سرد شدن رابطه‌ی بین من و نامزدم

عزیزم شتر سواری که دولا دولا نمیشه
شما از یه طرف میگی تصمیمت واسه جدایی جدیه
از طرف دیگه میگی هنوز این قضیه جدایی رو علنی نکردی و به مادرت هم نگفتی

شواهد نشون میده هنوز به زندکی با پسرعموت امیدواری که نمیخوای قاطعانه به همه بگی که ماجرا تمومه.

اینطوری فقط خودت ضربه میخوری. و زمان رو از دست میدی. هرچی سریعتر این بازی رو برای همیشه تموم کنی به نفع خودته چون از اونور هم سریعتر فراموشش میکنی.

کش نده انقدر. به مادرت و به همه با قاطعیت بگو از این آدم جدا شدی. و برای دلایلت هم (هرچند لزومی نداره به کسی توضیح بدی) اما با این همه میتونی از مواردی مثل گم و گور شدن چند ماهش و رابطه در حد دست درازی و سو استفاده جنسی و بلاتکلیفی عدم برنامه ریزی برای عروسی و... نام ببری

سریع تمومش کن و همین الان به مادرت همه چیو بگو

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط شیده!

,پسرعموم نمازشو همیشه سر وقت میخونه روزهاشو میگیره کلا پسر خوبیه

من قبلا نمازام یکی درمیون بود ولی اون کاری کرد ک من نمازمو مرتب بخونم ,حجابم کامل باشه,زیاد ارایش نکنم
خیلی چیزارو توی من تغییر داد از من ی من دیگه ساختو رفت

---

چه پسر مقیدی بوده که در کنار این اعتقادات وطرز فکر مثبت با یه دختر بدون محرمیت رابطه ج... هم داشته چقدر دیگه ادم میتونه رفتار وعملکردش ضد ونقیض باشه!
برو خدارو شکر کن که خودش گذاشت و رفت اخر عاقبت همچین ادمایی رو خدا خودش ختم بخیر کنه وبه راه راست هدایت بشن!
شما هم چیزی از دست ندادی که بخوای بشینی غصشو بخوری یه ادم هوس باز وخودخواه که برای رفع نیازش احساست یه دختر ساده مثل شمارو به بازی گرفته بود
شما دختر عموش بودی به شما رحم نکرد پس بدون چه زندگی نکبت باری داره با دخترای غریبه!

ن دلیل نگفتنم این نیست فقط نمیخام از طرف بقیه تو این موقعیت بهم فشار بیاد

چندوقت دیگه عروسی خواهرکوچکترمه اگه الان بگم اونوقت تو عروسی همه ی پچ پچا درمور من میشه و همش ازم دلیلشو میپرسن

خواهرم تا یه چیزی بشه این جورچیزارو میزنه تو سرم( اونوقت من واقعا حالم بد میشه)
اون ازدواج کنه بعد ب همه میگم اینجوری بهتر باهاش کنار.میام,کسی نیس ب روم بیاره

با سلام


از ابتدا شیوه غلط بزرگترها زمینه این علاقه و ابستگی را فراهم کرده ، اینکه از بچگی شما را نامزد می خوانده اند و متأسفانه شما هم در پی این شیوه غلط رفته و خود را به غلط توی دام رابطه ای بی ثبات و رسیمت و محرمیت انداختید و وابستگی را بیشتر و بیشتر کردید ...... اکنون هم این وضعیت باید به وسیله همون بزرگترها حل شود ..... به مادرت جدی بگو میخواهی از بلاتکلیفی در بیایی و ایشون و پدرتون با عموی شما وارد صحبت شوند تا عمو هم با پسرش جدی شود ... لازم به ذکر است از مادر و پدرتون بخواهید در این مذاکرات دقت کنند به هیچ وجه به گونه ای صحبت نشود که پسر عمومی شما مورد تحمیل قرار گیرد یعنی مجبور به ازدواج شود . بلکه بخواهند که به طور منطقی و جدی باپسر عموی شما صحبت شود که اگر خواهان هست پس رسمی نامزد و عقد کنید بمونید تا شرایط فراهم می شود و اگر کلاً حالا حالاها قصد ازدواج ندارد پس اعلام کند تا شما معطل نشوید و در پی گذراندن دوران قطع وابستگی باشید و به خواستگارهای دیگراتان بیاندیشید و ..... ازجمله همان برادر دوستتون و به او اعلام کنید که مثلاً شش ماه دیگر خواستگار می پذیرید البته بعد از اینکه تکلیف از طریق بزرگترها با پسر عموی شما روشن شد .

نکته مهمتر اینکه شما شناخت درستی از هم ندارید چون هم در سن خامی و ناپختگی در ارتباط آن هم عاطفی و جنسی قرار گرفتید که تحریف شناخت را موجب می شود هم اینکه هنوز در دوران رسشد هستید و امکان تغییرات در رویه و روحیه بالاست و لذا به کمک یک مشاور بهتر در جهت تشخیص سنخیت ها باید گام برداشت آن هم در صورتیکه پسر عموی شما جدی اعلام کند که با قطعی کردن موضوع موافق هست و شما را جداً بخواهد


موفق باشید

تاپیک شما از ظرفیت مجاز عبور کرده و به همین دلیل هم قفل می گردد