اليناي عزيز تو آسون به اين تجربه نرسيدي از روزهايي كه در پيش رو داري بهترين استفاده رو ببر:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
اليناي عزيز تو آسون به اين تجربه نرسيدي از روزهايي كه در پيش رو داري بهترين استفاده رو ببر:72:
سلام
خوبي؟
همه پست هات رو خوندم يه سوال تو ذهنم ايجاد شد كه شايد اگه بهش فكر كني بهتر با همه چيز كنار بياي:مگه از روز اول در جريان شرايط كاري همسرت نبودي؟
اگه پاسخ منفي است كه بايد بگم خوب تو تلاشت رو بيشتر كن و اين مساله رو به عنوان يه واقعيت بپذير . خيلي ها هستند كه اينطور شرايطي دارند.....راستي تا حالا به اين فكر كردي كه همسرت توي اين سه هفته كه از تو وپدر و مادرش دوره چي مي كشه ؟؟؟ تو اگه از اون دوري ولي به خانواده خودت كه نزديكي ولي اون چي؟؟؟ كار تو جامعه امروز با همه سختي هاش .... يك كم منصف تر باش. بهت قول مي دم كه هيچ ذره اي از علاقش به تو كم نشده فقط فكرش بيشتر درگير شده.
اگه پاسخ مثبت است و تو از اين شرايط كار همسرت با خبر بودي و با آگاهي انتخاب كردي بايد بگم از همين الان سعي مسؤليت انتخابت رو بپذيري و با صبوري شرايط رو تا حد ممكن به نفع آرامش هر دوتون رقم بزني.
توي زندگي مشترك آدم صبوري رو ياد مي گيره و چه گوهر با ارزشي است وجود آدم رو پر نور مي كنه.اميدوارم همه بتوانيم صبوري را ياد بگيريم.
الینای عزیزم :72: خوشحالم که آسوده تر شدی..
:72:
چرا من دیگه از هیچی خوشحال نمیشم ؟ چرا وقتی شوهرم میاد اینجا روزهای آخر همش دوست دارم بره؟ چرا باید واسه چیزهایی که توی این زندگی حق منه دست و پا بزنم و به هیچ جا نرسم؟
می دونم چی می گی الینا. کاملا با وجودم حس می کنم
سلام الينا خانم گل
اين احساس را بايد از خودت دور كني . به نوعي دست به قهر و اعتراض مي زني ؟!
بايد ياد بگيريم در لحظه زندگي كنيم . وقتي همسرت در كنار شماست بايد خوشحال باشيد و از لحظه ،لحظه تان لذت ببريد و وقتي رفت مسائل و احساس خود را نسبت به رفتن و عدم حضور فيزيكي اش مديريت كني .
عزيزم همه ي ما انسانها براي خواستها و حقوق اوليه مان تلاش مي كنيم و هيچ چيزي به راحتي به دست نمي آيد و زيبايي زندگي هم در همين تلاش كردنها ست و زماني كه شما تلاش مي كنيد و نتيجه نمي گيريد يعني يك جاي تلاش تان اشكال دارد و يا خواست شما از مسائل پيرامون نسبت به شرايط درست نيست .
شما خانم عاقل و فهيمي هستيد يك باز نگري بر روي خواستهايتان داشته باشيد و نسبت به شرايط مسائل را مرور كنيد و نوع تلاشهايتان را هم نسبت به موقعيت و شرايط مورد باز بيني قرار دهيد .
دوستان
مدتها است که معنی آرامشو از یاد بردم. .قتی شوهرم نیست مدام در اضطراب به سر میبرم.
هنوز نمیدونم که مستقل میشیم یانه ولی کاش حداقل تکلیفمو میدونستم و اینطوری تو بلاتکلیفی نمیموندم.
دیگه از همه چیز خسته ام. از خودم از زندگیم. از اینکه همه هروقت منو میبینند به خاطر زندگیم یه متلکی بهم میگن. حتی از خانواده خودم.
احساس میکنم زیادی ام. هیچ کس حال منو نمیفهمه. امیدوارم هیچ کدومتون مثل من نشید.
از شوهرم بیشتر ازهمه خسته ام که هیچ تلاشی واسه آرامش من نمیکنه.
الینا جان گاهی اوقات ما تو شرایطی قرار می گیریم که واقعا هیچ کاری از دستمون برای تغییر شرایط بر نمیاد. این جور مواقع ما باید با شرایط کنار بیایم و نه اینکه مبارزه کنیم یا غصه بخوریم یا اینکه فقط منتظر شیم این شرایط تموم بشه و در واقع قید زندگی حال رو بزنیم...
سعی کن با وجود شرایط موجود هم از زندگی لذت ببری نذار چیزایی که برات ناراحت کننده س روحیه ات رو خراب کنه
اما مطمئن باش این رفتار خودته که به دیگران اجازه میده در مورد زندگیت اظهار نظر کنن یا متلک بگن اگه خودت با شرایط کنار بیای و محکم باشی این حق رو از دیگران پس می گیری.موفق باشید.
[align=justify]elina ی عزیز،
چند تا نکته به ذهنم می رسه، شماره می زنم که مرتب تر بیان کنم.
1:: آرامش ما خیلی بیش از اینکه وابسته به دیگران، و تلاش اونها باشه، به نگرش خود ما مربوطه. این تفکر شما که انتظار دارید تغییر شرایط موجود، یا تلاش همسرتون، یا هرچیزی خارج از شما براتون آرامش بیاره، اشتباهه. به دنبال راههایی باشید که خودتون مستقلا آرامش رو در خودتون ایجاد کنید. چون در اون حالت تغییرات محیطی دیگه قادر به آسیب زدن به شما نخواهند بود.
2:: ما خیلی وقتها احساس خوشبختیمون رو "قربانی" مقایسه می کنیم. حالا این مقایسه گاهی با حالت ایده آلیه که خودمون از قبل در نظر داشتیم، و یا با وضعیت و شرایط دیگران. این مسئله ایه که خودم این روزها دارم بهش فکر می کنم. بیاید با هم جلو بریم. بیاید ببینیم کدوم احساسات بدمون زاییده ی "مقایسه" ست!
3:: وقتی کسی یک مدتی رو در حالات بد می گذرونه، معمولا دچار افسردگی می شه. من روانشناس نیستم، اما توضیحات شما مبنی بر اینکه همه چیز در هاله ای از نابسامانی و عدم رضایت به چشمتون میاد، این خودش می تونه نشونه ای از افسردگی باشه. در این مورد بیشتر مطالعه کنید، و سعی کنید خودتون مستقلا، و بدون انتظار کمک از دیگران این مشکل رو برطرف کنید.
4:: مسلما در زندگی شما هم مسائلی وجود دارند. سعی کن اون مسائل رو کشف کنی. و بصورت واضح روی کاغذ بیاری. بیشتر تمرکزت رو بگذار روی اون مسائلی که برای حل کردنشون خیلی به کمک مستقیم همسرت نیاز نیست. سعی کن به تدریج و پله پله پیش بری. چون در اون صورت با هر پیروزی (حتی اگه در مورد مسئله ی کوچکی باشه) قدرتت بیشتر خواهد شد و انرژیت چند برابر می شه. اگه دوست داشتی اون مسائل رو در تاپیک های دیگه ای مطرح کن تا ما هم برای کمک به دوست خوبمون تلاش کنیم.
5:: خیلی وقتها ما دلمون می خواد ستایش بشیم. این وضعیت بهمون احساس کامل بودن، مفید بودن، و ... می ده. برای همینه که می خوایم همیشه حالات دوره ی نامزدی و سالهای اول ازدواج در همسرمون حفظ بشه.
اما حقیقت اینه که این حالات فریبی بیش نیست. و ما باید مستقلا این صفات رو در خودمون ایجاد کنیم (کمال، زیبایی، مفید بودن، و ...) تا بتونیم اونطور که شایسه ی ذات انسانیمونه ازشون لذت ببریم. در این صورت همسر و اطرافیان هم این زیبایی ها رو تحسین خواهند کرد.
elina ی عزیزم،
بذار همسرت با دیدن عظمتی که در تو وجود داره، تازه بشه. بدنبال کسب بهترین و زیباترین صفات باش. اینطوری هم خودت به بهترین احساسات می رسی، و هم زندگیت رو به درست ترین مسیر هدایت می کنی.
همراه با بهترین آرزوها:72:[/align]
philoara عزیز
ممنونم
اما من درخانه پدری اکنون ساکنم واهالی خانه ما همگی راجع به وضعیت من روزانه میپرسند و نمیدونی چقدر سخته که دوباره بعد از ازدواج مجبور به زندگی کردن در خانه پدری باشی. ضمن اینکه هیچ گونه احساس آرامشی ندارم. نشانه های افسردگی را به وضوح میبینم . و از اینکه شوهرم احساس مسئولیت درباره من نمیکند به شدت ناراحتم. من متوجه نمیوم که چرا مادر او باید به ما اجازه بدهد که مستقل شویم. به من توهینهایی شده که مرا ناراحت کرده. من 3 هفته بدون شوهرم سر میکنم و ناراحتم که گفته میشه جامعه خرابه و نمیشه تنها زندگی کنه. چطور در همین جامعه خراب من سه هفته تنها و پاک زندگی میکنم.
ممنونم دوست عزیز از توجهت.