چکامه عزیز این مطلب رو هم بخونی بد نیست، الینای عزیز نوشتن..
20 نکته برای ارتباط موفق
نمایش نسخه قابل چاپ
چکامه عزیز این مطلب رو هم بخونی بد نیست، الینای عزیز نوشتن..
20 نکته برای ارتباط موفق
سلام عزیزم
تو تلاش خودتو برای برگردوندن زندگیت کردی برای یک مدت طولانی ازش دوری کن و بهش بگو می دونم به خاطر بدبینیهام از من زده شدی ولی یک فرصت دیگه ازت می خوام من می رم وازت یک مدتی دوری می کنم تو این مدت فکراتو بکن اگر تصمیمت عوض شد برگرد تا جبران اشتباهات گذشته رو بکنم . زیاد بهش آویزون نشو. بزار بیشتر فکر کنه. یا علی
من هر شب که می خوابم برای همتون دعا می کنم. امیدوارم خدا کمکمون کنه.
چکامه عزیزم وقتی موضوع شمارو میخونم و صبرو استقامتت رو میبینم از خودم و مشکلی که دارم خجالت میکشم به خودت افتخار کن واقعا کمتر کسی میتونه جای شما باشه ولی همزمان با تلاشی که برای زندگیت میکنی سعی کن با منطق به آیندتت فکر کنی پیشنهادی که یه مشاور به من دادو واست میگم اگه صلاح دیدی عملی کن برا خودت یه تاریخی مشخص کن مثلن بگو من تا 2 ماه دیگه هم تلاشمو میکنم واین موضوع رو هم طی یه نشست به شوهرت اعلام کن بهش بگو عزیزم من طی این مدت که زمان کمی هم نبوده تمام تلاشه خودمو کردم و نتیجه ای هم نگرفتم البته لحنت طوری نباشه که فکر کنه داری منت روش میزاری با همون روشی که خودت بلدی بگو دیگه نمیخام بیشتر از این مانع زندگیت بشم بالاخره شاید تو هم دوست داشته باشی اونجور که دوست داری زندگی کنی بگو من یه فرصت 2 ماهه دیگه به هردومون میدم اگه تو این مدت تونستیم از نو زندگیمونو بسازیم که خداروشکر اگر نه نخاستی خب دیگه منم این واقعیتو قبول میکنم و از زندگیت میرم بیرون . عزیزم فکر کنم اینجوری یه چیزایی روشن بشه اگه واقعا میلی به ادامه این زندگی داشته باشه از خودش یه حرکتی نشون میده اگرم که نه اون موقع تو دیگه تمام تلاشتو کردیو هیچ عذاب وجدانی هم نداری درستهه اولش خیلی سخته ولی بخدا به این عذابش می ارزه بابا مگه ماا جماعت خانوم چه گناهی کردیم که باید تا آخر عمر بسوزیمو بسازیم . چکامه گلم بازم میگم این فقط یه پیشنهاد از طرف خاهره کوچیکه ولی مگه ما آدم نیستیم مگه چند سال میتونیم عمر کنیم که هیچ لذتی هم ازش نبریم عزیزم میدونم دل کندن از یه زندگی خیلی سخته من که فقط 3 ماه عقد بودم هنوزم نتونستم فراموش کنم حالا شما که چند سال داری زندگی میکنی ولی عزیزم بازی روزگاره دیگه نمیشه کاریش کرده به پیشنهادم فکر کن گلم اگه دوستانم تایید کردن عملیش کن شاید فرجی بشه .
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
دوستاي گلم مرصي از پيغاماتون.nafas جان مسئله اينجاست که اون هيچ تمايلي به درست کردن اين زندگي نداره.يعني نميخواد که درست بشه.و من مي بينم که فقط داره با زندگي من بازي ميشه.من توان طلاق گرفتن ندارم.به خدا دوسش دارم.ميدونم که دنياي بعداز طلاق خيلي بده.حداقل براي خانوما خيلي بدتره.اون چيزي رو از دست نميده.به قول خودش که ميگه علاقه اي به من نداره.پس اين مسئله براش حل شده .توي خونه خودش هم که زندگيشو ادامه ميده و از خانواده اش جدا زندگي ميکنه.ولي من چي.بدون هيچ پشتوانه توي اين جو خرابي که براي خانوماي مطلقه هست بايد چيکار کنم.خونه پدرم که براي زندگي نميرم.نميتونم.براي کسي که چند سال مستقل بوده خيلي سخته که دوباره برگرده خونه پدرش.حداقل من نميتونم.با پدرم هم در اين رابطه صحبت کردم و متقاعدش کردم که بايد جدا از شما زندگي کنم.ميدونين اون تنهائيه من آزار ميده.تنهائيه بعد از جدائي.نميدونم ميتونين درک کنين يا نه.اصلا نميتونم فکرشو بکنم که همسرم کسي که انگار جزئي از اعضاي بدنمه دارم ازدستش ميدم اونم سر چيزي که ميشه درستش کرد و اون نميخواد.اينه که عذابم ميده.به جرات ميتونم بگم که مرگ مامانم اونقدر برام سخت نبود که اين جدائي برام سخته.از طرف ديگه خونه اي که ما الان داريم توش زندگي ميکنيم براي خودمونه ولي هنوز به نام پدر همسرمه.با اين وضعيتي هم که توي اين مدت ما داشتيم حس ميکنم اوناهم مخصوصا فعلا خونه رو بنام همسرم نميکنن چون بابت مهريه ميترسن.مهريه من 1000 تا سکه اس.بابت طلاق هم همسرم بهم گفت که من از خودم چيزي ندارم و ميتونم ماهي يه سکه بهت بدم.راستش منم آدمي نيستم که اهل مهريه اجرا گذاشتنو و زندان انداختن باشم.من دوسش دارم.اگر هم دوسش نداشتم باز هم اينکارو نميکردم.از طرفي هم دارم ميبينم که فقط من دارم اين وسط ضرر ميکنم.همسرم که توي خونه خودش زندگيشو ميکنه و مهمتر از همه اينه که يه مرده و مشکلات منو نداره ولي من چي.بدون هيچ پشتوانه.هميشه يادمه مامانم ميگفت يه پس اندازي رو بايد براي خودت داشته باشي ولي من هيچوقت گوش نکردم.همه چيزم براي همسرم رو بود.البته اونم با من اينطوري بود.همه طلاهامو فروختم بخاطر خريد همين خونه و حالا خيلي راحت توي روي من وا ميسته و ميگه من از خودم هيچي ندارم.اين خونه مال پدرمه.دلم براي خودم و براي دلسوزيهاي بي مورد خودم ميسوزه.با تمام اين حرفها هنوزم دلم ميخواد اميدوار باشم.نميخوام به جدائي فکر کنم.من زندگيمو دوست دارم.ولي همسرم خيلي دلمو شيکوند.خيلي زياد.الان که دارم اينارو مينويسم يه بغضي گلومو گرفته.خيلي سردرگمم.خيلي.توروخدا واسم دعا کنين.
از مشاور محترم سايت ميخوام اگه امکان داره جواب پست من رو هم بدن.خيلي منتظر ايشون هستم.
چکامه جان فکر میکنی اگه اون دوباره بشه مثل اولش تو هم میشی مثل قبل؟
فکر میکنی اون موقع بتونی از بدیهایی که در حقت کرده بگذری؟
من که پاک گیج شدم چکامه جون اگه نمیخوای جدا شی و اینقد بش وابسته ای چرا وقتی بت گفته از هم دور باشیم قبول کردی از اون خونه بری بیرون اینکار تو باعت شده در نبود تو آزادی بیشتری حس کنه و به نبودت بیشتر عادت کنه هر چی که اون میگه که نباید شما چشم بگی اولا که چه حرف بی حسابی زدی که بخوای بابتش اینقدر اذیتت کنه ؟؟؟اگه مساله فقط گیر دادن شما به تماسها و حساسیت شما به روابط خارج از خونه بوده که این مساله حق شماست و اشتباه شماست اگه از حقتون بگذرین اون اصلا اجازه نداشته که بخواد با کسی جز شما ارتباط حتی یه کم صمیمانه داشته باشه شاید روش اعتراضت درست نبوده ولی حرفت که بی حساب نیست..اگه مشکل چبزی دیگست که دلیل شده شما اینقدر احساس گناه و تقصیر کنین<کما اینکه شما همیشه طوری حرف میزنین که برداشت طرف مقابل شما این باشه که توی این چند سال شما اصلا خوبی نداشتین!!!!!همش به این اقای مظلوم ظلم کردین!!!!یعنی شما شمر بودین و او امام حسین!!!!>نه من که هیچکس اینو نمیپذیره عزیزم ما همه میدونیم شما یه زنی که شوهرت رو دوست دارین پس مسلما تو این مدت براش خیلی کارا کردین.بنابراین نمیدونم چه اصراری دارین که هی خودتونو گناهکار جلوه بدین و سرزنش کنین.یه کم واقع بین باشید اگر شما زن بدی بودید پس خانواده شوهرتان شما را دوست نداشتند!!!و شما پس اندازتان را خرج خانه ای که در ان سهمی نداشتید نمیکردید!!!!!فقط میماند یک مساله و اون اینه که شما عاشقید و این عشق چشم شما را روی واقعات بسته شما کورید و جز شوهرتان نه چیزی را می بینید نه میخواهید انقدر که این وسط خودتان را از یاد برده اید!!! و اجازه میدهید با شما رفتاری شود که کمتر کسی زیر بار آن میرود.الان شما 2 راه دارید یا شوهرتان را تحت هرشرایطی میخواهید هر چند که او به این رفتار ادامه دهد و چه بسا که اوضاع از این هم بدتر شود چون ظاهرا ایشان به شما به چشم یک زن آویزان نگاه میکنند یا بروید دنبال کارتان و بی خیالش شوید.اگر راه اول انتخاب شما باشد که تا الان هم بوده نیاز به 2 اصل اساسی دارد اول گذشت زمان حداقل اندازه ای که این چند سال بد کردن های شما!!!؟؟؟؟که توش کلی شک هست را بپوشاند.دوم عنصر صبوری و تحمل فوق العاده شما پس دیگه به چرا اینطوری بام رفتار میکنه و چرا وچرا کار نداشته باشید فقط صبر و توکل و حرکت به سمت مسیری که انتخاب کرده اید..اما اگر راه دوم را بروید باید خودتان را برای مشکلاتش هم آماده کنید تا اذیت نشویدخیلی در ضمن از الان به طلاق فکر نکنید حتی اگر جدا شوید اون دیگه آخرین ایستکاست!!.در ضمن برای بدست اوردن شوهرتان لازم نیست حتما راه اول را بروید هر دو راه ممکن است شما را کمک کند ولی نه بدون گذشت زمان.عزیزم خیلی حرف زدم ولی من نگرانتم ما رو بی خبر نذار.به جای کتابای خارجی یه کم قرآن بخون ارومت میکنه و شایدم دیدتو عوض کنه.
f-z عزيزم مرصي از راهنماييت.تو راست ميگي.نميدونم چرا بي جهت اينقدراحساس گناه ميکنم.ميدوني همش به خودم ميگم چکامه چرا اون موقع اين آگاهيهاي الانتو نداشتي.به خدا همش از روي ناآگاهي و البته دوست داشتن زياد بود.ميدونم که حقم نيست که اينطوري باهام رفتار بشه.به خدا ديگه قاتي کردم.
چکامه عزیز....
واقعا حق با شماست، چون دل کندن خیلی سخته، اما یه سوال ازت دارم خوب روش فکر کن..
دو نفر هستن، هر دو یک کسی رو از دست دادن،
1-من کسی رو از دست دادم که هیچ احساسی نسبت به من نداشت
2- من کسی رو از دست دادم که خیلی دوستم داشت
به نظرت کدوم یکی بیشتر ضرر می کنن؟ انسان عاقل جلوی ضررو می گیره، پس نگران نباش، کاری کن همسرت جلوی ضرر کردنش رو بگیره.
:72: