-
RE: میشه کمکم کنین
هر برگ درختي كه بر زمين مي افته خواست خداست
هر اتفاقي كه برامون مي افته حكمتي داره كه ما در همون لحظه شايد ناراضي هم بشيم ولي گذشت زمان نشون ميده توي همه اونا براي ما خيريتي بوده
بدون كه خداي بزرگ فراموشت نكرده و بعد از صبر و بردباري روي شادي رو حتما خواهي ديد.
-
RE: میشه کمکم کنین
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام به همگی
بالاخره پدر آرش و مرخص کردن و خدارو شکر تونست رو پا هاش راه بره البته فعلا با واکر ولی کم کم باید خودش راه بره
دیشب زنگ زدم حال پدرشو بپرسم مامانش گوشی برداشت توقع نداشت صدای منو بشنو منم خیلی خونسرد سلام الیک کردم و گفتم می خوام با بابا صحبت کنم
قبل اینکه بهانه بیاره پدر آرش خودش گوشی و گرفت و کلی باهام حرف زد و تشکر کرد بابت اینکه پدرم برای ترخیصش بیمارستان رفته و بردش خونه
بعد آروم بهم گفت آرش خونه نیست رفته یه سر مغازه یه سری جنس تحویل بگیره منم گفتم با آرش کاری نداشتم می خواستم حال شما رو بپرسم
نمی دونم رفتار پدرش خیلی خیلی خوب شده ولی مامانش نه هنوز همون مدلیه البته من اهمیت نمی دم
امیدوارم این قضیه ختم به خیر بشه بازم از همه ی کسایی که حوصله به خرج می دن و حرفا مو می شنون ممنونم
-
RE: میشه کمکم کنین
خدا رو شکر
شاید از طریق پدرش بتونید نتیجه بگیرید
امیدتو از دست نده عزیزم
-
RE: میشه کمکم کنین
بابت شاد بسیار دلگیر شدم ولی از شنیدن خبرهای خوش شما اندکی بهبود تو وضع روحی پیش میاد. امیدوارم شرایطتون روز به روز بهتر بشه.
-
RE: میشه کمکم کنین
ممنون سورنای عزیز
منم سر قضیه شاد خیلی دلم گرفته امیدوارم زودتر برگرده
-
RE: میشه کمکم کنین
الینای عزیزم از امیدی که بهم می دی ممنون
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم عزیز سلام
به نظر من این اتفاقهایی رو که افتاده به فال نیک بگیر . الان تو خونواده آرش بجز خود آرش ، پدرش هم با تو موافق و این یه پیروزی خوبه برای تو . امیدوارم که خبرهای خوشی ازت بشنوم
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم عزيز سعي كن تا ميتوني با پدرش رابطه داشته باشي.رفتار مادرش هم بزار به حساب اين كه حس ميكنه اگه شما به هم برسيد آرش اونها رو فراموش ميكنه تمام رفتار اون از علاقه زيادش به آرشه...... جديدا خبر تازه اي نشده؟
-
RE: میشه کمکم کنین
ممنونم هما جان
نه فعلا خبری نیست طراوت عزیزم ولی آرش خیلی آروم شده خدا رو شکر فقط همون 5 روزی که پدرش بیمارستان بود کلافه بود بعدش خوب شد و دوباره به حالت عادی برگشت
الانم چون پدرش نمی تونه بره مغازه کارای مغازه هم افتاده رو دوش آرش ولی من اصلا ناراحت نیستم از این قضیه چون دوست دارم به پدرش کمک کنه تا اونجایی که می تونه
طراوت جان خودمم به این نتیجه رسیدم که باید روابطم رو با پدرش قوی تر کنم بخصوص الان که خودشم کلی تحویل می گیره
-
RE: میشه کمکم کنین
و من باز هم هشدار می دهم حواستو جمع کن. انقد در تاب و هول و ولا نباش با اونا رابطه برقرار کنی. اونا تمام حالت هاتو زیر نظر دارن. حواست باشه فردا نشنوی پشت سرت می گن داره خوشونو به م می چشبونه.تا اونجایی هم که یادمه پدر آرش زیر نفوذ مادرش بود.
بلوم جان سنگ تا وقتی سنگینه که از سر جاش نجنبه ...
-
RE: میشه کمکم کنین
نازنین جان راست می گی ولی حواسم جمعه که از اون ور بوم نیافتم پدر آرش برای برقراری ارتباط خودش پا پیش گذاشت منم با احترام کامل فقط برای احوال پرسی باهاش تماس گرفتم
شب یلدا هم خواهر آرش ا س ا م اس زد تبریک گفت کاملا می دونم چی می گی ولی دارم سعی می کنم تعادل رو حفظ کنم
ممنون از اینکه پیگیر موضوع منی خانومی
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام
بایدخودت با ارش صحبت کنی واز او بخوای که برای رسیدن به شما تلاش کنه
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم عزیز سلام
چه خبر ؟ اوضاع و احوال چطوره ؟ خبر جدیدی نشده ؟
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام هما جان نه خبری نیست این هفته که اصلا آرشو ندیدم روزا می ره شرکت عصرا هم تا 10 شب مغازه پدرشه خیلی درگیره منم سعی میکنم آروم باشم تا بیشتر بهش فشار نیاد الان که کاری نمی شه کرد پس بهتره من ساکت باشم
تا اعصاب آرشم آروم باشه شبا که زنگ می زنه من آرومم اون خیلی آروم می شه
امشب منو بابا و مامانم می ریم خونشون دیدن پدرش خیلی دلهره دارم هر وقت می خوام برم خونشون دلهره دارم
-
RE: میشه کمکم کنین
دلهره داشتنت طبیعی عزیزم . ولی انقدر به خودت سخت نگیر . آرو م باش بنا نیست اتفاقی بیافته . خوبه که به آرش آرامش میدی .
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم جان
خونشون رفتی؟ خبری نشد؟
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم جان رفتي ملاقات پدرش اوضاع چه طوره؟
-
RE: میشه کمکم کنین
مرسی از الینا و طراوت عزیزم
آره رفتیم خوب بودن همشون رفتارشون عادی بود پدرش مثل همیشه خیلی خوب بود ولی مامانشو خواهرش خیلی منو زیر نظر داشتن
یه لحظه آرش اومد پیشم نشست و باهم از شرکت و کارو اینجور چیزا حرف می زدیم قشنگ سنگینی نگاه خواهرشو احساس می کردم
من یه شلوار برمودا پوشیده بودم مامانش هی می گفت تو این سرما یخ نمی کنی اینو پوشیدی منم گفتم حق با شماست خودمم اومدم بیرو ن سردم شد
خواهرش مرتب تیکه مینداخت ولی من اهمیت نمی دادم خواهرش 35 سالشه و ازدواج نکرده و کلا رو برادراش خیلی حساسه
آرش که از پیشم بلند شد مامانش سریع اومد نشست پیشم شروع کرد از هر دری حرف زدن منم یه جوری برخورد کردم یعنی اینکه خیلی خوشحال شدم
آروم موهامو دست زد گفت خیلی بلند شده چون سشوار کشیده بودم ریخته بودم دورم یکمی هم آرایش کرده بودم
فکر می کنید خواهرش چی گفت ؟؟
گفت چه حوصله ای داری 6 ساعت مو درست کردی ما وقتی می ریم عیادت مریض ساده میریم که به طرف بر نخوره فکر کنه ما شادیم
منم گفتم اتفاقا اینجوری روحیه ی مریض عوض می شه
آرشم گفت مگه با با چه کناهی کرده که همش باید قیافه ی بی روح ببینه بعد دیگه خواهرش ساکت شدو مامانشم نمی دونم چرا یهو رنگ عوض کردو
کلی خوش و بش کرد موقع برگشت تو راه پله ها آرش بهم گفت خیلی خوشگل شده بودی به حرف آرزو اهمیت نده
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام عزیزم
این حرفای خاله زنکی مادرش و خواهرشو ول کن .کار خوبی کردی که آراسته رفتی اونجا میدونی با این کارت چه دل گرمی به آرش دادی ؟ میدونی چه آرامشی بهش دادی ؟ مهم اینکه آرش هم میدونه که خواهرش از حسادت این حرفا رو زده . مهم خودتو و آرشی و بس .
-
RE: میشه کمکم کنین
مرسی هما جان
منم چون می دونم خاله زنکیه اهمیت ندادم عزیزم باور کن اصلا برام مهم نیست چی می کن اوایل خیلی اذیت می شدم ولی الان به این نتیجه رسیدم اینا همین مدلین پس من چرا خودمو اذیت کنم
بقول نازنین مهم اینه که ما از خودمون راضی باشیم بقیه اصلا مهم نیستن راست می گی گلم مهم منو آرشیم
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام بلوم جان. شرمنده از اينكه دير سر زدم. خيلي خوشحالم كه حال پدر آرش خوب شده و هم با تو خوب شده. دوستان نظرات خوبي دادند. اميدوارم كه شاهد سر و سامان گرفتن زندگي شما دو نفر باشيم. من كه براتون بعد از نمازم دعا مي كنم.
-
RE: میشه کمکم کنین
-
RE: میشه کمکم کنین
دوست عزیز سعی کن همونطور که به پدرش نزدیک میشی ، حسادت زنانه مادرش رو تحریک نکنی و به اوهم احترام بذار و محبت کن ، در این مواقع باید با سیاست برخورد کنی ، راستی وضعیت شوهر خواهرت چطوره ؟ آرومتر شده
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام فطیمای عزیز
چشم سعی می کنم تعادل رو حفظ کنم
شوهر خواهرم فعلا حرفی نمی زنه ولی هنوزم د بعضی موارد اذیت میکنه که منو آرش دیگه عادت کردیم اونم خیلی بهتر شده ولی کلا عادت داره برای آرش بزرگتر بازی در می آره
سر قضیه منو ارش میکه من بالاجبار کنار اومدم چون شما ول کن نیستین ولی راضی کردن خانواده با خودتون من دخالتی نمی کنم
-
RE: میشه کمکم کنین
عزیزم این نشون میده صبر و متانت تو داره خودشو نشون میده ، این که تو همراه خانوادتی و آرش مجبور به این نمیکنی که مقابل خانوادش بایستد خیلی خوبه مطمئن باش موفق میشی
-
RE: میشه کمکم کنین
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام خانومی . چه خبر ؟ اوضاع و احوال چطوره ؟
-
RE: میشه کمکم کنین
مرسی هما جان بد نیستم
این چند روز انقدر مشکلات بچه زیاد شده وخبرای بد میشنوم که اصلا موضوع خودم یادم رفته
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام خانومی ؟ چه خبر ؟ اوضاع و احوال چطوره ؟ امیدوارم که مشکلاتت کمتر شده باشه .
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام هما جان
مرسی عزیزم بد نیستم درگیر امتحاناتمم داردرس مس خونممی خوام ذهنمو متمرکز کنم رودرسم فعلا به هیچی فکر نمی کنم
ولی اوضاع خوبه خدا روشکر فعلا هیچ اتفاق خاصی نیافتاده ولی اوضاع از قبل خیلی بهتره
برام دعا کنین
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم عزیزم، خیلی خوشحالم که اوضاع رو به راهه، بهترین کار رو می کنی، فعلا درسهات رو بخون.. امیدوارم موفق باشی عزیزم.
:72:
-
RE: میشه کمکم کنین
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام به همگی
یک ماه درگیر امتحانام بودم توی این یک ماه اصلا آرشو ندیدم چون می گفت به درست برس الکی وقتت رو واسه بیرون اومدن تلف نکن
دیروز بالاخره همدیگرو دیدیم اولش همه چیز خوب بود تا اینکه من ازش پرسیدم آرش برای قبل عید برنامه ات چیه واسه رسمی کردن رابطه مون برنامه ای داری یا نه چون خانوادم خیلی منو جدیدا تحت فشار گذاشتن اینو ازش پرسیدم گفت نمی دونم حالا تا ببینیم چی می شه
منم گفتم بخداا اگه به بره خودم بود حرفی نبود ولی مامانو بابا بیچاره کردن منو انقدر پرسیدن پس چی شد چیکار می خوایین بکنین
در جواب می گه چیه می خوان ببینن اگه من نخواستم یه کیس بهتر برات پیدا کنن دخترشون بی شوهر نمونه از جوابش خیلی ناراحت شدم سکوت کردم
یهو گفت ببنین عزیزم من با خودمم مشکل پیدا کردم نسبت به همه بد بین شدم یه روز داغه داغم یه روز سرد یه روز دلم می خواد هر چی زود تر بریم سر خونه زندگیمون یه روزم اصلا انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم گفت توو الان سکوت کردی چون می خوای زودتر برناممون درست بشه ولی بعدا اصلا رفتار های خانوادمو تحمل نمی کنیو همش می خوای بزنی تو سر من منم چون می دونم که اونا مخالفن رفتار خوبی باهات نمی کنن من مادرو خواهرمو بهتر می شناسم تو هم یه روزی می بری و اون موقع دیگه دیر شده برای اینکه بخوای زندگیتو نجات بدی دوباره گفت بخدا منم توانه جدا شدن از تو رو ندارم و جرات شروع زندگی رو هم ندارم من چیزایی رو می بینم که تو چشماتو روشون بستی
تو تمام مدتی که حرف می زد سعی کردم ساکت باشم بعدشم گفت مثلا امروز بعده یک ماه منو دیدی بازم همون حرفای قدیمی رو وسط کشیدی
منم گفتم ممن فکر می کردم تو از نظرم استقبال کبنب نمی دونستم ناراحت میشی وگرنه نمی گفتم
رسیدیم سر کوچه آروم گفت برو خونه استراحت کن من امروز قاطی کیدم نمی فهمم دارم چی می گم
رسیدم خونه رفتم تو اتاقم فقط اشک ریختم جوری که سر شام هم مامان هم بابام فهمیدن ولی به روی خودشون نیاوردن بعد از شام حالم به هم خورد تا ساعت 11 شب بیمارستان زیر سرم بودم اومدم خونه دیدم زنگ زده شمارش افتاده بهش اس ام اس زدم که بیمارستان بودم یه ربع بعدش زنگ زد گفت بجای اینکه این لوس بازی ها رو در بیاری و خودتو داغون کنی یکم رو حرفام فکر کن الان استراحت کن بزار آروم بشی
ولی من تا صبح فقط اشک ریختم
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم جان عزیزم
یه کم آرومتر باش . تو تا عید بهش وقت دادی مگه نه؟ خب منتظر باش ببین چه کار میکنه. اشک ریختن تو فایده اینداره. بهتره فقط یه کم جدی باشی که اون تکلیفشو با خودش و خانوادش روشن کنه.<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/0002012D.gif" border=0 ></a>
-
RE: میشه کمکم کنین
سلام عزیزم. جدی نگیر.
من هم همچین روزهایی رو گذروندم. اصلا جدی نگیر. مهم نیست.
ولی بلوم خیلی کشش نده . یکبار تمومش کن بره. این حرف ها همه بهانه و ترسه کاذبه آرشه. یکبار دیگه هم گفته بودم. یک حرکت انقلابی و تمام.
قول می دهم وقتی پای سفره عقد بشینه تمام این حرفها یادش می ره!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: میشه کمکم کنین
بلوم عزیزم چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟ بخدا خیلی واست ناراحت شدم . مواظب خودت باش.
الان نمیتونم چیزی بگم دوباره بهت سر میزنم.
-
RE: میشه کمکم کنین
الینای عزیزم مشکل من تا عید و بعد عید و این چیزا نیست
اگه آرش بهم بگه 3 سال دیگه قطعی همه چیز درست می شه منم می گم باشه تا اون موقع صبر می کنم مشکل من اینه که آرش می ترسه نازنین راست می گه یه ترس کاذب داره
نسبت به همه چیز بد بین شده هی میگه زندگیه فلانی رو ببین با کلی عشق شروع شده بود ولی الان همش می زنن تو سرو کله ی هم
من عشق ازدواج کردن رو ندارم ولی خانوادم کلافم کردن
مامانم که دیگه هر چیزی می شه می زنه سر آرش کلاغ تو آسمون پرواز کنه مامانم آرشو مقصر می دونه
دیگه خسته شدم چند روز پیش مامانم تو حرفاش می گفت سال دیگه این موقع تو هم سر خونه زندگیتی منم دیگه خیالم راحته می تونم راحت هرجا می خوام برم بهش می گم مگه من اضافیم می گه نه ولی بالاخره باید بری سر زندگیت
مردمک عزیزم ممنون از نظرت
-
RE: میشه کمکم کنین
وقتی یه کم جدی تر با ارش برخورد کنی دیگه ترس از دست دادن تو رو داره
یه کم جدی تر باش عزیزم
-
RE: میشه کمکم کنین
من قبلا هم برلت گفتم بلوم جان.دقیقا یک هفته قبل خواستگاری من به امبن گفتم بای. برو هر وقت شرایط زن گرفتن داشتی بیا. منم قول می دهم هیچ جا نروم. منتظرتم ولی دیگه اعصابم نمی کشه. بای تا وقتی بیای. اینو خیلی جدی به خواهرشم گفتم.
به خدا قسم فردا شبش من و مامانم روحمون هم خبر نداشت مامانش زنگ زد. 5 شنبه اش هم خانه ما بود و ... باقی قضایا.
یکبار انقلاب کن و تمام.