصمیم درستی بگیری.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز، امروز قضایای تازه ای که برات به وجود اومده رو خوندم، راستش شوکه شدم! عزیزم، نمی دونم چی باید بگم، اما اگه قصدت واقعا جدا شدن نیست، یه راهی برای برگشت همسرت باقی بذار، اگه همسرت احساس کنه که پیش تو و خانواده ات وجهه ای نداره، غروری نداره، یا دیگه به زندگی بر نمی گرده یا اگه برگرده منتظره فرصتی هست که انتقام بگیره، که خودش رو خالی کنه... تو میتونی با مردی زندگی کنی که هیچ غروری نداره؟ میتونی با مردی زندگی کنی که پیش پدر و مادرت چهره خوبی نداره، میتونی؟ سخت نیست برات که بعد از این بخوای دستاشو توی دستت بگیری؟ میدونم این حرفا خیلی احساساتیه، اما احساسات نیمی از زندگی ماست مخصوصا اگه بخوایم به یه زندگی ادامه بدیم...
اگه به مشاوری که پیشش میری اطمینان داری، از همسرت بخواه که بعد از اتمام امتحاناتت اونم بیاد پیش مشاور، فکر نکنم دیگه الان مخالفتی بکنه، برات آرزوی بهترینها رو دارم، امیدوارم که هر چی به صلاحت هست همون بشه..
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام خانومی خوبی؟
وهم عزیز منم همه ی جریانو خوندم و با نظر شادکاملا موافقم همه ی پل های پشت سرتو خراب نکن بزار یکم همسرت امیدوار باشه
فکر می کنم به اندازه یکافی تنبیه شده بهتره یکم نرم بشی البته بعد امتحانات
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
شاد عزیز از اینکه می بینم به جمع ما پیوستی و هنوزهم مثل چندی پیش می تونی راههای عالی پیشنهاد کنی و من و بقیه دوستان می تونیم از حضورت استفاده کنیم خوشحالم
راه خیلی خوبی رو معرفی کردی اصلا بهش فک نکرده بودم حتما این کار رو می کنم من نمی خوام بعد از ازدواج شوهرم دنبال تلافی با خانواده ام باشه من همشون رو کنار هم می خوام نه فقط نامزدم و یا فقط خانواده ام
بهتر از قبلم ممنون که تنهام نمی ذارید
مشکل ورودم به تالار هم حل شد از آقای سنگتراشان مدیریت تالار تشکر می کنم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزيز موردي كه بهت گفته بودم رو شاد دقيقاً تشريح كرد اميدوارم موفق باشي
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز بدون رودربایستی بهت بگویم که از کاری که در رستوران کرده ای خوشم نیامد چرا مردت را تحقیر می کنی چرا جوری رفتار کرده ای که مردت جلوی عمویش به تو بگوید غلط کردم ! و بعد هم توضیحاتی که داده ای که عاقل کاری نمی کند .... ! از هیچ یک از این سه اتفاق خوشحال نشدم تو به شکل غریبی شوهرت را جلوی عمویش ضایع وخراب کرده ای . اگر این اتفاقات در خلوت دونفری اتفاق می افتاد بحثی بود جدا که در آن حالت هم باز شاید با هم مشکل داشتیم ولی عزیزم مردها را نباید تخریب کرد . بحثی ندارم که حقایق را گفته ای و عنوان داشته ای که تا بعد از امتحانات زمان می خواهم و......... این ها خیلی خوب بوده ولی یک جورهایی احساس قدرت نمایی و حس غرور از یک پیروزی و ... در عملکردت احساس می شود و آن هم خیلی علنی که مردها و احساس و غرورشان را نابود می کند . برای مردت خیلی ناراحت شدم . شاید به واقع بدترین نوع تنبیه از یک ندانم کاری و بچه بازی که متقابل به مثل بدی کرده ای ! متاسفم . اگر واقعا می خواهی زندگی با این مرد را ادامه دهی این کارها را تکرار نکن . امیدوارم امتحانات را خوب بدهی ولی یادت باشد که تو باید در امتحان رابطه مشترک با همسرت هم نمره ی قبولی بگیری . پس روی این مسئله هم تمرکز کن .
نفهمیدم چرا گل فرستادن همسرت ناراحتت کرده؟!!! احساسم این است که در شرایط بحرانی دلت خواسته از محبتش دلخور شوی اگرنه که این کار او باعث سربلندی توست جلوی دوست و آشنا و تابلو شدن ندارد مگر دردانشگاه نمی دانند که تو نامزدو شوهر داری ؟! !!! با توضیحاتی هم که به شوهرت داده ای یک حس زیبا که می توانست در طول زندگی ات بقا و دوام داشته باشد شاید برای همیشه از خودت دریغ کرده ای . به نظرت او دوباره این کاررا ( گل خریدن و فرستادن ) در جاهای دیگر به مناسبت های مختلف و در مکان های دیگر تکرار خواهد کرد ؟!!!! او به قشنگ ترین شکل می خواسته از دلت در بیاورد ولی تو در دانشگاه هم او را ضایع کرده ای !!!!!!!عزیزم تو هم اشتباه زیاد داری .
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
:73::73::228:
خیلی خوشحالم از اینکه دوباره داری به زندگیت بر میگردی واز طرفی منم با نظر aniموافقم یه کمی به نظرت تند نرفتی:81:[/size]
[size=medium](نفهمیدم چرا گل فرستادن همسرت ناراحتت کرده؟!!! احساسم این است که در شرایط بحرانی دلت خواسته از محبتش دلخور شوی اگرنه که این کار او باعث سربلندی توست جلوی دوست و آشنا و تابلو شدن ندارد مگر دردانشگاه نمی دانند که تو نامزدو شوهر داری ؟! !!! با توضیحاتی هم که به شوهرت داده ای یک حس زیبا که می توانست در طول زندگی ات بقا و دوام داشته باشد شاید برای همیشه از خودت دریغ کرده ای . به نظرت او دوباره این کاررا ( گل خریدن و فرستادن ) در جاهای دیگر به مناسبت های مختلف و در مکان های دیگر تکرار خواهد کرد ؟!!!! او به قشنگ ترین شکل می خواسته از دلت در بیاورد ولی تو در دانشگاه هم او را ضایع کرده ای !!!!!!!عزیزم تو هم اشتباه زیاد داری .):303:
من کاملا با aniموافقم یکمی بیشتر حواستو جمع کن امیدوارم تو از امتحانات سر برند بشی ولی یادت نرهتو یه امنتحان دیگه هم داری
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
دوستان خوبم وهم هيچ اشتباهي نكرده براي نامزد و خانواده نامزدش لازم بود.
اما وهم عزيز ديگه بسه بيشتر از اين ديگه صلاح نيست
با نامزدت حرف بزن اما زياده از حد صميمي نشو با خانوادش هم در حد خواهر شوهر و مادر شوهر رابطه داشته باش.وهم عزيز**مادر شوهر**
ديگه هم در مورد گذشته سعي كن حرفي به ميون نياري...برات دعا ميكنم چون بيشتر از اين از دستم بر نمياد.موفق باشي
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
به نظر من لازم بود كه با نامزدتون چنين برخوردي كنيد عاقلانه صحبت كرديد عاقلانه و منطقي . با مسئله اي كه پيش اومد نذار خانواده ات زيادتر از حد معمول غرورش رو جريحه دار كنن . به هر حال رفتارهاي ايشون اغلب عمدي نبوده و احتمالا يه سري مسائل روحيه كه اغلب ما داريم حالا يكي بيشتر يكي كمتر . سعي كن هميشه با درايت و بدور از احساس زيادي ( همين احساس زندگي رو قابل تحمل و در اغلب موارد شيرين مي كنه و انسان رو وادار مي كنه تا تلاش كنه اما احساس زيادي زمانيه كه عقل رو در پس مه و ابرهاي بي دليلي زندوني مي كنه) بهترين تصميمات رو بگيري .
وهم نازنينم هميشه تعادل رو برقرار كن و نگذار غبار كينه ها دل نازكت رو خدشه دار كنه . از خداوند ممنون باش كه خانواده اي داري كه هميشه از حمايتشون برخورداري . در پناه حق
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیزم
اگه ناراحتت کردم منو ببخش عزیزم .من خیلی نگرانتم مشکلاتت خیلی به مشکلات دوران عقد من شبیهه و بعضی جملاتت تو پستات انگار درد دلهای من بود برای همین خیلی نگرانتم دلم می خواد هیچکس زندگی بد منو تجربه نکنه هیچوقت.عزیزم فقط یه کارو هیچوقت ترک نکن .
به خانوادت اعتماد کن مخصوصا پدرت و هر چی خواستن اجرا کن حتی اگه خلاف میل و احساست بود مطمین باش اونا از خودت آینده نگر ترن.
و خوب من اگه واقعا عزمت رو جزم کردی زندگیتو حفظ کنی نذار حرمتا بین دو خانواده شکسته شه خیلی این مساله تا ابد از ذهنتون در نمی اد و تا همیشه براتون باعت تنشه
موفق باشی خانمی
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
وهم عزیز بدون رودربایستی بهت بگویم که از کاری که در رستوران کرده ای خوشم نیامد چرا مردت را تحقیر می کنی چرا جوری رفتار کرده ای که مردت جلوی عمویش به تو بگوید غلط کردم ! و بعد هم توضیحاتی که داده ای که عاقل کاری نمی کند .... ! از هیچ یک از این سه اتفاق خوشحال نشدم تو به شکل غریبی شوهرت را جلوی عمویش ضایع وخراب کرده ای . اگر این اتفاقات در خلوت دونفری اتفاق می افتاد بحثی بود جدا که در آن حالت هم باز شاید با هم مشکل داشتیم ولی عزیزم مردها را نباید تخریب کرد . بحثی ندارم که حقایق را گفته ای و عنوان داشته ای که تا بعد از امتحانات زمان می خواهم و......... این ها خیلی خوب بوده ولی یک جورهایی احساس قدرت نمایی و حس غرور از یک پیروزی و ... در عملکردت احساس می شود و آن هم خیلی علنی که مردها و احساس و غرورشان را نابود می کند . برای مردت خیلی ناراحت شدم . شاید به واقع بدترین نوع تنبیه از یک ندانم کاری و بچه بازی که متقابل به مثل بدی کرده ای ! متاسفم . اگر واقعا می خواهی زندگی با این مرد را ادامه دهی این کارها را تکرار نکن . امیدوارم امتحانات را خوب بدهی ولی یادت باشد که تو باید در امتحان رابطه مشترک با همسرت هم نمره ی قبولی بگیری . پس روی این مسئله هم تمرکز کن .
آنی جان من اصلا قصد تحقیر همسرم رو نداشتم و ندارم چرا که اگر او تحقیر بشه من تحقیر شدم حکایت تف سر بالا میشه
اگه نخواستم که نامزدم رو ببینم برای این بود که می دونستم اگه ببینمش دقیقا همونجوری که جلوی عموش حرف زد(غلط کردم گفتنش) حرف میزنه من بدم میاد که نامزدم اینقدر راحت بگه اشتباه کردم من از اون شخصیتی می خوام که اشتباهاتش اونقدر کم باشه که وقتی اشتباهی کرد به دید اشتباه نباشه همه بگن ما اشتباه فکر می کنیم نه او اشتباه عمل می کنه
لازم دیدم که بهش تذکر بدم این بار پیش عموش بود من نمی خوام این کار پیش سایرین و مخصوصا خانواده و برادرام تکرار بشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
نفهمیدم چرا گل فرستادن همسرت ناراحتت کرده؟!!! احساسم این است که در شرایط بحرانی دلت خواسته از محبتش دلخور شوی اگرنه که این کار او باعث سربلندی توست جلوی دوست و آشنا و تابلو شدن ندارد مگر دردانشگاه نمی دانند که تو نامزدو شوهر داری ؟! !!! با توضیحاتی هم که به شوهرت داده ای یک حس زیبا که می توانست در طول زندگی ات بقا و دوام داشته باشد شاید برای همیشه از خودت دریغ کرده ای . به نظرت او دوباره این کاررا ( گل خریدن و فرستادن ) در جاهای دیگر به مناسبت های مختلف و در مکان های دیگر تکرار خواهد کرد ؟!!!! او به قشنگ ترین شکل می خواسته از دلت در بیاورد ولی تو در دانشگاه هم او را ضایع کرده ای !!!!!!!عزیزم تو هم اشتباه زیاد داری .
اگر خودش سبد گل رو می اورد مشکلی نبود و به نقل از شما قشنگترین حالت برای دلجویی از من بود ولی وقتی سبد گل رو استاد راهنمام که به خاطر نسبت فامیلی محبتهای بیشتری بهم کرده و موجب حساسیت همکلاسیام شده و از طرفی ایشون با من فامیل هستن این استاد من یه مقدار آدم مشکل داریه و کج افکار و کج رفتار
قبلا به نامزدم گفته بودم از سر اجبار با این آقا کلاس دارم و استاد راهنمام شده وقتی سبد گل رو بهم داد با خنده گفت این برای بهترین زن دنیا ارادتمندیم خانم .... اسمم رو گفت
همه فک کردن ایشون برای من گل گرفتن نه نامزدم
حالا من ضایع شدم یا نه؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام
چه شلوق پلوقه اینجا!
من یه مردم خانوم وهم. تضمینی عرض می کنم که این حرفا و بهونه گیری ها اولا دلیل دیگری داره. دلیلی که شاید اصلا نتونی حدس بزنی. باید سعی کنی دلیلش رو پیدا کنی. از روی حرفاش، رفتارش، صریح یا ضمنی ازش پرسیدن...به هر حال این یه دلیل دیگه داره که به صورت یهانه جوئی بیرون زده.
ثانیا گاهی پیش میاد که به قول قدیمیا ید آید و زن زاید و مهمان عزیزم ز در آید. تجربه این جور وقتا رو نداشتی؟
اینا مثل امتحان پایان دوره هست. دقت کن ، قوی باش و مطمئن. تو می بری!
اینجور وقتا حداقل کاری که می شه کرد اینه که مرغ ( یا خروس، فرقی نداره) زیرک چون به دام افتد، تحمل بایدش.
ان مع العسر عیسرا
پیروز باشید
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
روی حرفی که شاد عزیز زده بود با نامزدم دیروز تماس گرفتم و ازش خواستم با هم بریم پیش مشاورم (برای دیروز از مشاورم وقت گرفته بودم) خانواده ام می دونستن که میرم پیش مشاور و بهشون هم گفتم که می خوام با نامزدم برم یه توصیه هایی کردن و استقبال هم کردن که اگه یکی که بی طرفه بهش بگه باور میکنه که خانواده و خودش مقصرن
وقتی بهش زنگ زدم باورش نمیشد که من زنگ زدم و اونقدر دستپاچه شده بود که اصلا یادش رفت بپرسه که کجا میریم وقتیم جلوی در مطب رسیدیم یه مقدار با ناراحتی اومد تو ولی اعتراضی نکرد
اولش هردومون تو اتاق مشاور بودیم و من صحبتی نمی کردم نامزدمم که با کلی اخم نشسته بود و کارد میزدم خونش در نمیومد مشاور ازم خواست تنها بذارمشون حدود دو ساعتی با هم حرف زدن
وقتی اومدیم بیرون ناراحت نبود ولی خیلی تو فکر بود مشاورم بهم یه وقت دیگه داده برای پنجشنبه و از هردومون خواست که توی این دو روز با هم حرف نزنیم
بعد از مشاور رفتیم یه جا یه چیزی خوردیم هیچی نمی گفت به صورتمم حتی نگاه نمی کرد منو اورد تا سر کوچمون بهم گفت نمی خوام با خانواده ات رو برو بشم یه موقع یه حرفی بینمون ردوبدل میشه کار از اینی که هست بدتر میشه ....خداحافظی کرد و رفت
برام دعا کنید که زیر این سکوت و آرامش یه فتنه و دعوا جا خوش نکرده باشه
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز امیدوارم نتیجه بگیری. حالا گفت 5 شنبه میاد یا نه؟
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم احساس مي كنم روز به روز پخته تر مي شي . دلم مي خواد موفقيت تك تك بچه هاي سايت رو ببينم تو مردمك ماندگار نازنين دانه اسماء سورنا شاد و همه دوستاني كه ناديد ه دوستشان دارم همه اونهاي نه از روي بيكاري و عادت بلكه با حسي سرشار از انساندوستي و محبت مي يان و كمكمون مي كنن.
باورت ميشه من دلناز تيرماه نيستم كلي تغيير كرده ام در رابطه با پسرم در رابطه با خودم و زندگي ام و همه اينها رو مديون دوستان خوبم هستم اي كاش بيشتر قدر اين تالار رو مي دونستيم اي كاش بيشتر قدر هم رو مي دونستيم.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shad
وهم عزیز امیدوارم نتیجه بگیری. حالا گفت 5 شنبه میاد یا نه؟
:72:
بله گفت میاد
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
این خیلی خوبه که شوهرت اومده برای مشاوره نشانه اینه که اونم دوست داره زندگیش حفظ شه امیدوارم نتیجه تلاشت همونی باشه که می خوای .
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز روی خطی چی شد پنج شنبه چکار کردی ؟ امیدوارم وضعیت بهتر شده باشه
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
با مشاورم تلفنی تماس گرفته بود و زودتر اومده بود وقتی من رسیدم کارش با دکتر تموم شده بود توی لابی منتظر من بود باهام خیلی سر سنگین برخورد کرد .... با من تا نزدیکای شرکت اومد و بد از ماشینم پیاده شد و رفت رفت بدون هیچ حرفی حتی توی مسیر هم چیزی نگفت
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز مشاورت چی می گه؟ اون در مورد همسرت حرفی بهت نزده واینکه در مقابلش چطور برخورد کنی؟
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز به نظر من بهتر خودت یه جلسه بدون شوهرت بری پیش مشاورت ببین تو این دو جلسه چه برداشتی از صحبت های شوهرت داشته و چه راهی رو بهت پیشنهاد میده ؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نمی خوام چیزی بنویسم که اشکم درمیاد و دیگه نمی تونم کنترلش کنم
نامزدم به مشاور کنه طلاق تنها راه حل این زندگیه و حرف آخرش
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
خانومی خودت با همسرت صحبت نکردی
دلایلشو به خودت نگفت
همونطور که تو واسه کارات دلیل داری اونم باید برا کاراش دلیل بیاره باید با خودش رو در رو صحبت کنی
مشاور باید راهنما تون باشه نه واسط برای صحبت هاتون
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز چی شده؟
به خودت چیزی نگفته؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزيز همه چي رو به خدا بسپار،شايد صلاح اينه كه جدا شيد.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
من نمی دونم چرا وقتی آقایون کم میارن حرف از طلاق میزنن؟
چرا خودش مستقیم به شما نگفت طلاق میخواد؟ چرا نمیاد بشینه حرفاش رو بزنه و حرفای شمارو بشنوه بعد دو تایی تصمیم بگیرید ؟ چرا یکه و تنها به قظاوت میشینه ؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
homa_59-25
این چه حرف و چه اتهام جمعی است ؟!
من نمی دونم چرا وقتی آقایون کم میارن حرف از طلاق میزنن؟
دوست من وهم عزیز
از خواندن تاپیک ات در اولین روزها به شدت این حس در من ایجاد شد که خیلی زود می خواهی قد و قامت خودت را در این زندگی معین و مشخص کنی ،آن هم به بدترین روشهای ممکن ، تو آمادگی شروع این رابطه را در روان خودت نداشتی ، تو باید یاد بگیری یک زندگی مشترک چه معنی می دهد ، دوست پسر بودن و دوست دختر بودن ، حال وهوایی دیگر دارد ، زندگی مشترک یعنی گذر از سد مشکلات ، به قول قدیمی ها خانه ی شوهر 7 خم خسروی زهر است . نه اینکه به تو خمره های زهر را بدهد و یا در حلق ات فرو کنند ، نه منظور مشکلات سر راه زندگی است و چگونگی حل و گذشت از مشکلات بدون تخریب و یا با کمترین میزان از آسیب .
یادت هست در تاپیک آخر نظرم را در مورد چند نمونه از کارهایت که به شدت بعضی از دوستان را ذوق زده کرده بود گفتم و به تو یاد آور شدم که بر خلاف تو ودوستان از کارهایت خوشم نیامده و خوشحال نیستم !
تو به نتیجه اعمالت فکر نکرده بودی ؟! خیلی طبیعی است که وقتی تو دچار سوتعبیر های خودت هستی ، شوهرت هم به این نتایج برسد .
برای یک مرد کار کوچکی نیست که در نزد یک غریبه ( عمو) از آن واژه و دیالوگ استفاده کند ، کار کمی نیست تحمل اینکه که تو دعوت عموی همسرت رابپذیری و او از دور ناظر گفتگو ی شما باشد ؟! تو شوهرت را تخریب کرده ای ، غرورش را شکسته ای و نباید با یک مرد اینطور رفتار کرد ، چه برسد به همسرو شریک زندگی ات .( این موارد را هم به دلیل اینکه هنوز در حافظه دارم تکرار می کنم )
تو اگر دختر من بودی قطعا وقت زیادی باید برایت صرف می کردم تا مهارتهای شروع یک زندگی مشترک را یاد بگیری ، تو به بلوغ کافی نرسیده ای ، تو از مهارتهای همسر داری هیچ نمی دانی ، اگربه شکل مثال در جاهایی رفتار های مادرت سرمشق تفکرات و اعمال تو باشد ، او بعد از سالها زندگی به این جایگاه رسیده که تازه اگر هم چنین الگوهایی داشته باشی ، بازهم با الگوهای اینچنینی و پیروی از این الگوها اشکال اساسی دارم ، چرا که توان و خواست و ... انسانها با هم متفاوت است ، دلیل ندارد که اگر توان پدر تو این اندازه است ،از یک پسر جوان همین اندازه از گنجایش را انتظار داشته باشی .
نمی خواهم انگشت اتهام به سمت رفتارهای تو بگیرم و تنها تو را مقصر این ماجرا معرفی کنم ، خانواده مقصر است و شوهر تو هم اشکال دارد که اگر او طرف صحبت من بود حرفهایی هم برای او داشتم ، به هر روی . اگر به جای شوهر تو بودم به جای اینکه به تو فرصت تکرار تخریب خودم را بدهم ، این رفتار تو را مدیریت می کردم و.... از دور نمی ایستادم و ناظر تخریب و آب شدنم نمی شدم و در نهایت حرفی نمی زدم که می دانستم نتیجه اش ایجاد یک حس بد است که قادر به کنترل آن نخواهم بود ، به هر حال نه جای تو هستم و نه جای همسرت .
ولی عزیزم الان ورق برگشته ، تابه حال تو با کارهایت دست به اشتباهات بزرگ می زدی که نتیجه اش شده همین که می بینی و امروز همسرت که تصمیم دارد دست به اشتباه بزرگ تر بزند ،
متاسفانه عموی همسرت را هم فرد عاقل و بزرگتر و ریش سفید دانا نمی دانم ، ( با نهایت پوزش ، نظر خودم را گفتم و قصد توهین و بی ادبی ندارم ) چرا که اگر به جای او بودم ، در آن روز خاص به تو این اجازه را نمی دادم که برادر زاده ام را نادانسته و از سر جوانی و خامی و بدون تفکر تخریب کنی ودر نتیجه به ظهور احساسات منفی برادز زاده ام کمک نمی کردم .( این القاب جبری را برای درک روابط استفاده کردم که اسامی نمی دانم ، اگر نه که باوری به این سمت ها و عناوین ندارم )
به هر حال شاید یک کم برای شروع و نزد مشاور رفتن دیر باشد چرا که یک سری اتفاق افتاده که نتیجه اش ایجاد همین حسهای بیمار گونه است که خیلی نیاز به زمان دارد که اگر هر دو طرف همکاری کنند و در یک راستا قدم بردارند ، پاک کردن و از بین بردن این آسیب ها زمان بر خواهدبود ، ولی با تاکید از تو می خواهم مشکلات را با کمک مشاور حل کنید، زمانی برای آزمون و خظای مجدد نیست ، نباید با این دلائل طلاق بگیری ، زندگی خوبی می توانید داشته باشید ، به دو شرط اول اینکه بخواهید و دوم ، بدانید
یادت باشد جلوی ضرر را از هر جا بگیری منفعت است .
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
آنی جان حرفات رو قبول دارم من هم خیلی جاها اشتباه کردم ولی یادم نمیاد به خاطر کسی زندگیم رو خراب کرده باشم یا بذارم به جای من دیگری برای زندگیم تصمیم بگیره!
با مشاورم که صحبت کردم ایشون گفتن که نامزدم به خاطر برخوردی که پدرم توی محرم با خانواده اش کرده و اینکه مادرش خیلی دروغها رو برای اغراق توی رفتار غلط خانواده ام و به پاک درآوردن حرکات خودشون بیان کرده و به پسرش (نامزدم) گفته اگر با این دختر ازدواج کنی باید دور من رو خط بکشی نامزد من هم که چه عرض کنم زیر پرچم هر کسی میره الا خودش و برای هر کسی سینه میزنه جز حق و زندگی خودش به مشاورم گفته من به طلاق فکر می کنم و ازش خواسته که من رو برای یه طلاق تفاهمی مجاب کنه
مشاورم ازم خواست توی این مدت با خانواده و خود نامزدم اصلا صحبت نکنم چون فکر می کنه نامزدم داره احساساتی برخورد می کنه و چند روز از تصمیمش نگذشته پشیمون میشه و اگر من برخورد اشتباهی داشته باشم این پشیمانی دیرتر اتفاق میفته و امکان جبرانش خیلی سختتر میشه
عموش برای روز جمعه من رو خونشون دعوت کرده چون شنبه آخرین امتحانمه دعوت رو انداختم برای روز یکشنبه ایشون از طریق خانواده نامزدم در جریان اختلافمون قرار گرفتن و اخلاق من رو هم خوب میدونن و شناخت زیادی از من دارن (سه سال همکارم بودن و استادم توی مقطع کارشناسی با همسرش هم الان توی یه شرکت کار می کنیم) نمی خوان حرفی بزنن که من یا نامزدم جری تر بشیم
من از نامزدم نمی خوام کس خاصی باشه من می خوام خودش باشه می فهمید خودش!هر کسی یه عیبی داره و یه مزیتی اگه خودش باشه می تونم با عیبهاش کنار بیام اگه خودش باشه مزیتها و خوبیاش جای بدیها و عیباش رو میگیره ولی اگه خودش باشه!
امروز یه تصمیم میگره فرداش یه تصمیم دیگه فکر می کنه خاله بازی داریم می کنیم یا فکر می کنه من دوست دخترشم!
من هم اشتباه کردم ولی مگه چقدر می تونستم تمرکزم رو توی مشکلات حفظ کنم آخه اینقدر هم مشکل! مثلا ایشون تحصیلکرده است صاحب قلمه یه تحلیلگر سیاسیه!
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
می فهمم عزیزم تو هم روی خودت کار کن و اشتباه های خودت را به حداقل برسان ، او هم یاد خواهد گرفت ، من می توانم بفهمم ، در مطلب بالا هم گفتم اگر روی سخنم با همسرت بود حتما حرفهایی هم برای او داشتم ، به هر حال انسانها در مسیر راه هم قرار می گیرند که از هم بیاموزند و مراحل بلوغ و تکامل را طی کنند . موفق باشی وکم اشتباه دختر خانم گل .
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام وهم عزیز
از اینکه می بینم که همسرت طلاق می خواهد و تو ناراحتی، من هم بسیار متاثرم. اما وهم عزیز این مرحله از زندگیت را یک فرصت بدان و سعی کن از این فرصت نهایت استفاده را بکنی تا بدور از هرگونه احساسات درسترین تصمیم را بگیری.
وهم جان بنشین و با آرامش کامل خواسته هایت، توقعاتت و نیازهایت را از یک زندگی مشترک و از همسرت بر روی کاغذ بنویس و آنها را با دقت بخوان! آنهایی را که می توانی ازشان صرفنظر کنی، قلم بگیر تا در نهایت تنها آنهایی بمانند که حتما می بایست تحقق یابند. آنگاه ببین همسرت می تواند آنها را برآورده کند یا نه، در این راه از مشاورت هم کمک بخواه تا بعنوان یک نفر سوم و با شناختی که از همسرت پیدا کرده بگوید و یا از همسرت مستقیم بپرسد که آیا می تواند این خواسته ها را برآورده کند یا نه.
خوبست همسرت هم بواسطه مشاورت همین کار را بکند تا در نهایت ببینید که آیا می توانید نیازهای یکدیگر را برآورده کنید!
وهم عزیز همه ما در زندگی نیازهایی داریم که باید برآورده شوند، شما و همسرتان هم مستثتی نیستید. و مهمترین نکته در مسیر زندگی، انتخاب افرادی است که با ما در گذران زندگی و برآورده شدن نیازها و خواسته هایی که قابل قلم کشیدن نیستند، هم آوا باشند.
با تایید صحبتهای خانم ani در نکوهش طلاق، اما باید واقع بین بود و آن اینکه هیچ انسانی نمی تواند و نباید نیازهای واقعی خود را سرکوب کند. وهم جان سعی کن با آگاهی کامل از خواسته های خودت و همسرت و نه از روی احساس، با کمک مشاورت تصمیم بگیرید که آیا ادامه این زندگی به نفع شما (هر دوی شما) هست یا نه؟! اگر صلاح در خاتمه این زندگی است، شک نکن که الان درستتر از فرداست.
در هر حال به خدا توکل کن!
برایت دعا می کنم، دوست عزیز!
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام وهم عزیزم
به حرف مشاورت عمل کن یه مدت بهش کاری نداشته باش بزار خودشو پیدا کنه توهم همینو می خوای اینکه خودشو پیدا کنه
به خانوادت هم فعلا چیزی نگو بزار بیشتر از این نسبت به همسرت بد بین نشن چون تو ممکنه ار خیلی چیزا بگذری و بعدا چشماتو رو خیلی چیزا ببندی ولی خانوادت این کارو نمی کنن
در مورده خانوادی همسرت هم هیچ کس جز خودش نمی تونه باهاشون کنار بیاد بزار خودش باهاشو برخورد داشته باشه تو سکوت کن چون طرف حسابت نامزدته نه خانوادش این حرفو به همسرت هم بزن بگو نظر تو برای من مهمه نه بقیه طرف حساب من تویی نه دیگران
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
مثلا ایشون تحصیلکرده است صاحب قلمه یه تحلیلگر سیاسیه!
درست که ایشون صاحب قلمه و تحلیلگر سیاسی دلیل نمیشه که شوهر خوبی باشه ویا یک مرد ایده آل. منظورم اینکه شاید یه مرد مدیر موفق و کار آمدی باشه ولی توی زندگی خودش با همسرش با فرزندش مشکل داشته باشه و یا بهترین پدر نباشه و نتونه توی زندگی خودش مدیر خوبی باشه. شاید یه زن بهترین مشاور باشه ولی بهترین مادر نباشه ویا خوبترین همسر نباشه. اینها ملاک نیست عزیزم . ملاک تربیت خانوادگیه .
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
امروز آخرین امتحانم رو دادم شرکت هم تا سه شنبه تعطیله کارهای متفرقه ام رو هم کنسل کردم و فقط کلاس شنام رو کنسل نکردم تصمیم گرفتم که دوباره تایپیکم رو از اول بخونم نظرات تمامی دوستانم رو نت برداری کنم این نوع زندگی خیلی داره به روح و جسمم ضرر می رسونه باید تصمیم بگیرم یه تغییرات اساسی رو باید تو زندگیم لحاظ کنم و اگر نتونم این کار رو بکنم (نامزدم همراهیم نکنه) مصمم هستم برای طلاق!
mohat جان حتما راهت رو امتحان می کنم
دوستان عزیزم از اینکه به فکر من هستید ممنونم
فرداهم می خوام برم پیش مشاورم بعد خونه عموی نامزدم
خیلی به دعاهاتون نیاز دارم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
امروز آخرین امتحانم رو دادم شرکت هم تا سه شنبه تعطیله کارهای متفرقه ام رو هم کنسل کردم و فقط کلاس شنام رو کنسل نکردم تصمیم گرفتم که دوباره تایپیکم رو از اول بخونم نظرات تمامی دوستانم رو نت برداری کنم این نوع زندگی خیلی داره به روح و جسمم ضرر می رسونه باید تصمیم بگیرم یه تغییرات اساسی رو باید تو زندگیم لحاظ کنم و اگر نتونم این کار رو بکنم (نامزدم همراهیم نکنه) مصمم هستم برای طلاق!
mohat جان حتما راهت رو امتحان می کنم
دوستان عزیزم از اینکه به فکر من هستید ممنونم
فرداهم می خوام برم پیش مشاورم بعد خونه عموی نامزدم
خیلی به دعاهاتون نیاز دارم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
امیدوارم که اوضاع تغییر کند و رو به بهبود برود
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم پیشنهاد میکنم علاوه بر تاپیک خودت تاپیک چکامه رو هم از اول بخوان ببین چطور توی کوره مشکلات آبدیده شد درسته پیش مشاور رفتن کار خوبی ولی احساست همراه با عقلت بهترین مشاورته عزیزم با مرور نوشته هات بهتر میتونی تصمیم بگیری به شرطی منصفانه قضاوت کنی
طلاق آخرین راه است
واقعا نمیدونم چرا جوونهای ما اینقدر تغییر کردن ازدواج و زندگی مشترک مقدسه و هیچ کس نباید به این راحتی از طلاق حرف بزنه