سلام ، دلم براتون تنگ شده بود ومرتب به تاپیک تون سرزدم ، دلم میخواد آشتی کامل بکنید و باهم بمونید بقول قدیمی ها پای هم پیر بشید، خواهشا دیگه هیچی ازش نپرس ، با یاداوری عکس و خاطرات عاشقانه اتون و احساس فرستادن یا جک بامزه فرستادن ، احساسی بشه خوبه ،
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام ، دلم براتون تنگ شده بود ومرتب به تاپیک تون سرزدم ، دلم میخواد آشتی کامل بکنید و باهم بمونید بقول قدیمی ها پای هم پیر بشید، خواهشا دیگه هیچی ازش نپرس ، با یاداوری عکس و خاطرات عاشقانه اتون و احساس فرستادن یا جک بامزه فرستادن ، احساسی بشه خوبه ،
ببین چه تنشی ایجاد کردی !!!
همسرت بهت میگفته مشکلاتت را با مادرم خودت حل کن ولی اهمیت ندادی
خیلی بی سیاستی ازش خواستی تو دعوای شما و مادرش طرف تورا بگیره و رو در روی مادرش وایسه !!!!!
اگه این کار را بکنه پدر و خواهر و برادرش هم دشمن شما میشن میگن دختره امد و رضا را پر کرد مادرمون را ناراحت کرد وقلبش درد گرفت و....این بود جواب خوبی های مادرمون این بود جواب میزبانی اش و...
شما رفته بودی برا پرونده های شوهرت و اگه برا کار شوهرت نبود همین قدر هم هم اونجا نمیرفتی (می خوام بگم بعد عمری تورت خورده به خونه مادر شوهر )
ولی شما بجای اینکه این چن روز که اونجا هستی خودت را تو دل اونا جا کنی خودت را عزیز کنی بحث لج و لج بازی راه انداختی اونم با اون روحیه وحال خراب شوهرت
باید تو ااون روزایی که حال روحی شوهرت خوب نبود ارامش را بهش هدیه میکردی با رفتارت و برخوردهای مناسب خاطرات خوبی از خودت بجا می گذاشتی
همین که شوهرت به حرفات در مورد مادرش گوش میداده و طرف مادرش را نمی گرفته باید سجده شکر به جا می اوردی ولی شما با این قانع نشده و پا را از گلیم منطق و احترام بیرون گذاشتی و خواستی در مقابل مادرش طرف تو را بگیره شوهرت خسته و ناراحت از کارای همسر قبلی اش و مادرش خسته از مهمونی که احترام
نمی ذاره اونوقت مادر و فرزند را روبروی هم قرار دادی و اعصاب همه و خودت را خردتر کردی
در نهایت مادرش امده یه حرف منطقی را با لحن بد گفته شما که خانم وکیلی و تحصیل کرده ای به نظرم خیلی خیلی ناجور بحث گرفتی !!!!
اونم تو روز اخر اقامت !!!!!!!!
بابا چند ساعت تحمل می کردی دختر بچه 12 -13سال که نیستی خانم و تحصیل کرده ای تو اجتماع بودی تو شهر بزرگ زندگی کردی
شوهرت هم حرف منطقی زده میگه کولر را لازم نداری خاموش کن اون وقت ببین چه بحثی گرفتی و چه الم شنگه ای را انداختی !!!!
نمی شد همونجا با یه لبخند بگی وای مامان راست میگی حواسم نبود ببخشید الان میرم خاموش می کنم
اون حرفت هم که گفتی تو شعور داشته باش خیلی حرف بدی بود خیلی زشت بود
تو صفحه اول یه جمله اشاره کردم که حتما متوجه شدی ولی نخواستم با اون حال خرابت بیشترچیزی بگم چون حدس میزدم که اثری نداره
الان که دیدم واقع شوهرت را دوست داری و میخوای باهاش زندگی کنی خواستم این موارد را تذکر بدم و باید تو رفتارها و برخورد با شوهرت وخانواده اش واقعا تجدید نظر کنی به خط قرمز هاشون احترام بزاری و خودت کاری کنی که تنش به وجود نیاد
برای یه زندگی شیرین لازم نیست بری پیش بند اشپزخونه ببندی و دستکش بپوشی و سه روز بسابی و بشوری و بپزی تا زندگیت شیرین شود
شیرین شدن زندگی به این هست که لبخند بزنی و شاد باشی فقط از زاویه دید خودت نگاه نکنی گاهی هم خودت را جای طرفت بزاری و درک کنی اون چه احساسی داره
شوهرت واقعا حق داره از زن زده بشه و نخواد دیگه به زندگی مشترک با هیچ زنی فکر کنه خودت را بزار جاش
ببین چه تجربه هایی از خانمها داره:47:
با کارات و رفتارت دیدش را عوض کن و نشون بده که می خوای زندگی کنی
ظاهرا هم شوهرت مرد خوبیه برای شما و مشکل عمده ای با هم ندارید امیدوارم زودنر روی ارامش را ببینید
ببین اگه شرایط طوری هست که باید خونه را تحویل بدید
به نظر من بهتره این دو ماه که تا تولدش مانده بری خونه مامانت وسایل خونه هم نبر بزار خودش یه فکری بکنه واحساس مسولت داشته باشه و شما هم زیر بار مسولیت اجاره ورهن نری
برا تولدش هم دو سه روزه برو یه اتاق تو هتل بگیر و تولد بگیر
وتازه اونجا باشی که چی ؟ منت کشی کنی ؟(نمی خوای بهش فرصت بدی که دلش برات تنگ بشه و اس بده بیاد دنبالت :43: این لذت را از خودت و اون دریغ نکن)
یا بری زیر بار مسولیت خونه گرفتن و مادری کردن براش که بچه می خواد درس بخونه؟:81:
تاره شما مگه تهران پرونده نداری که با این سرعت می خوای جمع کنی و بری ؟
از دفعه قبلی خیلی بهتر بود خوب پیشرفت داشتی :104:
با بانو she موافقم نوشتت خیلی خوب بود ولی اون قسمت آخرش نه منم فکر میکنم شوهرت هم غرور داره هم عذاب وجدان ولی بقیه قسمت هاش خوب بود.فعلاب هتره مثبت اندیش باشیم و امیدوار به روزهای خوب فکر کنیم :72:
بخواهم خیلی بدبینانه هم نگاه کنم حداقلش اینه براش باارزشی و مهمی که اینجوری باهات حرف زده.امیدوار باش بانو پیامک میدی از نقطه ضعف نباشه شما همسر خوبی هستی باشخصیت مهربان و همراه نازکردن فراموش نشه راستی در مورد سوغاتی اگه پیشنهاد داد البته اگه دوست داری این بخودت مربوطه چادر نماز خیلی خوبه نماز خوندن رازو و نیاز کردن با خدا خیلی کمک میکنه باعث میشه قوی و محکم بشی آرام بشی کینه ها و بدی ها از دل آدم خارج بشه در مورد حجابت هم بهش فکر کن ارزشش را دارهنقل قول:
نمي دونم چرا به شدت اميدوارم برگرده آروم شده باشه،شايد چون موقع رفتن با هم رو بوسي كرديم و خودش دارطلب شده بود برلي روبوسي، شايد چون موقع رفتن هي ازم پرسيد پولي كه گذاشتم كافيه؟ اگه لازم داشتي زنگ بزن برات كارت به كارت كنم، شايد چون موقع رفتن داشت كفشاي جلوي در رو جمع مي كرد منم بهش گفتم يه جفت كفش خودت رو بذارجلوي در كه همسايه ها فكر كنن تو شب خونه اي، گذاشت و هي بهم گفت برو تو در رو محكم ببند( آخه در ورودي خرابه، اگه محكم نبنديش با يه هول باز مي شه)
نظر شخصی خودم بعنوان یه مرد متاهل اینه زندگی مشترک و خوشحال کردن همسری که دوست داره و دوسش داری ارزش این را داره که در بعضی از عقاید و رفتارها و عادات خودمان تغییراتی ایجاد بکنیم
- - - Updated - - -
راستی تایپیکت 7 تا صفحه جلو رفته اطلاع میدم مدیر و شماورین یه سر بزنن جزو قوانین هستش که باید تایپیک جدید زده بشه البته اینجوری شاید مدیر یا مشاورین راهنمایی بکنند البته سرشان خیلی شلوغه
اینکه برین اون شهر سر خود خونه بگیرین و زندگی کنین و سورپرایزش کنین اصلا فکر خوبی نیست ،مشخصه که شوهرتون به شما اهمیت میده مطمعن باش حتی اگه بره هم پیگیر شما هممیشه بازم بزار خودش تصمیم بگیره شما اندازه کافی بهش چراغ سبز نشون دادی اگه بیشتر از این اصرار کنی شاید عکس جواب بده پس مهربون باش ولی دیگه اصرار نکن بگو هرجور خودت تصمیم بگیری همون کارو میکنم ،زندگی تو پاویون سخت مطمعن باش خودش خونه میگیره و شمارو میبره ولی فقط بزار خودش این تصمیمو بگیره
من معمولن توتاپیک های اختلافات زن وشوهری چیزی نمینویسم ولی شما انقد ربی مهارت هستید که دیکه نتونستم ننویسم کمال خیلی خوب راهنماییت کرد.اونجایی که مادر شوهرت گفت کولر چرا روشنه شما باید عذر خواهی میکردی میگفتی حق با شماست منتهی توصورتت علائم ناراحت شدن رو نشون میدادی جایی که باید مظلوم نمایی کنی نمیکنی و جایی که نباید میکنی رفتی جلو شوهرت وایستادی که منو بزن اینجا داری بهش میگی تو ومادرت که بیشعورید کتکم بزن که رذل بودن خودت رو ثابت کنی عکس العمل همسرت واکنش عادی بوده واقعن انتظار داشتی اون موقع بغلت کنه وبابت مادر ییشعورش ازت عذر خواهی کنه و ببرتت هتل؟!!!
فداکار یهای بیخودیت رو بزار کنار پرونده هارو به یکی دیگه واگذار کن .هی حس مدیون بودن وگناهکار بودن رو به همسرت مخابره نکن.
عوضش جایی که باید شاکی باشی توقع احترام داشته باشی خودت رو نادیده میگیری . کتکت زده اونوقت براش نوشتی تو هیچ گناهی نداشتی به خودت احترام بزار خودت رو دوست داشته باش میتونستی بنویسی هردومون بی مهارت بودیم. هردومون اشتباه زیاد داشتیم منم ضعفهایی دارم توهم همینطور.همش خودتو مقصر ندون.
اونیکه گفتی کفش رو بزار دم در خیلی عالی بود سعی کن نیازمند بودنت رو اینشکلی بهش نشون بدی نه اینکه هی گریه وناله کنی وخودت رو تحقیر کنی و به اون هم احساسات بد بدی .
هر وقت بهت گفت میخوای چیکار کنی بگو واقعن نمیدونم اینروزها تمرکز ندارم گیج شدم نمیتونم درست تصمیم بگیرم ..
خواهشن پیامهای عذر خواهی نفرست نفرست نفرست.
وای خدا اینکه برم تو شهرش خونه بگیر م وسورپرایز کنم دیگه چیه ؟این کار رو یه آقا برا خانومش انجام بده تعجب نداره ولی ....خودت رو تحمیل نکن یکم فاصله بگیر یخورده ناز داشته باش تو فقط داری ناز میکشی.
میبخشید پراکنده نوشتم خیلی تمرکز ندارم.موفق باشی.
ممنون از همه دوستان كه وقت گذاشتن خووندن و نظر دادن، از آقاي خلقزي، آخيش عزيز، الهه جون، خانم كمال عزيز، دنجر عزيز... از همگي ممنونم، ( اميدوارم اسم كسي رو از قلم ننداخته باشم، ممنونم كه برام وقت مي ذارين... سعي مي كنم نكاتي كه ياد مي دين رو در عمل اجرا كنم
She مهربون، گفتين از همسرم كم مي دونيد، اجازه بدين براتون راجع به همسرم بگم شايد دقيق تر بتونيد نظر بديد:
همسرم ( رضا)فرزند اول خانواده ست، ٣ تا خواهر و يه برادر داره، در١٣ سالگي پدرش شهيد شده و رضاي طفلك معصوم رو بردن براي شناسايي جسد پدرش، و اون بچه تووي اون سن جسد پدرش رو كه تير تووي صورتش خورده بوده شناسايي كرده....تحت تاثير اين اتفاق بسيار ناخوشايند و از هم پاشيدن نظم و نظام خانواده، رضا پرخاشگر مي شه، ٢ سال ترك تحصيل مي كنه و اطرافيان هم به جاي اينكه بدونن با اين بچه چطوري رفتار كنند، نسبت بهش اعمال خشونت مي كنن، برام تعريف كرده كه چقدر در اون سالها از مادرش و يكي از عموهاش كتك خورده.... بعد ٢ سال ترك تحصيل بالاخره يه آدم فهيم تووي خانواده شون پيدا مي شه، با مهربوني ساعتها باهاش حرف مي زنه تا راضيش كنه دوباره بره مدرسه... تعريف كه مي كنه با چه مشقتي تووي سالهاي نوجووني كار مي كرده و پول جمع مي كرده و مثلا كاستهاي شجريان، شهرام ناظري ، هايده و ... رو مي خريده و مامانش چطور كاستها رو مي شكونده و باهاش دعوا مي كرده آدم دلش واقعا مي سوزه براش... به هر حال با ٣ سال تاخير دانشگاه رشته پزشكي مشهد قبول مي شه، و ٣ سال هم اونجا درس خوونده اما چون به قول خودش عشق دانشگاه تهران بوده، بعد ٣ سال با يه نفر جابجا مي كنه و مياد تهران و در بدترين زمان ممكن جابجا مي كنه، يعني قبل از دادن امتحان جامع و بنابراين مجبور مي شه كه دوباره اون ٣ سال رو بخونه) و دوره ٧ ساله پزشكي براي رضا ١٠ ساله تموم مي شه يه نكته مهم اينه كه خودش اعتراف مي كنه كه مي تونسته ٢ ماه صبر كنه و امتحان جامع رو بده اما وقتي يه تصميمي بگيره، حتي اگه بدونه تصميمش تصميم غلطي هست بازم عمليش مي كنه!!! و با يه تصميم غلط به جاي٢ ماه صبر كردن ٣ سال از دست داد و خودش مي گه اون ٣ سال جزء بدترين سالهاي عمرم بوده چون مجبور بودم درسايي رو كه با نمره خوب پاس كرده بودم دوباره با شرايط روحي بد بخوونم و نمره بدي هم گرفتم.....
بعد از اومدنش به تهران خانواده مذهبيش از ترس اينكه مبادا پسرشون در شهر بزرگ به انحراف كشيده بشه، بهش اصرار مي كنند كه ازدواج كنه و يكي از همكلاسي هاي خواهرش رو معرفي مي كنن و رضا هم كه براي تعطيلات تابستون رفته بوده كرمان و قرار بوده ٢ هفته بيشتر نمونه و به قول خودش براي اينكه مامانش رو بپيچونه! قبول مي كنه كه برن خواستگاري و با خودش مي گه يه ايرادي از دختره مي گيره بعدشم مياد تهران و تا بهمن هم كه بر نمي گرده و مامانش از صرافت داماد كردنش ميفته! اما متاسفانه جريان طوري پيش مي ره كه از روز خواستگاري تا عقد ١ هفته بيشتر طول نمي كشه و اون مهريه سنگين كه به قول رضا جو گير شده و خانواده متمول و باغدار پسته خانم رو ديده و با اين خيال كه قراره زندمد كنن و مهريه رو كي داده و كي گرفته ٢٠٠١ سكه مهر مي كنه....بعد از ٢ ماه زندگي جريانات مربوط به كارهاي خلاف خانواده خانوم رومي شه و مادرشون به زندان ميفته و زندگيشون متشنج مي شه و نهايتا رضا درخواست طلاق مي ده كه پروسه طلاقشون ٦ سال طول مي كشه... و طبيعيه كه با اين درگيري و كشمكش طلاق به درسش هم لطمه وارد مي شه و انگيزه و اعتماد به نفس و آرامش كافي براي ادامه تحصيل يا كار كردن تووي رشته خودش رو نداشته و مدام پي كارهايي بوده كه در آمد بالايي داشته باشه و بتونه مهريه رو بده....
( راجع به اذيتهايي كه طي ٦ سال خانواده همسر قبليش كرده بودن اصلا مبالغه نكرده بود، من خودم پرونده هاي مختومه شده رو از بايگاني راكد ثبت گرفتم و خووندم ديدم واقعا اذيتش كردند و تووي رفت و آمدهايي كه به دادگاهه داشتم متوجه شدم كه قضات شهر همگي از بدنام بودن خانواده همسر سابقش و به خصوص مادر خانمش صحبت مي كردند)
اين سختيهاي رضا بود حالا به اينها اضافه كنيد اختلاف ديدگاه بسيار شديد و اساسيش رو با خانواده اش در زمينه مذهبي و عدم حمايت خانوده اش از رضا در هيچ زمينه اي، نه جريان طلاقش، نه جريان ازدواجش با من، نه حمايت مالي و نه اينكه الان حتي حاضر نيستند بيان دادگاه به نفعش شهادت بدند براي اعسارش از اين مهريه سنگين....
رضا به شدت آدم عاطفي هستش، به شدت حساسه، ادبيات گفتاريموم هميشه خيلي توام با عشق و احترام بود، حتي الان هم كه باهام سرسنگينه و خواهان جدايي هر دو خيلي مودبانه و محترمانه صبحت مي كنيم، هر دومون خيلي مهربونيم، هم نسبت به هم وهم نسبت به ديگران، رضا رو دوست دارم، معتقدم روزگار بهش بد كرده و خيلي خرد شده،دلم مي خواد كنارش باشم و با هم خوشبخت بشيم، رضا لياقت يه زندگي آروم و يه خانواده محكم و مهربون رو داره، منم دارم،ديگه بسمه هر چي تنهايي و سختي كشيدم....
دوستان كمك كنيد ، راهنماييم كنيد،. نمي خوام رضا رو از دست بدم، نمي خوام اين خانواده كوچيكي كه تشكيل داديم از هم بپاشه.
همسرم داره وسايلشو جمع مي كنه كه فردا بره شهرستان، دوباره داره مي گه خودت برو دنبال خونه! من چه كار كنم؟ چي جوابشو بدم؟؟ خيلي سنگدل شده، مي گم من تووي اين شهر تك و تنها چه كار كنم، وقتي تو بري و با مامانم اينا حدود ١ ساعت تووي بهترين وضع ترافيك ١ ساعت فاصله دارم، مي گه به من ربطي نداره!
چه كار كنم، راجع به خونه گرفتن چي جوابشو بدم؟
با سلام
اینطور که من متوجه شدم شما دو نفر از نظر مذهبی در یک رده هستید و باورها و اعتقاداتتون مانند هم هست فقط خانواده همسرتون با حجاب اعتقادات شما مشکل داشتن!
جالبیش اینجاست شما بخاطر احترام به خانواده همسرتون حاضر به رعایت حجاب و تظاهر ر این زمینه شده بودید ولی همسرتون ممانعت کردن و اجازه ندادن خلاف نظر قلبی خودتون کاری و انجام دهید .
ولی متاسفانه نتوانستند این مسله و مدیریت کنند و با اینکه درخواست خودشون بوده و شما از درخواست خود ایشون پیروی کردید ولی ازتون حمایت نکردن برعکس بخاطر اینکه به درخواست ایشون گوش کردید عصبانی شدن و کتکتون زدن و در نهایت خواستار طلاق شدن...
و باوجودیکه شما اصرار کردید، التماس کردید، عذرخواهی کردید، ابراز علاقه کردیدو....
باز هم ایشون از تصمیمشون برنگشتند تازه مصممتر هم شدن...
بنظر من ایشون تصمیمشون و گرفتن حالا دلیلش برای هیچکس مشخص نیست ...
یا غروره یا لجبازیست یا اصلا از زندگی متاهلی سیر و خسته شدن و میخواهند افراد جدیدی و تجربه کنند و...
هرچه که هست ایشون تصمیمشون و گرفتن بنظرم قبح طلاق هم براشون ریخته...
تازه گویا شانس باهاشون همراه بوده در این فصل جدیدی که که برای خودشون در زندگی باز کردن تخصص هم قبول شدن راه برای شروع یک زندگی جدید و متنوع کاملا باز شده دیگه هم نیازی به پول و حمایت های شما ندارند.
با طلاق شما نزد مادرشون و خانوادشون هم عزیز میشوند و احتمالا حاضر میشوند علیه همسر قبلیشون شهادت دهند و پرونده مهریه گین هم به نفع ایشون بسته میشه...
ایشون فرد مسولیت پذیری هم نبودن ... شما هم حامی مالی و معنوی خوبی برایشان بودید... آیا ایشون هم همینقدر مانند شما از خودگذشته و حامی بودن؟
تا ایشون با مشکل روبرو شدن، بلافاصله اولین نفر، شما رو یادشون میاد وقتی موفق میشوند آخرین کسی که یادشون میاد شما هستید ...
بنظرتون ارزش شما در زندگی همینقدره؟
اصلا شما دلیل طلاقتون بطور واضح میدونی چی هست؟ چون من که دلیل واضح و روشنی ندیدم! فقط یک مرد بی مسولیت و سواستفاده گر دیدم که فقط دنبال خوشیه زندگیه و تا با مشکلی روبرو میشه خیلی راحت پاک کن زندگی و برمیداره و اون مشکل کامل میریزه دور!
و متاسفانه یک خانم وکیل کاملا وابسته دیدم که بخاطر اینکه سالها تنها زندگی کردن بخاطر ترس از تنهایی دوباره ، حاضر شدن حامیه مالی و معنوی رایگان این مرد بی مسولیت شوند!
و باز هم متاسفانه اینقدر عاشق هستند که اصلا نمیتونند ببینند این مرد خیلی قشنگ فقط فقط ازش سواستفاده کرده همین!
بنظرتون این آقا اگر عاشقتون بود به این راحتی حرف طلاق میزد؟ اونم بعد یک سال و نیم زندگی!
یک آدم هرچقدر سختی کشیده باشه!
هرچقدر عصبانی باشه!
دیگه سراغ نابودی زندگیش نمیره که! !!! اونم بعد این همه تلاش شما!
ایشون خیلی راحت دارند میگند برید خونه دیگه ای بگیرید و اصلا براشون مهم نیست تو این شهر چه بلایی سر شما میاد! ولی جالبه که نگران پرونده های دادگاهشون هستند! !!!
من خیلی خوشحال میشم شما به خواسته دلتون برسید ولی شما متاسفانه چشماتون و بستید ایشون هم تا هرچقدر که میتونند هم دارند شما رو تحقیر کنند هم سواستفاده! !!
جالبه حتی لحظه ای فکر نمیکنید مبادا این مهربونی های گذرای ایشون بخاطر سواستفاده از شما باشه، بخاطر اینه که هنوز کمی بابت پرونده هاشون بهتون نیاز دارند!
من واقعا امیدوارم این مسایل نباشه ایشون بالاخره پشیمون بشوند به زندگی برگردند ولی یادتون نره در این زندگی که تعریف کردید فقط شما اشتباه نداشتید یا فقط شما مقصر نبودید.
هرکدومتون به یک اندازه ای مقصر بودید، همیشه هم یادتون باشه تا زمانی که خودتون به شخصیت خودتون احترام نگذارید بقیه هم به شخصیت ما احترام نخواهد گذاشت و برای شما ارزش قایل نخواهد بود... ارزش و اول ما انسان ها خودمون هدیه میدهیم.
بنظر من شما اصلا تو این یک سال و نیم اصلا همسر نبودید بلکه یک مادر بودید!
بچه کوچولوها و دیدید وقتی اشتباه میکنند میرن پشت مامانشون قایم میشند همسر شما هم دقیقا همینکارو کردن، شما هم مانند یک مادر خوب، از خودتون زدید و پاسخ مامور و همسر سابق و مادر و ... دادید..
حتی اون بخشی که ایشون از نظر مذهبی با مادرشون اختلاف نظر داشتن بجاییکه مانند یک مرد بگویند نظر خودشون اینه که همسرشون اینطوری ظاهر بشه، پشت شما قایم شدن و از شما خواستن اشتباه بودن دیدگاه مادرشون ( از نظر خودشون ) و از طریق شما به مادرشون بگویند...
همسرتون کنکور داشتن درست، ولی اینکه دلیل نمیشه از وظایف همسریشون شونه خالی کنند، یعنی بخاطر کنکور بایدکلیه وظایف زندگی ییوفته روی دوش شما؟
شما حقیقتا مادر خوبی بودید! ولی یک همسر خوب نه!
اینکه همسرتون بابت روشن نکردن تکلیف شما خیالش راحته بخاطر اینه که شما در یک سال و نیم زندگیتون نشون دادید زنی هستید که از پس هرمشکلی برمیاین و اصلا ایشون نیازی ندارید خصوصا در خصوص مشکلات مالی.
در خصوص خونه بگید، همه چیز خیلی یهویی ناگهانی پیش رفت و من اصلا پیش بینی این روزها و نکرده بودم بهشون بگید من حتی دلیل طلاقمون و بطور واضح نمیدونم، همه چی خوب بود یک بحث ساده اونم سر روشن بودن کولر نباید باعث و بانی از هم پاشیده شدن یک زندگی بشه! بهشون با حالت تعجب بگید یعنی اصلا فکر نمیکردید زندگی و عشق و علاقه بینتون تا این حد سست باشه که به این راحتی از بین بره.... از طرفی شما هم بخاطر درخواست طلاق ناگهانی ایشون و هم برای مشکلات اخیر زندگیتون( منظور ادامه تحصیل ایشون و عدم شغلشون هست )و اینکه فکر نمیکردید عمر زندگی مشترکتون اینقدر کوتاه هست و بخاطر آینده بهتر، پس اندازی نتونستید داشته باشید و نیاز هست که در یک زمانی با فکر باز و در آرامش ببینید باید چکار کنید و در حال حاضر اصلا نمیدونید باید چکار کردو فکری در این خصوص نکردید.
بنظرم اصلا التماس نکنید حتی نگید همه ی تقصیرها از آن شماست، شما هردو مقصر بودید حتی تصمیم طلاق ایشون کاملا بچگانه و از روی لجبازی و غرور بیجاست...
ولی با حرفاتون نشون بدید که نمیتونید تصمیم بگیرید و بهشون نیاز دارید ...اگر یکبار دیگر گفتن ایشون هم مقصرند بگید بله هردو مقصریم و کم مهارت بودیم ... بگید ولی شما اشتباهاتتون قبول کردید و با کمک مطالعه و مشاوره در حال رفعشون هستید...
یک نکته دیگه ای هم میخواستم بهتون بگم ببینید، در گذشته همسر شما، هرچقدرم بهشون سخت گذشته باشه، یا اصلا ظلم شده باشه بازم هیچکدام دلیل بر این نمیشه که ایشون حق دارند هر طور دلشون بخواد با شما رفتار کنند.
شما هم نباید بخاطر اینکه سالها تنها بودید، حتی اگر ایشون تنها و تنها خواستگار شما هم بوده باشند باز هم ایشون حق ندارند به شما ظلم کنند.
شما نباید فقط بخاطر ظلم هایی که فکر میکنید در گذشته به ایشون شده و بخاطر تنهاییتون فکر کنید مستحق هرگونه تحقیر و رفتار بد و ظلمی هستید.
شما هم مانند ایشون و همه یک انسان هستید و لایق ارزش و احترام هستید...
چون من احساس میکنم بخاطر اینکه ایشون از نظرتون گذشته سختی داشتن و شما هم دیر ازدواج کردید پس ایشون حق هرگونه رفتاری با شمارو دارند. درصورتیکه اصلا اینطور نیست.
بنظرم حتی برای پرونده هاشون که صد درصد اذیتتون خواهد کرد بهتره به یک وکیل دیگه بسپرید یا حتی اگر مقدوره بهشون بگید خودشون یک وکیل دیگه پیدا کنند، حتی هزینه کار اون وکیل هم پرداخت نکنید اجازه بدید مزدش و خودشون پرداخت کنند... فقط برای اینکارتون بهانه بیارید که بخاطر شرایط جدیدی که برای زندگیتون پیش آمده متاسفانه از نظر روحی به مدتی زمان نیاز دارید باید کمی روی برنامه ریزی زندگیتون فکر کنید ...شرایط سختی دارید و نمیتونید کار کنید...
کاری نکنید که فکر کنند لجبازی کردید ... بهانه شرایط نامناسبتون بیارید همین.. . بگید میخواهید مدتی کار نکنید استراحت کنید...
والا این مردی که ما دیدیم با این تصمیمات رو هوا و سمج بودن روی این تصمیمات و اینکه مدام دیگران باید دنبالش باشن مشکلاتشو حل کنن.شاید خانوادش هم خسته شدن اگه نه کدوم خانواده هست که بد بچشو بخواد.
یه هفته ای گوش بنده خدا رو گرفتن با دو هزار سکه نشوندن پای سفره عقد و این بنده خدا هم اصلن نمیخواسته.
به نظرم شما رویه و روشتون تو زندگی اشتباهه.شما باید تکیه کنید نه به قول دختر بیخیال مامانش باشی.
منم باشم یکی باهام اینجوری تا کنه شل میشم و هیچکاری نمیکنم.اگه یه جوون بیست ساله بودن شاید قابل اغماض بود.
مردای جدید عجیب شدن.منتظر حمایت مالی از همه هستن.
والا ما به این سن رسیدیم انتظار حمایت مالی از هیچکسو نداریم و بد میدونیم خانوما یا خانواده برامون مالی خرجی کنن.
به نظرم همه چی داره عوض میشه.
شما روال زندگیتون اشتباهه.شما باید نقش یک زنو بازی کنین.فقط زن .نه یه امدادرسان.ناراحت نشیدا ولی این روال مردو خراب میکنه