نوشته اصلی توسط
razieh181
بعضی چیزا تو زندگی دست خود آدم نیست ، این حس استیصال و ناتوانی در دفاع از زندگی هفت ساله ی دو نفرتون اشکمو درمیاره ، ولی قهراز خونه؟اعتصاب غذا؟! همچین کاری نکن ! کاری نکن که اگه یه درصدم این ازدواج صورت نگرفت دیگه روت نشه به بابا مامانت نگاه کنی ، هیچی تو دنیا حتی بهترین مرد دنیا ارزش اذیت کرن بابا مامانو نداره حتی اگه بی منطق باشن و حتی اگه به احساساتت توجه نکنن، میدونم تا الان هر چقدر راه حل به ذهنت رسیده ، ممکن و غیر ممکن، ریز و درشت همه رو به اون آقا ارائه دادی ولی لطفا دیگه بسه ،خط نده، راهکار نده، شما تلاش خودتو کردی صداقتت در رابطه باهاش اثبات شده حتی اگه ایشون اینطور فکر نکنه ،بقیه تلاشارو بذار برعهده ایشون، بیاد صحبت کنه به شخصه با پدرتون ، خودش باید راضی کنه ، عذاب وجدان رو بذار کنار این یه رابطه عاشقانه دو طرفه بوده هر دو ازش لذت بردید هر دو حس خوب دوس داشتنو تجربه کردید شما بازیش ندادید بلکه تو موقعیتی گرفتار شدی که به اندازه اون ناراحتی ولی کاری ازت برنمیاد، تحت تاثیر حرفای ایشون (که طبیعیه و از روی ناراحتی و فشاره)تصمیمی نگیر و حرکت اشتباهی نکن ، باید سعی کرد با کمترین تلفات از این دوران گذشت، که اگه شد و ازدواج کردید خوشحال باشی و اگر درست نشد لااقل ناراحتیت فقط اتمام رابطه باشه نه اینکه عذاب وجدان کارایی که برای راضی کردن بابا مامانت انجام دادی و فشاری که بهشون آوردی بهش اضافه شه ، اینم بدون که این هم یه بخش از زندگیه فکر کن این تیکه اش خراب شد بقیه اش هنوز باقیه کلی روزای خوب برای ساختن داری