-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان به نظر من اگه بهت گفت اصلن نگو اگه اینجور باشی میام اگه نباشی نمیام بگو باشه میریم بعدشم خودتو کلی مشتاق نشون بده برو واسه خودت لباس بخر روز مهمونیم به خودت برس شون بده که دیگه رفتار اون واست مهم نیست تو مهمونیم خودتو با بقیه مشغول کن چرا همش اون به تو کم محلی کنه از این به بعد تو هم مثله خودش برخورد کن حسابی به خودت خوش بگذرون بعد از مهمونیم مرتب بگو که چقدر خوش گذشت از بس که شما خودتو جلوش افسرده و وابسته نشون دادی اونم داره سوء استفاده میکنه یه کاری کن تو مهمونی نظر همرو به خودت جلب کنی بزار اون یه کم احساسه تنهایی بکنه یه کم بی تفاوت برخورد کن . بخدا اگه با هر کسی یه مدت مثله خودش برخورد کرد متوجه اشتباهش میشه . عزیزم یه کم مستقل باش بابا اصلا فکر کن نیمایی وجود نداره یه کم به فکر خودت باش خواهر من. الان بهترین فرصته که به نیما نشون بدی بدونه اونم میتونی خوش باشی............
دوست دارم عزیزم...........
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام خانومی
همین که مهمون دعوت کرده و بهت زنگ زده گفته خودش کلی خوشحالی داره ببین عزیزم نیما دوست داره خانوادتم دوست داره فقط داره یکم بد جنس بازی در می آره
نسبت به چند ماه گذشته رابطتون خیلی بهتر شده مطمئن باش بهترم می شه مهمونی پنجشنبه رو هم اگه بهت گفت بگو می یام شرطم براش نذار چون بیشتر لج می کنه می گه همین طوریم
مهمونی رو برو ولی سعی کن تو مهمونی با بقیه گرم بگیری پیش مادر شوهرت باشی و زیاد اطراف نیما نباشی که بخواد کاری کنه
تازه اگه خودش بگه مهمونی بریم دیگه فکر نمی کنم حرکتی کنه
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه من کاملا با نفس موافقم .
قرار شد یک مدت نیما کم رنگ بشه ولی تو داری همش پر رنگ ترش می کنی. هنوز شخصیت ضعیفتو همون چیزی رو که مردها ازش فرارین داری. هر چه نیما رو پررنگ تر کنی خودتو پیشش کوچک تر می کنی.
پررویی نیما خودت باعثش هستی . با دست پیش می کشه با پا پس می زنه !!!!
کی می خوای تغییر ایجاد کنی خانمی؟؟؟
اگه یکم فقط یکم بی تفاوت بشی ...
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
بابا آخه وقتي هميشه توي همه مهمونيها با من بوده پيش من مينشست هوامو داشت حالا بريم اونجا شامشو برداره بره يه جاي ديگه بشينه بخوره اصلا منو حساب نکنه خوب فکر ميکنين ديگران نميفهمن اونم رابطه من و نيما که توي فاميل همه يه جور ديگه روي ما فکر ميکردن.اگه از قبل اينطوري نبود ديگران متوجه نميشدن ولي آخه اون اينطوري نبود.بعدم يه چيز ديگه.من نگران اينم که اون عادت کنه.مهمونيشو بره مهمونشو دعوت بکنه بي احترامياشم بکنه.از زندگيشم لذتشو ميبره.مخصوصا جلوي پدر و مادرش ديگه نميخوام خورد بشم.چون با اونا ميريم اولين کاري که ميکنه توي ماشين مهسارو (خواهر نيما)ميندازه وسط بشينه که بين من و نيما باشه.ديگه حالم داره از اين رفتاراي بچه گونه اش بهم ميخوره.اونم اون مهموني که يا همه دختر پسرن يا زن و شوهر جوون.همه با همن.بعد من چيکار کنم؟مادر نيما هم پيش شوهرشه ديگه.من برم پيششون بگم چي؟شايدم دارم حسادت ميکنم.به روابط اونا توي مهموني.نميدونم.يه گيري دارم که خودمم نميدونم چيه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
ما زنها وقتي بهمون مي رسن يه حرف مي زنيم وقتي محلمون نمي دن تازه به فكر چاره ايم درست مثل مادربزرگهاي قديمي كه تا سرشون هوو نمي اومد يادشون نبود شوهر دارن اين ها رو در مثال تو نمي كم چكامه جان
اما به قول NAFAS چرا اون به تو بي محلي كنه فقط. مگر تو احساس نداري چرا اجازه مي دي خردت كنه عزيزم اينها مقاومت در مقابل شدايد و سختي نيست اين آقا به خودش اجازه داده حرمت تو رو بشكنه من اصلا درك نمي كنم چرا مقابلش نمي ايستي حالا نه اينكه طلاق بگيري و چادر به كمر ببندي و آشوب به پا كني نه . اما دست از اين همه ضعف بردار چكامه اين خيلي آزار دهنده است كه تو محتاج و گداي محبت اوني و لحظه اي نمي گذاري اون به خودش بياد و تقاضاي محبت كنه ازت نمي گذاري اونچه توي دلشه بروز بده اونقدر شيريني به زندگي باعث دلزدگي اش شده
بد نيست كمي هم بي محلش كني لزومي نداشت بهش بگي زنت رو نمي شناسي كه ... بايد حرفي نمي زدي اگر مهم بود كه مجدداً ازت مي پرسيد اگر هم نه كه فراموش مي كرد .
ببين اگر تو نچسبي بهش اون مجال بي احترامي پيدا نمي كنه . مثلا توي مهموني به نظر من نيازي نيست نه ناراحت باشي و نه خوشحال اگر بهت گفت خيلي بي تفاوت بگو كه باشه مي يام و خودت براي مهموني آماده شو و توي جمع هم خانمانه نه عقده اي وار رفتار كن و ازش دوري كن به اين نيت كه به هرحال توي همه زندگي ها كدورت پيش مي ياد . جواب دوستان رو هم محترمانه و با بي تفاوتي بده كوتاه و مفيد " بين همه زن و شوهر ها مشكل وجود داره"
من حدس مي زنم اگر تو اين همه مته به خشخاش نگذاري بهتر به نتيجه مي رسي .
قبل از اونكه اون ظرفش رو جدا كنه تو اين كار رو بكن قبل از اينكه اون از جفت تو بلند شه تو اين كار رو بكن
گذشت ، فداكاري ، و... هر چيزي زماني مفهوم داره كه همسر يا دوست شما معني اش رو بفهمه . صبر زماني نتيجه مي ده كه ضامني داشته باشه بر اينكه اون فرد ديگه آزارت نده
يه همسران در نداري هم شريك مي شن تحمل بيماري هم رو ميكنن ، اما حرمت شكستن خواه توسط مرد يا زن غير قابل گذشته .
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
يادم رفت بگم به نظر من هم نيما دوستت داره اما كودكانه يا با دليل داره لجبازي مي كنه و احتمالا از محبت كردن تو يه جورايي داره سوئ استفاده مي كنه عزيزم چند روز بي محلش كن اگر نتيجه نگرفتي باز برگرد به روال عادي خودت اما يه جوري برخورد نكن كه اينگار بريدي چرا كه فورا بهت مي گه اگر خسته شدي طلاق بگير به خواهرت هم بگو توي روابط شما دخالت نكنه نگذار حرمت اونها كم بشه شايد نيما اونها رو دعوت كرده تا بهت بفهمونه كه خانواده ات براش محترمن و دوستشون داره . اتفاقا من جاي تو بودم خانواده ام رو تشويق مي كردم تا به شوهرم بيش از پيش احترام بگذارن . وقتي خواهرت به نيما زنگ زده يعني كار تو خيلي مهم بوده كه چكامه رو خرد كردي و ما هم فهميديم و اين درست نيست ني ما نبايد ديگه حس كنه رفتارهاش تو رو ناراحت مي كنه . اميد وارم تونسته باشم منظور خودم رو درست بيان كر ده باشم.
دلم مي خواد شنبه خبرهاي خوش ازت بشنوم
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوست عريزم برات pmزدم حتما بخونش
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان ای کاش به این حرف هایی که می شنیدی عمل می کردی. فقط داری از یک گوشت می شنوی از یک گوش دیگه در می دی. :158:
کاش کمی به این حرف ها توجه کنی نه اینکه فقط بخونیشون :304:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
مرصي N.DELNAZعزيزم.ولي آخه فکر ميکني بهش بي محلي کنم تنها ميمونه يا مثلا به خودش مياد؟اصلا براش مهم نيست.بعدشم ما اصلا با هم حرف نميزنيم که کار به محل گذاشتن من برسه.ببين به جايي رسيده که ديگه خودش گاهي اوقات سرحرفو باز ميکنه. مثلا ديشب براي آکواريومش ازم نظر خواست منم خيلي سروسنگين جوابشو دادم.يعني ميخوام بگم شديدا دارم با خودم مبارزه ميکنم که طرفش نرم و واقعا هم نميرم.تا اينجاي کار ضعفمو از بين بردم.چيزي که قبلا شديدا آزارم ميداد.من طاقت يک دقيقه صحبت نکردن با نيمارو هم نداشتم و براي همين بعد از هر دعوا من پيشقدم بودم که خيلي هم اشتباه کردم.تا اينجارو تونستم ولي اينکه جلوي ديگران بهم بي توجهي کنه رو نميتونم تحمل کنم و گيرم هم همينجاست.اصلا قابل تحمل برام نيست.شديدا بغض گلومو ميگيره و دلم ميخواد گريه کنم.به خدا دست خودم نيست.شايد سرزنشم کنيد ولي چيکار کنم.حالا فکر کنين توي اين شرايط رفتار خوب ديگران باهم رو هم ميبينم ياد رفتاراي قبل نيما هم ميفتم.بابا چيکار کنم دست خودم نيست.شايد اين کمبودها بخاطر نبود مامانمه.نميدونم.ميدونم يه ضعف خيلي بزرگه ولي به خدا دست خودم نيست.نازنين الان داشتم پستتو ميخوندم.هميشه ميخونم.نوشته بودي براي رژيم گرفتن اراده نداري.ميخوام بهت بگم به خدا در اين مورد منم اينطوريم.يه جورايي نميتونم اين حساسيت رو ترکش کنم.شايدم نيما بدعادتم کرد.چون هميشه باهام خوب بود.ميخوام بگم رفتارش با من طوري بود که اگه ما از هم جدا بشيم همه شاخ درميارن.اصلا براشون باور کردني نيست.ميدونين چيه کمبود محبتهامو هميشه نيما بود که برام جبران ميکرد و حالا ديگه اونم ندارم.نازنين يه جا توي يکي از پستهات نوشته بودي چون خواهرم ازم دوره من همه حرفامو به امين ميزدم.براي منم همينطور بود.نيما همه چيز من بود.همه حرفام پيش اون بود.توروخدا خودتونو جاي من بذارين.نميدونم شايد حسادت ميکنم.ولي آخه مگه هيچ زني اين حسادتهارو نداره؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
TARAVAT عزيز پيامتو نديدم.منظورت توي قسمت پيغامهاي خصوصي بود؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جون عزیزم آروم باش
من می فهمم تو چی میگی تو پیام خصوصیم بهت گفتم تو خیلی از نظر شخصیتی شبیه منی
عزیزم اگه بی محلی کردن به نیما عذابت می ده خوب بهش بی محلی نکن ما دوست داریم تو به آرامش برسی گلم اگه با محبت کردن احساس نزدیکی بیشتری بهش می کنی
بهش محبت کن شاید در مورد نیما محبت بیشتر جواب بده شرمنه اش کن ولی به روی خودتم نیار که داری بی توجهی می بینی در مورد کارات ازش نظر بخواه هر چقدرم که گفت به من ربطی نداره تو بازم بپرس
از خواهرات و از خواهر خودش استفاده کن
حسادت تو همه ی خانوما هست عزیزم تو کاره بدی نکردی پس خودتو سرزنش نکن
منم اگه جای تو بودم نیما رو رها نمی کردم نمی دونم پست منو خوندی یا نه ولی منم بخاطر همین دوست داشتن زیاد دارم خیلی چیزا رو تحمل می کنم
شاید نظری که دادم اشتباه باشه ولی حرف دلمو گفتم
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من می فهممت چکامه. به خدا می فهمم. برای همین می گم.
دوست من تو پست های بعدی خودمم نوشتم که اشتباه کردم تمام زندگیمو ریختم تو امین.
خانمی تمام این توصیه ها به خاطره اینکه نیما کمی به خودش بیاد. نیما شاید خودشم متوجه این رفتارهای زشتش نیست.
نمی دونم شاید نظر من اشتباهه. من دیگه چیزی نمی گم ولی برات دعا می کنم خانم گل.:203: خیلی هم دعا می کنم. :203:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
BLOOM عزيزم هميشه پستاتو دنبال ميکنم قربونت برم.مرصي از توجهت.
ميدوني چيه بي محلي کردن به نيما عذابم نميده.الان هم همش دارم همين کاررو ميکنم چون کاملا حس کردم هر چي بيشتر بهش محبت ميکنم بيشتر خودشو ميکشه عقب.يعني در مورد من حداقل محبت جواب عکس ميده.ولي همچنان احتراممو بهش دارم.بي محبتي اون به منه که عذابم ميده اونم توي جمع.هرچقدر هم بخوام اصلا سعي کنم برام وجود نداشته باشه بازم نميشه.بابا آخه دارم باهاش زندگي ميکنم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نازنين عزيزم ميدونم چي ميگي.به خدا ميگيرم چي ميگي.نميدونم گير کارم کجاست.نميدونم.هنوز خيلي ضعيفم.خيلي
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
TARAVAT جان پيغامتو ديدم عزيزم.ميخوام جواب سوالاتو بدم.
گفتي چرا طلاق نميگيري و يه زندگي درست و حسابي رو شروع نميکني؟راستش به چند دليل.يکي اينکه هنوز همسرمو دوسش دارم و ازش تنفر پيدا نکردم.هنوز دلم ميخواد تلاش کنم.چون حس ميکنم زندگيمون سر هيچ و پوچ داره از هم ميپاشه.راستش فکر ميکنم اين جدائي دليل منطقي نداره.بعدشم 5 سال زندگيه.شوخي نيست.من تا عيد به خودم و زندگيم فرصت دادم.ولي بعدش اگه نشه شايد اين کار رو بکنم.يه دليل ديگه براي جدا نشدنم ترسه.ترس از تنهاييهام ترس از جامعه خرابي که داريم.نميدونم شايد براي شما اين دلايل منطقي نباشه ولي آدم تا توي شرايط قرار نگيره متوجه نميشه.
پرسيدي چرا نيما اينطوري شد؟خودش که ميگه بخاطر گيردادناي تو.ميگه هرکي يه ظرفيتي داره ظرفيت منم همين قدر بود.ولي راستش الان ديگه حس ميکنم کاملا دليلش غير منطقيه.قبلا احساس گناه ميکردم.ولي الان ديگه نه.تو خودت اگه همکار همسرت که خانوم هم باشه مثلا بهش SMS عاشقانه بده به همسرت گير نميدي؟يا مثلا به رفت و آمدش حساس نيستي؟که با کي ميره کجا ميره.مطمئنا اونم به تو حساسه.ببين نميگم کارم درست بوده خيلي هم اشتباه بوده ولي ميخوام بگم اين حساسيتارو همه خانوما دارن.من استثنا نبودم.
نوشته بودي چه تضميني وجود داره که اين مرد واقعا تورو بخواد؟راستش نميدونم.بهم ميگه ديگه دوستت ندارم.تو عشق منو به نفرت تبديل کردي.راستش هنوز نميدونم باور کنم يا نه.چون بعضي حساسيتهايي که گاه و بيگاه نشون ميده منو به شک ميندازه.شايد هم نميخوام باور کنم که ديگه دوستم نداره.هنوز خودم هم نميدونم.
نوشته بودي شايد چون دلش برات سوخته باهات مونده؟نميدونم.دلش که نسوخته.ولي گاهي اوقات فکر ميکنم شايد به قول خودش بهم تعهدي داره و از آينده ام توي اين اجتماع خراب ميترسه.نميخواد منو همينطوري ول کنه.براي همينم از طلاق منصرف شده.شايد هم غير از اين باشه.به خدا نميدونم.
نوشته بودي اگه به نيما بگي خداحافظ مهرمو بده من ديگه باهات کاري ندارم اون چي ميگه؟ميگه من از خودم چيزي ندارم بعنوان مهريه بهت بدم.همون ماهي يه سکه رو ميتونم بهت بدم.در ضمن اون کاملا از طلاق منصرف شده.اون بقول خودش داره خودشو با همين زندگي وفق ميده.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نازنين چه جوري بهت پيغام خصوصي بدم؟هرکاري ميکنم نميشه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
عزیزم روی اسمم کلیلک کن همین جا.
یک صفحه برا باز می شه . سمت راست توی مستطیل دوم نوشته : ارسال پیغام خصوصی به نازنین غ. روی اون کلیک کن. پیغامتو بذار. پایین صفحه نوشته ارسال -
یا به این لینک مراجعه کن. http://www.hamdardi.net/private.php?action=send&uid=5502
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه منم نظر بقیه دوستان رو دارم. ببین چند نفر دارن این حرفو می زنن.
یکم قوی باش. مگه تو محتاجی که شوهرت ارزش و جایگاهت رو در جمع تعیین کنه؟ پس خودت چی داری؟
ضمن اینکه پیشنهادهای دوستان رو عملی می کنی، اگه کسی در مورد علت تغییر رفتارتون پرسید، بسته به شرایط یه چیزی بگو؛ مثلا بگو دارم سعی می کنم یکم وابستگیم رو به شوهرم کم کنم، شاید یه وقت براش ماموریتی پیش بیاد که من مجبور بشم یه مدت تنها بمونم...
اگه احیانا بهت بی احترامی کرد، بگو بیچاره نیما چند وقته خیلی کارش زیاد شده و به اعصابش فشار میاره، خیلی زود کنترلشو از دست می ده، منم نگرانشم ...
و امثال اینها.
چکامه تو باید بتونی بدون شوهرت شاد بودن و زندگی کردن رو یاد بگیری، باید.
اصلا شاید نیما فکر می کنه که تو دوستش نداری و فقط بهش نیاز داری. بهش نشون بده که برای شاد بودن و زندگی کردن بهش نیازی نداری(در عمل نشون بده) تا بفهمه که اگه می خوای باهاش زندگی کنی به خاطر خودشه و نه ترس از نیاز خودت.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
کاش به این حرف ها گوش بدی.:223:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه جان اتفاقا" وقتي ازت نظر مي خواد تحويلش بگير و باهاش تبادل نظر كن ولي بعد از اون برو دنبال كارهاي ديگه ات .به قول دوستمون نازنين شوهرت تو رو با دست پيش مي كشه و با پا پس مي زنه .
اگه مي خواي تو اين مهموني شخصيت قوي خودت رو نشون بدي و به نيما تو حركاتش توجه نكني و تا او هم ممتوجه بشه به توجه تو نياز داره خيلي خوب برو . ولي اگه هنوز هم احساس مي كني اين وضع برات عادي نشده و نمي توني كم محلي هاش رو ناديده بگيري و فقط قراره زجر بكشي به مهموني نرو.( چون اون مهموني جاي مناسبي براي ادا درآوردن ( ببخشيد) نيماست )
تازه اونايي كه توي روابط گذشته شما قرار داشتن فكر كنم بعد از يكسال حالا همگي وضعيت جديد رو مي دونند.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، چکامه صبور و دوست داشتنی، تو الان پیش همسرتی و شاید متوجه نمیشی، اما من و سایر دوستان که از بیرون به قضیه نگاه می کنیم دقیقا متوجه علاقه نیما به شما میشیم...
عزیز دلم، اونقدر دوستت داره که نگرانه عکاست خانم بوده یا آقا، اگه واقعا ازت متنفر بود، چه دلیلی داشت که نگران آینده ات بعد از جدایی باشه؟
چکامه جان، در مورد مهمونی نظری نمی دم چون بستگی به شرایط روحی خودت داره، نمی دونم همسرت چطوری باهات برخورد می کنه و نمی دونم شما چقدر تحمل داری و یا چقدر می تونی بی تفاوت باشی. اما به هر حال کاری بکن که بیشترین کمک رو به رابطه تون بکنه.
عزیزم، ببین داری جواب می گیری، پس همین روشی که پیش گرفتی رو ادامه بده، می دونم که همسرت رو خیلی دوست داری، پس سعی کن کم نیاری و خسته نشی ..
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
shadعزيزم من با نظرت موافق نيستم شايد به اين دليله كه من بيش از 10 ساله كه تجربه زندگي مشترك دارم (به تمام معني تجربه) قبول ندارم يه مرد كه زنش رو دوست داره يك سال زجرش بده كمتر مردي پيدا ميشه كه اجازه بده زنش جلوي ديگرون بي حرمت بشه خانم هاي محترم چرا فقط به ديد مادرانه به قضيه نگاه مي كنيد چرا كمي منطقي مسئله رو نبينيم من اسما دانه نازنين و احتمالا همه كساني كه صبح ها ساعت 8 وصل ميشن به اينترنت شاغليم و خوب از روابط زن و مرد سر كار اطلاع داريم معذرت مي خوام منو ببخشيد اما به نظر من اين فساد اخلاقيه كه يه همكار زن براي همكار مرد جواني smsعاشقانه بده چكامه عزيزم چرا با خودت رودربايستي داري كدوم علاقه نيما رو وادار مي كنه به همسر مهربونش توهين كنه عزيزم چرا اجازه مي دي يكي با شرف و آبروي تو بازي كنه
به خدا من هم زنم مثل همه شما با همون احساسات بي ريا كه براي اصل زندگي ام تلاش مي كنم
همسرم تا حالا به حد موهاي سرم مشكلات داشته چه خانوادگي چه مالي چه روحي و حتي جسمي من با افتخار مي گم كه بعد از خدا تنها ياورش بودم اما ديگه قرار نيست اگر بهم بي احترمي كرد به خودم ، شخصيتم ، عقايدم و... كوتاه بيام
ما انسانيم اينو كه دوستان قبول داريد خداوند هم مكرراً فرموده اند كه قدر و منزلت خود رو دريابيد
چكامه جامعه ما خرابه مثل همه جوامع كه ممكنه مشكلاتي داشته باشن من كاري با سياست حاكم بر محيط ندارم
من دو سالم بود كه مادرم در اوج زيبايي بيوه شد اما هرگز پيش نيومد كه كسي ار گل نازكتر بهشون بگن پس عزيزم سختي آسيب هاي ااجتماعي رو ميشه با رفتاري معقول به حداقل رسوند .
عزيزم من برات اون پيام خصوصي رو فرستاده بودن نه taravat به هر حال ممنون كه جواب دادي
در انتها اگر نظراتم نا معقول بود از كليه دوستان پوزش مي طلبم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
ولی من با shad موافقم برای اینکه نیما اوایل فقط حرف از طلاق می زد ولی الان از طلاق منصرف شده درسته که به چکامه گفته بخاطر تعهداتم منصرف شدم ولی به نظر من خودشم حاضر به از دست دادن چکامه نیست درسته که یک سال چکامه رو اذیت کرده ولی از یک سال پیش تا حالا خیلی بهتر شده و روابطشون گرمتر شده
مثلا قبلا اصلا حرف نمی زده ولی الان چکامه می گه خودش پیش قدم می شه یا قبلا تلفن نمی کرده ولی الان زنگ می زنه و ازش می پرسه کجایی یا در مورد بعضی کارا نظر می پرسه و نظر می ده درسته که این موارد برای یه زندگی مشترک خیلی کمه ولی برای زندگیه چکامه که لبه ی پرتگاه بوده یه پل امیده
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
N.DELNAZ عزیز حرفات کاملا درسته خانمی و منطقی. ولی در مورد چکامه جریان فرق می کنه. دوست من اس ام اس بهانه ای بوده برای منفجر شدن نیما عزیزم. چکامه شاید مرتکب خیلی اشتباهاته دیگه هم شده باشه کا خودش ندونه.
الان هم ما داریم بهش می گیم بس کنه. نیمی از حرف هاتون رو الان گوش کنه. باید الان کم کم نیما رو به حال خودش بذاره. چیزی که بارها و بارها با زبان مختلف بهش گفتیم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان چی شد بالاخره میری مهمونی ؟ نیما باهات صحبت کرد؟ مارو بی خبر نزار آجی؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوستای گلم.
راستش تصمیم گرفتم که برم مهمونی.امروز هم رفتم برای مهمونی لباس خریدم.برام دعا کنید تا همه چیز خوب پیش بره.اگه اون بغض لعنتی دوباره راه گلومو بست بتونم قورتش بدم.
امروز نیما نرفت سرکار.مرخصی گرفته بود.داشتم برای خرید میرفتم بیرون که بهم گفت فردا شب دعوت داریم.منم گفتم باشه فردا که از پاتختی اومدم یه سره میریم اونجا.کاملا معلوم بود که ته دلش خیلی دلش میخواسته که بره اون مهمونی.منم دیگه سنگ جلوی پاش ننداختم. بهم پول داد تا برم خرید.یه کت خریدم ولی احتیاج به اتو داشت.برای همین عصری رفتم بیرون تا ببرمش خشکشوئی.اون موقع نیما هم بیرون بود.توی راه دیدمش.با هم رفتیم تا اتوشویی.این دومین باری بود که توی این یکسال باهم بیرون قدم میزدیم.خیلی خوشحال بودم.خیلی.با برادرش رفته بودن برای آکواریوممون ماهی بخرن.توی راه کلی از ماهی و این جور چیزا صحبت کرد.یه کم هم راجع به مهمونی فردا شب صحبت کردیم و بهش گفتم که فردا میرم تا یه هدیه هم براشون بخرم.(آخه اونجایی که دعوتیم جشن تولده)جالبه به محض اینکه پامونو میذاریم خونه دوباره میشه همون آش و همون کاسه.سکوت مطلق.ولی من فعلا به همینشم راضیم.
بچه ها بخاطر فردا برام دعا کنید.منتظر خبرهای مهمونی باشید.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
امیدوارم بهت خوش بگذره عزیزم و همه چیز خوب پیش بره. :72:
دلناز عزیز، منم با قضیه اس ام اس دادن اون خانم موافق نیستم، اما در حال حاضر معتقد هستم که آقا نیما از این رفتارش خسته شده به چکامه علاقه داره فقط نمی دونه چطوری به اوضاع سابق برگرده.
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خوش باشي جاي ما رو هم خالي كن . راستي چكامه جان فكر نمي كني لازم باشه دكور خونه رو با سليقه نيما عوض كنيد .
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
امیدوارم بهت خوش بگذره چکامه جان
من یکی که شاهد پیشرفت روز به روز تو هستم
امیدوارم به هدفت برسی عزیزم
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام بچه ها.دیشب رفتیم مهمونی.بذارین از اولش براتون بگم.من خودم ساعت 4 به بعد جایی دعوت بودم.ساعت 8 بود که نیما زنگ زد کجایی؟گفتم توی راهم.دارم برمیگردم.گفت یه سره بیا خونه بابااینا ما اونجا منتظرتیم.(منظورش خونه پدرش بود)یه جوارایی دلم گرفته بود.آخه برای مهمونی رفتن همیشه من و نیما باهم میرفتیم.نه اینکه اون تنها بره خونه پدرش منم از این ور تنها برم اونجا.خونه پدرش که رسیدم پدرش سر کوچه منتظرم ایستاده بود.بازم بغض گلومو گرفته بود.به جای اینکه نیما نگران باشه پدرش نگرانم بود.چون ترافیک بود یه کم دیر شده بود.وقتی میخوستیم راه بیفتیم نیما دوباره مهسا خواهرشو توی ماشین انداخت وسط که پیش من نشینه.خیلی کلافه شده بودم.توی ماشین هم که با هم sms بازی میکردنو خلاصه باهم خوش بودن.نیما اصلا محلم نمیذاشت.یه لحظه پشیمون شدم از اینکه داشتم باهاشون میرفتم مهمونی.ولی بعد به خودم گفتم ولش کن.خودت خوش باش.از مهمونی براتون بگم.عالی بود.یه DJ که توی کانال pmc برنامه اجرا میکنه رو آورده بودن.خیلی عالی بود.خیلی.یه چیزی هم بگم.از اول تا آخر مهمونی من و نیما باهم رقصیدیم.یه زمانایی مخصوصا شیطونی میکردمو رومو میکردم اونورو با یکی دیگه مثلا برادرش میرقصیدم.ولی نیما منو برمیگردوند که یعنی با من برقص.ولی در عین حال خیلی ماهرانه این کارو انجام میداد که همچنان غرورشو حفظ کنه.توی رقص اصلا بهم نگاه نمیکرد.هراز گاهی چی میشد که نگاه کنه.ولی جالب بود.مثلا دستمو روی شونه اش میذاشتم یا کمرشو میگرفتم.هیچی نمیگفت.انگار خوششم میومد.خلاصه از اول تا آخر مهمونی ما همش وسط در حال رقص بودیم.باورتون نمیشه همه منفیهام تخلیه شد.بعد از یکسال غم و غصه و گریه این اولین شبی بود که کلی بهم خوش گذشت.زمانیکه میخواستیم بریم شام بخوریم نیما بهم گفت خوبه دیگه اون DJ مثل اینکه چشمش حسابی تورو گرفته بود.تو هم خوب بهش نگاه میکردی.منم هیچی بهش نگفتم.ولی توی دلم بهش خندیدم و گفتم دیدی آقا نیما دوباره غیرتی شدی.پس برات مهمه.
سر شام هم اون برام شام کشید.باهم خوردیم.موقع برگشتن دوباره توی ماشین مهسارو انداخت وسط که خودش پیش من نشینه.دیگه برام مهم نبود.مهم این بود که خیلی بهم خوش گذشته بود و اینکه باهم رقصیده بودیم.میدونین بچه ها زمانیکه پیش خانواده اش هستیم چون اونا از برنامه ما کاملا خبر دارن و نیما هم خیلی توی روشون وایستاد حس میکنم برای اینکه غرورش نشکنه(از دید خودش)و قدرتشو حفظ کنه و مثلا بگه من هنوز هم سر حرف خودم هستم جلوی اونا به من بی محلی میکنه.البته توی خونه هم همینطوریه.ولی نه به اون شدت.
الان هم دوباره در سکوت مطلق هستیم.الان اون اتاقه داره کتاب میخونه.نمیدونم دیگه بعدا میخواد چی پیش بیاد.فعلا به همینشم راضیم.
دوستای گلم برام دعا کنید.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، خیلی خوشحال شدم :72:
امیدوارم لحظه به لحظه زندگیت در حال پیشرفت باشه عزیزم.. دیشب همه اش به فکرت بودم، خوشحالم که بهت خوش گذشته..
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستای عزیزم فکر کنم باید مهمون دعوت کردن رو شروع کنم.میدونین چیه دیشب خیلی روحیه مونو عوض کرد.باورتون نمیشه ولی این مسئله کاملا توی س ک س مون هم معلوم بود.با اینکه طبق معمول شروع کننده من بودم و من پیشقدم شدم ولی روابط نیما با من کاملا با قبل تفاوت داشت و خیلی خیلی گرمتر بود.من حس میکنم مهمونی دیشب خیلی تاثیرگذار بود.تصمیم گرفتم کم کم شروع کنم هرازگاهی دوستامونو دعوت کنم تا جو خونه هم شاد بشه و از یکنواختی دربیاد.با اینکه روابط خیلی امیدوارکننده بود ولی همچنان هردو در سکوت مطلق هستیم.امیدوارم صبرکردنام بالاخره جواب بده.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوست عزيز از اينكه داري نتيجه ميگيري خيلي خوشحالم ، ان شا الله كه از كارهاي درست و صبركردنهات نتايج بهتر هم ميگيري
اميدوارم هميشه موفق باشي
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
shad و elina عزیزم مرصی.خیلی خیلی خیلی خیلی دوستون دارم.
اسماجون نیما هیچوقت به دکور خونه کاری نداشته.همیشه دکور خونه با من بوده.بعدشم الان آخه شرایط طوری نیست که بخوام در این مورد ازش نظر بخوام.قربونت برم مرصی از توجهت دوستم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خوبه چکامه جان، مهمونی بگیر، اما سعی کن زیاده روی نکنی، قبلش هم نیما رو در جریان بذار و ازش نظر بخواه، سعی کن چهار نفری (شما و نیما و مهسا و نامزدش) با هم برین بیرون، چون وقتی نامزد مهسا باهاشه، نیما دیگه نمی تونه بچسبه به مهسا.
من هم واقعا دوستت دارم عزیزم..:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
آخه shad عزیزم مهسا با علی دوستن و هنوز نامزد رسمی نشدن.خانواده نیما از رابطه این دو نفر باهم اطلاع دارن غیر از نیما.برای همین نمیتونیم باهم بریم بیرون.بعدشم حتی اگه میشد باهم بریم میدونم توی این شرایطی که ما داریم نیما میرفت میچسبید به علی. من و مهسا هم باهم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اگه اینطوریه که نمیشه، اما اگه نامزد بودن، می تونستی از مهسا بخوای که به علی بگه بیشتر با اون (مهسا) باشه.
اما همین هم که مهمونی بدی و سعی کنی زوج زوج دعوت کنی خیلی بهتره. هیچ وقت یه چیزی یادت نره، «باید به خودت خوش بگذرونی»..
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام خانوم خانوما
واااااای خیلی خوشحال شدم خیلی از پنجشنبه صبح دیگه نیومده بودم تو تالار ولی امروز که اینا رو خوندم خیلی سرحال شدم تو لیاقت بهترین ها رو داری پس امیدوارم به بهترین ها برسی عزیزدلم