فرانک جون من عضو نیستم
لیلا جون درست میگه، اینقدر که پست زدم شدم عضو همراه
مرسی اقلیما جون
آره، شب موقع خواب بهش اس میدم که برای فردام پول بزاره
امیدوارم که بزاره
نمایش نسخه قابل چاپ
فرانک جون من عضو نیستم
لیلا جون درست میگه، اینقدر که پست زدم شدم عضو همراه
مرسی اقلیما جون
آره، شب موقع خواب بهش اس میدم که برای فردام پول بزاره
امیدوارم که بزاره
متن اس ام اس:
عزیزم می تونی برام 100 تومن پول بذاری؟ شدیدا نیاز دارم
سابینا نمیخوام بگم عزیزم
نمیخوام فکر کنه دارم منت میکشم
غرورت را خرد نكن.
شمیم جان شاید این نحوه درخواست یا یادداشت تو کوتاه مدت جواب بده ولی به نظر من مشکلت کلا" حل نمیشه
شاید بهتر باشه جای برداشتن پول از کشو از همسرت درخواست کنی حتی کتبی و محترمانه که مبلغی رو بهت بده
خونرم ترک نکن مطمینم پشیمون میشی
مرسی صحرا جونم
قرار شد خونه بمونم، و راجع به پولم حتما براش مینویسم حالا اس ام اس یا یادداشت حتما مینویسم
خودمم خسته شدم
و حتما یه مدت هم یه خودت هم به همسرت فرصت بده و اینم بدون تو این اوضاع و وضعیتی که بینتونه اصلا نمی تونی هیچی و حل کنی بلکه هر کلمه حرف تو یا اون یه جنجال تازه است مثل یه زخم که تازه است و اصلا نمی تونی بهش دست بزنی تا یه کم بهتر شه
یعنی اصلا بیخیالش شو و سرتو به کارای شخصیه خودت گرم کن
مثلا من سعی می کنم این جور وقتا نقاشی بکشم
یا مثلا میرم کشو هامو مرتب می کنم
یا میرم پیاده روی
و ذهنتو از این مسائل پرت کن و اونم به حال خودش بذار و ببین چی کار می کنه بلاخره........
این قضیه برداشتن پولهای شارژ ساختمون و کابل اینترنت خیلی بهم برخورده و برام گرون تموم شده
شاید اگه این دو مسئله نبود میتونستم باهاش کنار بیام ولی این دوکارش باعث شده واقعا ازش متنفر بشم
شمیم جان حالا که فکرت آروم شد و به نتیجه رسیدی دقیقا بنویس برنامه ات چیه؟
نحوه ی برخوردت توخونه؟
در مورد 100 تومن؟
به خاطر این میگم که بعد از حدود 3 صفحه بحث با دوستان برای خودتم دقیقا روشن بشه که میحای چه عملکردی نشون بدی.
می دونم عزیزم بر خوردن هم داره خب
اما بدون اون داره لج بازی میکنه - داره مثلا راه تنبیه رو پیش میگیره تو نباید حساسیت نشون بدی نباید حرصت رو جلوش نشون بدی وگرنه نقطه ضعف دادی دستش
عزیزم اقلیما درست میگه باید یجوری رفتار کنی که خیلی چیزها وجود دارن که تو داری ازشون لذت می بری بهش نشون بده که کل زندگی تو بسته به اون نیست اما نه با لج بازی خیلی خونسرد کتاب بخون تلویزیون رو با شادی و لبخند هرچند ظاهری تماشا کن
به خودت برس یه مدت اینطوری باش می دونم خیلی سخته خیلی ولی باعث میشه تعجب کنه اون وقت اونم اروم تر میشه وقتی دیدی اروم تر شد بهش کم کم خواسته های مالی و... رو بگو
بیشتر با سیاست بذارش توی عمل انجام شده
موفق باشی - سعی کن قوی باشی احساسی برخورد نکن
فکر کن داری واسه خودت زندگی میکنی فعلا
1-تو خونه میمونم
2-اصلا کاری به کارش ندارم
3-شاید 100تومنو یه جوری جور کنم که حتی بهش اس ام اس هم ندم چون خیلی غرورم جریحه دار تر از اونیه که بخوام حتی اس ام اسی برم جلو
سوال:
و در مورد خونه خالم فرداشب نمیدونم
از یه طرف میدونم تو اون جمع حسابی بهم خوش میگذره و روحیم عوض میشه مخصوصا که میتونم بگم شوهرم رفته دنبال کارای باباش و از یه طرف میترسم باب بشه که هرکی خودش بره هرجا دعوته واقعا نمیدونم چکار کنم؟
مرسی فرانک جون
آره تو و اقلیما درست میگین
حتما اینکارو میکنم هرچند سخته ولی برام خیلی راحتتر از گذشته شده
قبلا حالم خیلی بدتر میشد
البته تو شرایطی که من مقصرم حالم واقعا بد میشه ولی وقتی مقصر نیستم حالم بهتره مثل الآن
آفرین شمیم جان:104::104:
از sci عزیزم می خوام اگه شد بیانو نظرشونو بگن
اره عزیزم
در مورد خونه خاله ات هم میگم برو بهتر از اینه که توی خونه بشینی اونو ببینی اتفاقا خیلی خوبه که ببینه تو داری خوش میگذرونی
و نگران نباش که عادت بشه با یه بار چیزی نمیشه
اگرم شد که احتمالش کمه بهش می پردازیم راه داره کلی هم راه داره
مشاور چی شد؟
خونه خاله هم برو میدونه که اونجا قراره برید؟
در مورد منزل خاله تونم بهش اطلاع بده که دعوتید اگر اومد که فبها اگرم نه که به همون روال تصمیمات خودت ادامه بده و برو.
اما در ادامه:
با یک مشاور صحبت کن(بر گرفته از صحبت سابینا)
سر تو به کارای شخصیت گرم کن(برگرفته از صحبتهای eghlima)
یواش یواش سعی کن سیاست به خرج بدی(برگرفته از صحبتهای فرانک 68)
موفق باشی
دوستای خوبم از همتون ممنون
باشه خونه خالم هم میرم
به کارهای شخصیم هم میرسم
سیاست و باید یادم بدین چون اصلا ندارم
برام خیلی دعا کنین
کابل اینترنتو برداشته اگرنه منتظر SCi میشدم
خیلی دلم میخواست بیاد
ولی اینم شانس منه دیگه
بازم از همه ممنونم
برام خیلی خیلی دعا کنین، خواهش میکنم
راستی مشاور هم میرم
فردا برم ببینم کی هست، اگه خوب بود که میرم اگرنه یکشنبه حتما با دکتر خودم وقت میگیرم
بازم برم خونه با 148 تماس میگیرم
تصمیماتمونو بهش میگم
ببیم کجاهاشو تائید میکنه
انجام میدم
دوستتون دارم
خدا کنه تاپیکمو نبندن
:43:
برات دعا میکنم
:323:
سلام شمیم جان
خوبی عزیزم؟اوضاعت روبراهه؟؟
بیا بگو چطوری؟جو خونه گل و بلبله یا نه؟ نگرانتم
سلام یکتا جون
خوبی؟
چهارشنبه شب :
رفتم خونه، خیلی عادی ، شام درست کردم، نشستم پای فیلم دیدن و کتابم دستم (که البته اینقدر اعصابم خورد بود که از هیچکدوم هیچی نمی فهمیدم فقط یه فیگور بود)
اومد خونه، لباساشو عوض کرد، رفت تو اتاقش، درو بست و گرفت خوابید
حتی یکی از همسایه ها اومد برای پول شارژ یکبار زنگ زد دیدم بلند نشد، رفتم صداش کنم دیدم خوابه، اومدم برم دم در بگم بعدا بیان یه دفعه پرید دم در و شد اون آدم تو دل برویی که همه میشناسن و همه فکر کردن با چه آدم خوبی دارم زندگی میکنم ولی کسی نمیدونه فقط این رفتارها مال در و همسایه هست
بعدشم که اومد رفت دوباره خوابید منم فیلم و سریالمو دیدم و رفتم خوابیدم
البته قبل خواب اس ام اس دادم :
لطفا برام پول بزار ، حقوق ندادن و دستم خالیه
5شنبه :
صبح بلند شدم دیدم داره کاراشو میکنه بره سرکار، منم موندم تو اتاقم که چشمم بهش نیفته
رفت بیرون، اس ام اس داد :
منم پول ندارم ، گردنبندی که بهم دادی به کارم نمیاد ، بفروش پولشو استفاده کن
اس ام اس دادم :
اگه واقعا پول ناری زنتم پای همه نداریت وای میستم، اما اگه برای من نداری، بگو تا یه کاری کنم مشئولیت خرج کردن برای یه غریبه از گردنت سلب بشه
اس ام اس داد :
ما به درد هم نمیخوریم، خداحافظ
و منم دیگه جواب ندادم
همه وسایلمو جمع کردم، به مامانم زنگ زدم و گفتم بیاد خونمون بریم خرید (الکی که تو راه با استرس نیاد یه اتفاقی براش بیفته)
بعدش زنگ زدم به مامانش و تولدشو تبریک گفتم، جالب اینه که خواهرش گوشی رو برداشت، سلام علیک کردم دیدم خیلی سرد برخورد کرد فکر کردم نشناخته، گفتم شناختین ؟ گفت آره
گفتم پس گوشی رو بدین به مامان، بعد تولدشو تبریک گفتم و مامانش هی گفت چرا نیومدی؟ من هی گفتم اگه بودی یه صفای دیگه داشت و ....
منم عذر خواهی کردم و گفتم دندون درد شدید داشتم بعدشم گفت جمعه ناهار خونه ما هستینا، بیای ها، گفتم باشه اگه زنده بودم چشم
مامانم اومد، یه کم باهم حرف زدیم مامانم گفت مشکوک میزنی ،چیزی شده؟
منم دیگه بغضم ترکید
همه چیو به مامانم گفتم، ولی جالب بود بعضی چیزا رو که تعریف میکردم مامانم میگفت فلان رفتارو که میکرد من میفهمیدم یه چیزی هست ولی هرچی بهت میگفتم با هم خوبین؟ میگفتی آره و اینقدر مطمئن جواب میدادی که من فکر میکردم اشتباه کردم
بعد مامانم دید وسایلمو جمع کردم
بهم گفت اگه از خونه برم خیلی از حق و حقوقمو از دست میدم و ازم خواست بمونم ، منم وسایلمو گذاشتم سرجاش غیر از مدارکم و طلاهام که دادم مامانم برد، یعنی با هم بردیم خونه بابام، شبش خونه خالم دعوت بودیم منم نه یادداشتی نه اس ام اسی نه هیچی، با مامان و بابام رفتیم خونه خالم
خالم میخواست ما رو پاگشا کنه
فکر کنین هدیه پاگشا رو بین فامیل بهتون بدن و شما تنها و بدون شوهرتون تو جمع باشین
دلم گرفت
ولی تو دلم گفتم خلایق هر چه لایق
خونه خالم سعی کردم خیلی بهم خوش بگذره و اونقدر بگو و بخند کردم که مامانم یه جورایی شک کرده بود به تصمیمی که گرفتم
بعدشم منو رسوندن در خونه (ساعت 12) و رفتن
منم رفتم دیدم خوابیده، لباسمو عوض کردم و خوابیدم
جمعه :
اینم بگم که از بابام پول گرفتم برای اینکه جیبم خالی نمونه و بابا و مامانم بدون اینکه کوچکترین تیکه ای مبنی بر بی غیرتی شوهرم که با وجودش دارم از بابام پول میگیرم و بدون دریغ بهم پول دادن و هیچی به روم نیاوردن
دیروز صبح پاشد کاراشو کرد و رفت خونه مامانش، مامان منم زنگ زد گفت برم خونشون
برای ناهار رفتم و تا ساعت 11:30 موندم و بعدش آژانس گرفتم و اومدم خونم، دیدم کارت دعوت ولیمه باباشو که از چهارشنبه گذاشته بود رو میز کامپیوتر و من بهش دست نزده بودم، آورده گذاشته رو میز پذیرایی
هم خندم گرفته بود هم لجم
خندم بخاطر اینکه با وجود همه رفتارهاش بازم توقع داره بلند شم برم ولیمه و تازه برای برادرم و خانمش و پدر مادرم هم کارت دادن
و لجم بخاطر این بود که یه زنگ نمیزنن بگن چرا ناهار نیومدی؟ چیزی شده؟ اما آبروشون باید برگزار بشه و توقع دارن تو فامیل حفظ آبرو کنم
منم که عمرا برم
وقتی خرج من به شوهرم ربطی نداره قطعا ولیمه بابای شوهرم که اصلا به من ربطی پیدا نمیکنه
به مامانمم گفتم به هیچ وجه نمیرین،
مامانمم گفت اینقدر کار پدرش بهمون برخورده که تصمیم دارم بعد از یکی دوماه برم خونشون، بعدشم بگم حاج آقا آخر شب یادش افتاد ما رو به حساب بیاره و زنگ بزنه (که البته اگه یادتون باشه من بهش گفتم شماره بابامو میگیرم خداحافظی کن و تو عمل انجام شده قرارش دادم و کارد میزدی خونش در نمیومد - خدائیش خیلی حال داد) ما هم گفتیم دیر مزاحمتون بشیم که وقتتونو نگیریم
خیلی حال میکنم با این برخوردهای مامانم
بعدشم کارامو کردم و اومدم بخوابم که دیدم اومد
بازم اون تو اتاق خودش و منم تو اتاق خودم
الآن 3روزه نه همدیگه رو دیدیم نه حرف زدیم، مثل دو تا مستأجر تو یه خونه
و برای اولین بار وقتی از خونه میره بیرون به جای اینکه دلم بگیره و دلتنگ بشم ، آروم و شاد میشم که نیست
سلام خوبي شميم جون؟
بعدش چي شد ديگه هيچي نگفت؟
دیروز میخواستم براش یادداشت بزارم که برو دنبال کارای طلاق
ولی مامانم گفت دست نگه دار، تند نرو
مامانم گفت یه جلسه خانوادگی با پدر مادرا بزار ولی من اصلا نمیخوام پیشنهاد بدم چون تا حالا هر وقت مشکلی بوده این من بودم که سعی کردم صلح و صفا برقرار کنم ولی اینبار میخوام تا آخرش برم
یا واقعا به درد هم نمیخوریم و جدا میشیم یا اگه قراره صلح و صفایی اینجاد بشه اینبار حتما باید از طرف اون باشه
هیچ ترسی از طلاق ندارم
شوهری که غیرتش اجازه میده جیبمو بی پول بزاره تا مجبور بشم از پدر مادرم پول بگیرم و خانواده ای که اونو بدون من قبلو میکنن و یه زنگ نمیزنن بگن چتونه؟ و خواهری که ادعای تحصیلات عالیه و فهم و شعور داره ولی دامن میزنه به مسائلمون ارزش موندن نداره
حالم از این زندگی بهم میخوره
من تو ازدواجم گول خوردم
گول رفتارهای ظاهرساز همسرم و خانوادشو
فقط خوشحالم که فرصت تلافی تو ولیمه باباشو از دست ندادم
خیلی خوشحالم
اگه من مهمم، پس چرا باید با اعصاب خوردی زندگی کنم، اگرم به درد هم نمیخوریم و مهم نیستم که بود و نبودم فرقی نمیکنه
ولی اینقدر عادت کردن به ظاهر سازی که موندن جلو فامیل چکار کنن
لیلا جون
هرچی بودو نوشتم
شمیم جان در مورد جدا شدن پدرت و مادرت دقیقا جبهه گیریشون چه سمتیه؟؟؟
به نظر من هم جلسه خانوادگی واجبه
در مورد قضیه شما واجبه
حالا من یک پیشنهاد دیگه هم دارم
بعد از ولیمه ، پدر و مادرت برن خونه اونها همونجا یک سری مسائل رو بگن بعدشم قرار جلسه رو بزارن
هوم؟؟؟ بچه ها درست میگم؟؟
سلام عزیزم
نمی دونم یعنی واقعا تصمیمت رو گرفتی یا از روی حرصت و اعصاب خوردیت این فکر به ذهنت رسیده؟؟؟؟
خیلی مهمه
تو اگه بخوای واسه جدایی اقدام کنی اگه 5 سال هم طول بکشه نباید خسته بشی یعنی آخر آخر تنفر
پدر مادرم خب مثل همه پدر مادرا ناراحتن که اینطوری شده
ولی خدا رو شکر خانواده منطقی دارم
اگه بخواد اینطوری پیش بره الآن جداشیم خیلی بهتره تا بعد یه بچه
طول کشیدن طلاق گرفتن برام مهم نیست
چون نمیخوام با کس دیگه ای ازدواج کنم که به زود تموم شدن کارم نیاز داشته باشم
هرچند سال که میخواد طول بکشه
ولی چون تو این زندگی گول خوردم و همه تلاشمو کردم و جواب نگرفتم نمیخوام از مهریم بگذرم
اگه مقصر بودم مهریمو میبخشیدم
مهریمو میزارم اجرا
بخواد اذیت کنه منم اذیتش میکنم
فرانک جان
من تصمیممو گرفتم
زندگی که وقتی توش نیازی داری اینطوری باهات میکنن فکر نمیکنم ارزش موندن داشته باشم
الآن یکسال گذشته منی که سالم بودم به قلب درد افتادم و وزنم به شدت کم شده
کدوم زندگی ارزش به خطر افتادن سلامیت انسانو داره؟
تازه اونم زندگی که اگه توش مریض بشی باید به فکر خرج معالجت هم باشی و به کسی ربطی نداره
شميم داري واقعا اين حرفها را از ته دلت مي زني؟
اره اونکه درسته
اگه زبونم لال قرار باشه اتفاقی بیفته زودتر ادم باید تکلیفشو بدونه
شمیم دقیقا این بزرگترین نقطه مثبته... خانواده منطقی رو میگم
بسپار به اونها
فعلا حرفی از طلاق نزن عزیز دلم قربونت برم
باورت نمیشه تمام آخر هفته تو فکرت بودم...خونه اینترنت ندارم نتونستم سر بزنم
اینها رو که میگی دلم ریش ریش میشه
فقط دعا میکنم این لج و لجبازی ها و بچه بازیها زودتر تموم شه
کسایی که حق عضویت دارن به آقای sci پیام بدهن یک سر بیان اینجا...حضورشون خیلی واجبه
آره لیلا جون
تو این دو روز فقط وقتی اشکم در میومد که به خاطراتمون و به قولهایی که داده بود و رفتارهایی که از روش تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم میفتادم
و همش احساس گول خوردن داشتم
وقتی میرفت از خونه بیرون اصلا دلم نمیگرفت
وقتی یادم میاد باچه ذوقی رفتم دکتر برای اقدام بارداری، دلم میگرفت و اینکه چه شانسی آوردم باردار نشدم
بچم از این بابا چی میخواد یاد بگیره؟
با وجود یه بچه چقدر باید تحقیر بشم تا حداقل نیازهام برآورده بشه؟
چه آبرویی جلوی اون بچه برام میمونه؟
و خیلی چیزای دیگه
ولی علت اشکام
هیچوقت دوری ازش و اینکه دو روزه ندیدمش یا خونه نیست نبود
یکتا جون مرسی
ممنونم که تو و بقیه دوستان تنهام نمیزاری
به خدا بزرگترین دلگرمیم شده این سایت و اعضاش
دلم داره میترکه
تمام مدت سعی کردم عاقلانه برم جلو ، همیشه راست گفتم و سعی کردم همه رو در نظر بگیرم
ولی
حالا میفهمم طرفم اصلا به این چیزا حتی فکر هم نمیکرده
میخوام برای فردا وقت مشاوره بگیرم
امروزم اومدم ببینم برام چی مینویسین
از همتون ممنونم
:72:
حتي اگه قصدت هم طلاق هست فعلا حرفي از طلاق نزن. بذار ببينيم شايد خانواده ها بتونن مشكل را حل كنند.
نمیدونم لیلا جون
اصلا نمیدونم میخوام مشکل حل بشه یا نه
يعني چي ؟
احساس میکنم همه انگیزه و عشقم از بین رفته
لیلا جون
من با همه عشق و علاقه و محبت و فداکاریم اومدم تو این زندگی
ولی حالا احساس سرخوردگی شدید دارم
ببين به هر كدوم از ما ممكنه تو برهه اي از زندگي اين احساس دست بده ولي پايدار نيست و با گذشت زمان حل مي شه.
لیلا جون به نظرت با اتفاقهایی که افتاده
امیدی به این زندگی هست؟
اصلا این چینی شکسته اگه بند بخوره ارزش نگهداری داره؟
:303:
به نظر من هنوز كه اتفاقي نيفتاده فقط شما شوهرت را عادت دادي تا وظايفش را انجام نده. و بايد كم كم اين عادت را ازش بگيري.
یعنی هنوز امیدواری؟
من فکر نمیکنم زخم کارها و حرفاش به این راحتی خوب بشه
حرفايي كه مردها موقع عصبانيت مي زنند از ته دلشون نيست. اصلا از ته دلشون نيست.
می فهممت عزیزم
اما باید بسنجی ببینی ایا همسرت انگیزه ای برای زندگی کردم و مسئولیت پذیری داره یا نه؟ با توجه به اینکه گفته بود ما به درد هم نمی خوریم اینو پرسیدم
عزیزم جز مسئله مالی و بی اهمیتی همسرت مشکل دیگه ای با هم نداشتید؟
توی این یکسال رو میگم؟؟
بیشتر مسائل مالی
حالا یه موقع چیزی نیاز دارم، یه موقع مثل الآن به پزشک نیاز دارم
یا برای عروسی یا تولد بستگانم میخوام چیزی بخرم
و خیلی از این موارد
مسئله مالی یه مسئله کوچیک نیست
رو خیلی چیزا اثر میزاره
و خدا شاهده من پر توقع یا پرخرج نیستم
همسرم هم دستش تنگ نیست
بابت هر چیزی خرج میکنه غیر از خواسته های من
تازه من از هیچی رسوندم به جایی که حداقل اگه کفش لازم دارم کمتر قیافه میگیره و حتی گاهی خودش پیشنهاد میکنه بریم بخریم
قبلا که بهش بر میخورد میگفتم کفش میخوام
و همه اینها بعد از عقد رو شد
تو دوران نامزدی همش میگفت اگه چیزی میخوای، بخرا، پول هست
مثل همیشه دروغ و ظاهر سازی
من نمی فهمم همسرت اگه می خواسته خودش با خودش زندگی کنه واسه چی ازدواج کرده؟
تا حالا شده کاری واست انجام بده سرت منت بذاره یا ترجیح میده اصلا کاری واست انجام نده؟
شمیم جان در مورد تصمیمی که گرفتی و اینطور که میگی خیلی روش فکر هم کردی چیزی نمی تونم بگم
فقط خواهش میکنم مشاوره رو زودتر برو
فقط از خونت بیرون نرو بذار هر اتفاقی که قراره بیوفته بیوفته فقط خودتو اروم نگه دار و سعی کن لجبازی نکنی توی این شرایط تا ببینیم مشاورت چی میگه
خبرم کن
دعات میکنم:323:
مرسی فرانک جان
راستش همسرم و من یه جورایی جامون عوض شده
یعنی همسرم توقع داره براش خرج کنیم در صورتیکه معمولا عروس این توقع رو داره، نه؟
همسرم فکر میکنم فکر میکرده اگه ازدواج کنه جیبش پر میشه
نمیدونم این برداشت منه
یه کارایی میکنه
گاهی منت میزاره
گاهی نه
برای همین براش قاطی که میکنم همه چی میاد جلو چشمم و بهش میگم
سلام شمیم جان
راستش اصلا باورم نمیشه که داری به اینجا می رسی
چون به نظرم رابطه تو و همسرت جز مسائل مالی خوب بود درسته گاهی یه مسائلی پیش می امد ولی خوب بحث و دعوا تو همه زندگی ها هست که با گذر زمان کمتر میشد
درست فکر کن و تصمیم بگیر
شمیم جان هر مردی یه ایرادی داره
یکی به خانواده اش زیادی وابسته است
یکی از رفت و امد خوشش نمی اد
یکی چشم ناپاک داره
یکی به همسرش خیانت کرده
یکی دست بزن داره
یکی رفیق بازه
یکی به شدت تنوع طلب
یکی عصبی
یکی..........
یکی هم مثل همسر تو با مسائی مالی مشکل داره
حالا آیا مشکل زندگی تو فقط با طلاق حل میشه؟