RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
del عزیز،
هیچکس غیر از خودتون نمی تونه بهتون کمک کنه.
خیلی ها تو این مدت به شما راهکار ارائه دادن.
خواهش می کنم صفحات این تاپیک رو از اول بخون. ازت خواهش می کنم پست های mostafun و sorena_arman رو بخون!
دیگه بیشتر از این نمی شه کمکت کرد!
باز هم ازم دلخور می شی، می دونم! ولی ظاهرا همسرتون که انتظار دارید برخورد اجتماعی و روابط عمومیش در حد دکترا باشه، حتی دیپلم هم نداره! ( امیدوارم اشتباه نکرده باشم).
del عزیز، مگه اون موقعی که انتخابش کردی از این مسائل خبر نداشتی؟
این بنده خدا داره تمام تلاشش رو می کنه، ولی مطمئن باشید که به زودی قاط می زنه و برمی گرده سر خونه اول!
اونوقت باز شما میاید پست های 1 صفحه یی می زنید که آی به دادم برسید این آقا آبرومو برد و از زندگی سیر شدم و این حرفا...
del عزیزم، دست از سرش بردار، بذار نفس بکشه!
مطمئنا ازم عصبانی می شی، ولی حقیقت اینه که شما هم مثل خیلی های دیگه، تا همه چی از دست نره، و کل زندگیتون نابود نشه، دست بردار نیستید!
بعد اون وقتی که آقا خیانت کرد، یا گفت جدا بشیم، من دیگه خسته شدم، دیگه نمی خوامت و ... اونوقت به "حداقل ها" راضی می شید و به زمین و آسمون چنگ می زنید که زندگیتون رو نگهدارید!!!!
دریغ از 1 ذره قناعت، و محبت بی چشم داشت...
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام delعزیز-راستش من تقریبا تورودرک میکنم -پدرم متاسفانه همچین خصوصیتی داره ومادرم باوجودتلاشهای بسیارکاری ازپیش نبرده وهنوزدرحالی که 50سالشه همونجوریه اینجوری فقط روحیه ما بچه هاخراب شده سعی کن تاقبل ازاینکه بچه دار بشی درستش کنی باورکن نمیدونم راهش چیه چون اگه بلد بودم بابای خودم رو درست میکردم-فقط میتونم برات دعاکنم به حال وروز مادرم دچارنشی -توکل به خدا
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست خوبم philosara عزیز، سلام، نه! شاید یه کم حرفهات تلخ باشه اما حقیقت همیشه تلخه و باید اون رو پذیرفت! راستش امروز خودم هم به همین موضوع فکر می کردم! به اینکه همسرم تمام سعی خودش رو کرده و من نمی تونم تمام رفتارهای اون رو عوض کنم، باید قبول کنم که اون توی همچین خانواده ای بزرگ شده و نباید اینقدر اذیتش کنم، می دونم این جوری هم دارم خودم رو اذیت می کنم هم همسرم رو، اما چیزی که باعث میشه من خسته نشم، می دونید خود همسرم هست، باور کنید وقتی باهاش صحبت کردم که دوست دارم کمکم کنی تا من حساسیت هام رو کم کنم و حتما وقتی چیزی بهت گفتم، به من تذکر بده! گفت: باشه، اما وقتی در عمل حرفی بهش میزنم یا تذکری بهش می دم، عین بچه ها میاد و ازم معذرت خواهی می کنه و مثل یه پسربچه که ناز دختر بچه ای رو میکشه برای اینکه اون از دستش ناراحت نشه، نازم رو میکشه و خیلی موقع ها هم قبول داره، نمی دونم شاید ظرفیت اون بالاست یا من پررو و متوقع هستم و دلم هی بیشتر و بیشتر می خواد، پیش خودم فکر می کنم که نکنه یه روزی از دستم خسته بشه، از این امر و نهی کردنهام، شاید هم این احساس عاشق و معشوق بودن بین مون از دست بره و تبدیل بشیم به یه معلم و شاگرد، یا مادر و بچه، خیلی از این موضوع نگرانم و ناراحت، باور کنید تنها قصد من اینه که دوست دارم توی زندگیمون پیشرفت کنیم، دوست دارم هر دومون روز به روز از لحاظ اخلاقی و رفتاری و همین طور تفاهمات بیشتر به هم نزدیک بشیم، اما مثل اینکه این خواسته ی دل منه و همسرم هم ظاهرا که از این موضوع خوشحاله و باور می کنید توی این چند ماه، حداقل از چند نفر و بعدش از خودش شنیدم که تعریف من رو پیش مثلا فلان شخص می کرده و خیلی خیلی ابراز رضایت می کرده از اینکه با ورود من به زندگیش خیلی چیزها به دست آورده، از مهربونی هام، از برکتی که توی کار و پولش افتاده، از آرامشی که به دست آورده، تو رو خدا بچه ها بهم بگید نکنه همه ی اینها آرامش قبل از طوفان باشه و اینها جمع بشه و یکدفعه فوران کنه!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
del عزیزم،
شما توی زندگیت همه چی داری. می دونی یه همسر فهمیده چه نعمتیه؟ می دونی خدا چقدر دوستت داشته که همچین فردی رو همراه زندگیت کرده؟
شما این تاپیک رو با این جمله شروع کردید که "بچه ها کمکم کنید دوستش داشته باشم".
عزیزم مهدی شما خیلی دوست داشتنی تر از اونیه که برای دوست داشتنش به کمک نیاز داشته باشی. اگه خدای نکرده می خواستی مهرش رو از دلت بیرون کنی باید طلب کمک می کردی.
شما خوشبختید. اما نمی خواید خوشبختیتون رو باور کنید. نمی خواید درش غرق بشید.
نکات منفی ای که تو این تاپیک از همسرت عنوان کردی، کاملا قابل پذیرش هستند.
عزیزم همکارهای من اکثرا فوق لیسانس و بعضا دکترند.
این رو جدی بهتون می گم، خیلیاشون مبادی آداب نیستند. مخصوصا آقایون. با وجود اینکه جایگاه شغلی فوق العاده بالایی دارن!
honey همسرت رو باور کن. شغلش رو بپذیر. خونواده ش رو در نظر بگیر.
برای پیشرفت توی زندگیتون این اولین قدمه! برای دوست داشتنش هم همینطور.
تو برای اون "دوست داشتنی" هستی. اینو فدای هیچی نکن.
:72::72::72:
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
نمی خوام نصیحت کنم. فقط می خوام بگم زندگی به این سختی واقعا ارزشش رو داره اینقدر مته به خشخاش بذارید؟ همسرتون دقیقا مرد توداریه. از انفجارش واهمه داشته باشید. اون به روتون نمیاره. سعی نکنید چیزی رو خراب کنید. براتون سخته که اون به جیک و پیکتون گیر نمی ده؟ تحقیرتون نمی کنه؟ ازتون تعریف می کنه؟ ...
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم از همتون ممنونم و بابت همه حرفها و راهنمایی هایی که بهم دادین مچکرم، راستش فکر می کنم که این من هستم که باید ظرفیت پذیرشم رو بالا ببرم و یه سری نکاتی رو که واقعی هستند بپذیریم، می دونید نمی خوام حرف دیگه ای زده باشم، اما به این نکته فکر می کنم که اگر تغییر درون انسانها مهم نیست و ما باید اونها رو آنچنان که هستند بپذیریم، چرا از وقتی مهدی یه سری رفتارهاش عوض شد من بیشتر و بیشتر دوستش دارم، چرا وقتی کمتر عصبانی شد و می دونم که خیلیش هم بخاطر اراده خودش بود، اما من هم کمکش کردم، الان وقتی بعضی موقع ها عصبانی هم بشه، اصلا انگار نه انگار، یعنی نگران نمیشم و به چشم یه عشق بهش نگاه می کنم؟!
بچه ها می دونید بارها بهم گفته که من می فهممت، مردی نیستم که درک نکنه، نفهمه که زنش چه کارهایی واسه زندگیش انجام میده! فقط تو هم من رو درک کن!
sorena_armanجان، نه! برام سخت نیست که به جیک و پیکم گیر نمیده، من هم منظورم از انجام دادن این کارها این نیست، من چون دوستش دارم، می خوامش دلم می خواد رفتاری داشته باشه که مناسب شخصیت و شانش و هوشش باشه! شایدم زیادی توقع می کنم، ولی می دونید این روزها اگر قبلا مثلا به یه رفتاری در قبال خودم بهش گیر می دادم و وقتی برام انجام نمی داد ناراحت می شدم، حالا دیگه آزادترش گذاشتم، فکر کردم دیگه بسه! چقدر باید آزادی همسرم رو ازش بگیرم و اون رو از خودم دور کنم! دیگه بهش می گم، هر جور که راحتی عمل کن! هر جوری که دوست داری و همه ی این دیدگاه ها رو مدیون شما هستم دوستان خوبم هستم
همتون رو دوست دارم و به وجود همچین دوست هایی افتخار می کنم!
بچه ها فقط یه موضوعی که خیلی وقت بود فکرم رو مشغول کرده بود اما می خواستم مطمئن بشم در موردش، موضوع رابطه ی جنسی ماست!
راستش من عاشق اینم که شب ها بهترین لحظات رو با هم داشته باشیم و از نظر مهدی، رختخواب، یعنی خواب، خواب، خواب، می دونید چی رو فهمیدم و مطمئن هم شدم اینکه مهدی در مورد رابطه ی جنسی بین مون خیلی محافظه کارانه عمل می کنه، یعنی با یه احتیاط عمل می کنه، نمی فهمم که چرا این جوری برخورد میکنه، من همیشه به خودم میرسم، آرایش می کنم، لباس های مناسب می پوشم و به رختخواب می رم ولی اون همیشه با زیرشلواری و با لباس پوشیده! می دونید خصوصا این اواخر یا رابطه نداشتیم و یا رابطه مون جوری بوده که مهدی خیلی به نقاط دیگه ی بدنم توجه نکرده و خیلی سریع خواسته همه چیز تموم بشه و واقعا بعضی موقع ها اینکارش من رو رنجونده و این رنجشم رو هم بهش گفتم. میگه من خستم و بهت میگم که خستم، وقتی هم این کار رو انجام میدم و ناراحتی تو رو می بینم از رابطه ی جنسی متنفر میشم، آخه! چه دلیلی داره که یا این کار رو انجام نده، یا جوری باشه که زود تموم بشه و فقط ارضا بشه که بتونه زودتر بخوابه! می دونم فقط به همین دلیل هست که ترجیح میده دیگه این کار رو انجام نده به جای اینکه انجامش بده و من رو ناراحت ببینه!
خیلی برام سخت شده، من این جوری احساس می کنم که رابطه ی جنسی یکی از چیزهایی هست که صمیمیت بین ادم ها رو زیاد می کنه و میتونه زندگی رو زیباتر کنه، اما الان بابت این موضوع خیلی ناراحتم! دیشب فکر می کردم که شاید اگر چند روز ازش دور باشم ، همه چیز بهتر بشه یا اینکه دیگه همیشه لباس های پوشیده می پوشم که نه برای خودم سخت باشه نه برای همسرم، یا شاید من احساس جنسیم بیشتر از همسرم هست، در صورتی که توی تموم این مدت فکر می کردم که همسرم بیشتر به رابطه برقرار کردن علاقه داره! شایدم بسه که لباسهای لختی پیشش پوشیدم دیگه براش تکراری شده، نمی دونم، وقتی می خواستیم عروسی کنیم، همیشه بهم میگفت که دوست دارم وقتی از در وارد میشم لباسی پوشیده باشی که بتونه من رو اخفال کنه! اما حالا هنوز یکسال نشده!!!
شایدم به خاطر فشار کاری هست که روشه، بجه ها می دونید هر چی میکشم از این کار زیاد و فشار کاری هست که داره! بعضی موقع ها فکر می کنم اگه یه کار راحت تر داشت شاید وضعیتمون بهتر از این بود، به نظر من اون فکر می کنه که با انجام دادن عمل نزدیکی انرژی و پروتئن و خلاصه بدنش ضعیف تر میشه و توانی واسه کار کردن دیگه نمی تونه داشته باشه و فردا ممکنه سر کار براش اتفاقی بیافته، البته از یه جهت اینکه کارش خطرناکه و ممکنه مشکلی پیش بیاد موافقم اما نمی دونم این موضوع چقدر میتونه صحت داشته باشه که با عمل نزدیکی که مرد انجام میده هر بار نیرویی مضاعف و همین طور استخراج املاح و مواد پروتئینی و اینها میشه و باعث سستی و ضعفش میشه! بچه ها میتونید در این زمینه اطلاعاتی بهم بدید!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
عزیزم در این مورد اخیری که پرسیدی کمکی از من برنمی یاد. حتما بقیه دوستان راهنماییت خواهند کرد.
اما در این مورد یه نکته ای به ذهنم می رسه:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
دیگه بهش می گم، هر جور که راحتی عمل کن! هر جوری که دوست داری
honey حرفهای گذشته ت رو انکار نکن. نگو از این به بعد انتظاری ازت ندارم و اینجور حرفا. فقط کافیه که دیگه چیزی نگی. بذار صحبت های قبلیت به تدریج ماندگار بشن. ولی دیگه تکرارشون نکن. یا به قول mostafun دیگه فقط با چشمک و ...
در مورد این چیزی هم که پرسیدید:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
به این نکته فکر می کنم که اگر تغییر درون انسانها مهم نیست و ما باید اونها رو آنچنان که هستند بپذیریم، ...
نظر خواهر کوچیکتون اینه که تغییر درون انسانها مهمه، ولی در عین حال باید شخص رو اونطور که هست بپذیریم و به همونی که هست احترام بگذاریم.همونطوری که برای تغییر دادن درون خودمون اولین قدم اینه که خودمون رو با وجود خطاهامون بپذیریم و برای همونی که هستیم احترام قائل باشیم.
باید در نظر داشته باشیم که انسانها با وجود خطاهاشون، باز هم ذات خداوند رو درونشون دارن. باز هم چشمهای امیدوار خالقشون بهشون دوخته شده و آغوش "او" در انتظارشونه.
(باور کن من حتی در مواقعی که تو زندگیم از کسی اونقدر آزار دیدم که خواستم شکایتش رو پیش خدا بکنم، احساس کسی رو داشتم که شکایت فرزند محبوبی رو پیش "پدرش" می بره!! شاید پدر فرزندش رو بخاطر خطاش حتی تنبیه هم بکنه، ولی قلبش از کسیکه باعث این تنبیه شده، شاد نیست.)
در ضمن تغییر دادن دیگران روش های مختلفی ممکنه داشته باشه.
راستش من خیلی تلاشی برای تغییر دادن دیگران تو زندگیم نکردم. بنابراین نمی تونم در این مورد راهنماییتون کنم، اما توی همین تاپیک دوستان راهنمایی هایی به شما کردند که به نظرم مفید اومدند.
با این وجود شاید خالی از فایده نباشه که تجربه خودم رو هم در اختیارتون بذارم. شاید تونستم براتون مفید باشم:
del عزیزم، من آدمی هستم که دیگران با ادب باهام برخورد می کنند. گاهی این رفتار دیگران باعث تعجبم می شه. مثلا وقتی خوابگاه بودم، اون اواخر یکی از بچه ها بهم گفت در تمام این 2 سال بچه ها صبر می کردند تو از اتاق بری بیرون بعد جک های بد تعریف می کردند!
این مورد رو جاهای دیگه هم خیلی برخورد کردم. و خیلی باعث تعجبم می شه، چون من در موارد خیلی خیلی نادر ممکنه به دیگران اعتراض کنم (حتی تو محیط خونه) پس چه دلیلی داره که بخوان رعایت من رو بکنند؟؟
یا مثلا بین همکارهام، اقوام، و کسانیکه کلا باهاشون در ارتباطم، می بینم که در حضور من کلا مودب تر عمل می کنند!! اگه یه وقت از کلمات زشت استفاده کنند، بوضوح می بینم که خجالت زده و شرمنده می شن!! در حالیکه تاکید می کنم، من اصلا تو مرامم نیست که به دیگران تذکر بدم!! چون ذاتشون رو زیبا می بینم . و عمیقا براشون احترام قائلم.
من فکر می کنم علتش اینه که ادب رو در من اصیل می بینند. (باور کن خیلی معذبم که اینو گفتم!!:302: ولی خودم رو "مجبور" کردم که تجربه م رو در اختیارت قرار بدم . شاید به کارت بیاد).
عزیزم منظورم اینه که گاهی عمیق شدن صفتی در خودمون باعث می شه که اون صفت به دیگران هم سرایت کنه. آخه انسان زیبا پسنده، و زیبایی رو وقتی در دیگران می بینه تشخیصش می ده و ازش خوشش میاد.
و یه چیز دیگه که عمیقا بهش اعتقاد دارم اینه که:
سالهای اول ازدواج بیش از هرچیز باید صرف تحکیم پایه های پیوند بین دو طرف بشن.
بیشتر باید روی تقویت ایمان همسرمون به درست بودن انتخابش، تمرکز کنیم، نه تغییر دادنش یا هر چیز دیگه.
منظورم اینه که این باید در راس همه برنامه ها قرار بگیره! باید به دنبال یافتن موثر ترین روش ها برای تحکیم بنیاد خانواده بود. برای آروم کردن قلب همسرمون. (از توجه به خانواده ش گرفته، تا تلاش برای رفع مشکلات کاری، و حتی چاپلوسی کردن براش!!)
del عزیزم، با مطالعه تاپیکت من همیشه نگران این بودم که مبادا این همه تمرکز شما روی تغییر اخلاق مهدی، باعث شده باشه از مسائل دیگه غافل بشید.
باز هم از صمیم قلبم بهترین ها رو براتون آرزو می کنم.:72:
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
در مورد آخرين مشكلي كه مطرح كرديد:
بايد بدونيد كه مردها خواهان "تنوع" هستند. نه به اين معني كه هميشه لباسهاي عريان با مدلهاي متفاوت بپوشيد، بلكه اين تنوع حتي در نحوه لباس پوشيدن هم هست. نوع لباس رو هم بايد بهش تنوع داد، گاهي بلوز دامن، گاهي شلوار، سارافون، مانتو!! و البته لباسهاي ديگه!!! مثلا من دوس دارم حتي گاهي خانمم با مانتو و روسري توي خونه بچرخه!!!
پس: فراموش نكنيد كه تنوع در همه چيز!
در مورد مسايل جنسي هم به نظر من نگران نباشيد. من اطلاعات تخصصي در اين مورد ندارم، ولي مي دونم كه استرس شغلي روي ميل جنسي تاثير گذاره!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست خوبم philosara عزیز، ممنونم از اطلاعات و راهنمایی های مفیدی که در اختیارم گذاشتی، می دونم که ذات همه ی انسانها خدایی هست و من مهدی رو باید همون جوری که هست قبولش کنم، من اون رو دوست دارم و اون جوری که هست قبولش دارم، اما ایراد مهدی توی ظاهرش هست، همیشه ظاهر غلط رفتارهاش باعث شده که دیگرون و تقریبا تا قبل از ازدواج مون من هم برداشت های غلطی در موردش بکنم و یه حرف کوچیک شاید میشد یه جنجال دو روزه، اما وقتی خوب بهش دقت کردم دیدم که این مرد توی قلبش هیچی نیست، خیلی پاک و نجیب و با محبته، یه احساس و پاکی ذاتی که من تقریبا نسبت بهش ایمان پیدا کردم، اما متاسفانه گاهی اوقات ظاهر غلط رفتارهاش جوری میشه که حتی خود من از ذات پاکش غافل میشم و به همون رفتاری که انجام داده و دیدم بسنده می کنم و همه چیز رو دوباره از سر میگیرم! و این موضوع رو هم قبول دارم که اصیل بودن و یافتن اصل یه چیز خیلی خیلی میتونه موثر باشه، مثل اینکه خیلی از دشمنان ائمه ی ما هم وقتی ایمان قلبی و رفتارهای واقعی ائمه رو می دیدن با رویی باز به سمتشون می رفتن! مچکرم از نکته ای که اشاره کردید!
اما آقای mostafun عزیز باور کنید که این تنوع رو همیشه توی خونه دارم، و بهش اعتقاد هم دارم، اما فکر می کنم که تنها مشکل ما همون استرس شغلی همسرم باشه! که دیگه داره کم کم من رو داغون میکنه! اصلا این وضعیت رو دوست ندارم!
بچه دیشب بدترین شبی بود که بین مون گذشت، بدترین شب زندگی من و مهدی! دیشب باز وقتی رفتیم توی رختخواب، بغلم کرد و گفت: شب بخیر، گلم! بعدشم گفت: بخوابیم، چشمهاش رو بست و خوابید، یه لحظه از اینکه الان یک هفته ست همین جوری دیوونه شدم و گفتم: اصلا از این به بعد ازت جدا می خوام، فکر می کنم این جوری بهتر باشه، اگه قرار بود که ما فقط بخوریم و بخوابیم، پس چرا ازدواج کردیم؟ رفتم جدا گرفتم خوابیدم و بهش گفتم: مهدی! بخدا اگر این رفتارهات ادامه داشته باشه، من هم برای همیشه ازت جدا می خوابم. اومد دنبالم و باز توی رختخواب گفت: بخواب! خستم! داشتم دیوونه می شدم و طرز بیان جملاتم جوری بود که مهدی احساس کرد که من فقط به خاطر نیاز جنسی هست که این حرف رو می زنم، بهم گفت: آخه نمیشه که هر شب رابطه داشت، هر چیزی یه حد و اندازه ای داره، من بهت میگم بغلت می کنم، تو هم بدون هیچ رفتار اضافه ای بگیر بخواب، همین! از اینکه به اشتباه فکر کرد که همه ی حرفها و گفته های من نیاز جنسی هست، خیلی ناراحت شدم، بهش گفتم: من اصلا منظورم رابطه ی جنسی نبود، من منظورم یه چیز دیگه بود و در ضمن تو میگی اعتدال رو باید رعایت کرد، الان یه هفته ست که تو تا میای توی رختخواب میگی خواب! یکدفعه ناراحت شد و گفت: بهت میگم بخواب! بسه! گفتم: چرا داری با این لحن صحبت می کنی؟ ما که نمی خوایم بحث کنیم داریم صحبت می کنیم، گفت: بعضی موقع ها اون قدر حرف می زنی که از خوابیدن متنفر میشم، پیش خودم میگم : کی فلانی میره بخوابه، بعدش من هم برم بخوابم، و یه جمله ی خیلی زشت که با شنیدنش داغون شدم، مُردم! خیلی ناراحت و عصبانیم کرد و بهش گفتم: اصلا بگیر بخواب، من از این به بعد می رم خونه ی مامانم اینها، تو هم برو خونه ی مامانت اینها بگیر با خیال راحت بخواب، هر دومون اون جوری خیلی راحت می تونیم بخوابیم، گفت: خیلی راحت اونجا می خوابی؟ یکدفعه نمی دونید چه سیلی به صورتم زد، چنان سیلی بهم زد و گفت: که من بهت گفته بودم که هر وقت موضوعی بین مون پیش میاد سریع برنگردی بگی میرم خونه ی مامانم اینها!
نمی دونید چه حالی داشتم، از یه طرف گریه میکردم، از یه طرف عصبانی شدم، یه لحظه نفهمیدم چی شد، بلند شدم مانتوم رو پوشیدم که برم و این رفتارم عصبانیش رو بیشتر کرد، و شروع کرد حالا حرفهاش رو با داد زدن گفتن، می گفت: ای خدا! خواب واسه ی ما حرومه، بهت میگم بذار بخوابم، من هم توی حال خودم نبودم، یکدفعه باباش از بالا داد زد، مهدی چه خبرته؟ همسایه ها میگن مهدی خودش رو کشت! بسه! یکدفعه چه تون شده؟ بگذارید بابا بخوابیم؟ فردا می خوایم بریم سر کار؟ این رفتار باباش خود بخود عصبانیت من رو از دست مهدی بیشتر کرد و گفتم: تو به چه حقی دست روی من بلند کردی؟ تو چه جوری به خودت اجازه دادی که دست روی من بلند کنی؟ نمی دونید اومد طرفم و چند تا سیلی محکم به صورتم زد، بعد من گریه می کردم، باز من رو میزد میگفت: تو چرا این قدر گریه می کنی؟ آخه! مگه من امشب از تو چی خواستم؟ من به تو چی گفتم که تو داری این جوری میکنی؟ نمی دونید یه لحظه بغلم میکرد، بوسم میکرد، صورتم رو ناز می کرد، میگفت: گلم، بعد دوباره من بهش می گفتم: باشه، امشب برای همیشه از پیشت میرم که دیگه همیشه ی همیشه راحت بخوابی! باز عصبانی میشد و داد می زد، میگفت: تو این موقع شب کجا می ری؟ اصلا دیشب هم من دیوونه شده بودم هم مهدی، میگفت: التماست می کنم بذار بخوابم، فردا باید برم سر کار، من تو رو دوست دارم نمی تونم بدون تو زندگی کنم، ولی من هم بهش گفتم: که دیگه برام ارزش نداری، از خستگی هات و کارت متنفرم و دیگه حتی نمی خوام خودت رو ببینم، فردا جلوی چشم تموم همسایه هایی که امشب صدای داد و بیداد تو رو شنیدن می ذارم و می رم و بی آبرویی تو رو تکمیل می کنم،
شاید چند ساعتی از نیمه شب می گذشت و من که اون قدر مهدی محکم به صورتم زده بود که حال نداشتم و دیگه آخراش فقط داشت، واسم آب می اورد، و نازم می کرد، بغلم می کرد، بوسم می کرد، معذرت خواهی می کرد، التماس می کرد که نرم!
شب گذشت و صبح توی خواب متوجه شدم که یک نفر هی توی گوشم می خونه که تو رو خدا، فقط پیشم باش، باهام حرف نزن، محلم نده، ولی پیشم باش، هی نازم می کرد و میگفت: وقتی دستم بهت می خورد، بدتر از اینکه چرا زدمش عصبانی میشدم و داغون، صبح قبل از رفتن به کار، منی رو که بلند شده بودم تا برم و همه چیز رو برای همیشه تموم کنم، اونقدر التماس کرد و گفت: همیشه از لحاظ احساسی بهت قول می دادم که یه رفتاری رو ترک کنم، امروز از لحاظ ایمانی بهت قول میدم که دیگه برای ابد دست روت بلند نکنم، من بهت قول می دم، تو رو خدا من رو ببخش! پشیمونم! می دونم بدترین کار رو کردم اما چیکار کنم کارم سنگینه! نمی تونم که کار نکنم، از تو می خوام که همه ی حرفهات رو قبل از اینکه به رختخواب بریم بزنی! من خسته میشم، چیکار کنم؟ از تو می خوام که درکم کنی! تو زن منی، تو باید من رو درک کنی! تو الان بری خونه ی مامانت، چشمات پف کرده، همشون سین جینت می کنن که چی شده، همه چیز خراب تر میشه!
وقتی رفت خونه رو مرتب کردم، بعدش غذا رو آماده رو کردم، به خودم هم رسیدم، و بدون اینکه به روم بیارم، به مادرشوهرم زنگ زدم و ازش خواستم که توی جمع کردن و مرتب کردن رختخوابهام بهم کمک کنه! و اسپند هم دود کردم، مادرشوهرم وقتی اومد فقط گفت: تو رو خدا هر روز اسپند دود کن، همه شما رو میگن، تو چشمیت، و من بدون اینکه حرفی از ماجرای دیشب بزنم، به حرفهاش گوش دادم، البته نیازی به گفتن هیچ حرفی نبود، جون همه چیز رو شنیده بود خیلی واضح و مبرهن! وقتی داشتم می یومدم سر کار نمی دونید با چه خجالتی از پیش همسایه ها رد می شدم، دوست داشتم اون لحظه آب می شدم می رفتم توی زمین، بچه ها شاید زیاد حرف زده باشم و شماها هم دیگه از دست من و رفتاها و کارهام خسته شده باشید اما دوست دارم واسه شما دوستای خوبم درد و دل کنم و اصولا آدم های بیرون گود بهتر می تونن مسایل رو تجزیه و تحلیل کنن!
از صبح هم چند باز زنگ زده که بابت رفتارم پشیمونم! بخدا پشیمونم! مثل چی پشیمونم!
تو من رو ببخش و بهم کمک کن که دیگه عصبانی نشم، من چند وقت بود هر چی تو می خواستی می خریدم، هر کاری تو می گفتی انجامش می دادم، تو رو خدا کمکم کن که دیگه این رفتارهام رو تکرار نکنم، من دیگه توبه کردم، توبه!
ازش خیلی دلگیرم، خیلی دلم بخصوص واسه حرفی که بهم زد شکست، و مهم تر از اینکه به خودش اجازه داد که دست روی من بلند کنه و من رو بزنه! احساس می کنم که از ته قلبم هنوز هم دوستش دارم، اما یه نیرویی توی وجودم بهم میگه که تو نباید دیگه این مرد رو دوست داشته باشی!!!!!:302::47:
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
بچه ها سلام، نمی دونید دیروز داشتم از حرفها و رفتارهایی که مهدی در قبالم انجام داده بود داغون می شدم، می دونم که من خودم باعث شدم که اون اتفاقات بیفته اما خود بازم فکر می کنم که همسرم اجازه نداشت که با من همچین رفتاری داشته باشه! دیروز وقتی رفتم خونه، کلی باهام حرف زد، بعدش گفت میرم جایی برمیگردم، رفته بود شام گرفته بود و یه شاخه گل قشنگ، بهم گفت: می دونم که حتی ارزش این رو هم ندارم که بهم نگاه کنی، اما من توبه کردم و اگر اینبار این کار رو انجام بدم یعنی اینکه توبه شکستم و پیش خدا گناهکارم، اصلا دلم نمی خواست که تحویلش بگیرم، یعنی دلم رضا نمی داد، اما وقتی یاد حرفهایی بچه های اینجا افتادم که همیشه میگن، وقتی یه مرد واسه عذرخواهی پا پیش میزاره یعنی واقعا پشیمونه، گل رو از دستش گرفتم، هر کاری می تونست انجام داد، بغلم کرد، بوسم کرد، صورتم رو، گوشم رو، دقیقا تموم اون قسمتهایی رو که بهم زده بود و معذرت خواست، من هم بغلش کردم اما بهش گفتم که نتیجه ی این رفتار ما چی بود مثلا؟ گفت بیا با هم حرف بزنیم و راه حل هایی واسه این مشکلمون و نیاز من و خودت پیدا کنیم؟ ولی به شرطی که اول من رو از ته دل ببخشی؟! نمی دونم وقتی باهاش حرف زدم، گفتم: نیاز من فقط عشق و محبت بود و نه نیاز جنسی، گفت: تو حتی اگر نیاز جنسی هم داشته باشی حق توست و باید از این به بعد هر کدوم از طرفین نیازی داشتند خیلی راحت برای هم بگن. گفتم: اگر طرف مقابل حوصله نداشت چی؟ گفت: اگر می تونست نیاز طرفش رو بخاطر علاقه ای که بهم دارن برآورده کنه، باید نسبت به هم گذشت کنن و این کار رو انجام بدن، اگر واقعا نمی تونست باید خیلی راحت به طرفش بگه که واقعا توانش رو ندارم و روز بعد این کار رو براش انجام بده. گفتم: من چه جوری بفهمم که تو واقعا خسته ای؟ گفت: بهترین راه حل صداقته، وقتی بهت میگم امشب واقعا خسته ام، اون شب فقط توی رختخواب، همدیگر رو بغل می کنیم و بدون هیچ حرف و حدیثی می خوابیم، و شبهای دیگه هم، یعنی هفته ای دو شب هم، حتما اگر قراره ساعت 9 بریم بخوابیم نیم ساعت، یک ربع زودتر می ریم و با هم بازی می کنیم، حرف می زنیم بعدش میخوابیم.
بچه ها خدا کنه که همه ی این حرفها به حقیقت و به عمل بپیونده و من دیگه تا اخر عمر شاهد همچین شبی توی زندگیم نباشم!نمی دونم چقدر بخشیدمش اما دیشب بعد از همه کارها و رفتارهاش احساس کردم که دیگه چیزی ته دلم باقی نمونده، خدا کنه برای همیشه بخشیده باشمش و به خودم هم قول بدم که دیگه اینقدر ساده لوحانه زندگیم رو خراب نکنم.