RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
زن، چراغ خانه است!
می گویند زن، چراغ خانه است. لابد شنیده اید که در همین راستا، بعضی ها طرفدار"چهلچراغ" شده اند و بعضی ها طرفدار"صرفه جویی در مصرف برق"!
با این حساب می شود این تعاریف را نیز ارائه داد:
* دوست دختر: چراغ گرد سوز! (در بلاد کفر، آن را GF می گویند. تحقیقات نشان داده این لغت، مخفف عبارت Gerdsooz Fitile (فتیله گردسوز) می باشد که در شرایط اضطراری، روشنایی اندکی می افروزد و خاموش شدنش سه سوته است و یک فوته!)
* معشوق: لامپ مهتابی! (در راستای رمانتیک بودن قضیه!)
* همسر موقت: لامپ کم مصرف!
* همسر دائم: همان چراغ خانه. به هرحال اگر ما مَثَل"دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست" را بنا به مصالحی در مطلب پست قبل، تغییر دادیم، دیگر قصد تخریب همه مثل ها و متل ها را که نداریم!
* همسر مطلقه: لامپ سوخته!
* همسر ایده آل: چراغ جادو!( هردو افسانه اند!)
شعر مرتبط:
با غول چراغ ، آرزویی بکنید
از او طلب فرشته خویی بکنید
یک دانه بس است زن، مگر نشنیدید
"در مصرف برق صرفه جویی بکنید"؟!
* سوال کنکور ۸۸:
هدف وزارت نیرو از ایجاد خاموشی های اخیر چیست؟
۱. یادآوری ارزش های فراموش شده به مردان هوسباز!
۲. دریافت مالیات بر همسر!
۳. چند دقیقه سکوت نوری(!) به احترام بنیاد ارزشمند خانواده!
۴. آیا شما هم شنیده اید که لذت خانواده داشتن(!) در تاریکی چند برابر می شود؟!
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
روزي يك يهودي با يك نفر مسيحي و يك مسلمان همسفر شدند.در راه به كاروانسرايي رسيدند و شب را در آنجا ماندند. مردي براي ايشان مقداري نان گرم و حلوا آورد. يهودي و مسيحي آن شب غذا زياد خورده بودند ولي مسلمان گرسنه بود. آن دو گفتند ما سير هستيم. امشب صبر ميكنيم، غذا را فردا ميخوريم. مسلمان گفت: غذا را امشب بخوريم و صبر باشد براي فردا. مسيحي و يهودي گفتند هدف تو از اين فلسفه بافي اين است كه چون ما سيريم تو اين غذا را تنها بخوري. مسلمان گفت: پس بياييد تا آن را تقسيم كنيم هركس سهم خود را بخورد يا نگهدارد. آن دو گفتند اين ملك خداست و ما نبايد ملك خدا را تقسيم كنيم.مسلمان قبول كرد كه شب را صبر كنند و فردا صبح حلوا را بخورند. فردا كه از خواب بيدار شدند گفتند هر كدام خوابي كه ديشب ديده بگويد. هركس خوابش از همه بهتر باشد. اين حلوا را بخورد زيرا او از همه برتر است و جان او از همة جانها كاملتر است.
يهودي گفت: من در خواب ديدم كه حضرت موسي در راه به طرف من آمد و مرا با خود به كوه طور برد. بعد من و موسي و كوه طور تبديل به نور شديم. از اين نور، نوري ديگر روييد و ما هر سه در آن تابش ناپديد شديم. بعد ديدم كه كوه سه پاره شد يك پاره به دريا رفت و تمام دريا را شيرين كرد يك پاره به زمين فرو رفت و چشمهاي جوشيد كه همة دردهاي بيماران را درمان ميكند. پارة سوم در كنار كعبه افتاد و به كوه مقدس مسلمانان (عرفات) تبديل شد. من به هوش آمدم كوه برجا بود ولي زير پاي موسي مانند يخ آب ميشد.
مسيحي گفت: من خواب ديدم كه عيسي آمد و مرا به آسمان چهارم به خانة خورشيد برد. چيزهاي شگفتي ديدم كه در هيچ جاي جهان مانند ندارد. من از يهودي برترم چون خواب من در آسمان اتفاق افتاد و خواب او در زمين. مسلمان گفت: اما اي دوستان پيامبر من آمد و گفت برخيز كه همراه يهوديات با موسي به كوه طور رفته و مسيحي هم با عيسي به آسمان چهارم. آن دو مرد با فضيلت به مقام عالي رسيدند ولي تو ساده دل و كودن در اينجا ماندهاي. برخيز و حلوا را بخور. من هم ناچار دستور پيامبرم را اطاعت كردم و حلوا را خوردم. آيا شما از امر پيامبر خود سركشي ميكنيد؟ آنها گفتند نه در واقع خواب حقيقي را تو ديدة نه ما.
برگرفته از مثنوی
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
عاشقي به در خانة يارش رفت و در زد. معشوق گفت: كيست؟ عاشق گفت: «من» هستم. معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به اين خانه نرسيده است. تو خام هستي. بايد مدتي در آتش جدايي بسوزي تا پخته شوي, هنوز آمادگي عشق را نداري. عاشق بيچاره برگشت و يكسال در آتش دوري و جدايي سوخت, پس از يك سال دوباره به در خانة معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بيادبانهاي از دهانش بيرون نيايد. با كمال ادب ايستاد. معشوق گفت: كيست در ميزند. عاشق گفت: اي دلبر دل رُبا, تو خودت هستي. تويي, تو. معشوق در باز كرد و گفت اكنون تو و من يكي شديم به درون خانه بيا. حالا يك «من» بيشتر نيست. دو «من»در خانة عشق جا نميشود. مانند سر نخ كه اگر دو شاخه باشد در سوزن نميرود.
گفت اكنون چون مني اي من درآ نيست گنجايي دو من را در سرا
ایضا مثنوی
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
يك مرد عرب سگي داشت كه در حال مردن بود. او در ميان راه نشسته بود و براي سگ خود گريه ميكرد. گدايي از آنجا ميگذشت، از مرد عرب پرسيد: چرا گريه ميكني؟ عرب گفت: اين سگ وفادار من، پيش چشمم جان ميدهد. اين سگ روزها برايم شكار ميكرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراري ميداد. گدا پرسيد: بيماري سگ چيست؟ آيا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگي ميميرد. گدا گفت: صبر كن، خداوند به صابران پاداش ميدهد.
گدا يك كيسة پر در دست مرد عرب ديد. پرسيد در اين كيسه چه داري؟ عرب گفت: نان و غذا براي خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نميدهي تا از مرگ نجات پيدا كند؟
عرب گفت: نانها را از سگم بيشتر دوست دارم. براي نان و غذا بايد پول بدهم، ولي اشك مفت و مجاني است. براي سگم هر چه بخواهد گريه ميكنم. گدا گفت : خاك بر سر تو! اشك خون دل است و به قيمت غم به آب زلال تبديل شده، ارزش اشك از نان بيشتر است. نان از خاك است ولي اشك از خون دل.
-مثنوی
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
نمودی از محیط مقدس (!) و فرهنگی ورزشگاه ها !!!
استادیوم آزادی ( قبل از ورود خانمها ) :
توپ...تانک...فشفشه ..... داور ما {...} ! :58:
شیر سماور ...... {...} ! :58:
اگزوز خاور ...... {...} ! :163::163::163: :58:
استادیوم آزادی ( بعد از ورود خانمها ) :
یه گل زدیم دوستش داریم ..... منتظر دومیشیم !
یالا... یالا ... ما گل میخوایم یالا ....!
آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم !!!!!
http://zirezamin.persianblog.ir/post/57/
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
چند نکته و نتیجه اخلاقی !
درس اول :
يه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند
يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می کنن و روی اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه
جن ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپديد ميشه ...
! بعد مسوول فروش می پره جلو و ميگه: حالا من ، حالا من
من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه
مدير ميگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
نتيجه اخلاقی اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه !
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
درس دوم :
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد می کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش
راهبه سوار ميشه و راه ميفتن
چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشيش زير چشمی يه نگاهی به پای راهبه ميندازه
راهبه ميگه: پدر روحانی ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار !
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه...
چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس ميده!
راهبه باز ميگه: پدر روحانی! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!!!
کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه
بعد از اينکه کشيش به کليسا بر می گرده سريع ميدوه و از توی کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا می کنه و می بينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را پيگيری کن کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی میرسی !!! :58:
نتيجه اخلاقی اينکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست ميدی!!! :D
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
چند سال پیش یک سید بی سواد که از عهده تامین مخارج زندگی اش در شهر پر از دحام کویته پاکستان بر نمی آید وقتی محرم نزدیک می شود دست به یک ترفند می زند.
این سید بزگوار به اندازه پنجه دست خود کاغذ را می برد و بعد به پشت خود می چسباند بعد برای چند روز مداوم در برابر افتاب داغ می خوابد و نتیجه آن می شود که بقیه بدن سیاه اما جای کاغذ به مانند یک پنجه دست سفید میماند این سید بزرگوار در مراسم سینه زنی در اوج شور و هیجانش یک دفعه داد می زند وای پشتم سوخت سوخت! :D
بعد لباس خود را در می آورد مردم می بینند ای وای در پشت او جای پنجه امام حسین است! :163::D
تا چند روز بعد این سید تبدیل به زیارت می شود اما از سوی دیگر از رهگذر پولی که به جیب می زند گفته می شود الان با زن و بچه هایش در کانادا رفته است
برگرفته از وبلاگ دکتر شیری ... :)
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
علت قبول نشدن در کنکور!؟!؟
چرا كه سال فقط 365 روز است. در حالی كه:
1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.
2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است كه به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگر باقی میماند.
3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است كه جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.
4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد كه جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.
5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.
6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفنی لازم است. چرا كه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.
7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.
8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.
9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.
10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .
11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.
12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!:P:D
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
باغبانی که می خواست بادرخت خشکیده ای وداع کند نجار شد...