RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
برادر گرامی تا این اندازه احساساتس بودن مخّل زندگی میشه و تو تمام زمینه های زندگی تون تاثیر نامطلوب میذاره .شما یک مرد هستید باید بتونید احساسات تون رو بهتر از یک زن کنترل و مهار کنید ..باید منطقتو رو بیشتر به کار بگیرید تا احساستون . البته خانم شما هم خیلی احساساتیه برای همین اشتباه شما رو کوچیک یا بزرگ نمیتونه به راحتی ببخشه و واقع بین باشه .فکرشو بکنید زن و شوهر هر دو احساساتی زندگی چی میشه !؟
اگه خانمتون یه اشتباهی بکنه با این احساسی که شما دارید ، حتما" اینبار شما کار اونو تکرار میکنید و تلافی میکنید . اینجوری کل زندگیتون بر اساس احساس میچرخه تاعقل و منطق !
این لینک رو از آقای سنگ تراشان ببینید :
http://www.hamdardi.net/thread-9768-post-94588.html#pid94588
جواب سوالتون : من تا جایی که خودم رو میشناسم چنین کاری نمیکردم و حتما" قبل از اینکه دیگران دنبال کشف علت رفتارم باشند خودم علت ناراحتی رو میگفتم و جواب درست هم میخواستم و سعی میکردم با حرف زدن و بحث در مورد قضیه کاری کنم که دیگه نه من و نه همسرم تکرارش نکنیم .
RE: لطفا آقا پسران با تحربه حوابم را بدهند
سلام اقای سنگ تراشان خیلی به کمکتون نیاز دارم
من با بچه ها خیلی صحبت کردم به نتایجی رسیدم
مشکله من
سلام دوستان محترم من تازه به این سایت اومدم خیلی عالی بود .من یه مشکلی برام پیش اومده که داره حاد میشه من حدود 4سال با یک دختر دوست بودم ایشون تا زمانی که با من دوست بودن چه بعد از اون و چه قبل از اون با کسی دوست نبودن فرزند اول خانواده هستش و دختره خوبی هم بود بعد از 4 سال من تقاضای ازدواج دادم و بعد به خواستگاری رفتیم به خوبی و خوشی تموم شد من و همسرم بی نهایت همدیگرو دوست داریم طوری که فامیلهامون به ما حسودی میکردن و بهمون میگفتن الان حدود 10ماه است که با هم عقد هستیم در این 10 ماه مشکلاتی از من سر زد به عنوان مثال (نبردن همسرم به بیرون بردم ولی کم یا اگر بهم میگفت میگفتم حالشو ندارم.برای مثال زمان تولدم یا سالگرد دوستیمون برای من هدیه میگرفت ولی من یادم میرفت و شاید 3 یا 4 تا دروغ بهش گفتم .ما تو این 10 ماه با هم بحث میکردیم ولی وقتی همسرم قهر میکرد من به قول معروف نازشو میکشیدم بوسش میکردم و قضیه تموم میشد )من یه ادمی بودم که وقتی همسرم جایی میرفت بهش زنگ میزدم میگفتم کجایی با کی رفتی کی میای .همسرم شاید بگم در روز 6بار بهم زنگ میزد و منم باهاش صحبت میکردم ولی به دلیل کار شاید بعضی وقتها قطع میکرم و کم صحبت میکردم تا جایی که 5/1ماه پیش سر موضوعی با هم بحث کردیم شبش همسرم خونه ما بود موقع بردن همسرم به خونه بهم گفت یه کتاب smsبرام بگیر بعدش بهش گفتم واسه چی این کتابو میخای شب که رسوندمش اومدم خونه بهش اس ام اس دادم ولی جوابی نمیداد تا اینکه برای اینکه تهدیدش کنم که جواب smsبده بهش گفتم من دیگه باهات نمیتونم زندگی کنم باید از هم جدا بشیمو یه سری از این حرفا که همسرم به مادرش گفت مادرش با من صحبت کرد که چرا این حرفارو زدی درضمن(هر موضوعی که پیش میومد میرفت به مادرش میگفت بهش میگفتم نگو مشکله خودمونه)تا اینکه من رفتم خونشون برای عذر خواهی ولی میگفت من دیگه بهت نیاز ندارم ازت بدم میاد باید از هم جدا بشیم اصلا منو تحویل نمیگرفت تا یه شب پدر مادرش با خودش اومدن خونمون بعد همسرم گفت فرصت بهش میدم پدرش گفت زیاد بهش زنگ نزن بزار حال خودش باشه ولی من کم عقلی کرد بهش زنگ میزدم قربون صدقش میرفتم که باهام درست صحبت کنه ولی چاره ساز نبود همسره من ارایشگاه زنانه داره یه شب شرکشو دعوت کرد خونشون منم رفتم ولی اصلا بهم محل نمیداد بلند شدم اومدم خونمون بهش زنگ زدم برو (اونایی که تازه پیدا کردی بهشون حل بده)به خدا من منظوره بدی نداشتم ولی بد بهش گفتم سره همین موضوع دوباره شروع کرد خیلی خونشون رفتیم باباش کادرش باهاش صحبت میکنن که تموم کنه منم خیلی فکر کردم بهشم گفتم کاره من اشتباه بود من تازه یه چیزهایی رو فهمیدم که به زن چی جوری باید محبت کرد بهش گفتم من عوض شدم ولی حرف تو گوشش نمیرفت شوهر خالش یه شب دعئت کرد خونشون باهاش صحبت کرد منم تمام تقصیر هارو به گردن گرفتم شاید از پدر مادر خودم و همسرم حرف خوردم ولی هیچی نگفتم گفت باشه بهش مهلت میدم ولی دوباره حرفه خودشو میزنه بهم میگه ازت بدم میاد دوست ندارم ببینمت من میخام طلاق بگیرم ما نزاشتیم کسی بفهمه پدر مادرش اوم و پدر مادر من اصلا ی=به این کار راضی نیستن خودشم میگه فقط کسی نفهمه رفتم یه شب دم ارایشگا اوردمش تو ماشین باهاش صحبت کردم گفتم من اشتباه کردم بیا یه زندگی نو شروع کنیم میگه تو یه کاری کردی من نمیتونم گذشتمو نگاه کنم ما به خدا خیلی خیلی همدیگرو دوست داشتیم ولی من همین الان هم انقدر دوستش دارم که میگم نمیتونم بدون اون زندگی کنم عاشقشم باباشم میگه فکره طلاقو از سرت بیرون کن پدر مادره منم میگم ما نمیتونیم طلاق بدیم بابام دیشب رفت تنها خونشون براش دسته گل خرید باهاش صحبت کرد ولی راضی نمیشه میگه من تمام حرفامو به حمید یعنی من زدم ما چون دختر پدر مادرم ندارمن خیلی خیلی بابام مادرم حتی داداشام دوستش داشتن مادرم و قتی همسرم میومد خیلی قربون صدقش میرفت بابامم همین طور من میدونم مشکل از من بوده و قبول دارم میخام جبران کنم انگار همسرم ترسیده به خدا عید قربان براش عیدی بردیم ولی هنوز بازش نکرده انگشترشو ازدستش اورده بیرون بهش میگم این اون عشقی بود که ازش حرف میزدیم بهم میگفت بهم مهلت بده ولی من عجله میکردم الان میخام 1 ماهی کاری به کارش نداشته باشم تا با خودش خلوت منه به خدا خیلی دوستش دارم اصلا به هیچ عنوان نمیخوام از دستش بدم خونوادهامونم ناراحتن میگن این مشکلی نیست حل میشه و لی من دوست دارم ببینمش ولی اجازه نمیده بهم میگه تو نامحرمه منی فقط تو رو خدا راهنماییم کنید که چیکار کنم الانم خونه هستش فقط تو اطاقشه یا خوابه خودشم به پدر مادرش نمیگه طلاق فقط میگه من حمید دیگه دوستش ندارم محبت حمید دیگه تو دلم نیست من تعجب میکنم چرا این طوری شده به راهنمایی تون خیلی احتیاج دارم به خدا اقای سنگ تراشان خیلی دوستش دارم میدونم اشتباه از من بود ولی به خدا سرم به سنگ خورده با بچه های همدردی که صحبت میکردم میگن بهش زنگ نزن منم الان 5 روزه بهش زنگ نزدم دیروز رفتم پیشه دوستش میگم خانومم چطوره میگه خوبه میگم حرفی از من نمیزنه میگه نه خانومه من طوری بود که واسه من میمرد منم همینطور آخه مگه میشه یه کسی کسه دیگرو دوست داشته باشه بعد از 4 سال و 10ماه عقد بگه نمیخوامت محبتت از دلم رفته به خدا هر کاری از دستم بر میومد کردم گفتم تنهاش بزارم آدمیزاده شاید برگشت آقای سنگ تراشان ما رابطه جنسی هم با هم داشتیم به صورت خیلی خوب و هر دو طرف راضی 2 بار بهم گفت طلاق گفتم من طلاق نمیدم میگه بیا بریم پدر مادر هامون نفهمن گفتم نمیام الانم دیگه 5 6روزه نگفته طوری شده حلقشو از دستش در اورده منم حساسم ولی تحمل میکنم به خدا صبرمم کمه بهم گفتن تنهاش بزار شاید به خودش بیاد استاد گرامی کمکم کنید عاشقشم اگر از بنده سوالی داشتید در خدمتتون در مورد مساله خودم هستم
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
دوست عزیز قبلا هم به شما گفتم, خانوم شما از اون دسته ادم هاییه که ناراحتیشون را به موقع بروز نمی دن و دلخوری ها را توی دلشون میزارن.این مشکل شما هم ناشی از این مسئله است.ایشون بخاطر حرفی که زدید و حرفهایی که در گذشته زدید و یا بی توجهی هاتون که قبلا بروز ندادند از شما ناراحتند.
الان بهترین کار صبر وتحمل در کنار ابراز محبته.
مشکل شما را قبلا توی تالار کس دیگه ای داشت که خداراشکر با صبر کارش حل شد.
البته در مورد این کیس خانوم اقا را ناراحت کرده بود و اقا هم به خاطر نادیده گرفتن احساساتش نمی تونست به راحتی خانومش را ببخشه.البته وضعیت شما خیلی بهتر از این زوجه.
پیشنهاد می کنم این تاپیک را مطالعه کنید تا ببینید صبر چه جادویی می کنه.
http://www.hamdardi.net/thread-6124.html
هر وقت مشکلتون با خانومتون حل شد ازشون بخواید هر وقت از دستتون ناراحتند بهتون بگن تا رفع سوتفاهم بشه و مشکلات روی هم تلمبار نشه.
با یه برنامه ریزی مناسب از شب یلدا به عنوان فرصتی برای حل مشکلات استفاده کنید.
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
دوسته خوبم ترانه میشه واسم تعریف کنی قضیه اونا رو
میشه بهم بگی صبر یعنی چی چی جوری صبر داشته باشم به خدا ترانه خانم دنیامه زندگیمه خانومم عاشقشم
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
برادر عزیز از طرف شما برای آقای سنگ تراشان پیغام گذاشتم و لینک این تاپیکتون رو براشون گذاشتم . فرصت کنن حتما" جواب میدن.
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
دوسته خوبم بسیار ممنونم ازتون
دوسته خوبم ترانه میشه واسم تعریف کنی قضیه اونا رو
میشه بهم بگی صبر یعنی چی چی جوری صبر داشته باشم به خدا ترانه خانم دنیامه زندگیمه خانومم عاشقشم
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
من لینک را گذاشتم تا مطالعه کنید و معنی صبر را متوجه بشید.
موضوع از شک خانوم به همسرش شروع شد و همسرش بدلیل اینکه در عوض توجه و محبت به همسرش بی توجهی و شک خانومش را دیده بود تا مرز طلاق هم پیش رفت. تا یکسال با هم مشکل داشتند البته روند بهبود روابط در این یکسال را با خوندن تاپیک متوجه می شید.
البته ان شالله مشکل شما زودتر از اینها حل میشه.
ولی باخوندن این تاپیک معنی صبر واقعی را می فهمید.معنی پشیمانی از اشتباه.
در طول این تاپیک خیلی ها به این خانوم پیشهاد کردند بیش از این صبر نکنه و طلاق بهتر از این زندگیه ولی نتیجه صبر خانوم نشون داد برای بازسازی یه زندگی خوب صبر و تحمل کمترین کاریه که میشه کرد.
تاپیک فوق العاده اموزنده ایه. من معنی واقعی صبر و تحمل را در این خانوم پیدا کردم. سختی ها و بی توجهی هایی که این خانوم توی این مدت کشیدند به مراتب از شرایط شما دشوارتر بوده.
وقت بزارید و روند این رابط را دنبال کنید.
امیدوارم مشکلتون زودتر حل بشه.
http://www.hamdardi.net/thread-3701.html
http://www.hamdardi.net/thread-6124.html
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
دوستای خوبم برام دعا کنید برای حل شدن اختلافم با همسرم دعا کنید حل بشه خیلی محتاج دعاتونم:323:
[/size][size=x-large]
دعا کنید برام تو رو خدا
دوستای خوبم
الان بهم زنگ زد بهم میگه فکراتو کردی منم گفتم من هیچ کاری نمیکنم طلاق نمیدم گفتم تو هر کاری میخوای بکنی بکن گفتش میخوام برم درخواست بدم بازم منم باهاش به خوبی حرف نزدم کم محلیش کردم اخه اون کم محلی میکرد میگید چی کار کنم میتونه بره درخواست بده؟
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
من فرصت نکردم همه ی تاپیک رو بخونم ، ولی یه چیزی راجع به کم محلی میگم : اگه کم محلی بکنی یعنی زندگی تو دوست نداری ، خانمتو دوست نداری و... ما خانما اینطور برداشت می کنیم... حتی اگه اون کم محلی کرد ، شما جوری رفتار کن که نشون بده برات مهمه...
یه راه ِ احساسی ِ خوب پیدا کن :shy:
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
دوست خوبم موعود-ترانه
الان بهم زنگ زد بهم میگه فکراتو کردی منم گفتم من هیچ کاری نمیکنم طلاق نمیدم گفتم تو هر کاری میخوای بکنی بکن گفتش میخوام برم درخواست بدم بازم منم باهاش به خوبی حرف نزدم کم محلیش کردم اخه اون کم محلی میکرد میگید چی کار کنم میتونه بره درخواست بده؟