-
والا چه عرض کنم!!! من خودم از اینکه توی پستهام شما رو به آرامش و احترام دعوت کردم فقط یک قصد داشتم اونم اینه که با آرامش میتونید تصمیم های بهتری بگیرید.خدا شاهده من به
خاطر خودتون گفتم نه به خاطر همسرتون، هر چی ضربه خوردید و هر چی ضربه زدید از تفکرات اشتباهتون در مورد آدما بوده. دوست ندارم در مورد همسرتون و طلاقتون حرفی بزنم.
واقعا ناراحتم بابت شرایط حاضرتون.
سعی کنید جذبه ی مردانگیتون رو هم حفظ کنید ولی اون ادادهای سابق که اینجا تو پست هاتون مشاهده میشه رو خواهشا در نیارید. این تفکر صاحب همسرتون بودن و آزاد کردن برده ای
به نام زنتون رو هم دور بندازید . قانون تا دم در خونه اس برادر من تو خونه نیست . تو خونه قانون دیگه ای برقراره. اگه زنتون متعلق به شما بود و طبق دین اسلام باید مطیع و فرماندار بود
و در واقع برده ای بود که در مقابل شما باید سجده میکرد و شما اختیار دارید که آزادش کنید یا در اسارت نگهش دارید که اون همه غر نمیزد مغزتون رو بخوره دیگه الان با یه اشاره باید می
اومد با شما!!! باید خونه تون رو میزد به نامتون و حق نداشت حرفی بزنه که!!! ببخشید من پست های قبلیتون رو خوندم و واقعا این آدم شناسی شما و موقعیت شناسیتون حرصمو در آورد.
تاکید میکنم من واقعا طرف همسرتون رو نمیگیرم یا حس همزاد پنداری و یا هر چی فکر کنید رو ندارم از مشکلی حرف میزنم که اکثر تحصیل کرده های خوب دچارشن ولی برو تو کف بازار طرف
چهار کلاس سواد نداره ولی بیا ببین چه میکنه. قطعا دلیلش اینه که یاد گرفته چه جوری با هر کسی رفتار کنه.
میدونید یکی از بزرگترین درسایی که باید تو زندگی یاد میگرفتید و یاد نگرفتید رد کردن این اصل هست که با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنن!!!
این اصل همیشه درست نیست. درسترین اصل اینه که با دیگران چنان رفتار کن که اون دوست داره تا از این طریق مجبورش کنی با تو رفتار دلخواهت رو داشته باشه.
یعنی یاد بگیرید که فکر کنید دیگران مثل شما فکر نمیکنند.
ببخشید بی ربط بود به پست اخیرتون ولی وظیفه داشتم که این توصیه رو بهتون بکنم.
-
بعد از یک فرایند چانه زنی خسته کننده ، خانومم رو از گرفتن سفته منصرف کردم !!
روز 2 شنبه بعد از ظهر و بعد از آخرین امتحانش میرم دانشگاهش که چند ساعتی رو با هم باشیم . شرایط داره کم کم آرام میشه و تحت کنترل در میاد . چند تماس آخرمون بدون تنش و دوستانه بوده و لحن خانومم شبیه به روزهایی شده که در اون 6 سال با هم خوب بودیم . . .
در ملاقات حضوری به توصیه دوستان عمل می کنم و نتیجه رو هم اینجا میزارم .
شاید به نظر شما عجیب باشه ، ولی واقعاً من شناخت درستی از فضای فکری خانومم و احساساتش نداشتم . یعنی کاربر عزیز شکوه درست متوجه شده ! در این مدتی هم که گوشیش رو جواب نمیداد یا ناسازگاری شدید می کرد ، اگر توصیه های خوب دوستان مثل شیدا و واحد نبود من دچار مشکل میشدم . حداقلش این بود که بجای یکی دو هفته ، یکی دو ماه طول میکشید تا وضعیت رو مقداری بهبود بدم . به همین دلیل از کمک و همکاری دوستان صمیمانه تشکر می کنم .
-
به نام خدا
سلام
آقا بهزاد مدتهاست میخوام مشارکتی توی تاپیک هات داشته باشم تا شاید کمکی کرده باشم ، اما موانعی برام پیش میومد که نمیتونستم بیام.
.
در مورد مشکل بوجود آمده خیلی میتونیم با هم حرف بزنیم تا شاید بشه این سازه شش ساله رو مقاوم سازی کرد و ستونهاش رو تقویت کرد تا هم از ریزش حال حاضر جلو گیری بشه و هم برای افزایش طبقاتش در آینده پیش بینی لازم انجام شده باشه. اما با توجه به اینکه تعداد پستهای تاپیکت هم زیاد شده ، فعلا به یکسری نکات اکتفا میکنم. انشاء ا... که کمکی برات باشه.
.
1- به نظر میاد "دستگاه سرزنش یاب " هر دوی شما زن و شوهر به شدت به صدا در اومده. کوچکترین حرکتی از طرف مقابل ، باعث صدا کردن اون دستگاه برای هر کدومتون شده. اولین هدف گذاریت باید روی این مسئله باشه. یعنی هم دستگاه خودت رو در کنترل بگیری و هم دستگاه همسرت رو تحریک نکنی.
.
2- برای " بازگرداندن یک اعتماد از دست رفته " باید بسیار با صبر و دانایی رفتار کرد. این یکی از سخت ترین کارهای زندگی مشترکه بسیار بسیار تحمل و درایت میخواهد. اولین قدم " پذیرش مسوولیت " هست ........ بعد از اون نوبت به " پوزش " میرسه ......و در پایان " قول و قرار جدید " برای ممانعت از تکرار .
موفقیت در طی مراحل بالا نیاز به هوش هیجانی بالایی داره . هرچقدر شکست گسل بی اعتمادی عمیق تر باشه ، ترمیمش با متد بالا سخت تره و صبوری بیشتری میخواهد. احتمال زیاد داره که دو سر گسل با تلاش به هم برسند ......اما فروپاشی گسل رو هم هرگز مردود ندان. .......شما فقط تلاش صادقانه داشته باش و نتیجه رو بسپار به خدا همین و بس.
.
اگر خواستی در مورد مطالب بالا بیشتر کسب اطلاع کنی میتونی به فصل یازدهم کتاب : " نه گامی جلوتر ، نه گامی عقب تر ، همسرم! در کنار من باش" تالیف : " جاناتان رابینسون" مراجعه کنی.
.
آرزومند بهروزی و بهزادی شما هستم.
.
در پناه حق.
-
یادمه اقای بهزاد توی یکی از پستاتون می خوندم که همسرتون خیلی تحت تاثیر خانواده شون هستند من توی مشکلاتی که باهمسرم داشتم یک بنده خدایی حرف خیلی قشنگی به من زد ایشون گفتند وظیفه هر زنی وشوهری اینه که دوست ها همنشین های خوبی برای همسرش پیدا کنه شما توی این شیش سال از این موضوع غافل بودید وهمسرتون بافضای فکری اونا باشما رفتار کرد دزدیدن پاسپورت یورش شبانه وکسای که میگند خونه مهریه این تضمین های که همسرتون از شما میخواد از سمت خانوادشون هست به نظر من علاوه برراهکار های که دوستان دادند ایشون باجایی مثل همین همدردی اشنا کنید تا کمی فضای فکری شون رشد کنه وکمی منطقی تر فکر کنند چون از قدیم گفتند یک دست صدا نداره امروز واسه سفته راضی شدند فردا باز از سمت خانواده تحریک میشند یک ماجرای تازه
-
روز ٢ شنبه ساعت ٢ رفتم دانشگاه دنبالش و تا دير وقت با هم بوديم. اوضاع ok بود و ايشون هم تقريباً دوست داره كه سريع به زندگي برگرديم . البته هنوز مقداري ترس و نگراني داره!
به نظر ميرسه مشكل خاصي در برگردوندن ايشون نباشه . خودش كه دوست داره برگرده و نگراني هاش هم تقريباً حل شده ، مادرش هم كه تصميم گيرنده اصلي هست ميخاد دخترش برگرده سر خونه و زندگيش
تنها مساله اينه كه ميگن بايد با چندتا بزرگتر بياي و زنت رو ببري . خوب بزرگترهاي من راضي به بازگشت خانمم نيستن . البته دلايل زيادي هم دارن !
-
اقا بهزاد فکر میکنم از بزرگترها منظورتون پدر مادرتون باشه .اصولا پدر مادر به دلیل علاقه بیش از حدی که به بچه هاشون دارند در بیشتر موارد نمیتونند قضاوت درستی داشته باشند و غالبا طرف مقابل رو مقصر میدونند . حتی اگر اینطور هم نباشه . حالا در این بین اگر شما هم بیشتر تحریکشون کرده باشید و از روی عصبانیت بیشتر تقصیر ها رو پیش اونها انداخته باشید گردن همسرتون و خانواده اش طبیعیه اونها راضی نباشند از اشتی شما . توصیه میکنم سعی کنید سیاست داشته باشید .و با درایت جلو برید . میتونید با فداکاری بیشتر تقصیر ها رو خودتون گردن بگیرید . تا بتونید ذهنیت خانواده تون رو نسبت به همسرتون و خانواده اش ترمیم کنید . و اونها رو راضی کنید . پدر مادر شما هر کاری میکنند هدفشون خوشبختی شماست و فکر نمیکنم با کسی خصومت داشته باشند . اگر اونها بدونند که خوشبختی شما در این کاره حتما دریغ نمیکنند . از اون طرف خانواده همسرتون حق دارند که اینو از شما بخوان . از یه طرف میخوان خواستن شما با تضمین باشه . و از اون طرف هم میخوان ارتباط دو خانواده هم ترمیم بشه و به حالت عادی برگرده . چون اگه اینطور نباشه زندگی شما ممکنه بعدا دوباره اسیب ببینه . پیشنهاد من به شما اینه که نه تنها در این مورد بلکه از این به بعد هم سعی کنید با همکاری و همدلی همسرتون مشکلاتتون رو بین خودتون حل کنید و سعی کنید به خانواده ها کشیده نشه . با سیاست سعی کنید دو خانواده رو در صلح کامل و دوست دار هم نگه دارید . تبعات اون نصیب زندگی شما خواهد بود .
-
سلام دوستان
تقريباً خانوادم نرم شدن تا اجازه بدن يكي از عموهام با من بياد تا بريم خانمم رو بياريم . اين عموم از ماهها پيش گفته بود كه طولاني شدن مساله خانوادگي در شأن ما نيست و بجاي دادگاه كشي بهتره عاقلانه صحبت كنيم . خوب حالا فرصت خوبي براي صحبت بود و به عموم گفتم كه يك برنامه اي بزارن و موضوع رو با پدرم بررسي كنن .
رابطه من و خانومم هم رو به بهبود هست . هر روز همديگه رو ميبينيم و به هم نزديكتر ميشيم . مشكلات و دعواهايي هنوز پيش مياد ولي روند رابطه ، روند خوبي بوده . اگر با عموم رفتيم و خانومم رو برگردونديم ، دوباره اينجا پست ميزارم . راستي خبري از دوستان نبود توي اين مدت و تاپيك من فراموش شده بود!
-
سلام آقا بهزاد. من چند تا سوال برام پیش اومده.
اول اینکه روزهای اول بعد از شبیخون و ماجراهایی که پیش اومد خانم شما تلفنی
از طریق پیامک و .... با شما در تماس بودند ؟ حالتون و می پرسیدند ؟
به نوعی سراغی از شما میگرفتند ؟ اگه اینطور بوده برخورد شما با ایشون چطور بوده
به تماس ها و پیامک هاشون پاسخی میدادین یا اینکه بهشون بی محلی میکردین
و از خودتون طردش کرده بودین ؟
دوم اینکه خود خانومتون از احساساتش با شما صحبت کرد و گفت که میترسه به زندگی
با شما برگرده و مثل 6 سال گذشته رفتار مناسبی با ایشون نداشته باشید ؟
باید بگم که اگه ایشون خودشون این حرفارو به شما زدن این ها نشونه ی خوبی
میتونه باشه . چون در میان گذاشتن این احساسات با شما خودش یه جور نقطه ی
امید برای بازگشت خانومتون هست.
سوم اینکه شما نوشتین که به هیچ وجه نمیتونید همسرتون و آزاد کنید تا به رابطه و زندگی جدیدی فکر کنه ، پس چطور در طول زندگیتون با ایشون مدام از جدایی حرف میزدید و ایشون و تهدید به طلاق میکردید و حتی چند دفعه هم همسرتون رو پیش خونواده ش گذاشتید و گفتید که دیگه نمیتونین به زندگی باهاش ادامه بدید ، یعنی اون موقع این احساسات و نداشتید که نمیتونید همسرتون و طلاق بدین ؟
خواستین که خانوم ها راهنمایی کنن که همسرتون
دقیقا چه تصمیمی گرفته ، من به عنوان یه خانوم که احساسات مشابهی با همسر شما
داره باید بگم که ایشون خودشون هم دقیقا نمیدونن که باید چه تصمیمی بگیرن. ایشون در حال حاضر نسبت به شما و اتفاقات پیش اومده احساسات مختلفی و تجربه میکنند.
سردرگمی ، کلافه گی ، تنفر ، عشق ، عصبانیت ، دلتنگی ، حس دلسوزی نسبت به خودشون و گاهی حتی شما . مطمئنم که یک روز به برگشتن به زندگی با شما فکر میکنه و روز بعدش به اینکه نمیتونه دوباره برگرده و آزار ببینه. شما تقریبا تمام کارهایی که یه زن و از ادامه ی زندگی با شوهرش نا امید میکنه انجام دادید. بدترینشم همین تهدید به طلاق و گذاشتن ایشون خونه ی پدر و مادرش اونم چندین بار تو زندگی مشترکتون و تحقیرها و بحث هایی که با ایشون در طول زندگی میکردید و این تصور و در ایشون بوجود می آوردید که احمق ترین زن روی زمینه ، کتک زدن و شوخی ازدواج مجدد برای گرفتن اقامت و ...... و در این چند ماه اخیر هم تصمیتون به ازدواج مجدد و نامزد کردن و رابطه تون با یک دختر.
اما با همه ی این ها خانومتون هنوز دوستون داره و اگه شما اقدامات زیر و انجام بدین میتونید امیدوار باشید به زندگی با شما برگردن.
1_اول اینکه از ایشون معذرت خواهی کنید ( درست معذرت خواهی کنید )
منظورم اینه که فقط نگید منو ببخش و دیگه رفتارهای گذشته رو تکرار نمیکنم.
بهش بگین الان متوجه شدم که فلان رفتار من ( مثلا تهدیدشون به طلاق یا کتک زدن ایشون ) چقدر رفتار زشتی بوده و چقدر روح ایشون و آزرده میکرده و قول بدید که همه ی تلاشتون و خواهید که دیگه هرگز این رفتارهارو تکرار نکنید.
2_ دوم اینکه از احساسات خودتون با ایشون حرف بزنید. اینکه متوجه شدین چقدر دوستشون دارید و وجود ایشون براتون از صدها خونه و هزاران سکه با ارزش تره و نمیتونید تصور کنید که دیگه با هم زندگی نخواهید کرد و فرصتی برای جبران اشتباهاتتون نخواهید داشت. دقیقا همین هایی که برای ما نوشتید رو به ایشون هم بگین . اینکه اگه تو این فرصت و برای جبران و ادامه ی زندگی به من ندی تا آخر عمرم خودم و سرزنش میکنم که چقدر راحت تورو از دست دادم و ممکن بود حالا که اشتباهاتم و فهمیدم و میخوام تغییر کنم بتونیم کنار هم خوشبخت تر و زیباتر از قبل زندگی کنیم. چون این جدایی چندماهه باعث شد شما به احساسات عمیق و زلالی که نسبت به همسرتون دارید پی ببرید و بیشتر از گذشته قدر ایشون بدونید و دیگه به راحتی از خودتون نرنجونیدش.
3_ سوم اینکه با خانواده تون حرف بزنید ، اشتباهات خودتون و در زندگی با خانومتون براشون توضیح بدین و قانعشون کنید با شما همراه شن ( پیشنهاد کاربر بی خیال عزیز)
4_ چهارم اینکه واقعا قصد تغییر داشته باشید ، زود جا نزنید. بدونید که این اصلا کار آسونی نیست. روی اعصاب و رفتارتون کنترل داشته باشد. اگه خانومتون برگشتن و دوباره احساس کردین که دارید رفتارهای گذشته رو تکرار میکنید سریع به خودتون بیاین و رفتار درست و در پیش بگیرین. این تغییرات به راحتی انجام نمیشه. شما ممکنه برخلاف خواستتون اون رفتارهارو باز هم تکرار کنید اما مهم اینه که سریع به رفتار مناسب برگردین و به خانومتونم بگین که از شما نا امید نشن.
-
سلام خا رو شکر که اوضاع رو به بهبوده
ان شاالله قدر زندگیتون رو بیشتر از قبل بدونید و با هم خوشبخت باشید
-
کاربر عزیز مریم
بعد از اون حمله خانومم هیچ گونه ارتباطی با من برقرار نکرد . یعنی 8 ماه هیچ گونه ارتباطی با من برقرار نکرد . 2 بار بش پیامک دادم : اولی 2 ماه بعد از اون حمله و گفتم که اگر تصمیم بر جدایی هست نیازی نبود که 2 خانواده با هم درگیر بشن و بهتره مثل آدم های بی فرهنگ ، موقع طلاق توی صورت هم پنجول نکشیم . دومین پیامک هم 5 ماه بعد از اون حمله بود که بش گفتم که دارم شروع می کنم به دنبال ازدواج مجدد باشم . اون هیچ پاسخ یا عکس العملی نداشت . کلاً بسیار بسیار تحت تاثیر خانوادش قرار داشت و الان هم همینطوره . . .
در حال حاضر حدود 1 ماهه که داریم با هم زندگی می کنیم و من تمام مواردی رو که نوشته بودید قبلاً انجام دادم! البته کلی کار دیگه هم کردم تا به امروز رسیدیم که در آرامش نسبی داریم زندگی می کنیم . . .
اما شما یک سوال مهم پرسیدی در خصوص تهدید به طلاق از طرف من . من برای اینکه ایشون رو وادار کنم مثل بچه آدم رفتار کنه بعضی از کارها رو می کردم و بعضی از حرف ها رو میزدم . طلاق دادن واقعی رو در عمل نتونستم انجام بدم . روش خوبی نبود و الان هم ازش دفاع نمی کنم . صرفاً به سوال شما جواب دادم .