نوشته اصلی توسط
cry
به نظرم حاجتی که به صلاح ما انسانها باشه ،،راهش راحت جلو میره
اگه متظورتون از "صلاح انسان" همون براورده شدن ظاهری. حاجته....که باید بگم نخیر...اتفاقا من دیدم که خیلی همه جیز
رو غلتک پیش رفته ولی اخر سر نشده یا موردی بوده شده ولی هزار بار گفتم کاش نمیشد.....
نظرتونو جلب میکنم به یِ داستان پند آموز :)
رفتم جایی مصاحبه..حین مصاحبه. فهمیدم ساعت کاریشون به من نمیخوره....ولی از طرفی چنان حس خوبی داشتم به اون کار که نگو....گفتم فکرهامو میکنم و خبرتون میکنم ....تو راه برگشت تو خیابونشون قدم زنان میرفتم که فککر میکردم وای خدا حیف شد چه کار خوبی جقدر از همه چیشون خوشم اومد....ولی اصلا امکانپذیر نیست بیخود گفتم فکرامو بکنم خبر میدم.....حس تاسفی سراپای وجودم و کرفته بود
بعدش رفتم خونه حقیقت و بهشون گفتم و در کمال ناباوری اونا قبول کردن من زودتر کار و ترک کنم!!!!قرار قرارداد بستن گذاشتیم
البته همیشه میگم خدایا اگه خیره اگه تو دوست داری جور شه
خلاصه
رفتم همه جی خود به خود درحال جورشدن. و پیش رفتن بودولی طی یک حادثه غیر مترقبه:) خودم زدم زیر همه چیو و گفتم نه...من رفتم خداحافظ...یِ روز بعدش پشیمون شدم کفتم
من اشتباه کردم خدا جور هم میکنه من اینجوری میکنم!!
اخر سر ...ده روز بعدش فهمیدم اگه کارجور میشد میرفتم حتما وسط هاش میبریدم تازه اول گرفتاری بود...پس حکمتی بوده اون دم اخر قبول نکردنم....ولی سوال اینه چرا دم اخر باید اتفاق بیافته؟؟ همه جی که به قول شما راحت حلو میرفت...پس جی شد؟!!
و اینگونه بود که راوی. پی به اسرار نهان حیات خود نبرد:)
پس اگاه باشید که شما را از فرجام این افکار برحذر میدارم:305:
:)