-
سلام آقا مرتضی،
منظورم از رها کردن بیخیال بودنش نیست،شما با وجود پسرتون همیشه یه جورای باید با همسرتون در تماس و رابطه بمونید تا پسر گلتون وجود شما و هم مادرش رو در کنارش داشته باشه،حالا اول هر کدومتون به تنهای و انشالا در آینده سایه جفتتون بالا سرش باشه!!!:203:
من نمیدونم که آیا شما چند وقت یک بار پسرتونو میبینید و آیا همسرتون هم با شما میاد یا تنها با پسرتون بیرون میرید؟! میتونید به طور مثال (البته در کنار گام اول و دوم که خیلی ضروری ومهمه) هر از گاهی سه نفری به پارک برید و به طور غیر مستقیم از همسرتون عذرخواهی کنید،یعنی همسرتون هم باشند رو به پسرتون بکنید و بگید مثلا:
پسرم من مامانی رو خیلی اذیت کردم، درکش نکردم و الان که دیگه ندارمش و تو در کنارم نیستی که هر روز و لحظه به لحظه بزرگ شدنتو ببینم خیلی غضه میخورم ولی چه کنم که تقصیر. ندونم کارهام بود...
یا دفعه بعدش یه جور دیگه به طور غیر مستقیم با کلماتی که بار عاطفی بالای داشته باشند ازشون ( غیر مستقیم) معذرت بخواه! به پسرت رو کن و بگو بابای قدر این زندگی رو ندوست، بگو چقدر خوبه که مامانی همیشه پیشته، خوش به حالت که تو رو گردش میبره,تو قدر مامان رو بدون و به حرفاش گوش بده...
فعلا در کنار گام اول و دوم میتونید یک جلسه به این حالت از خانومتون معذرت خواهی کنید و از کلماتی استفاده کنید که بار عاطفی بالای داشته باشه( من متاسفانه زیاد فارسیم قوی نیست چون تو آلمان بزرگ شدم تازه یک ساله که دارم رو فارسیم کار میکنم،ببخشید منو) باید بهشون بفهمونید که شما مهارت کافی تو مدیریت زندگی نداشتید و الان خیلی پشیمونید و میدونیدم که واسه جبرانش خیلی دیر شده و اون زندگی راه برگشتی نداره،خیلی متاسفید که درکش نکردید و به احساسش بی توجه بودید،البته اینها رو در مراحل بعد با هم قدم به قدم جلو میریم فعلا هنوز رو گام اول و دوم هستیم و صرفا اون ملاقات در پارک...
ازتون هم میخوام تاپیک اگر بال داشتم رو حتماً با دقت کامل بخونید و حتماً نوت برداری کنید و از مشاوره دوستان که در این تاپیک به بالهای صداقت کردن توجه کنید! این تاپیک رو بالهای صداقت تو همون موقع که از همسرشون جدا بودن نوشتند، خیلی بیقراری میکردن ولی با کمک مدیر عزیز و دوستان تونستند از اون وابستگی که به همسرشون داشتند کم کنند،تونستند اون دوران تلخ جدای رو با برنامه ریزی و کنترل روی احساساتشون و زندگیشون به بهترین شکل و در آرامش بگذرونند تا دوباره به آغوش شیرین زندگی سه نفره برگشتند:43:
http://www.hamdardi.net/thread-8891.html
انشالا شما هم با پشتکار و رفتار درست به نتیجه مطلوب میرسید و یادتون باشه،یاد خدا و امید و توکل به خدارو هیچوقت فراموش نکنید،خودتونو تا جای که میتونید به خدا نزدیک کنید تا انشالا هر چه صلاحتونه بهتون بده:203:
-
با تشکر از سوده عزیز که همراه همیشگی منه! .
فقط خواستم بگم زوم کردم روی تاپیکهای معرفی شده و نوت برداری! :325:
اصولا خودم و به هیچ چیزی زیاد دلبسته نمیکنم. وقتی باهاش سر و کار دارم حداکثر تلاشم و برای بهتر کردن رابطه م و دوست داشتن اون چیز یا شخص انجام میدم ولی در عین حال سوپاپ اطمینان از دست دادنش رو هم در جای خودش فعال نگه میدارم، بخاطر همین پتانسیل آرامش زیادی هم برای نبودن هر چیزی در وجودم دارم.
الان هم دوباره نماز و دعاهام و شروع کردم ( از ماه رمضون نمازم و ترک کرده بودم) و توکل کردم به خودش و خدارو شکر ۹۰% بیقراریهام و گذاشتم کنار و دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم!
همیشه این شعر توی ذهنم هست بخاطر همین ( گوش شیطون کَر) توکل بالایی دارم: گر نگهدار من آنست که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
همزمان دارم ایرادهای خودم و لیست میکنم
حالم داره از خودم بهم میخوره .... :97:
سعی میکنم توی پست بعدی لیست سیاهم و بذارم.
- - - Updated - - -
دیشب اس زدم به مامان علیرضا:
- سلام. اگه فردا جای خاصی نمیخواید برید بیام علیرضا رو ببرم بیرون!!!
مامانش:سلام. بیا ببرش ولی لطفا" ( از روز جدایی جملاتش دستوری بوده) در مورد خودمون چیزی بهش توضیح نده خیلی بهم میریزه.
-باشه! من توضیحی ندادم. بیقراری میکنه و میگه میخوام پیشت بمونم، منم مجبورم یجوری قانعش کنم که بهتره پیش مامانش باشه . و خدارو شکر قبول میکنه! اگه بنظرت کمتر منو ببینه براش بهتره من حرفی ندارم. تحمل میکنم!!! هفته ای یه بار میرم مهد میبرمش بیرون! همونجا هم میبرم تحویلش میدم که خودت بری دنبالش! ( البته موقع برگردوندنش یه جوری میبرمش که با هم چشم تو چشم بشیم)
مامانش: به نظرم اگه یه روز رو تعیین کنی دیگه فکر نمیکنه هروقت رفتار زشتی بکنه سریع میاد اونطرف...
و ان شاءا... براش بهتره. ( چون من گفته بودم هر وقت دوست داشته باشم میام میبرمش و تو هم حق اعتراض نداری)
نظر دوستان چیه؟ دیالوگم چطور بوده؟ الان چی بگم بهتره؟؟؟
-
سلام برادر
میخواستم بگم که توی سخنرانی کلید مرد برای تربیت پسرها باید پدرشون بالا سرشون باشه تا مرد بار بیان ...نترس باشن
بلعکس اگه کنار مادر پرورش پیدا کنن .......
اگه شما کمتر به پسرتون سر بزنید چون مامانش دوست نداره....... ظلم بزرگی به پسرتون کردین
در مورد اینکه پسرتون بهم میریزه وبرای روحیش خوب نیس.....این فکرا رو باید قبل از طلاق میکردن .....نه حالا
چون خواه نا خواه روحیه و شخصیت بچه طلاق تحت تاثیر قرار میگیره
ای کاش این جدایی هرچه سریعتر تموم بشه و پسرتون از هر دو نعمت پدر و مادر بهره مند بشه ...:203:
-
سلام دوباره به همه دوستای عزیز و مهربون
این چند روزه با راهنمایی دوستای عزیز و خوندن چند باره تاپیکهایی که معرفی کردید ( مخصوصا تاپیک سوده عزیز ) یجورایی تازه متوجه شدم که وقتی میگید پذیرش ، تغییر ، صبر و ... منظور چیه !!!
خدارو شکر بیقراریها و مرثیه سراییهای احساسیم و ریختم دور و الان دوباره دارم آرامشم رو توی نماز پیدا میکنم ...
من از زمان ازدواجم خیلی چیزا رو کنار گذاشتم و با همسرم پا به پا شده بودم ( نماز و روزه های مستحبی ، زیارت و کلاسهای اخلاق و .. خلاصه هرکاری که همسرم دوست داشت باهمدیگه انجام میدادیم و واقعا لذت میبردیم ... ) خیلی زندگی خوب و آرومی داشتیم ، همه حسرت ما رو میخوردن و الانم واقعا هیچکسی باور نمیکنه که ما دیگه باهم نیستیم ... همه میگن شوخی میکنید !!!!
ولی متاسفانه شده و فعلا هم هیچکاری بغیر از توکل و تغییر ازم بر نمیاد ... تصمیم گرفتم واقعا خودم و تغییر بدم و خوبیهایی که داشتم و توی این چند سال از دست دادم و به بدی و ضعف تبدیلشون کرده بودم و دوباره احیا کنم و به امید خدا دوباره بشم همون مرتضای سالهای اول زندگی مشترکمون ! البته میدونم که همون موقع هم خیلی کم و کاستی و ناپختگی توی رفتار و شخصیتم داشتم و الان میخوام اونها رو هم تغییر بدم ( به امید خدا )
قرار بود ایرادهایی که توی خودم پیدا میکنم و اینجا بنویسم که جلوی چشمم باشه و دوستان هم هر راهکاری که بتونه کمکم کنه به نخو اسن تغییرشون بدم رو بگید که بکار بگیرم و همچنین برام دعا کنید که پیشتون روسفید بشم .
1- اولین اشتباه "از روز نامزدی بطور کلی خودم و به سمت خانواده همسر سابقم کشیدم و این باعث رنجش خانوادم مخصوصا پدرم شد و بالطبع گاهی اوقات بعضی رفتارها و یا حرفهای پدرم که همسرم و ناراخت میکرد در نتیجه غرور و حاضر جوابی همسرم نسبت به خانوادم و رنجش من از همسرم بخاطر بی اخترامی به خانوادم ( الان متوجه شدم که کاملا منفعلانه رفتار میکردم و وظیفه خودم بوده که این روابط رو مدیریت کنم .. )
2- اوایل چیزی نمیگفتم و فقط خوبیها رو میدیدم و اگر کاستی ای هم بود واقعا به چشمم نمیومد . وقتی همسر سابقم از روی خوبیش و همچنین بخاطر خودم ازم خواست که اگه ایرادی داشت بهش بگم منم از روی صداقت و همچنین بی تجربگی و بی مهارتی روراست هرچیزی که میدیدم بهش میگفتم ... ولی بعد از چند سال خسته شد و میگفت تو همش از من ایراد میگیری !!!:54:
3- بلد نبودم از خوبیهاش تعریف کنم اگر هم میگفتم در حد یک جمله کوتاه بود .
4- من همیشه به نظر دیگران احترام میذارم و و گوش میکنم ، اگر هم با نظر خودم هماهنگ نباشه اعتراضی نمیکنم ولی در نهایت کار خودم رو انجام میدم .ولی متاسفانه در برابر همسرم اینجوری نبودم و همون اول میگفتم خودم میدونم باید چیکار کنم ! و طرز فکرم این بود که همسرم نباید ناراحت بشه
- - - Updated - - -
5- وقتی توی ذهنم تصمیمی رو میگیرم یجورایی به اون تصمیم دل میبندم و خلی کم پیش میاد که نظرم و عوض کنم . و گر هم جایی دوست داشتم تصمیمی رو عوض کنم دوست ندارم کسی بهم اعتراض کنه . کمالگرایی ، خودخواهی )
6- قبلنا از هیچکس توقعی نداشتم و بخاطر دل خودم هرکاری از دستم بر میومد برای هر کسی که میتونستم انجام میدادم ولی اخیرا یه کم پر توقع شدم و دلم جبران میخواد .. البته اینم نه در برابر همه از بعضی ها انتضار دارم ( متوقع شدم )
7-وقتی کاری قراره انجام بشه توقع دارم که حتما و بموقع انجام بشه البته بازهم مثل اکثر ایرادهام بیشتر در مقابل همسرم اینجوری ام ( کمالگرایی)
8- وقتی تاپیک خوبهایی که از زندگی لذت نمیبرند رو خوندم فهمیدم که شخصیت آرمانگرا و کمالگرایی دارم ( البته اگه غرور به حساب نیاد بیشتر خصوصیات خوبش رو دارم و ویژگیهای منفیش و توی خودم کمتر پیدا کردم )
9- از بی نظمی بدم میاد ( بازم بیشتر در مقابل همسرم )
10- نمیتونم حرف دلم رو با گفتارم بیان کنم ( چه خوشحالی باشه چه ناراحتی ) یعنی نمیتونم احساسم و توصیف کنم
11- صبرم خیلی کم شده ( توی فامیل به صبوری مشهور بودم )
12- چون همسرم بالغ و تحصیلکرده بود توقع داشتم که هیچوقت اشتباهی ازش سر نزنه
13- چون محجبه س و خیلی با وقار بی احتیاطی توی کتم نمیرفت و همیشه میگفتم یا کاملا با حجاب باش یا چادرت و بذار کنار که خیال جفتمون راحت بشه ( برای خودم قانون همه یا هیچ الکی زیاد درست کرده بودم )
14- چون سعی میکنم کارم و بنحو احسن انجام بدم عموما معذرت خواهی بلد نیستم و بنظر خودم کارم درست بوده
15-همیشه توی بحثهامون دنبال مقصر میگشتم و نظرم این بود که کسی که جرقه بخث رو زده مقصر تمام و کماله .
16- توقع داشتم مثل خودم حرف دیگران برای همسرم هم بی معنی باشه و به همین خاطر وقتی از حرف یا کار کسی ناراحت میشد منم از دستش ناراحت میشدم و هیچوقت ازش پشتیبانی نمیکردم . میگفتم هر کسی خودش برای خودش احترام میخره ... میگفتم چرا کسی به من بی احترامی نمیکنه و منو ناراحت نمیکنه ....
17- اکثرا خواسته هام و به همسرم نگفتم و تزم این بود که خودش باد بدونه من چی میخوام و چه کارهایی رو باید بکنه و چه کارهایی رو نباید بکنه ...
18- اکثرا کاستی ها به چشمم میاد و نظرم این بود که مثلا محل کار جای کار کردنه ، کسی که کار میکنه ( حالا گیریم که بیشتر از حد ) که به چشم نمیاد ! و فقط کسی که کار نکنه یا کم کاری کنه توی چشمه !!! بخاطر همین زیاد ایراد میگرفتم ...
19- زودرنج شدم و همش فکر میکردم همسرم فلان کار و کرد که منو اذیت کنه یا تلافی فلان کارم و دربیاره
20-به هیچ عنوان دوست ندارم تحت سلطه همسرم باشم
21- روحیه انتقاد پذیری کمی داشتم ولی الان قبول کردم که همه اشتباه میکنن و جایز الخطا هستن ...
22- عشق و محبتم و کم ابراز میکردم و میگفتم همسرم باید از کارام بفهمه که چقدر برام عزیزه و چقدر دوستش دارم ...
23- وقتی که از دست همسرم به هر دلیلی ناراحت بودم دیگه محبتهاش و دلجویی هاش به چشمم نمیومد و همش فکر میکردم داره با من لج میکنه یا میخواد ماست مالی کنه و سرم شیره بماله و بخاطر خودشیرینی جلوی دیگران داره این کارهارو میکنه ...
.
.
.
حالا فهمیدید چرا توی پست قبلی نوشتم حالم داره از خودم بهم میخوره ؟ تازه اینها فکر کنم نصف ایرادهام هم نباشه ...
تازه میفهمم چه آدم غیر قابل تحملی بودم ... از دوستان و اساتید خواهش میکنم کمکم کنید که ایرادهام و به نقطه قوت تبدیل کنم ... هر سوالی هم که بنظرتون لازمه بپرسید ، صادقانه جواب میدم چون تازه به خودم اومدم و میخوام خودم و درست کنم .....منتظر نظرات سازنده تون هستم یا علی ...
-
سلام
تبریک میگم بهتون...شما یه گام مثبت به جلو رفتید...فعلا توی همین مسیر برید جلو
مطمن باشید موفق میشید...فقط بهتون بگم کم آوردن ودرجازدن توی کارمون نیست ها...پس صبور باشیدوادامه بدید
موردهایی که نوشتید میتونه هرزنی روخسته کنه!اما حتما ویژگی های مثبت زیادی هم دارید پس حواستون باشه خودتون روله نکنید!!
درموردشماره 2و3
من خودم ازاین رفتارهمسرم رنج میبرم!!وواقعا خیلی خیلی سخته...اینکه خوبی ههای آدم به چشم نیاد اما کوچکترین اشتباه کوبیده بشهتوی سرت!!
شما باید خوبی های طرف مقابل روببنید اینه که ارتباطهاروقوی میکنه وصمیمیت ایجاد میکنه.
ایراد گرفتن حتی ازچیزهای خیلی کوچیک مثه گردگیری خونه یاتاکردن لباسها وخیلی چیزهای دیگه واقعا انرژی واعصاب ازآدم میگیره!!
مورد17واقعا میتونه زندگی هارونابود کنه!!!زندگی مشترک یعنی بیان خواسته ها وبرآورده کردن نیازهای همدیگه!!!اگه این رعایت بشه هیچ زن وشوهری توی دنیا باهم مشکل ندارن!!!
بقیه موارد هم بیشتربه شخصیت کمالگرا میخوره که خودتون میذونید ...لینکهایی که واسه راهکارکمالگرایی هست روهم بخونید وعمل کنید
به قول خاله قزی که همیشه حرف حناب مدیررومیزنه:
تغییرات دربسترزمان به وجود میاد...
پس به خودتون زمان بدید
-
از همه دوستای عزیز ممنونم که پیگیر تاپیک من هستید و پستهام و میخونید و نظرتون رو مینویسید.
پاییزه عزیز از راهنمایی شما هم ممنونم. نمیدونم این ویژگی خوب محسوب میشه یا بد؟! من هر کاری رو شروع کنم تا به انتها نرسونم ولش نمیکنم و یجوری انجامش میدم که خودم آخرش به خودم بگم " دستت درد نکنه " واگه ادامه اون کار هم از سودم کم کنه هم برام مهم نیست، تموم کردنش مهمه ...
بهتون قول میدم کوچکترین عقب نشینی ای هم نکنم! چون اینجا بحث سود نیست! اینجا پای زندگیم و عشقم و پسرم در میونه
فقط از دوستای گلم خواهش میکنم هوام و داشته باشید و تنهام نذارید تا بتونم با راهنمایی های شما و استفاده از تجربیاتتون به بهترین نحو زمینه رو برای هرچه بهتر ساختن مسیر آینده زندگیم آماده کنم.
راستش فردا ( جمعه) سالگرد عقدمونه! بنظرتون چیکار کنم؟ کادو بگیرم یا نه؟ ( البته برای روز مادر یه کادوی کوچولو گرفتم و کردم و چون حدس میزدم که ازم قبول نکنه :47: خودکار و دادم دست پسرمون و خودم دستش و گرفتم و روی کادو باهم نوشتیم " مامان جونم روزت مبارک "
وقتی رسیدیم دم درخونه، خدارو شکر اف اف خراب بود و خانومم مجبور شد بیاد پایین و در و باز کنه ... تا در و باز کرد علیرضا پرید جلو و بهش گفت "مامان روزت مبارک " اونم کلی خوشحال شد و پسرمون بغل کرد و بوسید. منم خداحافظی کردم و برگشتم.
بنظرتون الان چیکار کنم؟ اصلا لازمه که سالگرد عقدمون و بهش تبریک بگم یا الان ناراحت میشه!؟!؟!؟
-
الان چون ایشون همسرتون نیستند تبریک شما یه جور انحصار طلبی به حساب می یاد و شکل خوبی نداره می تونید با یه اس ام اس متنی مبنی براینکه چقدر ناراحتید از اینکه چنین روزی شما رایاد بهترین خاطرات زندگی تون می ندازه اما ایشون در کنارتون نیستند تا بهترین و زیبا ترین تبریک ها را نثارشون کنید .
مطمئنا جملات بهتری خودتون پیدا خواهید کرد.
-
یه پیام فرستادم واسه همسر سابقم با این متن:
قلبم داره توی سینه م سنگینی میکنه!!! :47: امروز سالگرد بهترین روز عمر منه ،اولین باری که تونستم دستت و توی دستم بگیرم و مستقیم توی چشمات نگاه کنم! ولی قدرش و ندونستم و با بی مهارتی و غرور بیجا تورو رنجوندم و از خودم دور کردم. نمیدونی الان چه حالی دارم!!!! امروز روزیه که باید مثل همه مناسبتهامون یه کیک کوچولو و یه شاخه گل میخریدم و میومدم خونمون و سه نفری باهم سالگرد یکی شدنمون و جشن میگرفتیم .... ولی الان تو کجا و من کجا ؟؟؟؟؟ حسرت میخورم که لیاقت دل بزرگت و نداشتم و نمیتونم حتی بهت تبریک بگم.....
فقط اینو میگم که قلب من از همونروز بنام تو خورده، تا روز آخر عمرمم بنام تو میمونه ... بهترینم!!!
به امید روزی که دلم لایق دلت بشه دارم تمام تلاشم و میکنم ....
"بی نهایت " عزیز ممنونم از راهنمایی ای که کردید! از همه دوستان هم تشکر میکنم ...
-
وای حرکت پسرتونو خیلی دوس داشتم عزیززززززززم
مطمئنم پسمر مهربونتون دوباره شمارو بهم میرسونه
ای کاش ما پدر مادرها خودمونو در برابر بچه ای که خودمون به این دنیادعوتش کردیم مسئول میدونستیم
کاشکی میدونستیم ما تا زمانی میتونیم به خودمون و زندگیمون و علایقمون فکر کنیم که پای بچه ای وسط نباشه وقتی خدا یه فرشته از اسمون برامون فرستاد دیگه ما متعلق به خودمون نیستیم
کاشکی هیچ بچه ای پدر مادرش از هم جدا نباشن
از ته ته ته ته قلبم ارزو میکنم هرچه زودتردوباره دل پسرتون شاد شه وپسرتون با یه دستش دست شمارو بگیره با یه دست دیگش دست مامانش
پیامی که به همسرتون دادین بیست بود مطمئنم الان خانومتون خیلی خوشحاله ته دلش
همین جوری ادامه بدین ان شالله دعای من واسه پسرتون براورده میشه
-
:104::72: پست تبریک
...............
مرتضی جان موفقیت در اراده توست و لطف الهی همراهت ..
1 . نامه کتبی بهش بده ... وقتی میری دنبال فرزندت ... بذار هنگام گرفتن نامه کل نامه رو تو چشمات بخونه ....
2. شخص ثالثی از خانواده ها و دوستان نزدیک انتخاب کن تا تو گوشش نی نامه بخونه ...
3. خودتو برای یه رستورانی یه کافی شاپی آلاچیقی جایی آماده کن .... به همراه یه هدیه کوچک .....
4. خودتو برای یه خواستگاری رسمی آماده کن .......
5. نمیدونم اهل صیاحت و زیارت هستی یانه ؟ ولی خودتو برای یه مسافرت سه تایی آماده کن... مشهد. کیش . خارجه ....
عذر میخوام نباید پست بذارم ولی چون خواهرم سوده:72: گرفتار شد من جای ایشون پست گذاشتم ..... موفق باشی.....