-
سلام بهتون تبریک میگم
نور ایمانتون روح تازه ای در شما دمیده و شمارو به سعادت و خوشبختی ابدی خواهد رسوند . شما خیلی تغییر کردی خیلی .
اینکه چه اتفاقی براتون افتاده که انقدر منقلب شدید نمیدونم ولی هر چی بوده یه نعمت خدایی بوده .
قدرشو بدون و در دست یابی به خوشبختی عجول نباش نم نم خودش میاد
بانو سوده زبان عربی اگه براتون مشکله برا مدتی در روخوانی از سی دی ها و ابزار های گوناگون صوتی استفاده کنید .
ولی نکته مهم اینکه شما آنچه که به زبان عربی میخونی درک کنی و معنا و بشارتی که قرآن به شما میده با تمام وجود حس کنی بطوریکه نه تنها آرامش بگیری بلکه لمس کنی که تنها نیستی و خداوند در کنار شماست .
پس فارسی شو هم بخون تا روح واقعی قرآن لمس کنی طوریکه متوجه نشی چند آیه رو خوندی کی سوره تموم شده و کی شروع شده ......................:305:منو فراموش نکن
چه روح لطیف و زیبایی پیدا کردی چی بودی ؟ چی شدی ؟
دخترتو از نور ایمانت محروم نکنی ازش غافل شی . براش مادر خوبی باش :310:
:72: بازم بهتون تبریک میگم خوشبختی دنیوی در یک قدمی شماست . و خوشبختی اخروی امروز در بطن شماست پس برا هردو تلاش تو کم نکن .
بدرود
-
سوده جان دوباره سلام :72:
خوبی که؟
میدونی گاهی یسری اتفاقای به ظاهر بدی برامون میفته در حدی که فکر میکنیم بدتر ازین نمیشه در حالی که گاها بهترین اتفاق زندگیمون همونه
یادته اولاش که شوهرت رفت چقدر اشفته بودی ناراحت بودی؟
همین ماجرای رفتن شوهرت خیلی جای تامل داره و این همه تغییراتی که داری پیدا میکنی همین که از نظر معنوی داری جایگاهتو پیدا میکنی خیلی می ارزه و جالبه همه مراتب پایین زندگیت رو هم تامین میکنه.
این دفعه یاد یه ایه افتادم برای زندگیت:
"و عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیا و هو شر لکم ."
چه بسا چیزی را بد میپندارید در حای که ان به نفع شماست و چه بسا چیزی را دوست دارید ولی ان شر شماست.
منم شدم ارزیاب تاپیکت:apple:
-
سلام دوستان خوب و همربونم...:72:
سپیده ی تاریک گلم امیدوارم تونسته باشم کمی کمک کنم،خیلی ممنون از لطفت عزیزم!
راز عزیزم:72: شما حسابی منو شرمنده کردین تو تاپیک سماءعزیزم،خیلی ممنون از اظهار لطفتون،باز هم نیازمند دعاهای شما مهربونها هستم...
بالهای صداقت بی نظریم :72:ممنونم از شما که انقدر شما هم بهم لطف دارید من با راهنمایی شما تونستم خودمو تغییر بدم،دوستان تک تک باهام همیاری کردین و من هنوز خیلی راه نرفته دارم،خیلی...من داشتم تا دیشب تاپیک زجر آور حلاجی میکردم واقعا این احساسات هیجانی رو کنترل کردن مشکل هست،ولی انشالا با تمرین موفق میشم!!!این تاپیک جدید رو هم دارم خط به خط میخونم و یادداشت ورمیدارم تا انشالا اگه همسرم برگشت باهاش مثل اون خانم که واسه شوهرش تمام و کمال بود بشم...
سلام جناب آقای پارسا:72: از اینکه شما رو اینجا میبینم بسیار خورسند هستم! بله دقیقا یه نعمت خدای! راستش من هر شب که دارم قرآن میخونم همزمان تو یوتیوب گوش میدم تا درست تلفظ داشته باشم و بعدش معنیشو میخونم تا دقیقه دقیق حس و درک کنم!بازم ممنونم از شما، لطفا واسمون دعا کنید،همینطور واسه سماء عزیزم و بهار گلم، امیدوارم که برگردن سر خونه و زندگیشون...
فرشته اردیبهشت مهربونم :72:سلام، بله دقیقا این همون اتفاق هست که بیاید می افتاد تا من خودمو پیدا کنم و خودمو درست کنم و به خدا نزدیک کنم!!! من کاملاً آرامش علی رو. هم حس میکنم و امیدوارم تا انقدر آروم بشه تا دوباره بتونه بهم یه فرصت جبران بده! امیدوارم منو با تمام وجودش ببخشه و خوشبخت بشه!
بچه ها فردا تولدشه من واسش البته با سلیقه پارمیدا یک قاب عکس گرفتم و یک آلبوم که توش تقریبا 15عکش جا میشه،عکسهای قدیمیونو گذاشتم توش و بیشتر عکسهای پارمیدا و علی هستش و تو قاب عکس یه عکس از سه تایمون،یه کارت تبریکم گرفتم که میخوام توش یه متنی بنویسم که دلش بلرزه،لطفا کمکم کنید یه چیز خوب واسش بنویسم،بالهای صداقت عزیزم به نظرتون تو کارت باز معذرت خواهی کنم،چی میتونم بنویسم که کمی بهم نزدیکتر بشه؟! با پارمیدا هم امشب واسش کیک میپزیم که فردا واسش ببریم! راستش میترسم ببرم و ازم نگیره،میخواستم وقتی از کار امد با پارمیدا با یک گل ببریم بزاریم رو ماشین و بعد بهش خبر بدم بگم تولدت مبارک... دوستان گلم لطفا نظر بدید من منتظر پستهای خوبتون هستم...
-
کار قاب عکست عالی بود....شیطون بلدیا:43:
به نظر من الان دیگه ازش معذرت خواهی نکن فقط بهش پیام عاشقانه بده دیگه عذر خواهی و التماس و خواهش رو بذر کنار فقط عشق محبت....
- - - Updated - - -
__________________________________________________چشم می گذارم می شمارم آخرین نفسهایم راقایم می شویخوب می دانم کجای سینه ی منیاما هربار دلم خواسته از من ببریچشم می گذاریخودم را گم می کنم جای همیشگی ـ داخل کمد لباسهایتدر آغوش پیراهنی با دکمه های بازجایی که هیچ وقت نخواهی پیدایم کنی تا خوابم ببردگاهی می ترسم از تاریکی! چشم از من برندار…!
-
معضرت خواهی نه بسه دیگه
بجاش از آینده پارمیدا براش بگو از آینده خودت و اون از تغییراتیکه کردی از نگاه تازت به زندگی و نگرش جدیدت . سعی کن از تجدید خاطرات جلو گیری کنی .
از خودت رفتار جدید نشون بده . سرت پایین نباشه صدات نلرزه . چون به دعوت یکی از دوستان به مهمونی شما اومدم از سن سال پارمیدا خبر ندارم . ولی بهش یاد بده بعضی حرفارو اون بزنه تاثیرش بیشتره . عیبی نداره بفهمه شما یادش دادی .
دیدی بعضی از بچه بیشتر از سنشون حرف میزنن قرق خنده میشیم . بذار اتفاق بیفته
در هر حال صبور باش باید صبر کنی تا دل همسرت به لرزه و پرده عشق جلو چشماشو بگیره تا کدورت گذشته رو فراموش کنه
خیلی مواظب باش تو امتحان خطاهای گذشته از سوی همسرت قرار نگیری و رفتار و یا جواب نامناسب نشون ندی
چون حتما امتحان خواهی شد . فهمیده و با آرامش رفتار کن
شاید خواست ناراحتت کنه شما صبور باش از کوره در نری . تمرین کن . نمیگم شما خدایی نکرده عصبی هستی من دارم کلی صحبت میکنم .
اگه یه خاطره بد یادش اومد یا با تعنه ویا تیکه و کنایه صحبت کرد چیزی نگو بذار خودشو خالی کنه
برا یه شروع تازه باید غبار دلها زدوده بشه پاک بشه . پس اگه چیزی گفت نشونه خوبیه بدون داره بهت فکر میکنه و در حال خود سازیه . من براتو دعا میکنم هم به خاطر شما و بیشتر به خاطر پارمیدا
بدرود :72:Liebe erweicht auch die härtesten Stein und Felsen.
-
سلام سوده خانم
چه خبر ؟؟؟؟
چی کار کردی ؟؟؟
منتظر خبرهای خوبت هستیم؟؟
خسته شدیم از بس که خبرهای تلخ و بد تو سایت خوندیم؟؟
امیدوارم روزهای خوب گذشته بهت برگرده
خوبه که به سمت تقویت معنویات رفتی عالیه:104::104::104:
اون کارهایی که از دست هیچ کسی بر نمی اید از دست اون بر میاد:323:
به حالت غبطه می خورم می دونم تو این وضعیتی که هستی به سرعت پله های حرکت به سمت خدا رو بالا میری :203:
تو این حالت برای ما هم دعا کن
-
سوده جان تایپکت رو دنبال میکنم و خیلی برات خوشحالم . هم شما هم تایپکت رو دوست دارم نمیدونم چرا ولی احساس میکنم من هم مثل شما دارم این مسیر رو طی میکنم . چون از تایپک شما هم مثل خیلی از تایپک های دیگه همدردی درس های زیادی یاد گرفتم . از وقتی که با همدردی اشنا شدم احساس میکنم هم خودم و هم همسرم و زندگیمون متحول شده . من قبل از این خیلی لجوج و مغرور و غر غرو بودم رفتارهایی داشتم که به نظر خودم اصلا بد نبودند ولی اینجا فهمیدم که موجب ازار همسرم بوده ولی اون بهم نمیگفته . جالبه از وقتی من سعی کردم خودم رو اصلاح کنم همسرمم عوض شده . و کلا زندگیمون شیرین تر شده . تازه فهمیدم چرا زن و شوهر بعد از مدتی نسبت به هم بی علاقه میشن . فقط به دلیل عدم مهارتهای ارتباطی نا خواسته موجب رنجش همدیگر میشوند . و این رنجش های کوچولو روی هم انباشته میشه و زن و شوهر رو روز به روز از هم دورتر و دورتر میکنه . و بدون اینکه خودشون متوجه بشند از هم فاصله میگیرند . حالا این فاصله گرفتن اگه فیزیکی باشه مثل شما و همسرتون شاید به خودشون بیان ولی اغلب این فاصله گرفتن فیزیکی هم نیست و فقط از لحاظ عاطفی از هم دور میشوند .
از همدردی و همه دوستان همدردی ممنونم . امیدوارم این اتفاق خوب برای همه زوجها بیافته . زندگی توی این دنیا اونقدر طولانی نیست که با بدی و بد دلی و اوقات تلخی از دستش بدیم . باید قدر تک تک ثانیه هاش رو بدونیم و ازش استفاده کنیم برای برداشت توشه .
-
سلام دوستای گلم٫ امیدوارم حال همتون خوب باشه!
تو این چند روزه خیلی چیزا راجب شوهرداری و احترام به همسر یاد گرفتم ( بازم از بالهای صداقت گلم ممنونم:72:)فقط حیف که همسرم نیست تا بهش نشون بدم که چیا یاد گرفتم:47:!!!
همچنین دارم یاد میگیرم که تیزی احساساتم رو بگیرم اونم با کند کردن واکنش٫ یعنی وقتی میبینم داره احساساتم روم قلبه میکنه اول ذهنم و فکم رو متوقف میکنم و بهد واکنش کمتر نشون میدم٫سخته ولی شدنیه!!!و اینکه هیچ حسی نه خوشی نه ناراحتهامون هیچکدوم موندنی نیست٫همه زود گذرا هستند! یا اینکه وقتی یه چیزی آدمو زیاد خوشحال کنه به جای ۱۰۰٪ واکنش بکنمش ۷۰٪ و اون ۳۰٪ باقیمانده رو روی خبرهای بد بزارم که ناراحتیم ۳۰٪ ازش کم بشه( همون ۳۰٪ واگنش مثبتم)ولی باید زیاد تمرین کنم تا بشه واسم روزمره و عادی!!!
راز عزیزم بسیار ممنونم :72:از متن قشنگت منم همونو تو کارت نوشتم با دوتا شعر تولد٫پارمیدا تو کارت نقاشی کردو تولدت مبارک نوشت!کیک هم با پارمیدا باهم درست کردیم و نزدیکای غروب واسش بردیم و گذاشتم رو ماشین با کادوها(پارمیدا یکی از عروسکاشو کادو کرده بود٫با او قاب عکس و اون آلبوم عکسا)کیک هم توی یه ظرف خوشگل چیندم روش شمع گذاشتم و گذاشتم رو ماشین:43:! بعد که کمی از ماشین دور شدیم بهش زنگ زدم و گوشی دادم به پارمیدا!
پارمیدا:سلام بابای تولدت مبارک٫خوبی؟!
علی:سلام پارمیدا٫بابای هنوز نخوابیدی؟!
پارمیدا:بابا برو از پنچره رو ماشینو ببین!
علی:چرا بابا٫بزار ببینم! (رفت دید کلی ذوق کرد و گفت) بابای اینا چیه٫چیکار کردین!
پارمیدا:بابای تولدت مبارک باشه!
بعد من گوشی و گرفتم گفتم سلام خوبی!تولدت مبارک باشه!
گفت:سلام مرسی این چی کاریه کردید٫ممنون! ولی سوده میدونی که من خودمم نمیدونم تولدم کیه!!!( راست میگه٫آخه اون وقتا که کوچولو بود و خونشون تو بم بارون خراب شد و مامان و باباش شهید شدن دیگه هیچی نداشت که بدونه تاریخ تولد واقیش کیه!!!ابعد همون موقعه ها با همه خواهر برادراش یه شناسنامه جدید میگیرن و روز تولدشون رو میذارن اول فروردین!علی ولی خودش میگفت شنیده که اواخر شهریور اوایل مهر به دنیا امده!که ما همین روزو همیشه جشن میگرفتیم٫هر سالم میگه این تولد واقعیم نیست!بمیرم واسش که حوییتش رو از دست داده :47:و دنباله یه عالمه جوابه که هیچکس نمیتونه بده:54:!!!)
هیچی دیگه پامیدا گوشی رو ازم گرفت و گفت بابای میخوام بیام الان پیشت! ماهم که فقط چند قدم ازش دور بودیم رفتیم پیشش!پارمیدا دوید بقلش کرد و تا تونیت بوسیدتی:43: منم قدمهامو یواش کردم که راهت دخترمونو ببوسه! بعد سلام کردم٫پارمیدا پافشاری کرد بره باهاش بالا٫علی تمام وسایلهارو از رو ماشین ورداشت و گفت من خودم زود میارمش٫گفتم تو خستهای همین الان از کار امدی٫من این پایین وایمیستم ببرش بالا ٫من منتظر میمونم!گفت نه من میارمش!بعد گفت ممنون ولی لطفا دیگه از این کارا نکن!!!گفتم باشه! و رفتم...
این حرفش کمی ناراحتم کرد ولی من دارم تمرین میکنم که کمتر روی احساساتم مخصوصا منفی واکنش نشون بدم٫در حالت عادی اگه انقدر چیز یاد نمی گرفتم حتما تا دم در خونه یه ریز گریه میکردم ولی من با حرفش نه ناراحت شدم نه خوشحال...بعد از نیم ساعتی پارمیدارو آورد٫گذاشت بالا و فقط جواب خداحافظی منو داد!
من ولی کلی امید داشتم که حداقل با دیدن عکسها کمی نرمتر بشه٫پارمیدا گفت بابا کادوهارو باز کرد و خوشحال شد ولی عکسهارو ندید ( واستاده بوده حتما پارمیدا بره بعد ببینه) بعد از ۱۰ دقیقه که رفته بود واسم نوشت:مرسی زحمت کشیدی٫ولی لطفا دیگه از این لوس بازیها در نیار٫اصلا از این کارا خوشم نمیاد!
من: خواهش میکنم٫منو ببخش اگه با کارم ناراحتت کردم...به پارمیدا گفتم بابای تولد داره٫ با خواسته پارمیدا واست کیک درست کردیم!تولدت مبارک مهربونم!شبت در آرامش و خوشی...
علی:من نمیدونم تولدم اصلا کی هست واسه همین اصلا واسم مهم نیست٫کلا چی تولد چه هر چی دیگه ای از این کارا نکن!
من:چشم دیگه تکرار نمیشه!بازم متاسفم که کاری کردم که نمیخواستی!امیدوارم خوب بخوابی٫حتما خیلی خسته ای...شبت خوش... (از علی بعید بود که تشکر کنه٫یعنی حتی خودمم میدونستم که ۱۰۰٪میگه دیگه کیک با کادو بهم نده و حتی فکر میکردم که شاید عصبانی بشه٫ولی خدارو شکر آروم بود و واسم میخواست توضیح بده که لزومی نبود چون خودم هم نمیدونم کی تولد دارم...چه برسه بگه مرسی زحمت گشیدی!!!) دم نماز بودم خلاصه دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با هق هق گریه میکردم :54:٫خدارو شک پارمیدا تا رسید خونه خوابش برد وگرنه بچم ناراحت میشد٫البته من اصلا جلوش ناراحت نیستم اون اولا چرا ولی دیگه نه!از خدا خواستم که ذره ای عشقم رو به وجودش بده و علی رو دلتنگم کنه و ...آخه همه امیدم فقط خودشه٫دوستای گلم واسمون دعا کنید...:323:
به روی چشم آقای پارسا٫من با صبوری تمام کارای که گفتید رو انچام میدم!علی ۱۰۰٪ بازم خاطرهای بد به ذهنش میاد باز عصبی میشه باز سرد رفتار میکنه من ولی قول میدم آروم باشم تا بتونه خودشو خالی کنه میدونم که علی هیچوقت شخصیتم رو خورد نمیکنه٫خدارو شکر که فعلا آرومه! ممنونم واسه متن آلمانتون٫منم به این جمله اعتقاد دارم...
آقای آونگ گلم٫دارم تک تک راهنمایهاتونو تا جایی که امکانش باشه عملی میکنم ملی تاتی تاتی میترسم علی کوچولو بخوره زمین بعد واویلا!!!واقعا این حسی که پیدا کردم خیلی آرومم کرده چون واقعا همه توکلم رو دادم دسته خودش!خانم پسر خالم هم گفته باید تو این روزهای ذیحجه ذکر زیاد بگی و طلب بخشش کنی و روز ۹ذیحجه رو روزه بگیریم من از فردا شروع میکنم روزه میکیم تا ۹! باور کنید اسم تک تکتون موقع دعا کردنم میاد جلو چشام هموتونو خاهرانه دوست دارم و آرزوی خوشبختی واستون دارم!
واحد عزیزم:43:٫شما همیشه به من لطف دارید٫من از راهنمایهای شما به خودم رسیدم٫دعا کنید واسمون تا من و همسرم هم بتونیم یه روزی دوباره باهم به خوشبختی برسیم! واقعا خیلی خوشحالم که زندگی گرم و پر عشقی دارید و انشالا هر روز بهتر از دیروزتون باشه!بله٫درست مثل ما که همسرم هیچی نمیگفت و من فکر میکردم این غر زدنهای من و کنترل نداشتن روی عصبانیتم و بد انقیهام واسش مشکلی نیست ولی علی هیجوقت چیزی نمیگفت اون میریخت تو خودش٫چون حتما تو خودش میگفته الان بگم بحث شروع میشه و علی خواهان آرامش توی خونه بود و من چی اشتباه جلو میرفتم... حالا هم میترسه برگرده من باز این آرامشی که الان داره رو ازش نگیرم٫دوباره غر غر کردنام شروع نشن یا گیر دادنهام٫بنده خدا منم بودم میترسیدم!راهی هست که بشه بهش صابت کرد که من دیگه نه غر میزنم نه گیر میدم و ... فکر کنم با گذر زمان خودش میفهمه یعنی امیدوارم!:203:
دوستان گلم راستی واسه جریان خواهر شوهرم کسی ایدهای نداره؟!
-
-
سلام سوده خانم
عالی بود پیشنهادهای دوستان رو خوب به کاربردی در هر صورت هنوز تو مسیر مثبتی :104::104:
شاید اون سرعت مورد نظرت رو نداشته باشه ولی بازهم خوبه:310:
یواشکی :163:یه نکته بگم که باعث بشه از اتفاقی که افتاده زیاد ناراحت نباشی (فقط یه خطر وجود داره اونم اینه که خانمم نام کاربری منو تو سایت می دونه و اگه بیاد این مطلبو بخونه من نابود میشم:315: اونوقت باید بیاید سر قبرم فاتحه بخونید:302:):
نگاه منم که تاریخ تولدم دقیق معلومه و پدر و مادر و پدر خانم و مادر خانم و ... همه میان جشن تولدم و کادو میدن اینه که کلا زیاد با جشن تولد حال نمی کنم:54:
من برای تولد خودم بیشتر به جنبه جبران کردن مهمونی های دیگران و یا جبران دعوت شدنمان به تولدشان نگاه می کنم (البته خانمم خیلی دوست داره منم دلشو نمیشکونم )
برای جشن تولد خانمم هم خوب مجبورم دیگه بالاخره هر آدمی جونشو دوست داره :101:و نمی خواد جوون مرگ بشه:316: . جدا از شوخی فقط به خاطر خانمم این کار را می کنم و همون دلایل بند اول
حتی کادو گرفتنم خیلی فایده نداره چون باید بعدا معادلشو پس بدی تازه کلی هم وقت برای خریدش بگذاری بعد ممکن است طرف هم زیاد خوشش نیاد :161:
کلا تفکر من این طوریه
خوب خیلی چیزها رو تو زندگی مشترک دوست دارم ، بعضی جریانها رو هم دوست ندارم ولی به خاطر همسرم انجام می دم:43:
چون رابطه امون خوبه و خیلی دوستش دارم نمی خوام ناراحت بشه:47:
همسر شما هم دقیقا رفتارش در این مساله نشان دهنده نحوه رابطه اش با شماست هم تشکر می کند هم میگه دیگه این کارو نکن
ولی ما تشکر می کنیم و خودمونو خوشحال نشون می دهیم:triumphant:
درست حدس زدید اگه تشکر نمی کرد یعنی اوضاعتون خرابه ولی الان هنوز جای امیدواری هست :104::72:
با این کار من گواهی فوت ام را امضا کردم:223: ولی عوضش شما متوجه می شوید نگاه بعضی مردها به جشن تولد چطوریه و کمتر غصه میخورید
دعا کنید خانمم این متنو نخونه :203:
برای روزه گرفتن تبریک میگم :104::104::104:
روزه تمرین صبره
موفق باشی:323:
-
سلام سوده جان
خیلی خوشحال شدم..دیروزهمش منتظربودم بیای بگی چی شد!!!خداروشکر...پس نشون میده واقعا تغییرات مثبت بوده
من یکی که کلی حظ کردم...پشتکارتو باعث شدکه منم بیشترتلاش کنم وبیشترراهنمایی های روعملی کنم...ازت ممنونم
واسه خواهرآقا علی فعلا نگران نباش...الان زوده...به نظرمن بزاراول باعلی خودش به نتیجه برسی این مهمتره...بعدا میتونی ازحال واحوال اونهاهم باخبربشی...یامیتونی ازخودعلی بپرسی که حال خانوادت خوبه؟من خیلی وقته ازشون خبری ندارم اما دلم تنگ شده واسشون...
سوده جان توی تاپیک چهل شب دعا اگه دوست داشتی شرکت کن...ازاول محرم شروع میشه...من گفتم که واسه پارمیدا دخترت هم دعاکنیم...اگه مایل بودی خودت هم شرکت کن
امیدوارم روزبه روز موفق ترباشی:43: