سلام صحرا جان
خوبی؟
منم امشب خیلی داغونم
نمی دونم چی بگم و چی بنویسم برات
فقط اینو دوباره برات می نویسم :
مشکل تو فقط بیکاریه همسرت تو هیچ مشکلی نداری خودتو کم نبین
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام صحرا جان
خوبی؟
منم امشب خیلی داغونم
نمی دونم چی بگم و چی بنویسم برات
فقط اینو دوباره برات می نویسم :
مشکل تو فقط بیکاریه همسرت تو هیچ مشکلی نداری خودتو کم نبین
صحرا جان هزینه انجمن آزاد دادی یا هزینه مشترک شدن؟
چون اگر هزینه انجمن آزاد داده بودی باید اسمت قهوه ای می شد!!! و وقتی قهوه ای شدی می تونی بری تو انجمن آزاد تاپیک بزنی.
ببین عزیزم من می دونم تو موقعیت هایی که واست آزاردهنده هست بخوای تغییر رفتار بدی و با سیاست برخورد کنی سخته ولی خانمی همون دیشب سرقضیه ساعت دیواری ایکاش کمی فکر میکردی به حرف های موفرفری و از تکنیک اون استفاده می کردی. این خیلی خوبه که با آرامش و بدون تنش حرفت رو به همسرت زدی ولی روی همسرت جواب نمیده، پس بهتره از تکنیک ناز و عشوه یا لحن کودکانه یا شوخی و... استفاده کنی. یه جوری که احساسات شوهرت غیر مستقیم تحریک بشه. نگو اگر من براش اهمیت داشتم و نظر من واسش مهم بود باید به حرفم گوش می داد. به قول بالهای صداقت اون کلیدی که شما واسه قفل همسرت به کار می بری کلید صحیحی نیست. کلیدت رو تغییر بده و دوباره امتحان کن. شما اگر یه گاوصنودق پر از جواهر داشته باشی اگر 10 تا کلید رو روش امتحان کردی و جواب نداد بی خیالش میشی؟؟ معلومه که نه. زندگی شما هم مثل اون گاوصندوقه پر از جواهره، یه کلید دیگه رو امتحان کن. هر کسی که قفل و قلقی داره و مشکل زندگی شما اینه که هنوز کلید قفل شوهرت رو پیدا نکردی.
صحرا اگر خوب دقت کنی شوهرت بجز مساله کارش و بدقلقی هایی که نشات گرفته از اون هست مشکل جدی دیگه ای نداره، داره؟ از نظر سطح اعتقادی و فرهنگی و تحصیلی و ... هم کفو هستین. اون اوایلم نشونت داده که چقدر می تونه با احساس و عاشق پیشه باشه، خدا رو شکر اهل دود و دم و خیانت و ... هم که نیست. فقط کلیدش گم شده!! پیشنهاد من اینه که واسه پیدا کردن اون کلید لحن کلامت رو تغییر بدی. می دونم از دستش ناراحتی ولی تو اگر بخوای می تونی. سعی کن حرفای منطقیت رو تا قالب احساسی و شوخی بگی. منطق بدون لباس احساس خیلی تیزه و تیزیش روح آدم رو زخم میکنه.
:72::72:
سلام به دوستای خوبم و ممنون بخاطر همراهیتون
صبا جان کاملا" حرفتون گرفتم و میخوام بتونم شیوه و روشم رو عوض کنم البته تا الانم خیلی تغییر دادم وگرنه من ادمی نبودم که وسیلم رو واسه فروش بذارن م با ارامش صحبت کنم ولی میخوام همه تلاشم رو انجام بدم که زندگیم ازین وضع در بیاد البته تا دوهفته دیگه باید برگردم سرکار قبلیم و مهمد گذاشتن نینی و شرایط جدید خیلی مضطربم کرده و واقعا نمیدونم این همه کارو چجوری باید مدیریت کنم ولی با وجود شما احساس تنهایی گذشتم رو ندارم انگار پشتم گرم به شماها
میخوام همه تلاشم بکنم یه زن باشم لطفا بهم راهنمایی کنید که زیاد شورش رو در نیارم
سلام صحرای گلم،
نگران مهد رفتن نی نی نباش. منم این دوره ی پراسترس رو تحمل کردم. اگه از دوهفته قبل تر از شروع کارت، مهد رفتن نی نی رو شروع کنی بهتره.
بهت قول میدم، با سرکار رفتن، بیشتر مشکلاتتون حل میشه. حداقل تو یه تغییر بزرگ میکنی، بیشتر نیازهات، مثل نیاز به مهم بودن، نیاز به بودن تو اجتماع، نیاز به دیده شدن، نیاز به کسب درآمد و خیلی نیازهای دیگت تامین میشه و تاثیر مستقیمش میاد تو زندگیت. خیلی کار خوبی میکنی که دوباره میخوای شاغل شی.:104:
اینکه همسرت همه ی وسایل رو میفروشه واسم خیلی عجیبه! نمی خوام آتیشت رو تندتر کنم، ولی اصلاً نمی تونم درک کنم. حتی نمی دونم چه برخوردی تو این شرایط درسته. یه برخوردی که این کارش رو بزاره کنار.:question:
بعضی وقتا این کار جواب میده، با طرفت همراه شی، بعد نظرش رو عوض کنی. مثلاً توهم واسه فروختن بعضی از وسایل پیشقدم شی. سعی کنی بیشتر وسایلی باشه که همسرت روشون نظر داره. ولی تو قبل از اینکه بری آگهی بدی، باهاش صحبت کن. من خیلی دیدم که کارشناسای تالار میگن با طرفت همونطوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنه. اگه نظرش مخالف بود خیلی ظریف و زنونه، بگو هرچند که من از این وسیله دلزده شدم، ولی چون تو دوستش داری به خاطر تو میتونم تحملش کنم. اگرم که موافق بود بدون هیچ فوت وقتی بفروشش.
باز برو سراغ وسیله ی بعدی. یعنی بشو مثل خودش، فکر نکنم بتونه تحمل کنه. یا صداش درمیاد یا این کارش رو stop میکنه. باهاش همراه شو. همون همفاز که شوهرت میگه نیستی. میدونم که وسایلت رو دوست داری. ولی یه زندگی ارزشش بیشتر از چند تا وسیله است. میدونم که واسه همشون ارزش قایلی. ولی اینطوری که نمیشه. باید یه راه حلی پیدا کنی. وسیله رو میتونی بخری و دوباره جاش بزاری. (ایشالا تو آینده)
یا مثلاً وسایلی رو انتخاب کن که از نظر همسرت کاربردیه. مثلا میز ناهارخوری. یا سیستم صوتی تصویری. فکر کنم سکته کنه. ولی بالاخره شاید بتونی حست رو بهش منتقل کنی
موفرفري جون سلام
ميترسم با مهدگذاشتن ضربه بزنم به بچم اخه اين بچه شب وروزش كنارم بوده خيلي نگرانم
از طرفي نميدونم حالتم تنبليه يا طبيعيه احساس ميكنم نميكشم اين همه كاررو باهم
همسرم اگهي فروش ساعت لغو كرد امشبم گفت بريم قابلمه اينا ميخواستي بخريم باهم رفتيم ميخواستم اولش رعايت كنم گرون نشه ولي ديم بعدا قدر نميدونه گفت صحرا هرچي خوبه بردار منم 2تا برداشتم ولي خيلي گرون شد اونم با خوشحالي پولش اد بعد گفت اين از پول همين چيزايي بود كه فروختم من حرفي نزدم
ميخوام باهاش همراه شم ولي اون بههيچي دلبستگي نداره واسشم مهم نيست همه وسايل توخونم خوب جهاز خودم واسش مهم نيست كه الانم ميگه دلم ميخواد همه چيودور بريزم اروم ميشم دلم ميخواد ازهرچي فقط يكي داشته باشم
پارسال تو عصبانيت تلويزيون انداخت شكست بعد رفتيكي خيلي بهتر خريدواسش مهم نيست كه
- - - Updated - - -
موفرفري جون سلام
ميترسم با مهدگذاشتن ضربه بزنم به بچم اخه اين بچه شب وروزش كنارم بوده خيلي نگرانم
از طرفي نميدونم حالتم تنبليه يا طبيعيه احساس ميكنم نميكشم اين همه كاررو باهم
همسرم اگهي فروش ساعت لغو كرد امشبم گفت بريم قابلمه اينا ميخواستي بخريم باهم رفتيم ميخواستم اولش رعايت كنم گرون نشه ولي ديم بعدا قدر نميدونه گفت صحرا هرچي خوبه بردار منم 2تا برداشتم ولي خيلي گرون شد اونم با خوشحالي پولش اد بعد گفت اين از پول همين چيزايي بود كه فروختم من حرفي نزدم
ميخوام باهاش همراه شم ولي اون بههيچي دلبستگي نداره واسشم مهم نيست همه وسايل توخونم خوب جهاز خودم واسش مهم نيست كه الانم ميگه دلم ميخواد همه چيودور بريزم اروم ميشم دلم ميخواد ازهرچي فقط يكي داشته باشم
پارسال تو عصبانيت تلويزيون انداخت شكست بعد رفتيكي خيلي بهتر خريدواسش مهم نيست كه
سلام صحرا جان! من تازه عضو این سایت شدم. عنوان تایپیک تو برام جالب اومد و شروع کردم همه ی پست های تو و نظرات دوستان و خوندم. من مجردم و تجربه ی زندگی مشترک ندارم ولی یه جورایی میتونم درک کنم که رفتار همسرت چقدر برات عذاب آور شده.
مشکل بیکاری شوهرت مشکل جدی ایه. نباید این مشکل رو دست کم بگیری و باید چاره ای برای حل کردنش پیدا کنی. خیلی از مشکلاتی که الان با همسرت پیدا کردی به خاطر همین مسئله هست و الان هر کاری هم که برای بهتر کردن اوضاع انجام بدی حکم یه مسکن موقت داره ، چون مشکل اصلی همچنان به قوت خودش باقیه.
مثلا همین فروش لوازم منزل . مطمئنا اگه شوهرت سر کار میرفت این رفتار اشتباه و کم کم کنار میذاشت. این خیلی مهمه که یه مرد پول توی جیبش داشته باشه و درسته که از مادرش پول میگیره اما فکر نکن از این کار راضیه و به عزت نفسش صدمه ای نمیزنه.
شاید برای اینکه کمتر دستش رو جلوی مادرش دراز کنه دست به فروش لوازم خونه میزنه. این رو هم در نظر بگیر که مادرشوهرت از اونجایی که پول گذزان زندگی شمارو میده این حق رو برای خودش قائل میشه که در مسائل و مشکلات خانوادگی شما دخالت داشته باشه و شاید این وسط از سر اشتباه و ندانم کاری حرف هایی بزنه که باعث تیره تر شدن روابط تو و همسرت بشه. بنابراین تا دیرتر نشده و شوهرت به این وضعیت عادت نکرده که بار مالی زندگیش و همیشه کس دیگه ای به دوش بکشه بهتره راه حلی براش پیدا کنید.
حل این مشکل و مشکلات دیگه هم نیاز به گفتگو داره. الان زندگی شما داره دوران بحرانی خودش رو طی میکنه و این خیلی مهمه که تو و همسرت بتونید این بحران رو درکنار هم و با کمک همدیگه مدیریت کنید.
دوستان راه حل های خوبی پیشنهاد کردن و من توصیه میکنم که سعی کنی تا جایی که میتونی بهشون عمل کنی. بحث ارامش خودت بحث مهمی هست. تو باید آرامش داشته باشی که بتونی اوضاع رو تحت کنترل خودت بگیری. همونطور که بچه ها گفتن شوهرت به خاطر بیکاری و نرسیدن به شغلی که آرزوش و داشته و همچنین مشکلات ناشی از آن که عدم استقلال مالی و درماندگی در مدیریت اقتصادی خانواده از جمله مواردش هست دچار یاس و به نوعی افسردگی شده و خیلی از رفتارهایی که میکنه از سر همین یاس و درماندگیه.
ببین عزیزم برای مرد حمایت از خانواده ش بیشتر از نظر حمایت مالی معنا پیدا میکنه. یعنی یه مرد ، مرد بودن خودش رو بیشتر در این می بینه که بتونه نیازهای مادی خانواده ش رو فراهم کنه. در این صورته که احساس قدرت میکنه. الان این مورد از شوهر شما گرفته شده. این خیلی براش عذاب آوره و مطمئن باش فشاری که اون تو این شرایط تحمل میکنه کمتر از فشاری نیست که روی توئه. اون تو ، دخترش و زندگیش و دوست داره. فکر نکن در مقابلت قرار گرفته. الان به خاطر شرایط بدی که هر دو درگیرش هستین هم تو و هم اون رفتارهایی از خودتون نشون دادین که انگار مقابل هم قرار دارید نه در کنار هم.
اون احساسی که شما رو کنار هم گذاشت و باعث شد تصمیم بگیرین با هم یه زندگی و شروع کنید الآن کجاست؟ شما هردوتون با رفتارهای نادرست باعث شدید اون حس روز به روز درونتون کمرنگ تر بشه.
عزیزم اولین کاری که باید انجام بدی اینه که آرامش و احساس رو به زندگیت برگردونی. کار سختیه اما برای بیرون اومدن از این شرایط باید همه ی تلاشت بکنی. رفتارهای شوهرت آزار دهنده شده میدونم. اما تا جایی که میتونی سعی کن شرایط روحیش و درک کنی. اینقدر به جدایی فکر نکن . اون سوی طلاق هیچ چیزی جز احساس تنهایی بیشتر و افسردگی و احساس شکست برای هر سه شما نیست. فکرش رو کاملا از سرت بیرون کن و سعی کن با همین مرد دوباره زندگیت و از نو بسازی.
ببین تو به طلاق و جدایی فکر کردی اما شوهرت نه. حتی حرفشم به میون کشیدی. وقتی مدام به این فکر میکنی که این زندگی دیگه واسه من نیست و احساس بلاتکلیفی داری و برای جدایی برنامه میریزی این افکار تو رفتارت هم تاثیر گذاره و باعث میشه نتونی اونجوری که باید برای بهبود شرایط همه ی همتت رو به کار بگیری.
اول از همه ازت میخوام که تمرکزت رو از روی رفتارهای اشتباه شوهرت برداری و اینقدر در مورد درست یا نادرست بودن رفتارش فکر نکنی و به اینکه چه احساس بدی از این رفتارها پیدا میکنی. سعی کن به این چیزها کمتر فکر کنی و ذهنت و از تمام تصورات منفی ای که در مورد شوهرت و رفتارهاش داری آزاد کنی . کار سختیه اما تلاشتو بکن.
دوم به این فکر کن که من چه کمکی میتونم به بهبود شرایط پیش اومده بکنم.
کاری که تو میتونی بکنی درک شرایط روحی همسرت و برگردوندن عشق و آرامش به روابطتون هست
مطمئن باش وقتی تو شروع کنی و تو این راه قدم بذاری کم کم شوهرت هم باهات همراه میشه.
مثلا آخرین باری که بهش ابراز علاقه کردی کی بوده ؟ امیدوارم منتظر این نباشی که همیشه اون تو ابراز علاقه پا پیش بذاره.
بهش ابراز علاقه کن و بگو با وجود شرایطی که برای زندگیتون پیش اومده هنوز هم دوستش داری و اگه به گذشته برمیگشتی باز هم اون و به عنوان مرد زندگیت انتخاب میکردی.بهش بگو درسته که هر دومون از نظر روحی و عاطفی به هم ریخته ایم اما با کمک هم میتونیم به روزای خوبمون دوباره برگردیم. بگو زن و شوهر که فقط شریک شادی های همدیگه نیستن . ما تو این شرایط میتونیم بفهمیم که چقدر در انتخاب همدیگه به عنوان شریک زندگی درست عمل کردیم.
بهش اهمیت بده. بذار احساس کنه اولین شخصیت مهم زندگیه تو اونه ، نه دخترت ، نه پدر و مادرت و نه هیچکس دیگه ای.
یه مدت هم سر هیچی باهاش جر و بحث نکن تا تنش رابطه تون و کمتر کنی. فعلا فکرت رو روی محبت کردن بهش و آرامش دادان به اون و رابطه تون متمرکز کن . (نگو چرا اون نباید به من اهمیت بده ، چرا اون نباید اینکار ها رو برای من انجام بده؟ فعلا در این مورد ازش توقعی نداشته باش. تو شروع کننده باش ، مطمئن باش نتیجه شو میبینی و اونم کم کم به خواسته های تو اهمیت میده عزیزم)
این کارهارو انجام بده یه مدت تا رابطه تون یکم متعادل تر بشه. بعدا برات مینویسم دیگه چیکار کنی....
سلام
صحرا وقتی دعوا می کنید دخترت ناراحت نمی شه ؟نمی ترسه؟
من امشب خیلی خیلی داغون شدم وقتی دیدم پسرم ترسید و با ترس خوابش برد
سلام صحرا جونم.
اول بگم خیلی خوشحالم که یه پست خوب ازت دیدم.:104:
بعدشم بگم حالتت کاملاً طبیعیه. فکر کنم بچه ی من یکی از وابسته ترین بچه ها به مادر بود. اولش که میخواستم برم سرکار حدود یکماه هرروز بردمش مهد و با گریه برگشتیم. آخرشم عادت نکرد. اصلاً دیوار مهد رو که از دور میدید انگار میخواستن ببرنش شکنجه گاه. با اینکه من تو دفتر مهد مینشستم (یعنی نمیرفتم) ولی اصلاًحاضر نمیشد که بره تو اتاقشون.
همون موقع از روانشناس کودک کمک گرفتم. گفت سن 2 سالگی (اون موقع دقیقاً 2سالش بود) بدترین سن واسه جدا شدن از مادره. چون بچه تو این سن تو اوجِ ترس از دست دادن مادره. خلاصه گفت که باید یه مدت پیش یه نفر که آشناس و بهش اعتماد هم داره(مثل مادرت، مادرشوهرت، خاله ای، عمه ای، کَسی) بمونه تا اول به دوری تو عادت کنه. بعد چند ماه دیگه با یه مهد جدید شروع کنید.
همین کار رو کردیم. رفت پیش مامانم. 6ماه اونجا میزاشتمش، بعد رفت مهد. ولی باورم نمیشد که چقدر راحت مهد رو پذیرفت و حتی دلش هم تنگ میشد واسه مهدش. توام اگه دسترسی داری از الان شروع کن به بردنش. روزای اول از ده دقیقه شروع میکنن. ببرش که وقتی خواستی بری سرکار دیگه کامل بزاریش.
در ضمن وقتی میخوای یه تغییر جدید به زندگیت بدی دقیقاً همین ترسها میاد سراغت. ولی من به عنوان کسی که قبلاً شاغل بودم و به خاطر بچه تقریباً 3 سال از محیط کار دورافتادم، بهت توصیه میکنم حتماً دوباره به سرکارت برگرد.
مطمئن باش ضرر نمیکنی. الان من مجبورم صبحها ساعت 5 بیدار شم، یا شبها دیر بخوابم، یا وقت کمی برای خودم و کارهای خونه و .... داشته باشم ولی اصلاً حاضر نیستم حتی به یک لحظهء خانه داری برگردم.
تازه فکرای دیگه هم به ذهن آدم میاد. من دارم به بچم ظلم میکنم. این بچه حقشه که تا هروقت دلش خواست بخوابه. زیر دست مادرش بزرگ شه. صبح تا شب تو یه اتاق می مونن. معلوم نیست به غذا و نظافتشون برسن یا نه. و هزارتا فکر دیگه. ولی تغییرات مثبت دختر من اینقدر زیاد بود که به همه ی این فکرا می ارزید.
در مورد خرید کردنت هم کار خوبی کردی به نظرم. بعضی وقتها ملاحظه کردن کاملاً غلطه. چون ملاحظه میکنی و جز خودت هیچکس دیگه نمیفهمه که ملاحظه کردی و فقط تویی که بیشتر متوقع میشی از اطرافیانت.
به نظرم فعلاً به همراه شدن با شوهرت ادامه بده.(تو فروش وسایل خونه) منم 8 ساله ازدواج کردم و همه وسایلم هم جهیزیمه و سالم هم هست. ولی از همه شون خسته شدم. دلمو زدن. اگه شوهرم راضی میشد همه شونو میفروختم چیزای جدید میخریدم. البته میدونم باید روش بزارم ولی بالاخره تنوعه دیگه. ولی شوهر من از این ریسکا نمی کنه.
موفق باشی عزیزم
موفرفري جان سلام
ممنون از وقتي كه ميذاريد
امروز رفتم با همسرم يه 5 تا مهد ديديم ولي به هيچكدوم حس مثبتي ندارم خداكمك كنه يه جاي خوب پيدا شه
ن چند روز خيلي سعي كردم اروم باشم ولي همسرم مرتب با رفتاراش ناراحتم ميكنه مرتب سعي داره بگهمن واسش اهميت ندارم از رفتاراش بشدت عصبي ميشم ولي چون به شماها قول دادم دارمتحمل ميكنم چه قدر ديگه بايد سكوت كنم و محبت يك طرفه؟
صحرا جان تو ترجمه رفتارهای همسرت یه کم دقت کن. شاید از مترجم مناسبی استفاده نمیکنی.
شایدم مترجمت درست باشه ولی یه مدت دستکاریش کن و یه جوری که به نفع تو ترجمه کنه. یه جوری که باعث شادیت بشه.
خانمی قرار نیست هم همیشه سکوت کنی، قراره طرز بیان اعتراضت رو تغییر بدی. مثلا از زبون دخترت با شوهرت حرف بزن و حرفات رو بگو، با شوخی بگو. ولی اصلا مستقیم و از لحن جدی استفاده نکن. سعی کن از جاهای دیگه یه مدت انرژی و شادی بگیری و اون انرژی رو صرف بهبود روابطت با همسرت کنی.
چون منبع انرژیت همسرت هست وقتی اون بهت انرژی نمیده تو هم بانکت خالیه و قدرت تزریق انرژی به زندگیت رو نداری ولی اگه بتونی از جای دیگه شادی و انرژیت رو تامین کنی و به همسرت دخترت منتقل کنی بعد از یه مدت می تونی بده و بستون انرژی و شادیت رو تو خونه خودتون داشته باشی.
حالا بیا بگو چه جوری و از کجا و از چه کسایی می تونی انرژی بگیری؟