-
مرسی دوستان
اما من رودر رو نمیتونم بگم اصلا نمیدونم چطوری بحث رو باز کنم و چی بگم
چه دلایلی براش بیارم من که قبلا بهش گفتم نمیام شهرتون میدونم وقتی نوشته میخوام ببینمت یه عالمه حرف داره واسم ای خدا نمیدونم تو لحظان چیکار کنم ...
به نظرتون چه دلایلی براش بیارم که قانع بشه؟؟
یعنی همونجا باید ازش خدافظی کنم؟؟؟؟؟:54:
-
مائده جون انقدر هول نکن عزیزم.ایشون قرار گذاشته پس لابد حرفهایی برای زدن داره.شاید به خاطر حرفی که زدی گفتی نمی خوای نقل مکان کنی حرفی داشته باشه.صبر کن ببین اول خواستگارت چه حرفهایی می خواد بهت بزنه.شاید نظرش عوض شده باشه.اگه دیدی حرف جدیدی زده نشد،همون دلایلی که اینجا نوشتی رو محترمانه بگو.اینکه نمیتونی مادرت رو تنها بذاریرو اینکه فکر میکنی نمیتونی در یه شهر غریب با زبان و فرهنگ متفاوت خودت رو وفق بدی.بگو من فکرهام رو کردم.دیدم نمیتونم خودم رو با این شرایط وفق بدم و اینجوری نمیتونم زندگی آرومی رو داشته باشم .اگه هم دیدی حرف جدیدی زد که نظرت رو عوض کرد خوب چیزی نمیگی و راجه بهشون فکر میکنی.
نگو نمیتونم.بذار این اولین قدم برای تونستن ات باشه.:104:
-
سلام دوست عزیز
چرا انقدر استرس داری؟؟ ببین باز داری عجله میکنی... واسه این نه گفتنت فکر کردی؟ با مادرت اصلا در بارش صحبت کردی؟ دوستی نیست که همینجوری بگی نه یا اره... مائده عزیز مسائلی که شما باهاش الان برخوردی مسائل طبیعی هست که تو دوره شناخت پیش میاد... و مسئله کمی هم نیست.. شما نمیخوای یه شهر دیگه زندگی کنی... حتما دلیلی برای خودت داری... شما نمیخوای همسرت به خانوادش زیاد کمک کنه... بازم دلیلت حتما موجه برای خودت... اینجا که میای مطرح میکنی هر کس از دریچه ذهن خودش میگه... بله کار درست اینه همه ما به پدر و مادرمون که زحمت کشیدن توجه کنیم... اما واقعا در همین سطح میمونه؟ ببین مردایی که به خانوادشون وابستن بعد یه مدت توقع واسه خانواده ایجاد میشه..... چیز راحتی نیست خلاصه... فقط فقط فقط به خودت ارتباط داره که بتونی منعطف باشی یا نه... وگر نه به کار درستو اینا فکر نکن.....پدر من خیلی به خانوادش وابسته بود خیلیییییییی جوری که دیگه وظیفه میدونستن... یعنی انتظار ایجاد میشه...یعنی حتی شاید سفرم باید با خانواده پدرم میرفتیم... مادر من با این قضیه مشکلی نداشت...اما چیز راحتی نیست.. این تجربه شخصی منه... در نهایت نمیخوام بترسونمت اما وابستگی به نظر من خوب نیست....
مائده جان شما هم به نظرم جای بحثای دو نفره ازشون بخواه که با هم مشاوره برین... شاید واقعا مشکلی نباشه و شخصیتتون به هم بخوره... اونجا قطعا پیش مشاور میتونی راحت حرفتو بگی...زندگی تو یه شهر دیگه سخت نیست اصلا اما بابزم نظر منه شاید برای تو سخت باشه... باید این توانایی رو داشته باشی که خانواده همسرتو واقعا مثل خانواده خودت دوست داشته باشی تا ارامش داشته باشی....
با همه این تفاسیر اگر تصمیمت منفیه دلایلتو واضح بهشون بگو تا ایشونم فکرای خودشونو بکنن ...نیازی به خداحافظیو داستان سازی نیست... خیلی راحت دلایلتو بگو و حرفاشونم بشنو.....و بگو فکر میکنی و باید با مادرت مشورت کنی.... اگر از الان نتونی حرفای دلتو بگی و از فکرت دفاع کنی چه این اقا چه هر کس نمیتونی متاسفانه زندگی با ارامش درونی داشته باشی.....
مراقب خودت باش
-
پیام داده که چقدر دیر میگذره گفتم چطور نوشت میخوام بیام پیشت ...
این چند روز خیییل یسرد و جدی برخورد کردیم پس این حرفاش واسه چیه خودش داشت میگفت تمام رویاهام به باد رفت وقتی پرسیدم چه رویاهایی گفت ببینمت میگم ...میرم اجازه میدم اون اول حرفاش رو بزنه بعد ببینم چی میگه ... اما من دیگه جوابم از 100% 70%منفیه ...
مهریه که به میل اونا روش عقدم به میل اونا کمک به خانواده و وابستگی به اونهام باشه من از خانوادم به خاطرشون جدا شم برم دیگه چی ....
ما هم این وسط کشکیم ..درسته اخلاقش از 20 ، 19.99 تاست وضعشم خوبه اما اون یه مقدار مشکلات همه خوبیاش رو پوشونده ... درسته من وضع مالیه خانوادم خوب نیست اما خودم ادمم مسئولیت پذیرم پاکم واسه چی هرکی اومد سریع برم شرایط بدمو مشکلات مالیمو تحمل میکنم امانمیرم شهر غریب مادرمو تنها نمیزارم ...میدونم اگه قضیه تموم بشه واااقعا از ته قلبم ناراحت میشم نه فقط اینکه دیگه نیست یا نشد بخاطر تمام سختی ها و دعواهایی که این مدت تو خانوادم داشتم
افسوووووووس ...
بازم امروز باید برم ببینم داستان چیه ...
مرسی گوش ماهی جون و آیدا جون
-
سلام.
من تجربه ای ندارم اما اینقدر نگران تموم شدن رابطه تون نباشید. به هر حال چون از طرف خانواده ها پیگیری میشه، و بزرگتری هست به احتمال زیاد کمک خواهند کرد.
سریع جواب منفی ندید.
به نظرم تنها جایی که آدم باید روی خواسته هاش پافشاری کنه همین جاست. بحث کمک مالی به خانواده ش فک نکنم زیاد قابل پیشگیری باشه، به هر حال ایشون صادقانه به شما گفتن
وگرنه واقعا میتونه به صورت مخفیانه کمک کنه!!!
مشکل شما فقط محل زندگی تون هست. امیدوارم بتونید با پافشاری روی حرفتون ، ایشون رو متقاعد کنید.
-
سلام به همه دوستان عزیزم:43:
ببخشید که متنم یکم طولانیه:303:اما بخونید یه تجربست دیگه:227:
دیروز هم قبل از اینکه برم رفتم دانشگاه با یکی از بچه ها خیلی دوستم اونم بهم گفت شاید اصلا داره امتحانت میکنه ببینه تا کجا حاضری به خاطرش بری فعلا هم جواب منفی نده آخه تو مسیر دانشگاه بودم همش داشتم به این فکر میکردم برم بهش بگم همه چیز تمومه ما به درد هم نمیخوریم و این حرفا که خواهرش:97:زنگ زد دختره زبون دراز گفت که اگه موافقی و همه چیز اوکی هست قراره جمعه رو فیکس کنیم گفتم من مشکلی ندارم باید ببینم مادرم وقت دارن یا نه من باهاشون مشورت میکنم بهتون خبر میدم گفت باشه منتظرم و قطع کرد ...
حالا زمانی که آقا پسر اومد خواستگارم من ازاین کلمه خوشم نمیاد پس اسمشو اینجا میزارم رضا ....
وقتی رضا اومد با روی کاملا باز و خوش برخورد سلام علیک کرد ... رفتیم شام خوردیم اما صحبت های معمولی بود ...بعد شروع کرد و گفت تو واقعا چرا برداشت هات انقدر اشتباه برداشت تو با چیزی که تو ذهن من خیلی فرق داره تو فکر میکنی که اونا به من میگن بهم کمک کن یا از من انتظار دارن نه من به عنوان حس مسئولیت اگه توان داشته باشم بهشون کمک میکنم وگرنه اونا محتاج کمک من نیستن ...تو فکرمیکنی اگه زن من ماشین نداشته باشه من میرم واسه خواهرم میخرم یا اگه خودم خونه نداشته باشم میرم واسه بابام خونه میشازم اصلا من اگه ببینم مادر توهم مشکلی داره( یعنی مامان من )بدون اینکه تو بفهمی (یعنی من) بهش کمک میکنم مهم این دست کسی رو بگیری ... حتی موقع جهیزیه خریدنت من ببینم که مادرت داره اذیت میشه همش رو تا جایی که بتونم خودم میخرم بدون اینکه کوچکترین منتی باشه ...
درباره شهرم گفت من فقط انتظار داشتم که وقتی بابام ازت پرسید حاضری با رضا بیای فلان شهر ؟توام بگی اره من به خاطر رضا هرجایی میام مشکلی ندارم وگرنه اگه من ببینم کارم زنم خانواده زنم اینجاست نمیرم اونجا بهشونم میگم که خودم نمیخوام بیام شرایطم اینجا اوکی هست ...
من یکم ادم تندیم فقط یه چنتا تیکه انداختم گفتم تو حاضری زن بگیری ببری هر روز عذاب بکشه؟یا مثلا چه دلیلی داره منو با خواهرت مقایسه میکنی و این حرفا ... بحث مهریه هم گفت بزار خود بزرگترا به توافق برسن من مشکلی با تعداد سکه و رسم و رسومات ندارم ...
نگاهش خیلی مهربون بود همیشه وقتی احساس خطر میکنه یه جورایی بهانه تراشی میکنه که منو ببینه دیروزم گفت بهونم بود که ببینمت:43:
- - - Updated - - -
سلام به همه دوستان عزیزم:43:
ببخشید که متنم یکم طولانیه:303:اما بخونید یه تجربست دیگه:227:
دیروز هم قبل از اینکه برم رفتم دانشگاه با یکی از بچه ها خیلی دوستم اونم بهم گفت شاید اصلا داره امتحانت میکنه ببینه تا کجا حاضری به خاطرش بری فعلا هم جواب منفی نده آخه تو مسیر دانشگاه بودم همش داشتم به این فکر میکردم برم بهش بگم همه چیز تمومه ما به درد هم نمیخوریم و این حرفا که خواهرش:97:زنگ زد دختره زبون دراز گفت که اگه موافقی و همه چیز اوکی هست قراره جمعه رو فیکس کنیم گفتم من مشکلی ندارم باید ببینم مادرم وقت دارن یا نه من باهاشون مشورت میکنم بهتون خبر میدم گفت باشه منتظرم و قطع کرد ...
حالا زمانی که آقا پسر اومد خواستگارم من ازاین کلمه خوشم نمیاد پس اسمشو اینجا میزارم رضا ....
وقتی رضا اومد با روی کاملا باز و خوش برخورد سلام علیک کرد ... رفتیم شام خوردیم اما صحبت های معمولی بود ...بعد شروع کرد و گفت تو واقعا چرا برداشت هات انقدر اشتباه برداشت تو با چیزی که تو ذهن من خیلی فرق داره تو فکر میکنی که اونا به من میگن بهم کمک کن یا از من انتظار دارن نه من به عنوان حس مسئولیت اگه توان داشته باشم بهشون کمک میکنم وگرنه اونا محتاج کمک من نیستن ...تو فکرمیکنی اگه زن من ماشین نداشته باشه من میرم واسه خواهرم میخرم یا اگه خودم خونه نداشته باشم میرم واسه بابام خونه میشازم اصلا من اگه ببینم مادر توهم مشکلی داره( یعنی مامان من )بدون اینکه تو بفهمی (یعنی من) بهش کمک میکنم مهم این دست کسی رو بگیری ... حتی موقع جهیزیه خریدنت من ببینم که مادرت داره اذیت میشه همش رو تا جایی که بتونم خودم میخرم بدون اینکه کوچکترین منتی باشه ...
درباره شهرم گفت من فقط انتظار داشتم که وقتی بابام ازت پرسید حاضری با رضا بیای فلان شهر ؟توام بگی اره من به خاطر رضا هرجایی میام مشکلی ندارم وگرنه اگه من ببینم کارم زنم خانواده زنم اینجاست نمیرم اونجا بهشونم میگم که خودم نمیخوام بیام شرایطم اینجا اوکی هست ...
من یکم ادم تندیم فقط یه چنتا تیکه انداختم گفتم تو حاضری زن بگیری ببری هر روز عذاب بکشه؟یا مثلا چه دلیلی داره منو با خواهرت مقایسه میکنی و این حرفا ... بحث مهریه هم گفت بزار خود بزرگترا به توافق برسن من مشکلی با تعداد سکه و رسم و رسومات ندارم ...
نگاهش خیلی مهربون بود همیشه وقتی احساس خطر میکنه یه جورایی بهانه تراشی میکنه که منو ببینه دیروزم گفت بهونم بود که ببینمت:43:
-
خوشحالم عزیزم که خوشحال می بینمت.دیدی زیادی نگران بودی و داشتی عجولانه تصمیم میگرفتی؟حرفهایی که خواستگارت بهت زد نشون از درایتش داره.از الان نسبت به خواهرش گارد نگیر(زبون دراز!!).ازونجایی که گفتی احساساتی هستش یه جاهایی نیاز داره که احساساتی جواب بگیره که اینجا باید از ظرافت خانمانه ات استفاده کنی.عزیزم امیدوارم با انتخاب درست و رفتار و فکر درست روزهای خوبی در انتظارت باشه.
-
سلام مائده عزیز.پیگیر تاپیکت هستم، دوستان نظرای خوبی میدن دیگه من صحبتی نمیکنم.:43:
آدم خوبیه مائده جان، حداقل در منطقی که نشون میده. ایشاا... در عمل هم همینه. :227:
گوش ماهی درست میگن، اصلا گارد نگیر در مقابل خانوادش.
مائده جان میدونی، آقایون خیلی صبورن، خییییییلی. ما خانوما هی غر میزنیم ، تیکه میندازیم اما اونا لبخند میزنن و سکوت میکنن، ما فکر میکنیم همه چیز اوکی هست و باز دوباره و سه باره تکرار میکنیم این کارو، اما یادت باشه اینا روی هم جمع میشه و یه دفعه میریزه بیرون. وای به روزی که یه مرد صبرش تموم بشه. :97:
تو با خواهرش قابل مقایسه نیستی. تو قراره همسرش باشی اما اون خواهرشه ، تو تازه وارد زندگیش شدی اما اون هم خون شه و خیلی ساله توی غم و غصه باهم شریکن، اما تو همه زندگیش قراره بشی اما خواهرش ... اینا کاملا واضحه، نیازی به گفتن نداره.
نشون نده از الان ،که حساسی روی خانوادش. نقطه ضعف دستش نده. حالا که خودش با زبون خودش داره میگه اول برای تو میخرم بعد برای خواهرم یعنی درک میکنه تو مهمتری، پس تو با یه لبخند متوجهش کن که خوشحالی که درک میکنه روابطو، همین.:305:
در مورد اینکه گفتن انتظار داشتن شما بگی هرجا رضا بره من میام ، به نظرم درست نیست. فکر کنم شما کار درستی کردی. من خودم میترسم اینجوری بگم.چون حس میکنم دو روز دیگه حق اعتراض نداری چون جلوی همه به زبون آوردی که به خاطر شوهرت هرجایی میری( البته که میری اون موقع چون شوهرته اما خوب آدم حواسش باشه چی میگه بهتره، محافظه کاری برای الان لازمه،بعد از ازدواج بحثش جداست) بعدم میخوان بگن مائده خودش خواست، میخواست بگه نمیام، یا چمیدونم هرچیزی که علیه ات استفاده بشه، من انقدر اطرافم دیدم که از حرفای دختر و برخودش قبل از عقد آتو گرفتن و بعد به روش آوردن که کلی مراقبم چی میگم . مثلا :هول بودن دختر برای ازدواج یا خیلی دختر پسرو دوست داشته باشه و نشون بده( قبل از عقد)
شوهر کنی خیال من راحت بشه، هی یه اتفاقایی میفته برات منم استرس میگیرم. :18:ایشاا... خوشبخت بشی.مراقب برخوردت باش، از همین الان با هر حرف و حرکتت داری یه آجر از پایه زندگیتو میذاری،به پا کج نری بالا.:310:
:72:
-
سلام
همه چیز تقریبا درست داشت پیش میرفت که امروز خبر دادن عموش فوت کرده دیگه واقعا هنگ کردم نمیدونم شرایط رو چطوری بچرخونم کم آوردم همش اتفاقای مزخرف اون آقایی که گفتم با مامانم در ارتباط یه سره داره زیره گوش مامانم میخونه که دخترت رو نده به اینا اخه بگو تو سر گیازی ته پیازی چیکاره ای دارم دیوونه میشم دیگه ... ااااااه
دخالت های بیجا...
اتفاقای ناخواسته ..
-
مائده جون چرا از فوت عموشون بهم ریختی؟خدا رحمتشون کنه...چه تاثیری به جز کمی تاخیر در انجام مراسم میتونه داشته باشه عزیزم؟عجله نداشته باش...به جای اینکه از ابراز مخالفت دیگران ناراحت باشی اول خودت پیش خودت تکلیف زندگیت رو مشخص کن.تو هنوز خودت هم نظر قطعی ندادی و دودل هستی.