-
آقایونی که خانمتون قهر کرده شما برا اینکه دل خانمتونو بدست بیارید چیکار کردید شما اگه بدونید صددرصد مقصرید و در حق خانمتون ظلم کردید چیکار میکنید تروخدا صادقانه بهم بگید کارایی که شوهرم داره میکنه در شانم هست یا نیست من اهل تعریف و تمجید از خودم نیستم ولی آدم بی لیاقتی نیستم شخصیتم رفته زیر سوال آنقد که شوهرم به چشم یه آدم بی ارزش بهم نگا کرده عزت نفسم از بین رفته اون توی بوق و کرنا کرده که پدرش در حقمون ظلم کرده و اون داره زنمو تحریک میکنه ازون طرفم بمن میگه با پای خودت برگرد وگرنه جات گرفته میشه
من نمیخوام برام کار خارق العاده ای بکنه فقط اینکه توی این شرایطم داره تحقیرم میکنه حالم از خودم بهم میخوره ازینهمه زبونی و خاری خودم لجم میگیره
تصمیم گرفتم سکوت کنم نه چیزی بهش میگم و نه چیزی ازش میخوام فقط صبر میکنم خودمو سرنوشتم دادم دست خدا همه چیرو بهش سپردم گوشیمم خاموش کردم که دیگه پیاماشو نبینم نمیخوام به هیچی فکر کنم من 8 سال دست و پا زدم و این زندگی رو با چنگ و دندون حفظ کردم خسته شدم در هر صورت من زندگیمو باختم
-
خوب اینکه بره سراغ یکنفر دیگه احتمالش وجود داره . من الان یکبار بیشتر ازدواج نکردم ولی در زمانی که 8 ماه با همسرم متارکه بودم ، رفتم خاستگاری یک دختر خانمی و اونها هم پذیرفتن و نامزد کردیم . شرح حال من توی تاپیک های سال 92 حدود شهریور ماه هست . . .
من قصد داشتم خانم قبلیم رو نگهدارم و در عین حال همسر جدیدی بگیرم . دلیلش رفتار فوق العاده زشتی بود که از خانواده همسرم سر زد و همسرم هم اجازه داده بود که سر بزنه . نمیگم قلبا راضی بود که برادراش لات بازی کنن ولی برای جلوگیری از خیره سری خانوادش هم دست و پا نزد و بعد از اینکه کار به دادگاه رسید هم حتی یک پیامک به من نداد که مثلا متاسفم . بجاش مهریه اجرا گذاشت و دادخواست تهیه مسکن داد . من چندسال قبلش خونه رو به نام برادر زنم کرده بودم و اونها هم پس نمی دادن . مشکلات زیادی داشتیم و این هم کار رو بحرانی کرده بود . بعد از اینکه من رو از خونه خودم با رفتار شرم آوری بیرون کردن ، خانوم من رفت دادخواست داد که چون من خونه ندارم و سال ها تامین نکردم ، حالا دیگه طلاق میخاد .
خوب این خلاصه داستان بود و من متقابلا خانمم رو فراموش کردم و یک بنده خدایی رو نامزد کردم ولی بعدا دیدم که ظاهرا همچنان همون خانم قبلی رو دوست دارم و اون نامزدی رو به هم زدم و اون دختر بدبخت هم واقعاً آزار کشید . . .
اینا رو گفتم که بدونید این احتمال وجود داره که مثلا شوهرتون شما رو نگهداره ولی یک نفر سومی رو هم وارد زندگیش کنه . اینکه من نامزدی رو بهم زدم و برگشتم به خانم قبلیم برای خودم هم قابل باور نبود . شوهرتون میتونه در صورتی که شما بدون عذر موجه نری سر خونه و زندگیت ، شما رو ناشزه کنه و زن دوم رو ضمن حفظ کردن شما بگیره . با توجه به روحیات ایشون این کار بعید نیست .
خوب این یکی از سناریوهایی هست که شما در اون تقریباً نابود میشی ولی اگر کار به بچه بازی برسه ممکنه شوهرتون کارهای دیگری بکنه که من واقعا نمیتونم حدس بزنم . . .
باز می بینم که از نقش پدرتون و دخالت های ایشون حرف می زنید . این کار مطلقا خطاست و شوهرتون رو جری میکنه . من پیشگو نسیتم که شوهرتون در نهایت چیکار میکنه . یه وقت دیدید اومد دست و پای پدرتون رو ماچ کرد و شما رو برگردوند . یک وقت هم دیدید کار به بچه بازی رسید و طرفین وارد تقابل شدید شدن . به هر حال پدرتون حق دخالت نداره و من اینکار رو که ایشون میکنه بد میدونم
به نظر من گوشیتون رو روشن کنید ، جواب بدید و حتی ملاقات حضوری کنید و هر دو طرف منطقی و درست با هم یک تصمیمی بگیرید . هم کار شما بی معنی هست و هم واکنش شوهرتون به کارای شما جالب نیست
-
من همه تاپیکتون رو نخوندم . شاید حرف هام تکراری باشه.
اینکه می گید صبر کردم و... این انفعاله .
سرمایه گذاری برای بازسازی این زندگی با توجه به صحبت ها و نشانه ها کم هزینه تر است از طلاق وایجاد یک زندگی متاهلی احتمالی بعد از آن.
پس تمام تلاشتون رو برای بازسازی بذارید.
الان فرصت مناسبی هست که با توجه به ابراز علاقه های همسرتون یک سری پوئن بگیرید.
در شرایط فعلی که خانوادهتان را بی طرف نمی بینند وحاضر نیستند به خانه پدری شما برای برگرداندنتان بیایند پیشنهاد مشاوره رفتن رو بدهید.
شرط بذارید که برگشت شما منوط است به رفتن به جلسات مشاوره و اقدام جهت برطرف کردن مسایلی که بینتون وجود داره.
توضیح ندهید چه مسایلی ، اگر راضی به مشاور رفتن شوند تمام مسایل من جمله رفتار ایشون نسبت به خانوادتون رو در جلسات مشاوره مطرح کنید.
اگر قبول کردند به مشاوره بیایند بلافاصله به منزل برنگردید بذارید یه چند جلسه برید بعدا جاده و مسیر مشخص می شه.
گوشیتون رو روشن کنید.
علاقتون به زندگی تون رو ابراز کنید و بگویید که در شرایط روحی خوبی نیستید و احتیاج به کمک دارید ، هم کمک همسرتون هم یک متخصص.
سعی کنید موافقت همسرتون رو برای مشاوره بگیرید.
فعلا در شرایط فعلی در مقام دفاع از خانواده برنیایید.
تاپیکتون طولانی شده تا قفل نشده یک جمع بندی کنید و از گزارش دادن بپرهیزید سعی کنید وارد فاز عملیاتی بشید و اگه لازم شد یک تاپیک جدید باز کنید که انشاالله موضوعش چگونگی بازسازی زندگی تون باشه.
اینقدر هم نا امید نباشید . برای نازایی نزدیک به 99 درصد موارد ، درمان و راه حل وجود داره. امروز یک مطلبی دیدم راجع به روش های درمان برای بارداری بعد از یائستگی در سنین بالا . ببین تا این حد.
-
راستی اینکه گوشیتون رو خاموش کردید از نظر شوهرتون میشه مصداق همون سوء استفاده از موقعیت ضعیف ایشون . خوب ممکنه تصمیم بگیره که بیاد خونه پدرتون و شما رو برگردونه ، ممکنه هم کار به بچه بازی برسه
حتی اگر بیاد خونه پدرتون و شما رو برگردونه ، بعد ها از دماغ خوتون و خانوادتون در میاره و تلافی میکنه . برای همینه که میگم سوء استفاده نکنید و برید مثل آدم یک تصمیم دونفره بگیرید و خلاص . حالا شما ممکنه یک داستان «حسین کرد شبستری» تعریف بفرمایی که مثلا به دلایل متعدد مشغول سوء استفاده از موقعیت ضعیف شوهرتون نیستید . ولی از نظر ایشون هستید و راستش از نظر من هم اینکارتون غلط هست . جواب ندادن گوشی + دخالت شدید پدرتون ، 2 کار نادرست شما در این شرایط هست . حالا شوهرتون هم 200 کار نادرست داره ولی بهتره برید موضوع رو درست و آرام و 2 نفری بررسی کنید و هیج موقع نباشه که جواب تلفن هم رو نمیدید . حتی بعد از طلاق
این خارجی ها رو دیدید بعد از طلاق به هم در زندگی ها جدیدشون مشاوره میدن ؟؟ ما متاسفانه در طلاق گرفتن هم بی فرهنگ بازی زیاد داریم . در 90 درصد اوقات طرفین به تقابل میرسن و از هم متنفر میشن
-
دوستان عزیز ممنون از پاسختون
آقا بهزاد نه من نه خونوادم هیچ بدی در حقش نکردیم اون خیلی بچگانه رفتار میکنه توی پیاماش مرتب از پدرم بد میگه همه حرفاش از روی هیاجانات آنی و زودگذره
حرفاش همخو.نی نداره ازین شاخه به اون شاخه میپره و این منو نابود میکنه نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم اومدنشم توی محل کارم خیلی زننده س
همونوقتی که من دارم میرم مدرسه دقیقا جلوی در مدرسه بوق میزنه شیشه رو پایین میکشه بیا کارت دارم جلوی شاگردام داد میزنه
ازش خواهش کردم جلوی مدرسه نیاد توی اینشرایط نمیشه حرف زد حرف حرف خودشه اون نمیخواد مشکلو حل کنه اون از نظر خودش داره بهم لطف میکنه
و در قبال این لطفش من باید دور همه رو خط بکشم نمیخواد به حرفام گوش کنه چه برسه به اینکه بخوام براش شرط بذارم
روی رفتار پدرمم میدونم افراطیه ولی کاری ازم برنمیاد
حرفای پدرمو حرفای شوهرمو اینجا میذارم دوست دارم نظرتونو بدونم
پدرم میگن: مگه چندبار دنیا میای و چند بار حق زندگی کردن داری به چه قیمت میخوای این زندگی رو نگه داری حال و روزتو ببین اینهمه اضطراب و نگرانی به چه قیمت بابت چه گناهی داری سختی میکشی تو الان اوج جوانی و شور نشاطی چرا باید افسرده باشی بچه دار نشدنت در اراده تو نیست کار خداست باید باهاش کنار بیای خودت میدونی این آدم از پسش برنمیاد اینو ضعف تو میبینه و فکر میکنه با بودنت داری بهش ظلم میکنی پس به خودش اجازه ی هر کاری رو میده یک سال تحمل کن بخاطر حرف مردم بقیه عمرتو تلف نکن بهت قول میدم آرامشتو بدست میاری منم نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره برا خودت زندگی کن با این آدم هیچ آینده ای نداری جز سرشکستگی من صلاحتو میخوام شاید الان بگی پدرم داره بجام تصمیم میگیره بهت قول میدم چند وقت دیگه به حرفم میرسی و میبینی زندگی اونقدرام تلخ و آزار دهنده نیست
من اگه میدونستم یک درصد امکان اصلاحش هست هیچوقت بهت نمیگفتم ازش دل بکن اخلاق و رفتارش چیزی نیست که به این راحتیا تغییر بکنه حالا که مسئله بچه هم هست دیگه بدتر
از طرفی شوهرم میگه: پدرت در حق من بزرگی نکرده همه زندگیا دعوا داره بابات فک میکنه من مثل شاگرداشم یه جوری باهام حرف میزنه انگار خطایی ازم سرزده کسی حق نداره زنمو ازم بگیره من دوستت دارم هیچوقت طلاقت نمیدم بهت قول میدم پشیمون نمیشی برات جبران میکنم از خونوادت دست بکش بیا پیش من ببین دنیا رو به پات میریزم جای همشونو برات پر میکنم اگه دیر بشه ازم گله نکن اگه دیر بشه ازت سرد میشم و خیلی زود میرم و دیگه دستت بهم نمیرسه و اونوقته که پشیمونی فایده نداره...................
نظر خودم: من شوهرمو بینهایت دوست دارم دلم براش تنگ میشه و مطمئنم هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم همه چیز و همه کس و همه جا منو یاد اون میندازه دارم از دوریش میمیرم
ولی میدونم اون خیلی خودخواهه رفتاراش بچه گانه و سطحیه مسئولیت پذیر نیست معنی تعهدو نمیدونه راحت میزنه زیر قولش و ککشم نمیگزه اینکه میگه پشیمونم موقتیه دوست داشتنش از سر عادته وگرنه دلبسته نیست بهم عادت کرده تو خونه تنهاست و جای خالیمو میبینه همینکه برگردمو چند وقت بگذره همه چی یادش میره بهش اعتماد ندارم فحاش و بددهنه بدتر میشه چون بهش برخورده بدجورم برخورده قبلا دورادور به خونوادم بی احترامی میکرد الان دیگه رو در رو منم نمیتونم تحمل کنم ، نمییتونم از پدر مادرمم بخوام بهش محبت کنن چون واقعا از چشمشون افتاده و محبت زوری هم که بدرد نمیخوره
مطمئنم اگه آزمایشیم بخوام برگردم دست از پا درازتر برمیگردم جای اولم
ولی دارم میمیرم از دلتنگی و خودشم خوب میدونه که چقد دوسش دارم ولی احساساتوباید بذارم کنار باید واقعیتو ببینم واقعیت شوهرم بدون اغراق همیناست و خودمم مثل پدرم معتقدم تغییر کردنش با کرام الکاتبینه
-
من فکز نمیکنم مقایسه کردن دو تا آقا با هم درست باشه. سوال شما بیشتر شبیه سوال هایی هستش که انگار دلتون میخواد جواب مورد نظر خودتون رو بشنوید.
خودتون دلتون میخواد رفتار همسرتون چطور باشه؟ خودتون بگید. فکر میکنم نه تنها آقایون بلکه خانم ها هم نمیدونن ته دل شما چی میگذره. به نظر من شما در کنار مشکلات همسرتون
با خودتون و اونچه دلتون میخواد مشکل دارید که غم شما رو مضاعفش کرده. باور کنید با انصاف ترین خلق خدا هم دیگران رو در اشتباهاتشون سهیم میدونن. چطور انتظار دارید همسرتون
قبول کنن مقصرن و شما بی تقصیر. من فکر نمیکنم رفتار شما اونقدر سنجیده باشه که همسرتون جرات کنن چنین اعترافی کنن. شما خودتون فرض کنید اشتباهی کردید اگه بدونید طرف
مقابل احتمال داره حتی 1 درصد از اعتراف شما سو استفاده کنه هیچ وقت فکر اعتراف و عذر خواهی نخواهید کرد چه برسه به همسرتون که با بی ارزش کردن شما داره اعتماد به نفس
خودش رو بازسازی میکنه!!!! این انتظار بیخوده.طرف مقابلتون رو بشناسید و رفتارهای گذشته خودتون رو فراموش نکنید.
نظر شخصی من اینه برای اینکه راحت باشید بیایید و اونچه دلتون میخواد رو بندازید دور و خب کمی به واقعیت های موجود نگاه کنید. ان شا الله بعد ها میتونید با سیاست و رفتار مناسب
همسرتون رو ترغیب به انجام کارهایی کنید که دلتون میخواد.
ببینید توقع احترام و عزت از طرف دیگران حق شماست اما وقتی سالها این خواسته رو نداشتید الان چرا تو این موقعیت بحرانی دارید این طور پا فشاری میکنید.
وسط دعوا که خیرات نمیکنن عزیز، بی احترامی میکنن. توهین میکنن. انتظار شما فقط با رفتار درست شما قابل دسترسه.
ببینید چه چیزی به نفع شماست همون طور رفتار کنید.
به هر حال طلاق یا ازدواج مجدد برای همسر شما بسیار زیان باره. نفع هر دوی شماست این بازی رو تموم کنید.همسرتون هم به اندازه ای که شما غم دارید عصبانی هست.
من اگه جای شما بودم گوشی رو روشن میکردم با ادب و احترام و در عین حال با جدیت از همسرم میخواستم صحبت کنیم. لطفا خودتون رو قایم نکنید. درسته در موقع عصبانیت خاموش
کردن گوشی کار درستیه ولی الان نه.الان صحبت کنید و از همسرتون با جدیت و احترام بخواید حرفای نامربوط به زندگی تون رو نزنه. دیگه زبون شوهرتون رو خودتون بلدید.
همیشه احترام در عین قاطعیت جواب میده.
من نمیدونم چه زندگی ای دارید و قصد ایجاد دعوا ندارم ولی رفتار همسرتون رو بعدها هم میتونید تلافی کنید.البته کینه توزی کار درستی نیست ولی شما گویا بدجور از سو استفاده ی
همسرتون ناراحتید. باور کنید زندگی یا عزت نفس در هر ثانیه ای که بخواید میتونه آغاز بشه و این کلام و رفتار شماست که میتونه همسرتون رو برگردونه به عقب.
ان شا الله زودتر مشکلاتتون حل بشه .من فقط چند تا از پستای شما رو خوندم. قصدم کمک هست و اگه بی احترامی در کلامم دیدید معذرت میخوام میدونم کسی که عزت نفسش خدشه
دار شده چقدر دلشکسته است اما این روزای بد هم تموم میشه و باید بدونید که خداوند به ما اختیار داده و هیچ وقت از ما نخواسته زمانی که کاری از دستمون برمیاد زندگیمون رو بهش
بسپریم بلکه با درایت و تلاش همه ی راه رو میریم و فقط و فقط نتیجه رو به خدا میسپاریم تا اگه اتفاق بدی افتاد نا امید و پشیمون نباشیم. شما الان نا امید هستید. باور کنید با یک منت
کشی میتونید برید سر خونه زندگیتون هسرتون که خودش میگه. اما شما هدفتون کسب عزت نفسه پس عاقلانه و بدون قایم شدن شروع کنید به رفتار متقابل مناسب. اگه عزت میخواید به
دیگران عزت نفس بدید ببینید خدا چطور دستهای شما رو خواهد گرفت.
-
خانم معلم خیلی داری شعار میدی، جواب دلتو چی میخوای بدی؟ شوهرت تو رو دوست داره تو اونو دوست داری، اینقدر مغلطه و سفسطه نیا، تنها موجودی که آزار میبینه احساس وقلبه خودته، نمیخواد تعصب باباتو بکشی، این شوهرت هم میبینه تو خیلی به اونا علاقه نشون میدی جری و عصبانی میشه، اگر تو اینقدر تعصب نشون نمیدادی رابطه اونا هم بهتر میشد! یا خیلی داغی متوجه نیستی یا کلا آزار دادن خودتو خیلی راحت میبینی، چطور میخوای پا رو قلبت بذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بچه نداری که نداری عشقتو که داری ، احساست که میخوادش، خونه بابا به چه درد میخوره؟!(من خودم خونه بابام هستم اما من قلبم جایی نمونده و میدونم بدون فکر و خیال شوهر سابقم دوباره ازدواج میکنم) میخواستی طلاق بگیری همون سال اول نه حالا که بعد از 8سال خودت میگی عاشقشی، تو یه زنی به حمایت شوهرت نیاز داری، بابات که به تو نیاز نداره ،به این شوهرت حالی کن که اصلا بخاطر بابات نمیخوای جدا بشی و واسه اینکه خودتو اذیت کرده ناراحتی و میخوای جدا بشی ، اینجوری شاید دست از دشمنی با بابات برداره،بذار بفهمه که فقط بخاطره خودته، برات آرزوی بهترین ها رو دارم:72::72::72::72::72::72:
-
سلام دوستان ممنون از راهنماییتون
خانم دکتر عزیز چطور امکان داره من از اول از همسرم احترام نخواسته باشم و الان دارم پافشاری میکنم ؟این مساله همیشه دغدغه م بوده ولی با توجه به خصوصیات اخلاقی همسرم و اینکه بشدت مغرض و خودخواهه به نتیجه دلخواه نرسیدم وقتی میبینه روی چیزی تاکید دارم بدتر میکنه و بهمین خاطر خیلی وقتا کر شدم و کور شدم که نه چیزی ببینم و نه چیزی بشنوم و آغا رو حساس نکنم منم بی عیب نیستم صددرصد کم و کاستی دارم ولی نه اونقد که مستحق همچین برخوردای تحقیرآمیزی باشم من براش همسر خوبی بودم اینو خودش و اطرافیانش بارها گفتن و الانم که اظهار ندامت میکنه میگه اگه خوب نبودی محال بود یه قدم طرفت بیام من نخواستم بگه مقصره که بخوام سواستفاده کنم من ازش دلجویی میخواستم نه تحکم و زورگویی من بخاطر رفتارای اون تصمیم به جدایی گرفتم نه حرف بابام ولی خودشو پشت بابام قایم کرده و مرتب ازش بد میگه آخه چطور تعصب نداشته باشم تا کی اجازه بدم یک نفس رو ی روح روانم بتازه منم آدمم بخدا با هر حرف بدی که میزنه چار ستون بدنم میلرزه پدر و مادرم چه گناهی دارن ازشون خجالت میکشم
من بشدت ازش ناامید شدم و اصلا بهش اعتماد ندارم چون هیچ کدوم از حرفاش پایه اساسی نداره الان یه چیزی میگه یه ساعت بعد کاملا متناقض حرفش عمل میکنه
آخیش عزیز نمیدونم کجای حرفام شعاره اونقد دلشکسته و ناامیدم شاید متوجه نیستم اینو میدونم افکارمو نمیتونم متمرکز کنم ناراحتم و جز اینجا نمیتونم جایی حرف بزنم آخیش عزیز من هر چی میکشم ازین احساسات بیمورده کاش قلبی نبود که بخوام روش پا بذارم از روز اولم که این موضوعو باز کردم از امروز میترسیدم ازین تردید که دلیش فقط حسیه که بهش دارم وگرنه من به نتیجه قطعی رسیدم که جدایی بهترین راهه میدونم با برگشتن مشکلاتم که حل نمیشه هیچ هزار و یک دلخوری دیگه پیش میاد و منم دیگه اصلا کشش ندارم خالی شدم توانی برام نمونده
آقا بهزاد عزیز خیلی خوب گفتید که در هر صورت جواب تماساشو بدم اون حاضر نیست حرفامو گوش کنه حرف خودشو میزنه مثلا میگه اگه میدونستم بعد من خوشبخت میشی حتما طلاقت میدادم ولی دلم برات میسوزه نمیخوام در حقت نامردی کنم برگرد ولی بشرطها و شروطها.................... من با این آدم از چه منطق و اصولی حرف بزنم نمیدونم مردونگی از نظر اون یعنی چی من چرا باید اینقد تحقیر بشم مگه من تو خونهش خوشبخت بودم که دلش برام میسوزه
-
روژینای عزیز،
1- زندگی شما نیاز به مشاوره داره. اگر همسرتون قبول می کنه حتما به مشاور مراجعه کنید.
2- همسر شما فرزند آخر هست؟ پدر و مادرش الان در چه وضعیتی هستند؟
شما انتظار دارید کی دنبال شما بیاد؟
ایشون چه کسی را داره که این کار را براش بکنه؟
3- با این دلشکستگی شما و خشم همسرتون، احتمالا مذاکرات رو در رو در حال حاضر ممکن نیست
شما با زبون نرم با ایشون صحبت کنید و بگید مدتی از طریق ایمیل یا نامه در تماس باشید و با هم حرف بزنید.
هر کس خواسته هاش، ناراحتی هاش، حرفهاش را بیان کنه و دیگری جواب بده.
شاید اینطوری بتونید به نتیجه برسید و فضا را آروم کنید.
4- من هم مثل پدر شما فکر می کنم کودکی و آسیبهایی که همسرتون دیده و شخصیتی که داره قابل تغییر نیست
رفتار کنونی ایشون سرتا پا خشم و عقده است
وگرنه نمی اومد جلوی مدرسه شما هر روز با صدای بلند با شما دعوا کنه.
آبروی همسرش را جلوی همکارها و شاگردهاش را ببره
این چه دوست داشتنی هست !!
-
خانم شیدای عزیز
حاضر نیست به مشاور مراجعه کنه دیروز باهاش صحبت کردم و ازش خواستم به حرفام گوش کنه
بهش گفتم شرایط بوجود اومده حاصل رفتار ما دوتاست و بخاطر اشتباهات ریز و درشتمون به این مرحله رسیدیم
لازم نیست دنبال مقصر باشیم و اگه برا زندگیمون ارزش قائلیم باید خودمون حلش کنیم گفتم شرایط هر دومون شرایط خوبی نیست
و نمیتونیم بدون کمک یه فرد بیطرف و عادل و آگاه نمیتونیم به جایی برسیم ...............
در جوابم بازم همون حرفا رو تکرار کرد که پدر مادرت خائنن و دارن بهت ظلم میکنن وگرنه ما مشکل حادی ندارم برگرد خونه اگه اونا پدر مادر خوبی باشن ازت ناراحت نمیشن
اون نه حالا نه هیچوقت دیگه مشاور نمیاد الان اصلا پشیمونم نیست و یادش رفته چند روز پیش چی گفته
گوشیم روشنه پیام میده و همون حرفای تکراری و تهدیدها و دریغ از یکذره تغییر