نوشته اصلی توسط
امیر مسعود
سلام وقت همه دوستان بخیر.
این که به شما میگن بی ثبات به این دلیل که اونا خیلی ببخشید یه داماد تو سری خور میخان، شما هم با یه تصور و ذهنیت دیگه از ابتدا رفتاری داشتید که توی همین مسیر گام برداشتید.
بعد یه مدت متوجه شدید که احترام شما رو چیز دیگه ای تصور کردن. با توجه به اینکه این رفتار( تو سری خوردن) با شخصیت شما سنخیت نداشته نسبت به رفتارشون موضع گرفتید.
زاویه گرفتن شما از سیاست اولیه، نسبت دادن بی ثباتی شخصیت از سمت خانواده همسرتون رو در بر داشته.
دوست عزیز شما دنبال محبوب بودن هستی، دوست داری همه رو راضی نگه داری و این یکی از دلایلی که به رابطه شما لطمه زده.
خیلی وقتا بایستی تصمیماتی گرفت که ممکنه خوشایند دیگران حتی همسرتون نباشه. ولی مهم اینه که اون تصمیم یه مبنای عقلانی داشته باشه و به نظر من این چنین نگرشی باعث میشه یه رابطه مسیر درست خودشو طی کنه.
شما یه مدیر بزرگی که همه ازش راضی باشن رو پیدا نمیکنی.
سعی شما در راضی نگه داشتن همه نتیجش شده عبور از حریم هایی که برات مهم بودن.
کوتاه اومدن از مواردی که برای شما مهم و اساسی بوده اشتباه شما بوده.
به همین دلیل گفتم درست نتونستی حریم ها رو تعریف کنی.و از این زاویه دید شما به دلیل اتخاذ سیاست غلط مقصر دونستم.
پس اگه میخای این زندگی رو به مسیر درستش برگردونی به نظر من
گام اول اینه که از اصل و ریشه شخصیت خودت حداقل به یک باره فاصله نگیر.حتی اگه شخصیت شما نیاز به اصلاح داشته باشه، نمیشه به یک باره چیز دیگه ای رو به نمایش بذاری.
گام بعدی اینه که دخالت های خانواده رو به حداقل برسونی برای این کار باید بتونی اعتماد پدر و مادر ایشون رو جلب کنی، البته با حفظ مواضع اصولی خودت.
مثلا همون وقتی که پدرش شما رو با رفتار نابخردانش کوچیک کرد میتونستی تو یه فرصت مناسب باهاش خلوت کنی. بگی که من از جواب شما خیلی ناراحت شدم چون غرورم شکست به نظرم اگه غرور مرد شکسته بشه نمیتونه مشکلات رو مدیریت کنه، ولی وقتی که بیشتر فکر کردم دیدم کارم درست نبوده، بایستی به قول شما از در محبت وارد میشدم،هدف منم دقیقا همینه دوست دارم دخترتون رو خوشبخت کنم اصلا هر مردی از رضایت همسرش خوشحال میشه، ولی خب من جوونمو ناشی، اگه کار اشتباهی کردم دلیلش همین خام بودن من بوده.
به نظر شما چه طور با این کاراش برخورد کنم؟ بالاخره شما 22 سال بزرگش کردید قلقش دستتون.
این کار هم باعث اعتماد سازی میشد هم این که متوجش کردی که رفتار درستی با شما نداشته.و نبایستی این رفتار تکرار بشه.
گام سوم اینه که این ذهنیت اشتباه رو از ذهن همسرتون و خانوادش خارج کنی که اگه همسرتون نباشه دنیا به آخر میرسه. وقتی که مادرش زنگ زده و شما رو تهدید به طلاق کرده، باید یه شخصیت مستقل از خودت نشون بدی، مثلا پاشو برو مسافرت، و به خودت خوش بگذرون.
با این کار هم نشون میدی که شخصیت وابسته ای نداری و بدون دخترشون هم داری خوب زندگی میکنی.
دوم این که کمی آروم میشی و تصمیمات عاقلانه تری میگیری. این که میگی میرم بهش میگم که برو مادرت طلاقت رو بگیره از همین تصمیمات احساسی که باید بتونی کنترلش کنی.
با توجه به اینکه این تاپیک شما خیلی طولانی شده، بهتر یه تاپیک دیگه باز کنید با موضوعی مثل
با خانواده ای که یه داماد توسری خور میخان چه سیاستی رو در پیش بگیرم؟
موفق باشید.