-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
من نمی دانم که من اهل چه ام
یا کجایم یا کدامم یا که ام؟!
بی تنی بی دولتی بی حاصلی
بی نوایی بیقراری بی دلی
نه مسلمانم نه کافر چون کنم
مانده سرگردان و مضطر چون کنم؟
روی آن دارد کزان چندان گناه
هیچ با رویم نیاری ای اله
تو کریم مطلقی ای کردگار
عفو کن از هر چه رفت و در گذار
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم؟
مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر ایی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب اهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
بسوی خانه باز ایی
زمین و اسمان را کفر میگویی
نمی گویی؟
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری
و قدری ان طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و ان سو در روان باشد
زمین و اسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت باخبرگردی
پشیمان می شوی ازقصه ی خلقت...
ازاین بودن...
ازاین بدعت.
خداوندا تومسئولی.
خداوندا
تو می دانی که انسان بودن و ماندن
دراین دنیاچه دشواراست
چه رنجی می کشد انکس که انسان است وازاحساس سرشاراست ..
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........
«دکتر علی شریعتی»
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرد در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
نیما یوشیج
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
آنها که دانستند رفتند
ماها که ماندیم مٌردیم
بایاد آنهاست که ما زنده ایم
رفتند روزگاری ازاین دیار غربت
تنها گذاشتندما را
تنها گذاشتندما را،بی اختیاران دیروز
صدایی باز می آید در گوش
آنان را می خواند باز
صدای مادران است باز
صدای سیاه جامگان امروز ودیروز
دلها همه تنگ است مثل ابرهای سرد نمناک
اشک می بارد از چشمها
ناله هایی از اعماق وجود
ناله ها بیشتر می شود
ناله های سرد مادری
ناله های بی کسی کوه را لرزه می اندازد
دست ها همه بر سر وصورت
همه در فکر
اندوه می بارد از چهرشان
فریادهای خاموش پدرانه
آتش می زند هر دلی را
با یادشان روزها سپری
فصل ها می آیند
برگ ها می ریزند
جدایی هر برگ از درخت جدایی، جوانی از نسل مادران وپدران
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
بگو دل را كه گرد غم نگردد
ازيرا غم به خوردن كم نگردد
دل اندر بي غمي پري بيابد
كه ديگر گرد اين عالم نگردد
دلا سر سخت كن كم كن ملولي
ملول اسرار را محرم نگردد
چو ماهي باش در درياي معني
كه جز با آب خوش همدم نگردد
ملالي نيست ماهي را ز دريا
كه بي دريا خود او خرم نگردد
يكي درياست در عالم نهاني
كه در وي جز بني آدم نگردد
خموش از حرف ! زيرا مرد معني
به گرد حرف لا و لم نگردد
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازهتر کن
آه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهی آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهی این خاک توده را
پر شرر کن ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
کنار برکه دلم نشستم و نیامدی
دوباره درسکوت خود شکستم ونیامدی
سوال کردم از خدا نشانه ی خانه ی تورا
سکوت کرد و در سکوت شکستم ونیامدی
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
-
RE: اشعار گلچین :سری دوم
حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با توام ؛ با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست... »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟
(قیصر امین پور)