-
RE: نمیخوام از دستش بدم
فعلاً اصلاً به خانمتون و برگشتش فکر نکنید ( هر چند سخت باشه ) بلکه با خودتون کار داشته باشید ، خود را زیر نظر یک مشاور آنالیز کنید و اشکالاتتون رو دریابید و روی خود کار کنید برای برطرف کردن این اشکالات .
همچنین مهارتهای مختلف برای یک زندگی و رابطه زیبا با همسرتان را هم بیاموزید و خوش بینی را هم در پیش بگیرید و در این فاصله پالسهای مثبت برای همسرتون بفرستید و در این اوقات سعی کنید با نگاه به عکسش برای تمرکز در فرستادن پالس مثبت استفاده کنید .
از سینمای ذهنی برای دریافت امید و احساس موفقیت در ایجاد تغییر در خود بهره ببرید ، البته با راهنمایی مشاور . و امیدوار باشید . و اجازه بدهید همسرتون از این وضعیت خسته شود و با خودش خوب سنگهاش رو وابکند و به قول خودتان در موقعیت انتخاب یا عدم انتخاب شما قرار بگیرد . و مطمئن باشید ایشون بی خیال نیست ( با روحیاتی که زنها دارند بعیده بی خیال از این وضعیت باشد ) در یک کلام از این موقعیت به عنوان یک فرصت استفاه کنید ، به خود فرصت ساخته شدن ، و به او فرصت انتخاب را بدهید .
موفق باشید
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
الان صحبت نشان دادن قدرت است و پدر خانم شما خشنود . یک مسافرت برو و فکر خودت را کمی آزاد کن و یا با دوستانت بیشتر باش. این را فراموش نکن که هرگز و هرگز دیگر زنت را کتک نزنی و تحریکات او را به صورت دیگری پاسخ بده مثل بیرون رفتن ..... زنگ به او نزن و از جدا شدن او هم نترس چون اینکار را نمیکند. منتظر بمان و در این زمان خودت را اصلاح کن که در آینده دگر کاری مثل زدن نکنی.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام
متشکرم از محبتتون
دوستان امیدوارم مثل قبل کمکم کنید تا بهتر تصمیم بگیرم
بار قبل که عموی من و پدرم رفته بودن منزل پدر خانمم و پدر ایشون نیومده بودن حتی صحبت کنند مطالبی گفته شده بود که من بعد از دو روزش فهمیدم !
عموی بنده وقتی داشتن میرفتن شهرستان و هر دو با هم در پایانه بودیم به من گفت که اگر دیدی پیش پدرت چیزی نگفتم بخاطر این بود که روم نشد و چند حرفی شده که باید بدونی :
اول اینکه گفتند که باید مادرش بیاد بگه گوه خوردم ( من معذرت میخوام که میگم برای قضاوت درست هست ) تا ما اجازه بدیم که بیان ببرند خانمش رو
دوم اینکه مادر خانم بنده شروع کرده اند به کج کردن دهن مادر من و گفتند که وقتی غذا میخوره از حرصش لبهاش رو می جوه !
و هم در آخر عموی بنده گفته : بذار بخاطر من بیاد و هر دو نادونی کردن این درست نیست که از هم جدا باشند و اینطور مشکل بزرگتر میشه و مادر خانم بنده گفته که باید پدرش بیاد و او میدونه من کاری ندارم .
البته عمو و پدرم هر دو تاکید دارند که پدر خانم بنده از قصد نیومده و رو در رو نشده و از نوع گفته بچه ها که یکی گفته رفت میوه بخره یکی گفته رفت سرکار یکی گفته ..... و بماند باقی ماجرا
در کل بنده اومدم اینجا و با شما دوستان مشورت کردم و البته عصبی هم شده بودم و فرمودید که خونسردی خودم رو کنترل کنم . اما این دو نکته رو گفتم چون خودمم بعد مطلبم فهمیدم .
و اما دیروز صبح پدر و مادر بنده گفتند که بهتر هست بریم و ببینیم که میاد یا نه شاید رای و نظرشون عوض شده باشه .
با توجه به بی احترامی قبلی که به پدرم شده بود ایشون گفتند که دوتا از خواهرام و برادر کوچک تر بنده برن و ببینند که ماجرا چطور هست و ایا تمایل داره یا نداره !
یکی از خواهران بنده 38 و دیگری 28 و برادر کوچک بنده 22 سال سنشون هست .
خواهر بزرگترم گفت که تماس بگیرم و بگم بعد از ظهر میایم و تماس گرفت و گفت که بعد از ظهر میایم ( بماند برخوردشون چطور بود )
عصر شد و این ها رفتند و آمدند :
در اونجا اول پدر خانمم نبوده و مادر خانمم شروع به صحبت کرده گفته که :
هنوز جای چنگ من داخل گوش دخترش هست ؟(اگر سیلی بود چه چنگی ؟ گفته که انگشتش رو تا آخر کرده توی گوش دخترم ؟ )
و گفته که نشسته روش و شروع کرده به کتک زدن دخترم و حتی خانم بنده فرصت نداشته تکون بخوره و تمام بدنش کبود بوده از ضرب و شتم بنده و ناچارا دیگه چاره ای ندیده زنگ زده به پدر خانمم گفته داره من رو میکشه بیا دنبالم !
خانم بنده وارد صحبت شده و میگه که مامان هیچی نگو بذار بابا بیاد جوابشون رو میده !
در اینجا پدر خانمم از بیرون وارد شده و همه به پاش بلند میشن و سلام علیک میکنند (این پدر خانم من عشق این بلند شدن به پاش رو دارن برای همین همیشه مهمون ها رو میذاره بشینن بعد وارد اتاق میشه تا همه به پاش بلند بشن )
در همون ابتدا پدر خانم بنده به خواهرای من میگن که من با شما طرف حساب نیستم شما زن هستید و من با زن جماعت کاری ندارم .
مگر شما در خواستگاری بودید که الان هم اومدید اینجا و میخواید ببریدش
که خواهر بنده میگه : من خودم توی خواستگاری بودم و حالا هم بر حسب وجدان و وکالتی که پدرم بهم داده اومدم و یه سری مطالب رد و بدل میشه !
پدر خانم بنده میگه که : برید به بزرگترش بگید بیاد ، خودش هم بیاد ولی با خودشم کاری ندارم ، دو تا هم ریش سفید بیارید تا یه سری شرایط بذاریم بعد اگه قبول کردند ببرندش
خواهر بنده گفته که ریش سفید عموش رو فرستادیم پس چرا صحبت نکردی باهاش و پدر خانمم در جواب گفته که اون برای شما ریش سفید هست من اونو حساب نمیکنم و باید مورد تایید من باشند ریش سفیداتون
یه سری مطالب دیگه هم هست که هر چند نیاز هست گفته بشه اما مطالب کلی در آخر اینطور بوده که گفته من با شما کاری ندارم و اون داماد هم بره قربون باباش بره مگر نه کاری میکردم به غلط کردن بیفته !
به دخترش هم گفته تو غصه نخور آخرش مجبورن بیان و شرایط رو هم قبول کنند .
و البته هیچ موافقتی صورت نگرفته و برگشتند .
امیدوارم در مورد تحلیل این مورد بنده رو یاری کنید تا بتونم بفهمم که آیا در این میدان بحث قانون جنگل حکم میکنه یا این مشکل هم راهی داره که بشه بدون شکایت کشی حل بشه ؟
* نکته ای هم هست که مطرح کنم : با یک وکیلی صحبت کردم گفت که اگر طرف زن شکایت کنه دیگه دادگاه به حرف من گوش نمیکنه و چون من گزارش ندادم و شکایت نکردم علیه پدر خانمم مجبورم هر چند روز که ایشون ادعا میکنه که من انداختمش بیرون بهش نفقه بدم ! و البته باید به این نکته توجه کنید که من ابدا نمیخوام بحث شکایت و دادگاه و قانون بیاد وسط چون خوشم نمیاد زیاد و علاقه ندارم زنی که قرار هست با من زندگی کنه رو با شکایت برشگردونم .
دوستان من ، بنده هیچ نیازی به گفتن دروغ یا خراب کردن کسی ندارم تا بخوام از شما حکم اجرایی کاری رو بگیرم و دقیقا هر چیزی که توی فکرم هست رو پیاده میکنم تا بتونم درست فکر کنم ، درست تصمیم بگیرم ، و درست زندگی کنم ،
از همه شما خواهش میکنم که حتما نظرتون رو بدید و من رو از نظر خودتون محروم نکنید حالا اگر جایی توی گفتمان معترض شدیم به دل نگیرید مرسی .
هر اتفاقی بیفته ، به نفع ماست[align=center]
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
دوست عزیز واقعا از شنیدن این پرده دریدن ها بین دو خانواده متاسف شدم.
ولی بهتره برای نجات زندگی خودتون یه بار دیگه هم همونطور که خواستند با بزرگترها برید و از درخواست واقعی خانومتون و خانواده ایشون مطلع بشید.
فقط برای پذیرش خواسته ها خوب فکر کنید و اگه لازم بود فرصت برای فکر کردن بگیرید.
قبلا گفتید که شما و همسرتون با خانواده پدریتون یکجا زندگی می کنید. فکر نمی کنید دلیل واقعی کش دار شدن این دعوا جدا شدن از خانه پدری و زندگی توی یه خونه مستقل باشه؟
در هر صورت مشخصه خانومتون از شما خواسته ای دارند که با این کار می خوان بهش برسن.
با اینکه راهی که در پیش گرفتن نادرسته ولی شما صبر کنید و عصبانی نشید.
امادگی شنیدن هر چیز را داشته باشید و از کوره درنرید تا در فرصت مناسب تصمیم درست را بگیرید.
شما هنوز هم به خانومتون علاقه زیادی دارید و این را میشه از نوشته هاتون متوجه شد. پس مواظب باشید با تصمیم عجولانه زندگیتون را از دست ندید تا بعد افسوس نخورید.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
به هرحال این فرصت رو به اونا بدین که همه ی حرف هاشونو(شرایط) رو بزنن.در اون صورت شما فرصت دارید تا تصمیم مناسب بگیرید.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
خب بايد ازشون بپرسيد كه ريش سفيد از نظر اونها به كي ميگن!؟؟بگيد هر كي كه شما ميگيد ميارم براي وساطت....شما كه علم غيب ندارين بدونين در نظر پدر خانمتون كي ريش سفيده!؟!؟!؟!:323:
همسرتون هم مايل به اين برخوردها(از طرف خانواده خودش)نيست....در واقع همسر شما هم اين وسط گير كرده....يك طرف همسرش(كه باعث دلخوري و رنجشش شده)وطرف ديگه خانواده خودش(كه اگر مخالفتي با كار هاشون كنه ممكنه بعد ها حمايت اونها رو از دست بده)قرار گرفتن..همسرتون هم تحت فشاره.....از شما مطمئن نيستبه همين دليل هم نميتونه جلوي اين رفتارهاي خانواده اش رو بگيره....
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
خطاهاى شوهرت را ببخش
به غير از معصوم همه كس خطا و لغزش دارد.دو نفر كه با همزندگى ميكنند و از جهتى تشريك مساعى و همكارى دارند بايد لغزشهاىيكديگر را ببخشند تا زندگى آنها ادامه پيدا كند.اگر بخواهند در اين بارهسختگيرى كنند ادامه همكارى غير ممكن ميشود.دو نفر شريك، دو نفرهمسايه،دو نفر رفيق،دو نفر همكار،دو نفر زن و شوهر بايد در زندگىاجتماعى داراى گذشتباشند.هيچ زندگى اجتماعى به مقدار زندگىخانوادگى احتياج به گذشت ندارد.اگر اعضاء يك خانواده بخواهند سختگيرى بعمل آورند و خطاهاى يكديگر را تعقيب كنند يا زندگى آنها ازهم مىپاشد يا بدترين زندگى را خواهند داشت.
خانم محترم،ممكن است از شوهر شما خطا يا خطاهايى صادرشود.ممكن است از روى خشم و غضب به شما اهانت كند.ممكن استناسزائى از دهانش بيرون آيد.ممكن است از خود بيخود شده شما رابزند،ممكن استيك مرتبه به شما دروغ بگويد،ممكن است كارى راانجام دهد كه مورد پسند شما نباشد،از اين قبيل خطاها براى هر مردىامكان دارد،اگر بعدا احساس كردى كه از كردار خويش پشيمان شده او راببخش و موضوع را تعقيب نكن.اگر عذرخواهى كرد فورا قبول كن.اگرپشيمان شده ليكن زير بار عذرخواهى نمىرود در صدد نباش مجرميت وىرا باثبات رسانى،زيرا به شخصيت او لطمه وارد ميشود،ممكن استدر صدد تلافى برآيد،خطاهاى شما را تعقيب كند،ممكن است كارتان بهنزاع و جدال و حتى جدائى بكشد اما اگر سكوت كردى و خطايش راناديده گرفتى در شكنجه وجدان قرار مىگيرد و به طور مسلم از كردارخويش پشيمان خواهد شد،آنگاه شما را يك زن با گذشت فهميده فداكارعاقل خواهد شناخت،مىفهمد كه به زندگى و خانواده و شوهر علاقهمندهستى،قدر ترا مىشناسد و محبتش چند برابر خواهد شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«زن بد،عذر شوهرش رانمىپذيرد و خطاهايش را نمىبخشد (1) ».
حيف نباشد زن آنقدر كم گذشتباشد كه يك خطاى جزئىشوهرش را نتواند تحمل كند و بدان علت پيمان مقدس زناشويى را بر هم بزند؟!
«زنى به رئيس دادگاه حمايتخانواده گفت،شوهرم قبل از ازدواجبه من نگفت كه دمتسربازى را انجام نداده و اين موضوع را از منمخفى كرده بود.چند روز پيش متوجه شدم كه به همين زودى بايد بخدمتبرود.و من نمىتوانم با مردى كه به من دروغ گفته زندگى كنم (2) ».
با خويشان شوهرت بساز
يكى از مشكلات زندگى،اختلاف زن و بستگان شوهر است.
اكثر زنها با مادر و برادر و خواهر شوهرشان ميانه خوبى ندارند،وبالعكس،پيوسته نزاع و قهر و دعوا دارند.از يك طرف زن كوشش ميكندشش دانگ شوهرش را تصاحب كند به طوريكه به ديگرى حتى مادر وبرادر و خواهرش توجه نداشته باشد.سعى ميكند علاقه آنها را قطع كند،بدمىگويد،دروغ مىسازد،قهر و دعوا ميكند.از طرف ديگر مادر شوهر،خودش را مالك پسر و عروس ميداند.سعى ميكند به هر طور شده پسرشرا نگهدارد،نگذارد يك زن تازه وارد، شش دانگ او را تصاحب كند.
بدينمنظور به كارهاى عروس ايراد ميگيرد،بدگويى ميكند،دروغ جعلميكند.هر روز جنگ و دعوا دارند مخصوصا اگر در يك منزل زندگىكنند.اگر يكى از آنها يا هر دو نادان و لجباز باشند ممكن است كار بهجاهاى باريك حتى ضرب و خودكشى منتهى شود.ماهى نيست كه چندينعروس از دست مادر شوهر خويش خودكشى نكنند.شما مىتوانيد اخبارآنها را در جرائد بخوانيد.
از باب نمونه:«تازه عروسى...كه از بدرفتاريهاى مادر شوهرشبتنگ آمده بود خود را آتش زد (3) ».
«زنى به علتبدرفتارى و بهانهگيرى مادر شوهرش خودسوزىكرد (4) ».
آنها شب و روز در مبارزه و زورآزمايى هستند ليكن غم و غصه وناراحتى آن مال مرد است.
عمده اشكالش اينست كه دو طرف نزاع افرادى هستند كه مردنمىتواند به آسانى از آنها دستبردارد.از يك طرف همسرش را مىبيندكه از پدر و مادر چشم پوشيده و با صدها اميد و آرزو به خانه شوهر آمدهاست،آمده تا مستقل و صاحب خانه و زندگى باشد.وجدانش ميگويد بايداسباب خوشى و رضايتخاطر او را فراهم سازم و از وى حمايت كنم.بهعلاوه همسر دائمى و شريك زندگى اوست نمىتواند از حمايت او دستبردارد.از طرف ديگر فكر ميكند:پدر و مادرم سالها برايم زحمتكشيدهاند.با صدها اميد و آرزو بزرگم كردهاند،با سوادم نمودهاند، شغلبرايم تهيه كردهاند،زن برايم گرفتهاند،اميد و آرزو داشتهاند بهنگامناتوانى دستشان را بگيرم.خلاف وجدان است قطع رابطه كنم و اسبابناراحتى آنها را فراهم سازم.به علاوه،دنيا هزار نشيب و فراز دارد،سختىو سستى دارد،بيمارى و ناتوانى دارد،گرفتارى و درماندگى دارد، دشمنىو دوستى دارد،تصادف و مرگ دارد.در اين مواقع حساس احتياج بهمددكار دارم و تنها كسانيكه ممكن استبهنگام گرفتارى دستم را بگيرند و از خودم و خانوادهام حمايت كنند پدر و مادر و خويشانم مىباشند.در ايندنياى تاريك نمىتوانم بىپناه باشم و خويشانم بهترين پناهند.پسنمىتوانم از آنها دستبردارم.
در اينجاست كه يك مرد عاقل خودش را در بين دو محذور بزرگمشاهده ميكند.يا بايد گوش به حرف همسرش بدهد و دست از پدر و مادربردارد،يا مطابق ميل پدر و مادر رفتار كند و همسرش را برنجاند،وهيچيك از اين دو امر برايش امكان پذير نيست.
بدين جهت ناچار استبا هر دو بسازد.و تا حد امكان هر دو راراضى نگه بدارد.آن هم كار بسيار دشوارى است.ليكن اگر زن حرف شنوو عاقل باشد و سرسختى و لجاجتبخرج ندهد حل مشكل آسان ميگردد.
از اين رهگذر است كه مرد از همسرش كه از همه كس به اونزديكتر و مهربانتر است انتظار دارد كه در حل اين مشكل به وى كمككند.عروس اگر در مقابل مادر شوهر قدرى تواضع كند،حالت تسليم بخودبگيرد،به او احترام كند،اظهار محبت نمايد،در كارها با او مشورت كند،گرم بگيرد،مانوس شود،استمداد كند همان مادر شوهر بزرگترين پشتيبانشخواهد شد.
انسان كه مىتواند با اخلاق خوش و اظهار محبتيك طائفه رادوست و غمخوار خويش گرداند آيا حيف نيست كه به واسطه لجاجت وتكبر و خودخواهى اين همه يار و ياور را از ستبدهد؟
آيا فكر نميكند كه در نشيب و فرازها و سختيها و گرفتاريهاىروزگار به يارى ديگران نيازمند است،و در آن مواقع حساس كمتر كسى بهفكر انسان است،تنها خويشان و اقاربند كه بداد او مىرسند. آيا بهتر نيست كه با اخلاق خوش و مهربانى با خويشانش معاشرتو رفت و آمد كند تا از لذائذ انس و محبتبرخوردار گردد و يك طائفهدوست و پشتيبان واقعى داشته باشد؟
آيا سزاوار استبا بيگانگان طرح دوستى بريزد و دوست و رفيقپيدا كند ليكن با خويشان و اقاربش قطع رابطه كند؟در صورتيكه به تجربهثابتشده كه در مواقع گرفتارى اكثر دوستان انسان را رها ميكنند ولىهمان خويشان متروك به ياريش مىشتابند،زيرا پيوند خويشى يك پيوندطبيعى است كه به آسانى بريده نمىشود.
در مثلهاى عاميانه گفته شده:خويش و اقوام اگر گوشت انسان رابخورند استخوانش را دور نمىريزند.
حضرت على عليه السلام فرمود:«انسان هيچگاه از خويشانشبىنياز نمىشود،و لو مال و اولاد هم داشته باشد.به ملاطفت و احترام آنهااحتياج دارد.آنها هستند كه با دست و زبان از او حمايت ميكنند.خويشان واقارب بهتر از او دفاع مىنمايند.در مواقع گرفتارى زودتر از ديگران بهياريش مىشتابند.هر كس از خويشانش دستبكشد يك دست از آنهابرداشته ليكن دستهاى زيادى را از دستخواهد داد (5) ».
خانم محترم،براى خوشنودى شوهرت،براى راحتى و آسايشخودت،براى اينكه يك طائفه دوست و حامى واقعى پيدا كنى،براى اينكهمحبوب شوهرت واقع شوى بيا و با خويشان شوهرت بساز.از لجاجت وخودخواهى و تكبر و جهالت دستبردار.عاقل و دانا باش. افكارشوهرت را پريشان نساز.فداكارى و شوهردارى كن تا نزد خدا و خلق محبوب باشى.
با شغل شوهرت بساز
هر كس شغلى و هر شغل لوازمى دارد:يكى راننده است كه اكثرعمرش را در راهها بسر مىبرد و نمىتواند مانند افراد ديگر هر شب بهمنزل بيايد،يكى پاسبان است كه بعضى شبها يا همه شب بايد پاسدارى كند،يكى طبيب است كمتر وقت فراغت دارد با خانوادهاش بنشيند يا به تفريحبرود،يكى استاد يا دانشمند اهل مطالعه است كه ناچار استشبها مطالعهكند،يك شغلش ايجاب ميكند زياد در سفر باشد،يكى نفت فروش استبوى نفت ميدهد،يكى مكانيك است لباسهايش چرب و بوى روغن ميدهد،يكى ذغال فروش و هميشه سياه است،يكى كارگر شبانه استشبها بايد بهكارخانه برود.ووو...
بالاخره كمتر شغلى پيدا ميشود كه كاملا بىدردسر باشد.چارهاىنيستبايد امور دنيا بچرخد، نان پيدا كردن آسان نيست،مرد چارهاى نداردجز اينكه با مشكلات بسازد،ليكن در اينجا مشكل ديگرى توليد ميشود،وآن مشكل ناسازگارى و نق نق خانواده است.
زنها معمولا شوهرى را دوست دارند كه هميشه در وطن باشد،اولشب به منزل بيايد.اوقات فراغتى داشته باشد كه به شب نشينى و گردش وتفريح بروند،شغل نظيف و آبرومند و پر درآمدى داشته باشد،ليكنمتاسفانه شغل بسيارى از مردها با خواسته همسرانشان وفق نمىدهد.
يك سرى اشكالات خانوادگى از همين جا شروع ميشود،رانندهايكه چند شبانه روز در بيابانها زحمت كشيده،با صدها ناراحتى مواجه شده نه خواب حسابى داشته نه خوراك منظم بعد از چند شبانه روزبا اعصاب خسته وارد منزل ميشود تا چند ساعت استراحت كند و ازاحوال خانوادهاش با اطلاع شود،هنوز از در نرسيده غر و لند خانم شروعميشود:اين چه زندگى است كه ما داريم،من بدبخت را با چند تا بچهميگذارى و معلوم نيست كجا ميروى؟همه كارها را خودم بايد انجام دهم.ازدست اين بچههاى شيطان خسته شدم.اصلا رانندگى كار خوبى نيست،ياشغلت را تغيير بده يا تكليف مرا روشن كن،من نمىتوانم تا آخر عمر بهاين طور زندگى كنم.
بيچاره مرديكه بعد از اين ايراد و بهانهها و غر و نقها با فكرپريشان و اعصاب خسته مىخواهد دنبال رانندگى برود.سرنوشت چنينرانندهاى و مسافرانش معلوم است.
طبيبى كه از صبح تا نيمههاى شب با دهها بيمار مختلف سر و كارداشته و اعصاب و مغزش پيوسته در كار بوده اگر در خانه هم با ايراد و نقو نقهاى همسرش مواجه شود چه حالى پيدا ميكند؟و با چنين اعصاب ومغزى چگونه مىتواند طبابت كند؟
كارگرى كه تمام شب زحمت كشيده و خواب به چشمش نرفتهصبح كه براى استراحتبه منزل ميآيد اگر با ايراد و بهانهجوييهاىهمسرش برخورد كند چگونه مىتواند باز دنبال كار برود؟
دانشمنديكه كارش مطالعه و تحقيق است اگر همسر غير موافقىداشته باشد كه به كارش ايراد بگيرد چگونه مىتواند موفق گردد؟
در اينگونه موارد است كه زن فهميده و دانا از زن نفهم و خودخواهتميز داده ميشود. خانم محترم،ما نمىتوانيم اوضاع جهان را بر طبق ميل خودمانبچرخانيم ليكن مىتوانيم خودمان را با وضع موجود وفق دهيم.شوهرتانبراى تهيه روزى ناچار استشغلى داشته باشد و شغل او هم لوازمى دارد،شما مىتوانيد زندگى خودتان را بر طبق شغل او مرتب سازيد به طوريكههم آزادانه به شغل خويش ادامه دهد هم شما آسوده زندگى كنيد،تنها بهفكر خودت و آسايش خودت نباش قدرى هم به فكر راحتى شوهرت باش،دانا و فداكار باش،شوهردارى كن،اگر شوهرت راننده است و بعد از چندشب با اعصاب خسته به منزل آمد با آغوش باز و لب خندان از وى استقبالكن،اظهار مهر و علاقه كن تا خستگيهايش برطرف گردد،نق نق نكن،ازشغلش ايراد مگير.مگر رانندگى چه عيبى دارد؟
او براى رفاه و آسايش شما شب و روزش را در بيابانها ميگذارند،به جاى قدردانى به شغلش ايراد ميگيرى؟و از خانه و زندگى گريزانشميكنى؟شغل او هيچ عيبى ندارد.براى اجتماع خدمت ميكند،براى تهيهروزى زحمت ميكشد،اگر تنبلى ميكرد يا دنبال كارهاى غير مشروعمىرفتبهتر بود؟كار او عيب ندارد،عيب از تو است كه توقع دارى هرشب در خانه باشد و نمىتوانى خودت را با وضع موجود سازش دهى.
آيا بهتر نيست كه خودت را با اين نوع زندگى عادت دهى و با كمالآسودگى زندگى كنى و هنگاميكه شوهرت به خانه آمد از او استقبال كنى وبا سخنان شيرين به كسب و كار تشويقش كنى و با لب خندان تا درب خانهبدرقهاش نمايى و با يك خداحافظى گرم تا ملاقات بعد دلشادش سازى؟
اگر چنين كردى به كسب و كار و خانه و زندگى علاقهمند ميگردد.
دنبال خوشگذرانى نمىرود.اعصابش سالم مىماند،تصادف نميكند، زودتر به خانه مىآيد، براى رفاه و آسايش شما بيشتر زحمت مىكشد.
اگر شوهرت يك كارگر شبانه استبراى تامين مخارج شما ازاستراحتشب چشم پوشى نموده است،خودت را با اينگونه زندگى عادتبده،اظهار نارضايتى نكن.
اگر از تنهايى حوصلهات سر مىرود مىتوانى مقدارى از كارهاىخانه را در شب انجام دهى. مقدارى از شب را به خياطى و گلدوزى وخواندن كتاب بگذرانى،وقتى شوهرت از كارخانه به منزل آمد فوراصبحانه را حاضر كن،اتاقى برايش خلوت كن تا بخوابد و رفع خستگىكند، بچهها را عادت بده سر و صدا نكنند،و نزديك استراحتگاه شوهرتنروند.به آنها بفهمان كه پدرتان شب نخوابيده و بايد روز استراحت كند.
بلكه خودت و بچهها هم مىتوانيد شبها كمتر بخوابيد و روز با شوهرتقدرى استراحت نماييد،مزاحم او نشو بگذار خوب بخوابد،بدين نكتهتوجه داشته باش كه شوهرت تمام شب را بيدار بوده و روز برايش به منزلهشب استبايد بدون سر و صدا استراحت كند.
يك چنين خانمى بايد دو برنامه داشته باشد يكى براى خودشديگرى براى شوهرش.مبادا با نق نق و اوقات تلخى روح خستهاش راخستهتر كنى.بگذار اعصابش سالم باشد تا براى تامين مخارج شمازحمتبكشد.به كارش ايراد نگير،كار او چه عيبى دارد؟اگر بيكارى وتنبلى ميكرد يا دنبال ولگردى مىرفتبهتر بود؟افتخار كن كه چنين شوهرزحمتكشى دارى كه براى تهيه روزى خواب شب را بر خودش حرامنموده،از جديت و استقامت او قدردانى كن،با لب خندان تا درب منزلبدرقهاش كن.
اگر شوهرت يك طبيب يا يك دانشمند اهل مطالعه است،و شب وروز براى اجتماع زحمت مىكشد از زحماتش قدردانى كن،به وجودچنين شوهر ارزندهاى افتخار كن.
البته لازمه شغلش اينست كه اوقات فراغت زيادى ندارد ليكن تومىتوانى برنامه زندگى خودت را با شغل او تطبيق دهى.انتظار نداشتهباش دست از شغلش بردارد تا مطابق ميل تو در آيد.بگذار با فكر آزاد بهكار و مطالعات خودش مشغول باشد.وقتى مشغول كار است مىتوانىكارهاى خانه را انجام دهى،و بقيه را بخواندن كتاب بپردازى يا با اجازهاو،به منزل خويشان و دوستانتبروى.اما سعى كن هنگاميكه موقعاستراحتشوهرت فرا مىرسد در منزل حاضر باشى.قبلا برايش وسيلهپذيرايى آماده كن.وقتى وارد شد با لب خندان و خلق خوش استقبالشكن.با اظهار محبت گرم و شيرين زبانى خستگى اعصابش را برطرفساز. مبادا از كارش ايراد بگيرى و اعصاب خستهاش را خستهتر كنى.
اگر خوب شوهردارى كنى نه تنها اسباب عظمت و ترقى او رافراهم ساختهاى بلكه در خدمت اجتماعى او نيز سهيم خواهى شد.
هر زنى لياقت همسرى چنين مردان پر كارى را ندارد با فداكاريهاو رفتار پسنديدهات ياقتخويش را باثبات رسان.
اگر شوهرت شغلى دارد كه لباسهايش كثيف و چركين مىشود لابدآنرا مناسب وضع خودش تشخيص داده كه انتخاب نموده است،خردهگيرى و ايراد و نق نق نكن.نگو:اين چه شغل كثيفى است انتخابكردهاى بايد آنرا ترك كنى.
خانم محترم،كار كردن عيب نيست هر چه و هر كه باشد،بيكارى و تنبلى و دنبال كارهاى غير مشروع رفتن عيب است،بايد از يك چنينمردى قدردانى كنى كه براى تهيه روزى زحمت مىكشد و عرق مىريزد،باايراد و بدگويى،اسباب دلسردى او را فراهم نساز،اصرار نكن حتماشغلش را تغيير دهد،لابد آنرا مناسب شناخته كه دنبالش مىرود.
تو از وضع كسب و كار بىاطلاعى،خيال ميكنى تغيير شغل كارآسانى است،اصولا چه عيبى دارد كه اصرار دارى تغييرش بدهد،مگر نفتفروشى و ذغال فروشى و تعمير موتور آلات مثلا چه بدى دارند؟تنها عيبىكه مىتوانى بتراشى كثيف شدن لباس است.حل آن هم چندان دشوارنيست،اگر شوهرت لباس مخصوص كار ندارد با زبان خوش از او تقاضاكن لباس كار تهيه كند،و زود بزود لباسهايش را شست و شو و تميز كن،به هر حال موضوع آن قدر مهم نيست كه به طلاق و جدايى منجر شود،ايراد و بهانه جويى بعض خانمها واقعا تعجبآور است.
زنى در شوراى داورى گفت:«شوهرم تغيير شغل داده بوى نفتميدهد از اين وضع خسته شدهام (6) ».
پىنوشتها:
1-بحار جلد 103 ص 235.
2-اطلاعات 10 آبان 1354.
3-اطلاعات 13 اردى بهشت 1349.
4-اطلاعات 16 اردى بهشت 1349.
5-بحار جلد 74 ص 101.
6-اطلاعات 13 مرداد 1349
-
تصمیم نهایی
با سلام
شاید این اخرین پستی باشه که توی این موضوع میدم .
امیدوارم که حالتون خوب باشه
یادم هست تقریبا دو ماه و نیم قبل با چه امیدی توی این سایت مطلب دادم و البته نیت ام هم درخواست کمک و هم فکری بود .
بعضی مسائلی بود که بخاطر درجه بالای خصوصی بودنشون نتونستم بگم و البته کسی هم نپرسید تا مجبور به گفتنشون بشم .
با همه اینجا نزدیک به 900 بار این پست خونده شد و اونهایی که میتونستند نظرهای خوبشون رو تقدیم کردند .
میدونید شاید به قول یکی از دوستان این ازدواج از ابتدا هم اشتباه بوده و هر دو طرف توی یه سری مسائل اشتباه کردن و تشخیص غلط دادند و کاری که شده رو نمیشه به عقب برگردوند و ..
حالا 2 ماه و نیم هست که من تنها زندگی میکنم تنها میخورم تنها میخوابم تنها فکر میکنم تنها راه میرم .
ناامید نیستم بلکه فقط به این فکر میکردم که آیا خانمم رو محکوم کنم به زندگی کردن با خودم و بگم میخواستی ازدواج نکنی حالا که کردی باید تا اخرش بمونی یا اینکه با دیدی بازدتر بهش دوباره فرصت بدم تا انتخاب کنه ؟
اما این وسط هم مدتی رو برای خودم گذاشتم و به خودم وقت دادم تا انتخاب کنم ، تا بتونم خودم رو باور کنم و به خودم بفهمونم که بالاخره باید چه کاری رو انجام داد ؟
در نتیجه تصمیم نهایی خودم رو گرفتم :
اگر علاقه ای توی دل من هست ، اگر حرفی هست ، اگر حقی هست ، و اگر میلی بود و هست ، همه این ها رو در گوشه ای از دل خودم به خاک میسپارم و از این زندگی دست میشورم . به نظرم اینطوری هم خانمم راحت تره و به قول خودش عذاب آورترین لحظات زندگیش که بودن با من بود رو تجربه نمیکنه .
اما ناچارا مجبورم صبر کنم تا درخواست طلاق یا مهریه کنند و پام به دادگاه باز بشه و برای اقدام های بعدی به دادگاه برم .
از همه شما هم بابت همدردی تان متشکرم.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
خیلی دلم میخواد چیزی نگم آخه نظراتم کاملا شخصیه و کارشناسی نیست و میترسم کار خراب کن باشه تا گشایشگر. اما شیطونه هی میگه بگو! پس میگم:
ببین برادر من! از اول تو دعوا صبوری نکردی، کظم غیظ نکردی به اینجا رسید که خانمتون رفت البته ایشون هم در عصبانیت تصمیم درستی نگرفته. الان هم هی آدم میفرستی اونها هی بی حرمتی میکنند! البته اینجور وقتها که دو طرف خودشون با هم صحبت نمیکنند و واسطه ها حرف می برند و می آوردند آنقدر تحلیلها و تعبیرهای عجیب و غریب از طرف دو تا خانواده ساخته میشود که عمق فاجعه را بیشتر و بدتر میکند. شما الان شوهر اون خانم هستی بگرد یه راهی پیدا کن که تنهایی باهاش صحبت کنی و حرف دلتونو به هم بزنید چون من فکر می کنم اون خانم هم خودش تا حالا خسته شده ولی قضیه چون به خانواده ها کشیده شده و دامنه زیادی پیدا کرده برای خانمتون هم سخته که فی البداهه پاشه بیاد بشینه سر زندگیش اونهم با اون شکل رفتن و قهر دوماهه باز شدن پای همه به این دعوا. ضمنا شما هم بهتره یه خورده صبوری کنید و فکر کنید راههای بهتری برای صحبت با خانمتون پیدا کنید نه اینکه به این فکر کنید که پدر شوهرتان رقیب سر سخت شماست و حالا خانم شما در چنگال ایشونه و ... تازه اگر هم خانم شما از حمایت پدر خانمتون برخورداره شما باید آنقدر در زندگی زناشوییتون جاذبه عشق و حمایتتون رو برای خانمتون زیاد کنید که حمایت پدر ایشان در قیاس با رابطه اش با شما رنگ ببازه. منتها این عشق و حمایت تدریجی و همیشگی باشه و فکر نکنید که سو استفاده خواهد کرد. پس به فکر کسب مهارتهای ارتباطی از طریق مطالعه و ارتباط با مشاور باشید و همزمان یافتن راهی برای برگردوندنش از طریق صحبت با خودش باشید( مثلا پیشنهاد رفتن همراه هم پیش مشاور بدید که یعنی در صدد اصلاح خودتون و رفع مشکلات هستید) و در آخر برایتان آرزوی خوشبختی دارم.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام مجدد
تصمیم داشتم دیگه مطلبی ننویسم چون طی مطالب قبلی احساس کردم دوستان تمامی مطالب بنده رو به عنوان یک نوع توجیه برداشت میکنند و یه خورده داشتن اذیت میشدن
ببینید مسائله من طوری هست که مطرح کردنش هم برام سخت بود هم نمیدونستم که آیا صحیح هست که من اینجا مطالبم رو بنویسم یا نه !
ولی انگار مجبورم که گزیده هر چند کوچیک این مطالب رو بگم و شاید راه درستش هم همین باشه :
بنده خیلی عذاب کشیدم خیلی تحمل کردم
ما یک سال و دوماه بود که عقد بودیم و نامزدی حتی یک روز هم با هم نداشتیم یعنی بعد از عقد باید چه خوب چه بد همدیگه رو میخواستیم
البته من تصمیم جدی خودم رو گرفته بودم و هیچ شکی نداشتم به زندگی کردن با ایشون و انتخابم رو کرده بودم اما یه گزینه اون موقع بود که الان نیست : و اون هم این بود که وقتی روز خواستگاری با هم صحبت میکردیم ایشون من رو تایید و انتخاب کرده و همون حسی رو داره که من هم دارم . نه اینکه نداره .
به هر حال بعد از سه روز از عقدمون ایشون اولین قهر رو کرد که خیلی هم اتفاقا سر چیز مزخرفی بود .
برام هم اون موقع اصلا مهم نبود و حساس نبودم روی قهر کردن ، خب احساس میکردم عادی هست و مراحلی هست که باید طی بشه
اما گویا ماجرا چیزی دیگه بود
بنده تا یک ماه حتی بهم اجازه نداد لحظه ای حتی توی ماشین به چشماش نگاه کنم و اگه نگاه میکردم بهم میگفت شما مردا همتون فقط بخاطر هوس ازدواج میکنید و ...
یه بار یادمه خیلی دلم گرفته بود وسرباز بودم و شروع کردم براش توی شب نگهبانی نامه نوشتم تا وقتی دیدمش بدم بهش و کلی نوشتم و بعد از اینکه دادم وخوند گفت چقدر مزخرفات نوشتی فکر نمیکردم انقدر بچه باشی و ... (خب من نمیگم شاید کودک ترین کودکهای دنیا باشم و شایدخیلی پر از عیب هستم اما زن گرفتم که همین کمبودهام رو برطرف کنم نگرفتم که یه دفعه انسان تکمیل تحویلش بدم ؟)
اما بگذریم همه اینها رو بریز سطل آشغال و از حافظه ات خالی کن ، زندگی قشنگ تر از این حرفاست
با این تفاسیر زندگی رو ادامه دادم تا اینکه خدمت من تموم شد و خانمم متوجه شد که بحث ازدواج زود یا دیر مطرح میشه !
با این اوصاف قهر های یک ماهه رو دو بار اجرا کرد و بنده رو اصلا تحویل نگرفت
یعنی در عرض سه چهار ماه قبل از ازدواج من و خانمم قهر بودیم و هر دفعه هم بنده میرفتم خونشون آشتی !
شاید در کل دوره قبل از ازدواج 20 بار قهر بلند مدت و آشتی یک طرفه از طرف من رو داشتیم .
با توجه به اینکه خانم بنده با اینکه عقد من بود حتی نمیذاشت لحظه ای بهش دست بزنم و اگر هم میزدم آخرش میگفت حالم بهم میخوره از این کارات ... فکرشو بکن انگار تمام احساسات من له میشد اما میگفتم هنوز سنش کم هست و درکش پایین باید بهش فرصت داد .
خب بحث ازدواج پیش اومد و یه روز رفتیم بیرون که خانمم گفت به یه شرط ازدواج میکنم ، گفتم چی ؟ گفت به شرطی که تا سه ماه دست به من نزنی ! خب من احساس میکردم میخواد ببینه من بخاطر خودش میخوامش یا بخاطر مسائل به اصلاح ایشون بی ارزش ؟ خب من گفتم تو به من دل بده سه ماه که هیچی یکسال دست نمیزنم
گفتم تو من رو دوست داشته باش من نیازی به چیز دیگه ندارم ( هنوز دوستش داشتم و میخواستم زندگیمون بهترین باشه )
خانم من که از بابت من خیالش راحت شد و مطمئن بود قول بدم سر قولم میمونم شروع کرد به خانواده اش جار زدن این قضیه که ما بعد از عروسی کاری نمیکنیم ( خب خیلی زشت بود و برای من سخت که همه بفهمن)
تمام خواهر و برادراش مادرش پدرش میدونستن)
روز خرید وسایل عروس و داماد توی بازار یه آبرو ریزی به پا کرد که نگو
شروع کرد تو غلط کردی به من چپ نگاه کردی و تو غلط کردی میخوای شوهر من بشی ( بعدا پرسیدم گفت که چون روز خرید با تلفن همراه صحبت کردی ناراحت شدم از دستت مگه برای خرید نیومده بودی .. خدا وکیلی همین رو گفت )
فکرشو بکن جلوی کلی خواهر و برادرش و فامیل هاشون حالا بگذریم که مادر من و زن داداشمم بودن
خب من چیکار کردم ؟ چیکار میتونستم بکنم ؟ اولش خب خیلی داغ کردم اما همونجا در جا ترسیدم نمیدونم از چی ترسیدم از بهم خوردن ، از آبروم نمیدونم و شروع کردم به ناز کشیدن وسط خیابون
داد میزد با من حرف نزن عوضی -- و من خدا شاهده با همه خشمم اما باز چون خیابون بود فقط التماس میکردم خیلی اروم بره خونشون و داد و بیداد نکنه
شبش رفتیم خونشون پدرش طرف من رو گرفت و گفت حق با تو هست اما کوتاه بیا و بذار عروسی گرفته بشه و من تو رو درک میکنم ( من واقعا ساده ام .. به نظرم او هم میخواست فقط عروسی تموم بشه )
به هر حال بگذریم که شب عروسی همه میدونستن اتفاقی نمیفته و منم که اصلا برام مهم نبود فقط این مهر و محبت لامذهب برام مهم بود به خیال روزهای شاد و خرم آینده قید مسائل اینطوری رو زدم
کار ما شده بود جدا خوابیدن و خیلی لطف میکرد به بنده فقط کنارم میخوابید
4 روز از ازدواج ما نگذشته بود که دخالت های پدر خانمم شروع شد
با همون شرحی که گفتم و اصلا هم بنده رو به عنوان داماد تحویل نمیگرفتن و همونا که قبلا گفتم
بالاخره خانم بنده بعد از یک ماه راضی شدن که اقدامی صورت بگیره
اما ای خدا کاش نمیگرفت چون باز برعکس شب عروسی این دفعه همه فهمیدن که چه اتفاقی قراره بیفته
توجه داشته باشید که این مسائل همه داره من رو تحت تاثیر میگذاره و شخصیتم داره عوض میشه
خلاصه متلک بود که از طرف خانواده خانمم به سراغم میومد و البته در این وسط هم خانواده خودمم که فهمیده بودن رو باید یه جوری خنثی میکردم تا روی اعصابم تاثیر نذارن
خیله خب اتفاق افتاد اما به تلخ ترین شکلی که میشد و کلی هم فحش و ناسزا شنیدم
قهر های پی در پی شروع شد و هر روز هم دعوا میکردیم و همچنان پدر خانمم هر شب ساعت 11 الی 12 زنگ میزد
هر روز 3 مرتبه مهمان داشتیم صبح بعد از ظهر و قبل از شام ( یا خواهراش یا مادرش یا بستگان خانم)
گفتم ببرمش سفر شاید توی سفر با هم خوب بشیم
یه هفته رفتیم سفر مشهد
در کل یک هفته 4 روز باهام قهر بود و سه روز (روز اول - روز خرید و گردش و روز برگشت ) با من آشتی بود و حرف میزد
اما اینم جواب نداد و بعد از برگشتن از مشهد دو روز نشده بود که شروع شد ماجرای قهر و لشگر کشی خانواده اش
گفتم ببرم براش شهرستانشون دایی و فامیل های دیگه اش رو ببینه من که شهرستان فامیلی نداشتم برم
رفتیم و دید و بازدید کرد
به نظرتون چیکار کنه خوبه ؟ با من قهر کرد و با زن دائی هاش و دائی هاش میگفت میخندید
نباید دیوونه میشدم ؟
ببین بشینم بگم انقدر حرف دارم که دارم میترکم
من بی نوا فقط محبت و خوشی میخواستم من نه بهش گفتم چیکار کنه چیکار نکنه
حتی نگفتم به زور که وظیفه ات هست باید کاری کنی گفت نمیخوام گفتم باشه گفت اینطوری گفتم باشه
اما دیگه هفته های اخر روانیم کرد دیگه بحث عوض شده بود
میدم بابام بزنتت -- میدم پسر عمه ام لهت کنه ( پسر عمه اش خواستگارش بود ) فکر کردی آشنا ندارم ؟ وکیل پایه یک آشنا دارم بگذریم از فحش هایی که به خانواده ام داد و من تا شب آخر هیچی جواب ندادم
بهترین دوره ما میدونید کدوم دوره بود ؟ ماه رمضان
چون روزه میگرفت و خانواده اش هم حوصله اومدن نداشتن و حتی زنگ هم نمیزدن
اینا رو گفتم بگم که ایشون میلی به بنده نداشت
دلشون جای دیگه گیر بود فقط به زور پدر و وعده وعید های پدر با بنده ازدواج کرد
الان هم من علاقه ای به برگشت ایشون ندارم و میلی هم ندارم که حرکتی بکنم که باعث بشه برگرده و 5 سال عمر خودم رو بگذارم که شاید این خانم به بنده دلباخته بشه و پدرش هم شاید کوتاه بیاد و از زندگی من دست بکشه
نه من نمیتونم چنین ریسک بزرگی کنم
ضمن اینکه از خدا طلب آمرزش دارم بابت تصمیمم اما چون هیچ تضمینی نیست که این خانم من رو با یکی دوتا بچه ول نکنه و بره پس ریسک نمیکنم و به جدایی با عمیق ترین انرژی هایی که میتونم فکر میکنم .
از تمام دوستان متشکرم