مارال جان
باور کن من هم شرایط تو رو دارم تازه حساب کن که شوهررم هم سه هفته نیست
ولی به خودم قبولوندم که من اونا رو باید همین جوری قبولشون کنم چون نمیتونم عوضشون کنم تو هم همین کارو بکن عزیزم
باور کن اینجوری راحت تری
نمایش نسخه قابل چاپ
مارال جان
باور کن من هم شرایط تو رو دارم تازه حساب کن که شوهررم هم سه هفته نیست
ولی به خودم قبولوندم که من اونا رو باید همین جوری قبولشون کنم چون نمیتونم عوضشون کنم تو هم همین کارو بکن عزیزم
باور کن اینجوری راحت تری
از خدا میخوام اینقدر به ماها که با خانواده شوهرامون مشگل داریم قدرت بده تا اصلا حرفا و رفتارای اونارو به حساب حرف نیاریم باور کنید من از خدامه بیخیال بشم اما نمیشه هر چی میخوام بگم ولش کن نمیشه از درون داغون شدم مخصوصا که ما مشکل بچه دار شدنم داریم و این مشگل باعث شده دیگه کشش اعصابخوردی رو نداشته باشم اینقدر تو این مدت این دکتر اون دکتر رفتم که خسته شدم حالا حسابشو بکنید تو این شرایط با یه خانواده نادون طرف باشی خدا بهم صبر بده
عزيزم برات پيغام خصوصي گذاشتم
راستي اينم يادم رفت بهت بگم جواب دادن برخلاف اينكه مافكرمي كنيم خيلي خوبه وطرفوسرجاش مي نشونه يه بدي بزرگم داره .من احساس مي كنم وتجربه ام اينوبهم ثابت كرده كه اگه الان شوهرم مدافعمه فقط فقط به خاطراينه كه من تاحالا جواب ندادم حالا فكركن مادرشوهرت هزارتاچيز بگه ولي تو فقط يكيشوجواب بدي به خداهمونومي كنه پيرهن عثمون وكلي برات مشكل سازمي شه وپيش شوهرتم مطمئن باش ديگه دفاعي نمي توني بكني حالا هزاري بگو بابا اول اون اين همه توهين وتحقيرومتلك بارمن كرد منم درجوابش مثلا اين حرفو زدم ولي چون توعروسي وكوچكتربازم تومحكوم مي شي هيچكي نمي آدبگه كه اول كي بي احترامي مي كنه وحرمتهارونگه نمي داره اونوقت توشوهرتم حتي به خاطراين يه حرف تورومقصرمي دونه واونم برعليه تومي شه ومي شه قوزبابل قوز .بعدمي دوني چقدربيشتربايدبه خاطريه جواب ساده اي كه ممكنه بدي بعدش تاوان پس بدي وتوزندگي خودتم عذاب بكشي .پس مطمئن باش هيچ چيزي به اندازه بي تفاوتي به آدمها واينكه راجع به هيچ چيزي نه سئوال كني ونه تعريف كني وبي تفاوتيت رابيشترنشون بدي بيشترعذابشون نمي ده به خدامن اينوديدم .پس اينجافقط اين مي مونه كه توروخودت كاركني وواقعآبي تفاوت بشي به خدااين ازصدتاجواب دندان شكن بدتره كه اونهاببينن كه بارفتارزشتشون باعث مي شن كه توازشون فاصله بگيري وحتي بفهمندكه كاملابراي تووجودشون بي اهميتوبي تفاوته.چون آدمهاي اينجوري اگه يه وقت جواب بشنون سرچاشون كه نمي شينن هيچ تازه روشون بازمي شه دفعه بعدخيلي بدترازقبل بهت مي گن .
مواظب خودت وزندگيت وسلامتيت وشوهرت باش روزهاي قشتگتوبه خاطرآدمهاي بيمارخراب نكن عزيزم
سلام مارال خوبم . اول اینکه چرا انقدر اشفته ای ؟ دوست خوبم من به نتیجه ای که خودم رسیدم رو می گم :
با خانواده همسر اصلا نباید درگیر شد. هر چی باشه پدر مادرن و مطمئننا از روی نادانی خیلی کارها رو می کنند. به نظر من باید حد و مرزها رو نگه داشت و قهر نبود. باید در برخورد باهاشون خونسرد بود و محکم. اگه اونا آبروریزی می کنن تو فقط لبخند بزن و چیزی نگو.
ببین کاری از دست ما بر نمی یاد . اونا سن 50-60 سالگی عوض نمی شوند. چرا بیش از حد مجلسو گرم کردی ؟؟؟ تعادل رو در روابط ات حفظ کن . نه سرد باش و نه گرم. محترم و موقر و خانم سنگین باش .
فقط باید دوری و دوستی رو حفظ کرد و قهر نبود. باید مرزها رو نگه داشت. این تجربه شخصی منه که واقعا نتیجه داده تا الان.
مرسی از نظراتتون دوستای خوبم سعی میکنم به کار ببرم اره قطع رابطه کردن مشکلو حل نمیکنه و همه چیز بدترم میشه حالا به نظر شما با دعوایی که من با مادر شوهرم کردم برم خونشون یا نه
الان نرو. بذار یک مدت بگذره اوضاع آروم بشه بعد عزیزم. وقتی رفتی گرم نباش قهر هم نباش. معمولی. به روی خودت نیار. بعد از اون سعی کن دوری و دوستی رو حفظ کنی.
يه جاي كار ايراد اساسي داره بايد اون نقطه مشخص بشه يا نقطه عطف خواهد بود يا انفصال واقع بين باش و خوب فكر كن
من هم با خانواده همسرم مشكلات مشابه داشته ام اما طرز رفتارم طوري بوده كه فاميل اونها منو با شخصيت خودم ميشناسن نه با بدگويي اونها. لطفاً اين مسئله رو در نظر بگير
و يك مسئله دگه معمولا هيچ خانواده اي دلشون نمي خواد عروس يا داماد بدشون رو پيش زن يا شوهرش بگه شما خيلي اشتباه كردي در اين مورد
يه مثال از خودم من آب مي خورم به همسرم مي گم چه از خانواده خودم و چه خودش بنابراين كاملا به صداقتم اعتماد داره و اينكه بد بده و فرقي نمي كنه كه مادرم باشه يا مادرش
اما هميشه طوري هم وانمود كرده ام كه يعني من هيچ حرفي به همسرم نمي زنم و مثلا اون خودش فهميده بارها پيش اومده كه به خانواده همسزم گفتم من فلان چيز رو نمي گم شما خودتون بهش بگيد و اين طور شده كه اونها منو رازدار مي دونن چونكه دهنم قرصه و هيچي نميگم البته واقعا هم همينطوره به نظرم گره اي كه خودم با دست مي تونم بازش كنم نيازي نيست به دندون شوهرم بكشونمش . اما همه ماجرا ها رو مي گم آخه دلم نمي خواد چيزي ازش پنهون كنم اما بهش مي گم تو حرفي نزن فقط در جريان باش همين .
مارال ما هم توي فاميلمون همچين فردي رو داريم كه وقتي مي بينمون هي مي گه چرا نمي ياييد چرا نمي آييد اما تا مي رسي توي خونه اش از صد سال پيش تا اون روز رو مثل رگبار گلايه اميز بهت مي گه و ديگه حالت تهوع مي گيري .
اما اون فرد شناخته شده است و همه اخلاقش رو مي دونن من احساس مي كنم تو يه زماني خطاي ارتباطي انجام داده اي كه الان درست كردنش سخته مثلا اينكه شما هي اينو واسطه مي كني و اونو واسطه مي كني يه كم حس بد ايجاد مي كنه و مادرشوهرت رو بر عليه ات مي شورونه
راستي يه چيزي يادم اومد : تولد پسرم رو گرفته بودم و آخر سر كه كادوها رو خوندم مادرم هي بهم اشاره داد (به سمت جاري ام) امامن متوجه نبودم ديگه مامان حرصش دراومد و گفت كادو عموي كوچولومون رو نخوندي به خدا يادم رفته بود در جا عذرخواهي كردم و كادو رو هم خوندم اين رو گفتم تا بدوني به احتمال زياد مادر شوهرت يادش رفته كادو رو بخونه مارال جان من توصيه مي كنم اولا آروم باش . دليلي نداره تو به همه بي منطقي ها و حرص زدنهاي اون جواب بدي به خدا گاهي يه لبخند و ناديده گرفتن مسئله رو حل مي كنه بهش نشون بده همراهشي اين رو با حرف نمي خواد ثابت كني
من هم مادرم 9 روز توي بدترين شرايط بيمارستان بود اما اونها نيومدن وقتي حسن نيت منو ديدن وقتي بي اهميتي كردم براي زايمانم 7 روز اومدن خونه ام .
مارال تو داري باهاشون مي جنگي و بهت قول مي دم توي اين دعوا تو بازنده اي حتي اگر حمايت شوهرت رو داشته باشي
اون نمي تونه توي تعارضات خانواده تو رو رجحان بده اون هر دوي شما رو دركنار هم مي خواد
چند روز پيش ها دو تا از همسايه ها براي هم قمه كشي كردن (اين رو همسرم گفت) از قضا برادر بودن و كلي فحش و شيشه شكوندن و ... وقتي به شوهرم گفتم حالا با هم آشتي مي كنن يا نه گفت آره بابا ، برادرن غريبه كه نيستن
پس مطمئن باش اگر روزي در يه تنگنا قرار بر انتخاب باشه ( اميدوارم اين تنگنا توي زندگي كسي پيدا نشه) اون خون و شيرش رو انتخاب مي كنه هر چند ناحق باشه همون طور كه ما هستيم
خود تو چند سال مي توني از مادرت ولو اينكه همسرت رو آزار داده باشه و بهت جهيز نداده باشه دور بموني؟؟؟
زياده گويي منو ببخش
من هم با دلناز موافقم. نمی شه جنگ کرد چون پایانی نداره. بازم می گم پدر مادرن. دوری و دوستی و حفظ احترام.
یعنی میشه یه روز بیام ایننجا و بنویسم خیلی خوشحالم دیگه دلم نگرفته دیگه غم ندارم باور کنید خیلی سعی میکنم ولی نمیشه هر روز یه اتفاق جدید هر روز یه چیزی پیش میااد که باعث میشه منو شوهرم تا صبح بنشینیم و با هم دردودل کنیم من به اون دلداری بدم اون به من اخه اینجور خانواده که هیچ دردی از ادم دوا نمیکنن به چه درد میخورن شوهر من با برادراش تو مغازه پدرشون کار میکنن و هر ماه دو ملیون به پدر شوهرم اجاره میدن چند وقت پیش پول تلفن ریاد اومده برادر بزرگش به شوهرم گفته تو بیشتر استفاده کردی خلاصه یه اعصاب خوردی اونجا پیش اومد منم که میدونید روز پاتختی با مادر شوهرم یه کم بحث کردم حالا خانم میره مغازه اصلا وارد نمیشه حتی تو صورت شوهرمم نگاه نمیکنه امروز با یه فیسو افاده ای زنگ زد گفت فردا بیاید پا گشا برادر شوهر کوچیکم شوهر میگه نریم ولی من اصرار میکنم بریم به نظر شما بریم یا بذاریم بفهمن از دستشون ناراحتیم