-
عزیزم من صفحه اخر تاپیک تو خوندم....
اینا میاد به ذهنم:
اگه طلاق نمیخوای به غیر از صبر مگه راه حل دیگه داری؟؟؟
به نظرم باید تو مناسبتی بهش پیام بدی .. مثلا عید فطر.....و عید رو تبریک بگی این طوری داری بهش میفهمونی که به فکرش هستی....
اگه داری تغییر میکنی .. مثلا از این به بعد نمیخوای کسی متوجه دعواهاتون بشه با یه پست جالب تو اینستاگرام یا تلگرام اینو بهش بفهمون... یا با یه پست بهش بفهمون که به همدیگه اجازه تغییر و فرصت دوباره بدین.. البته غیر مستقیم....
اگه میتونی با خونوادش در ارتباط باشی خوبه.. فقط در حد احوالپرسی...
اگه مراسمی داشتید حتما دعوتش کنید.. یکی از طرف تو دعوت کنه...
به خدا توکل کن و نذر هم یادت نره..............
و اینکه یه چیزی به ذهنم میرسه که ان شا ا.. غلطه .. امیدوارم ناراحت نشی... من کل تاپیکو رو نخوندم...
نکنه خدایی نکرده مریضه.. و به خاطر مریضیش میخواد طلاق بگیره و اینا رو بهونه میکنه.............. (ناراحت نشیا.... فقط یه فکره)
-
مرسی انرژی خوب و دوستای گلم
می دونین من تو این چند ماهه خیلی بهش محبت کردم و هر رفتاری کرد سعی کردم کوچکترین بی احترامی بهش نکنم.اشتباهات خودمو پذیرفتم و سعی کردم جبرانشون کنم.اشتباهاتام از سر نا آگاهی دوست داشتن زیاد و وابستگی شدیدم به همسرم بود و یه قسمتیش هم به خاطر دوریمون از همدیگه بوده.همه ادما اشتباه می کنن,مهم اینه که من سهم خودم از اشتباهات رو قبول دارم و پذیرفتم و سعی کردم جبرانشون کنم و اونقدر حاد و لاینحل نبوده که درست نشه ولی همسرم حاضر نیست یه فرصت دیگه به زندگیمون بده اونم زندگی که 7 سال تمام به خاطرش تلاش کردیم.بخدا درسته من بهش گیر دادم ولی یکم هم باید به من حق بده اخه من پیام یه دختر رو تو گوشیش دیدم و ناراحت شدم.البته واسم توضیح دادکه فقط همکار هستن و از دوستای دانشگاهش بوده و منم هیچ شکی ندارم از این بابت.ولی بعدش وقتی می دیدم تو واتساپ انلاینه گیر می دادم که چرا انلاینی و اونم می گفت بخدا دارم با دستام که گروه داریم چت می کنم ولی من خیلی حساس شده بودم و گیر می دادم بهش.اونم می گفت دیگه خسته شدم که داری منو چک می کنی ولی دست خودم نبود,چون از هم دور بودیم باعث میشد اینجوری گیر بدم.با وجودی که بهش شک نداشتم و الان هم ندارم ولی ناخواسته حساس شده بودم.
همسرم فشار مالی شدیدی داشت این مدت و دو بار مغازه زد ولی کارش نگرفت.الان هم در به در دنبال کار هست.
توی پست های قبلیم گفتم که خودم حرف طلاق زدم که اون قبول نکرد و بعد که از ترکیه برگشت تو عصبانیت و به خاطر فشار دوری که بود گفتم طلاق می خوام که گفت باشه و هرچی گفتم چون چندماهه ندیدمت ناراحت بودم که این حرف رو زدم و معذرت خواهی کردم ,فکر کردم مثل دفعه قبل کوتاه میاد ولی نیومد والان که 4 ماه گذشته هنوز کوتاه نیومده.وقتی با خانوادم رفتیم خونشون واسه وساطت گفت که بیتا چندبار گفته طلاق میخوام و این زندگی رو نمیخواد و خیلی ازم عصبانی و دلخور بود.می دونم من حتی تو عصبانیت هم نباید حرف طلاق رو میزدم اونم درست 2 ماه قبل عروسیمون ولی اشتباه کردم.سعی کردم همه جوره جبران کنم و هزار بار معذرت خواستم,حتی جلو پاش زانو زدم ولی قبول نکرد به زندگیمون فرصت بده.من خیلی عوض شدم این مدت ولی اون نیست که تغییراتم رو ببینه و بفهمه.من دیوونه وار دوستش دارم,زندگیمون رو دوست دارم و حاضرم به خاطرش همه کاری بکنم ولی اخه حتی تو یه شهر نیستیم که بتونم ببینمش,دستم از همه جا کوتاهه.
دلم واسش تنگ شده,واسه بغلش و مهربونیاش.چشممو عمل کردم ولی پیشم نبود که دستشو بگیرم.دلم تنگ شده واسه اینکه یه بار دیگه با هم بریم تو پارک قدم بزنیم و به مرغابی ها غذا بدم,دلم واسه صداش تنگ شده,واسه دستای مردونه و مهربونش,واسه اینکه بهم بگه هستی خانوم,اخه همیشه می گفت تو هستی منی.دلم واسه چشماش تنگ شده.یعنی الان کجاست,داره چیکار میکنه.
یادمه چند ماه قبل عید واسه خونه ایندمون یخچال و لباس شویی خریدیم,پلوپز خریدیم اورویم خونه بابام,از خوشحالی همون موقع بازش کردیم پلو درست کردیم خوردیم.چایساز خریدیم انقدر خوشحال بودیم که حد نداشت.شب که میخوابم همش کابوس می بینم,صبح که بیدار میشم میگم همش یه خواب بوده ولی می بینم واقعیت داره همه چی,داغون میشم.7 سال صبر کردیم بریم سر خونه زندگیمون,چقدر خوشحال بودیم که اردیبهشت عروسیمونه.خدایا چرا من,چرا ما,چرا اینجوری شده.
من نمیخوام سر این مسایل الکی جدا بشم,اصلا توانشو ندارم پامو بزارم تو دادگاه,نمی توووووونم خدایا,نمیتوووووووونم
-
عزیزم با تمام وجودم درک میکنم این حال بدتو و اینکه خاطرات عذابت میده
بیتا جان شما هم مثل تمام ادمای دیگه یه سری اشتباهات کوچیک داشتین که همسرتون هم در همون حد داشتن پس اصلا خودتو سرزنش نکن شما هیچ تقصیری تو این جریان نداری
تو تمام دعواهای زن و شوهرا پیش میاد که توی عصبانیت حرف از طلاق بزنن و خیلی حرفای دیگه ولی این دلیل نمیشه که نظر یکی درمورد زندگی عوض شه.اینا همش بهانه های همسرتونه و اینکه انگار ایشون از قبل دونبال بهانه بودن و شما این بهانه رو دستشون دادین وگرنه اگر بحث عصبانیت بود تا الان باید عصبانیتشون تموم شده باشه و گذشت میکردن
اما موضوع شما نیستی
یا مسئله مالیه یا نفر سوم یا یه نوع بیماری که احتمالش کمه
شاید ایشون از اینهمه بار مسئولیت و فشار خیلی وقته خسته شده بودن و و وقتی با دوستاشون رفتن سفر و شما گیر میدادین این هم تشدید شد و ایشون حسرت دوران مجردی رو خوردن با دیدن دوستانشون و متوجه شدن نمیتونن مسئولیت زندگی رو قبول کنن
شاید یه خطایی مرتکب شدن و نمیتونن شمارو بدبخت کنن و عذاب وجدان دارن یا متوجه شدن مرد زندگی نیستن
ببینید اقایون تازه بعد 26سالگی میشه رو حرفشون حساب کرد و اون موقع میدونن که چی میخوان از زندگی قبل از این سن ممکنه عشق و همه رفتارشون هجیانی باشه
بیتا جان کاری از شما بر نمیاد غیر مستقیم هم نمیخواد براش پیغام بفرستین چون این رابطه دوستی نیست و یه ازدواج واقعیه باید درست و حسابی سنگارو وابکنید.ایشون باید اول تکلیفشون رو با خودشون مشخص کنن بعد با شما
من فکر میکنن ایشون تصمیمشون رو گرفتن و مصمم هستن و شما باید اینرو بپذیرید
یا باید همینجوری روزا رو بگذرونید به امید یه معجزه یا باید باهاشون تماس بگیرین برای روشن شدن تکلیفتون که 80درصد منجر به جدایی توافقی میشه.هرچی شما بیشتر بهشون توجه نشون بدین ایشون از شما بیشتر دلزده میشن
-
بیتا جان. من میدونم خیلی ناراحتی ولی به نظرم شما با کارایی که کردی خیلی عذت نفستون رو جلوی همسروتن از بین بردین.
تو هر دعوا و مشکلی دو طرف مقصر هستن شما اینقدر از ایشون معذرت خواهی کردین و خواستین ببخشه که پیش خودش فکر کرده تو خیلی مقصر بودی و ان بی تقصیر.
و با این جدایی از یه ادمی که همیشه باعث ناراحتی میشه و مقصر جدا مشه. شما خودتو خیلی کوچیک کردی بیتا جون.
الان دیر نشده ولی اگه شانسی میخوای واسه ادامه زندگیت فقط حفظ عذت نفست هست.
شما سهمت رو برای حفظ زندگیت انجام دادی و خیلی خیلی بیشتر هم انجام دادی. بخوای ادامه بدی از اون طرف می افتین که اشتباه.
عزیزم از این افکار بیا بیرون. برو با روی خوش برا خانوادت توضیح بده و بگو که تصمیم گرفتی کاری ب کاریش نداشته باشی و بخواه که اونام کاری ب کارش نداشته باشن.
بهشون بگو که منتظری خودش مشکلاتش رو حل کنه و بیاد سراغت. خودتو داغون و ناراحت نشون نده.
سعی کن به زندگیت برسی که پدر مادرت هم ناراحت نباشن.
من میدونم خیلی سخته ولی الان تنها کاری که از دست شما بر میاد و درست هست همون صبر کردنه.زبان خوندن و کلاس زبان رفتن خیلی خوبه.
اهنگ غمگین اصلا گوش نده
سعی کن به ظاهرت برسی.
عکس قبلی و کلا هر چیزی که بخوای چیزی بهش بفهمونی نزار. به هیچ وجه به هیچ وجه.
بجاش من هم با دوستمون موافقم
یه عکس از الانت بزار یه عکس جدید وخوشحال و پر از انرژی مثبت. که بتونی به طرف خودت جذبش کنی. که بتونی بگی قوی هستی و اون ذهنیتی که با اصرار زیادت تو ذهنش ساختی رو تغییر بدی.
ببین به خودت قول بده دیگه به اجازه ندی افکار منفی بیاد سراغت. هر وقت دیدی داری فکرای منفی میکنی خاطره میبافی همون لحظه پاشو خودتو مشغول کن به ظاهرت برس به زندگیت برس. برو زنگ بزن به ی دوست قدیی
امیدوارم همسرتو زودتر خبری بشه ازشون :72:
-
ممنون گل گندم و تنهای عزیزم.
من کاملا مطمینم که کسی تو زندگی همسرم نیست و هیچ شکی هم ندارم.ولی خودمم فکر می کنم همسرم داره از زیر بار مسولیت شونه خالی می کنه چون تا الان هر کاری کرده موفق نبوده,دو تا مغازه هم که زد تعطیل شد.همیشه ناراحت بود که نمی تونه حتی یه خونه ی کوچیک رهن کنه و شرمنده بود از این بابت.خودمم فکر می کنم دلیل کاراش بیشتر همین باشه که نتونسته کاری کنه و میخواد قید همه چی رو بزنه و برگرده به دوران مجردی اونم درست 2 ماه قبل عروسی!!!ولی اخه من 7 سال زندگیمو به پاش گذاشتم,دوست پسرم نیست که بتونم جدایی رو به همین راحتی قبول کنم وواسم سخته.من الان 29 سالمه,3 سال نامزد و 4 سال عقد,!!!به من حق بدین که نتونم با جدایی کنار بیام.اخه زندگی لباس تن نیست که ادم به این راحتی بندازه دور.
حالا به نظر شما من با جدایی موافقت کنم و برم دادگاه درخواست بدم؟یعنی دیگه همه چی تمام شده؟منتظر نمونم دیگه؟امیدی نیست؟
-
چقدر هولی،صبر کن ببین شوهرت چه کار میکنی،7 سال باهم بودین فوقش 1 سال تو صبر کن، خودش تصمیم میگیره،
-
من خیلی اشفته شدم,اخه کارای عروسیمون رو تقریبا انجام داده بودیم ,مامانم و خودم با کلی قرض 20 میلیون جهیزیه خریدیم,همه اقوام همش می پرسن پس کی عروسیتونه.باور کنید چند ماهه خونه هیچکس نرفتم از بس میپرسن شوهرت کجاست و کی عروسیه.
شوهرم.من الان 27 سالشه,بچه نیست که بخواد بعد 7 سال اونم درست یه ماه قبل عروسی همچین کاری بکنه,انگار ترسیده!!!!
اصلا خانواده من از نظر خرید جهیزیه امادگی نداشتن اردیبهشت عروسی باشه ولی همسرم اونقدر التماس و پافشاری کرد قبل عید که مامانم کلی پول قرض کرد که بتونه جهیزیه بخره واسه اردیبهشت اونم تو شرایطی که بابام چندساله بیکاره و از کار افتاده شده و خواهرم خرجیمون رو میده. دلم خیلی می سوزه واسشون,تحمل ندارم ناراحتی بابا و مامانم رو ببینم بخدا.
میتونم تا 10 ساله دیگه هم صبر کنم ولی در صورتی که حداقل یکم امید داشته باشم که همسرم پشیمون بشه از تصمیمش.میترسم تا چند سال خبر هم نگیره ازم اخه.خانوادش هم اول مخالف جدایی بودن ولی الان رو نمیدونم چون هیچ خبری ازشون نیست اصلا.کاش حداقل تو یه شهر بودیم.خدا به خیر بگذرونه.خودمم توان ندارم برم دادگاه اقدام کنم,نمیخوام کسی باشم که برهم زننده ی زندگیمون بوده و بعدا پشیمون بشم.وحشت دارم از این کار......
نمیدونم فقط خواستم درددل کنم باهاتون دوستای عزیزم.واسم دعا کنید
-
مشکلات مالی و شغلی و.. این روزها بین خیلی از زوج ها هست
اولین مساله اینه که مردها زمانی که تحت فشار مالی و شغلی هستن به هیچ وجه پتانسیل فشار خانوادگی ندارن ! حد فشارهای خارج خانه و مسئولیتشون و نگرانی شون و... واقعا فرصتی برای ذهنشون نمیذاره که بخوان زیر بار مسئولیت جدید برن
اینجور مواقع باید کنارشون باشی نه یکی مثله بقیه که دنبال سهم خودشون از اموال و اجرای مسئولیت های اون مردن !
یعنی انقدر باید فضای عاطفی بینتون عمیق باشه که وقتی به تو فکر میکنه اولین موضوعی که تو ذهنش میاد این نباشه که حالا هزینه ی عروسی رو چی کار کنم حالا کادو رو چی کار کنم و..... تو فقط باید نقش همراه داشته باشی باقی مسائل خودش به موقع پیش میره
در هر صورت مردها تو چنین وضعیتی به هیچ وجه ظرفیت فشار ندارن
تو اشتباهات زیادی داشتی
تو بحث مراسم .حرفی که برای فروش طلاهای مادرشوهرت زدی . مسافرت مجردی همسرت که حتی اگر درست نبود روش خیلی بهتری برای نقد کردنش بود تا اینکه بگی من طلاق میخوام !
ابراز دلتنگیت به بدترین شکل ممکن با غر زدن ! اون هم دائم !
گیر دادن هات که چرا آنلاینی و..
کشوندن بحثتون ب خانواده ات .به هیچ وجه نباید اون حرف مادرشوهرتو ب مادر منتقل میکردی !بزرگترا معمولا اینجور مواقع احساساتی میشن و زندگی دو نفرو شکل میدون جنگ میبینن و فکر میکنن حق بچه شون ممکنه ضایع شه !
و..
اگر شوهرت نمیخواد برگرده علتش اینه که مطمئنه تو الان به شدت تحت فشار احساسات هستی و چیزی که از تو طی مدت چهار سال عقد دیده تغییری نکرده
الان وضعیتت مثله آدماییه که تو طوفان گیر کردن فقط میخوای نجات بدی به اینکه بعدش چی میشه فکر نمیکنی الان فقط دنبال نجاتی !
ولی دید همسرت دقیقا اینه که تو تغییری نکردی و حتی اگر برگرده طی مدت کوتاه شاید نشون بدی که عوض شدی و حرف نزنی ولی تو دراز مدت بالاخره میشی همون دختر قبلی و اون میون هزاران فشار بیرون از خانه باید مشکلاتش با تو رو هم حل کنه
از نظر من تو این مدت که همسرت تو سکوته تنها مشاوره برو و رو خودت کار کن
کلاس های زوج درمانی برو
همسرتو رها کن ! رو موضع خودت بایست که طلاق نمیخوای و اگر اون میخواد اقدام کنه .مهریه رو هم نمیبخشی
روی خودت کار کن و همسرو رها کن
میدونم خیلی سخته
چند وقت پیش یه پست از بالهای صداقت برای سبکتکین خوندم که نوشته بود فکر کن از همسرت جدا شدی .خب زندگیتو میخوای چه طور پیش ببری ؟ تلخه .دردناکه ولی برنامه ریزی کن !
تایپیک های سبکتیکن و نازنین آریایی و بال های صداقتو بخون
واقعا بخون .نه سرسری
تو تنها راهت رها کردن و پرداختن به خودته .باقیش توکل کن به خدا .چه بشه چه نشه باید زن قدرتمندی بشی و تغییر کنی بدون فکر به اینکه همسرت میمونه با میره !
با شیوه ی فعلی به هیچ جا نمیرسی .هیچ جا منظورم آتشی بین خودتون نیست .منظورم وضعیت خودته !
-
ممنون از دوست خوبم که وقت گذاشتی و جوابمو دادی.
هیج وقت تو یه دعوا یک طرف مقصر نیست.من دو هفته قبل از اینکه شوهرم بره ترکیه رفتم تهران چشمامو عمل کردم,دوست داشتم شوهرم کنارم باشه ولی گفت کارم زیاده نمیتونم بیام که منم درک کردم.بعد عمل چشمم بهش گفتم میام خونتون پیشت که گفت نیا که حوصله ندارم.منم خیلی ناراحت شدم,2 ماه بود ندیده بودنش.منم از تهران برگشتم خونه و اون نیومد پیشم.چند روز بعدش هم گفت میخوام برم ترکیه,گفتم منم میاد که گفت نیا میخوام با دوستام برم که البتا بعد دوستش نتونسته بود بره و خودش تنهایی رفت!مننم حق داشتم ازش دلخور باشم.
در مورد عروسی گرفتن هم من اصلا ادم پرتوقعی نیستم,نه نامزدی گرفتیم نه عقد,فقط رفتیم محضر و عقد کردیم بدون هیچگونه مهمونی.واسه مراسم عروسی هم گفتم بدیم ازدواج اسان که نهایت خرجش میشد 6,7 تومن و مامانم هم گفتن خرج شام که حدود 3 میلیون میشه رو میدن,پس شوهرم فقط کافی بود 3,4 تومن خرج می کرد که اونم با پول کادوهای عروسی جبران میشد.من تو این سالها با دار و ندارش ساختم و همراهش بودم ولی اخه یه عروسی 3,4 تومنی واقعا توقع زیادی بود؟؟؟؟!!!اینکه گفتم به مامانت بگو طلاهاشو بفروشه هم تو دعوا و عصبانیت بود و جدی نگفتم چون بعد از اینکه ما کارا رو کردیم که تو شهرمون عروسی بگیریم اومد گفت اصلا مامانم مخالفه و میگه عروسی باید تو شهر ما باشه.منم عصبانی شدم و گفتم خب اینو باید از اول می گفتی و تو گفتی خانوادم واسشون فرقی نداره کدوم شهر عروسی باشه!ما حتی به درخواست همسرم عقدمون هم تو شهر اونا بود و هیچ کدوم از اقواممون نتونستن شرکت کنن.منم دوست داشتم حداقل عروسیمون تو شهر ما باشه که جبران بشه و اقوامم بتونن شرکت کنن.
من از اول رابطمون حتی یکبار نشده بود به همسرم شک کنم و یا حتی یکبار بدون اجازه نرفتم موبایلشو بردارم ولی حدود 7,8 ماه پیش که پیامهای چت کردنش با یک دختر رو دیدم خیلی ناراحت شدم و اونم قسم خورد که چیزی بینشون نیست ولی خب منم حساس شده بودم و وقتی میدیدم انلاینه می ترسیدم.خودش هم گفت تمام سعیمو می کنم که حساسیتت رو کم کنم که بهم اعتماد کنی دوباره.وگرنه من هیچ وقت نه سراغ کیف پول و کیفش رفتم و نه موبایلش.
همسرم تو این 8,9 ماه اخر فقط درگیر کار بود و من خودم چندبار رفتم شهرشون تا ببینمش و 2 ماه هم که همدیگه رو ندیدیم و همش می گفت سرم شلوغه و کار دارم,منم خیلی فشار تحمل می کردم,و وقتی میگفم بیا ببینمت می گفت سرم شلوغه.خب انتظار داشتم دو روز هم واسه من وقت بزاره.همین باعث میشد که من ازش ناراحت بشم.
من اشتباهات خودمو کاملا قبول دارم و الان اگه برگردم به گذشته هیچوقت تکرار نمی کنم,صبر و تحملم هم بیشتر شده.ولی همسرم فقط به خودش حق میده انگار و خیلی حق به جانب رفتار میکنه.تقصیر خودمه که اونقدر ازش معذرت خواهی کردم که باهام همچین رفتاری می کنه.
اشتباهات من اونقدر کم بوده که در مقابل اون 7 سالی که با دار و ندارش ساختم و قانع بودم,واقعا حقم نیست حرف از طلاق بزنه.و منم دارم جبران می کنم و اشتباهاتمو قبول دارم واقعا.
الان مشکلم اینه که من هیچ جور شوهرم رو نمی بینم که بخوام باهاش حرف بزنم ببینم مشکلش چیه.چندبار هم که حرف زدم فقط عصبانی میشه و میگه طلاق میخواد.حتی حاضر نیست بشینه درست حرف بزنه تا اگه مشکلی هست حلش کنیم.فقط عصبانیه و داد و بیداد میکنه و حاضر نیست بشینه درست حرف بزنه.از روزی که حرف طلاق شده دو کلمه نتونستیم حرف منطقی بزنیم چون فقط عصبانیه و حرف نمیزنه و میگه جدا بشیم!!!!کاش حداقل تو یه شهر بودیم که میشد از نزدیک باهاش حرف بزنم ولی متاسفانه در دسترس نیست.
مطمینم.خودشم تماس نمی گیره ولی اگه یه وقت پیام داد و حرف طلاق توافقی و مهریه زد من چی بگم؟
فعلا جز صبر چاره ای ندارم
-
دختر خوب شما خودت حرف طلاق را زدی،از دو بار بحثی که با شوهرت داشتی هر دو بارش را را حرف طلاق را پیش کشیدی.برعکس دوستانی که میگن این موضوع خیلی هم مهم نیست به نظر من خیلی هم اهمیت داره.نمیشه که وقتی دعوا یا بحثی میشه چشمها را ببندیم و هر چی به ذهنمون میاد بگیم و بعدش هم برگردیم بگیم خب دعوا بود!!!خیلی از آقایون از این که اینطور مواقع خانم ها بحث طلاق را پیش بکشند خوششون نمیاد.در واقع هیچکس خوشش نمیاد مرتبا تهدید به طرد شدن بشه و توی زندگی امنیت روانی و عاطفی نداشته باشه.شوهر خود من انقدر روی این مسئله حساسه که دوره ی آشنایی بهم گفت فقط اگر واقعا قصد رفتن داشتی توی بحث و دعوا حرف رفتن را بزن چون من تحمل این مدل برخوردها را ندارم.شما بار اول گفتی شوهرت جدی نگرفته.بار دوم ولی دیگه قضیه اش فرق میکنه.با توجه به اینکه همین الآن هم چندان صبر و حوصله و شکیبایی از شما ندیدم حس می کنم شاید بیشتر از این ها هم از این بحث ها داشتید.شوهر شما یا کلا سرد شده و یا قصد داره یه درس حسابی بهتون بده.شما خودت با شناختی که ازش داری باید ببینی کدومه.