-
باور کنید من تمام سعیم را دارم میکنم که حداقل اول کا های پا میداروکمی انجام بده،میخوام بهش بفهمونم که تو هنوز پدری و وظایف خودت رو داری،ولی علی میگه تو خودت خواستی بزرگش کنی، مشکل خودته، چقدر یک انسان میتونه بی احساس بشه!!!نا سلامتی ما 10سال روز شب هم بودیم ولی حالا!!!
یشب واسش جمله meinoush عزیزو نوشتم:
سلام علی جان فکر میکنی میتونی پنجشنبه ساعت 12 که دخترمون وقت دکتر داره لطف کنی مارو ببری؟!
جواب: نه
من: فردا دوباره لیزر میشه،پریشب هم دوباره مثل دو ماه پیش خونریزی داشت!
جواب: خودت یه جورای ببرش!
من: اگه راحتری من خودم با قطار میرم وتو میتونی بیای خونه دنبال پارمیدا،بعد اونجا باهم ببریمش واسه لیزر؟!
دیگه جواب نداد!!! خوب من واقعاً الان اشتباهم چی بود؟! علی به هیچ صراتی مستقیم نیست!!!
من چیکار باید بکنم، علی واقعاً میخواد هر وقت خودش خواست و فقط واسه گردش بیاد دنبال پارمیدا!!! چرا خدایا؟!
خدایا چنان کن سرانجام کار که توخوشنود باشی و ما رستگار...
نمی دونی تو این روزا چقدر از زندگی سیرم
دارم می میرم از اینکه تو رفتی و نمی میرم
نمی دونی تو این روزا چقدر یاد تو می افتم
ته دنیام نزدیکه نگاه کن کی بهت گفتم
کجا باید برم بی تو، تویی که قدّ ِ دنیامی
که هر جایی رو می بینم نبینم پیش چشمامی
برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه
آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازه
نمی دونم تو این برزخ کی از این درد می میرم
نمی دونم چرا یک شب فراموشی نمی گیرم
منُ اینجا بکُش وقتی قراره تازه رویا شی
اگه تا آخر دنیا قراره تو دلم باشی....
بالهای صداقت عزیز میشه لطفا راهنماییم کنید که چطوری میتونم این پیله سفتی که دور خودش پیچیده رو بشکنم؟!
-
سوده حرص نخور
باهاش خیلی ملایم باش
صبور باش اما منظورم این نیست که تحمل کن و حرص بخور. منظورم اینه که توقع نتیجه ی زود نداشته باش. فقط تلاشتو بکن با ارامش
نوشتی بی احساس شده
من شوهرتو نمی شناسم در مورد خودم می گم
من خودم حساسم. ادم حساس حداقل خودم می تونه خیلی خیلی مهربون باشه و مراقب باشه و به همه ی روحیات طرف مقابلش توجه کنه. اما اگه از اون طرف به این نتیجه برسه که اشتباه کرده یا نمی دونم خر فرضش کردن یا سرش کلاه رفته یا خودش احمق بوده و برداشت اشتباه کرده یا کلا ببینه اعصابش نمی کشه جا نداره فشار روحیش زیاده یا هرچی (خودمو می گم اینا در مورد خودم بود و تجربه های خودم) به راحتی می تونه در احساساتشو ببنده بشه سرد و یخ زده.
ولی تو در ارامش تلاشتو بکن. ملایم و مهربون باش. خیلی ملایم و صبور باش. صبور برای خودت باش. یعنی بدون که زود و سریع نرم نمیشه طرف مقابلت و نیاز به زمان و مدارا و درایت رفتاری خودت داره
موفق باشی
-
Meinoush عزیز منم فکر میکنم در احساسشو بسته 3تا قفلم بهش زده که کسی نتونه بازش کنه!!! بعد از اینکه دیگه جواب ندادش سریع رفت منو تو whatsapp بلوک کرد که دیگه pm هامو نگیره!!! من بعد از یک ماه دفعه اولی بود که واسش بخاطر دکتر پارمیدا نوشتم و حالا بازم فقط بخاطر پارمیداست،هیچ چیز دیگهای ازش نخواستم که منو بلوک میکنه!!!
منو پارمیدا میخوایم واسه دو ماه دیگه با مامانم بیایم ایران،تا فهمید گفت خونه من نمیریهااا،گفتم علی جان خونه من و تو نداره مال ماست،گفت نخیر نه مال تو نه مال پارمیدا،مال خودمه،اختیارشو دارم! فکر هم نکن از اون خونه سهمی بهت میرسه!!!گفتم بله دقیقا ارث پدریته من نگفتم من اختیارشو دارم!!! با اونی که 1/3 پول خونهرو من دادم و کمیش از ارث بوده بقیه اش هم پولی بوده که از پس انداز جفتمون بوده...همش میگه ماشین من خونه من پول من،وای چقدر به مادیات توجه میکنه!!!
واحد عزیزم بله جز من و پارمیدا کس دیگهای رو نداره ولی فکر میکنم الان از این وضعیتی که داره راضیه،یعنی از تنهای داره لذت میبره،حالا معلم نیست شاید از تنهایی هم در امده باشه!!! هی بعضی وقتها میگم سوده برو تعقیبش کن ببین خونش کجاست با کیا رفت و آمد داره...آه خدا،بهم صبر بده،خدایا کاری کن فراموشی بگیرم،چقدر به خاطرهای شیرین قبل بی اندیشم!!!
فکر کنم علی میخواد که من اصلا حتی راجب کارهای پارمیدام کاریش نداشته باشم،شاید بهتره برم یه جای دووووور ناپدید بشم از شهر و دیارش...واسه همین میخوام واسه 2ماه بیام ایران که دو ماه ازمون دور باشه،شاید عصبانیتش بیاد پایین!!!
چطوری نقششو بهش پس بدم وقتی همه درها بسته هستند، من بازم سعی خودمو میکنم،و میذارم زمان بگزره،میدونم که همین امروز و فردا نمیشه،شاید ماها ...
ای کاش کمی آروم بگیره این دل پر از نفرتش... خدایااااااااا فقط یک روزنه امید نشونم بده،یک نیم قدم...
-
سوده شاید دلشو قفل زده باشه اما در واقع به خاطر اسیب پذیریه بالای الان خودشه. یه جورایی رفته تو پوسته خودش که از خودش محافظت کنه
یه مدت که نرم و ملایم و مهربون باشی (ممکنه چندین ماه طول بکشه) هم اون یه مدت اروم تر شده هم نرم بودن تو اونو نرم می کنه کم کم
اما تو خودت پیش خودت اروم و صبور باش. بدون که کارایی که می کنی مدت زمانی می بره تا نتیجه بده. هر کار که درسته بکن اما برای دیدن نتیجه اش عجله نکن. اصلا اینطوری تمرین ارامش همراه با صبر کن. چیزی که می خوام بگم اینه که تلاش کن اما ارامش داشته باش. حرص نخور.
پی ام رو بلاک کرده؟ خوب مگه از طریق همون پی ام نمیاد خبر بده پارمیدا رو می بره و میاره کلا؟ بالاخره بازش میکنه
ببین اون سایته بود که بهت گفته بودم. الان مدوناتو باید صدا بزنی
خودت هم واسه خودت ارامش داشته باش. زندگی کن. اگه ورزش ارومت می کنه بکن. کارای خودتو بکن. منظورم اینه که نشینی هی منتظر نتیجه. تو ففط کارایی که نیازه رو بکن با هاش با ملایمت رفتار کن. نتیجه خودش به وقتش میاد
کارایی که نیازه هم نمی دونم چی هستن هر چی می تونستم بگم نوشتم واست تا حالا. بالهای صداقت میاد بعدا بهت می گه
روحیه اتو حفظ کن
ارامشتو و شادیتو هم حفظ کن
به خودت برس
موفق باشی
-
Meiniush. جان علی منو بعد از یک ساعتی از بلوک درآورد... همون موقع نوشت الان سر کارم بعدا جواب میدم...منم نوشتم، باشه ممنون!
الان جواب داد: من تنها کاری که میتونم بکنم اینکه خودم بیام دنبالش و خودم هم برمیگردونمش،خوبه؟!
من:مشکلی نیست ولی باید دو نفر باشن چون ایندفعه کمی پایینتر باید لیزر بشه و حسابی باید حواسمون بهش باشه!!!اگه خودت این زحمت رو میکشی و حواست هست چون دکتر پریروز گفت ایندفعه نزدیک چشمش لیزر میشه،اگه بشه منم بیام بهتره،حالا هر جور تو راحتی...
علی: تنها راحتترم،خودم حواسم هست!
من:باشه ممنون،هر جور راحتی!
علی: ok,پس ساعت 11:30 میام دنبالش.
من:پس من صبح میبرمش مهد تو لطف کن از اونجا برو دنبالش!
علی:کارت بیمه نمیخواد؟!
من:طرفهای 12:15 باید اونجا باشید همون اتاق جونگل،یادت هست منظورم کدوم اتاقه؟!
علی:آره یادمه
من:کارت لازمه،میا ببری؟!
علی:خوب بذار تو کیف پارمیدا
من:باشه میذارم تو کشوش تو مهد،هر جور تو راحتری علی جانم!
من:شب بخیر و خوب بخوابی
علی:ok,bye
خدایا. شکرت که جواب داد، ممنونتم خدا جونم!!! با اونی که اصلا دوست نداره منو ببینه و تمام سعش بر اینه که هر چه کمتر در کنار من باشه ولی بارم شکر خدا که جواب داد!!!
خدایا یاریم کن تا راهنمایهای دوستانم رو خوب متوجه بشم و با تمام قدرت بکار ببرم! میخوام با آرامش و صبر نتیجه مثبت بگیرم، در درجه اول میخوام دخترمون شاد و خوشحال باشه،خدا خودش همیشه بر همه کارهای ما آگاهه...
خدایا شکرت، خدایا شکرت، خدایا شکرت...
منتظر راهنمایهای شما دوستان گلم و بالهای صداقت مهربان هستم...
راستی شما اگه حاجتی از خدا بخواهید چه دعای میکنید،منم میخوام یه دعای کنم که خدا مهرمو دوباره تو دل همسرم بندازه!!!
-
سوده جان بهت تبریک میگم . نمی دونی چقدر خوشحال شدم عزیزم همسرت مرد فوق العاده ایه . شک نکن و صبور باش . اون فقط خیلی خیلی عصبانیه .ولی بد نیست . صبور و مهربان باش . عجله نکن . خدا به همراهت .
-
اون عصبانیه و یه مدت طول میکشه تا به قبل برگرده
تو این مدت باید صبوری کنی محبت ، احترام ، لبخند و انجام وظایف
موفق باشی
-
نمی دونم چرا تازگیها بازم بیتابی میکنم،نا خداگاه تو خودم مشکنم،بی هوا اشکام سرازیرن!!!خیلی دلم واسش تنگ شده خدا جونم،میخوام سرم رو روی بازوهاش بذارم و آروم بگیرم... خدایاااا خودم رو راضی میکنم به رضایتت خدا جونم...
ممنونم دوستای مهربونم،همسرم از مهد رفت دنبال پارمیدا و طرفهای 12 وقت دکتر داشت گفت تموم شودیم میارمش، لیزرش 20 دقیقه ای بیشتر طول نمیکشید...گفتم دیگه 13-13:15 میاد، هیچی طرفهای 2 امدن، زنگ زد ولی تا بیان بالا خیلی طول کشید ( داشتن تو راه پله ها بازی میکردن) پارمیدا اشتناهی زنگ همسایه هم زده بود،من فقط چون در خونه رو باز گذاشته بودم شنیدم علی داره با همسایه حرف میزنه، رفتم جلوی در سلام کردم به جفتشون،همسایه (ماشلا خیلی حرف میزنه همیشه) داشت به علی میگفت آره خونمون لوله ترکیده و همه جا آب ورداشته و...علی تا منو دید لباسهای پارمیدا رو یه جوری دستش گرفته بود و به من داد که به هیچ وجه دستش بهم نخوره،منم گرفتم و تشکر کردم،همسایه دو تا بچه داره همسن پارمیدا که مهد بودن و پارمیدا پا فشاری میکرد بره ببینه که تو خونه نیستن خلاصه. همسایه پارمیدا رو برد تو خونش نشون بده بچهها ش نیستن،علی هم از قصد یه جوری واستاده بود که اصلا نتونه منو ببینه و من اونو،واستاده بود همسایه پارمیدا رو بیاره بوسش کنه و بره،گفتم بهش خوشحال میشم بیای تو یه چای بخوری، گفت چه خبره؟! مهمونی؟! گفتم شاید خسته باشی،جواب نداد!!! پارمیدا امد گفت بیا به بابا بوس بده برم،پارمیدا سریع امد تو خونه بوسس نکرد( این همه مدت واستاد واسه بوس،غکر کنم ناراحت شد ) پارمیدا خدا فظی کرد گفتم پامی مامان برو بابا علی رو بوس کن،گفت ولش کن و رفت...جواب خدافظی منم نداد...
بعد سریع pm داد جلد تل سر پارمیدارو که میخواست گذاشتم تو صندوق پشت! نوشتم باشه ممنونم ازت. بعد نوشت زنگ بزن دکتر واسه 4هفته دیگه باید باز وقت بگیری! گفتم باشه حتما،ممنون که امروز وقتتو گذاشتی،روز خوش!!!
اصلا. نمی خواد حتی نگام کنه،انقدر یعنی ازم نفرت داره،هر چی هم میخواد بهم بده یا میزاره زمین ور دارم یا یه جوری میده که لمسش نکنم... فکر میکنم فکر میکنه من میخواستم بانکو خالی کنم! آخه 1 پیش خالم امد شب پیشم موند و چون خالم هم مثل بقیه فامیل از دست علی ناراحتن گفت بهت پول میده،گفتم بله ولی گفته دیگه نمیدم،گفت مگه بانک مسترکتون نیست گفتم بله ولی من رمز کارتو یک سالی هست یادم رفته از همون موقع هم از کارت علی استفاده میکردم ولی علی وقتی رفت کارتم برد! خالم گفت نمیشه که برو تقاضا بده که رمز جدید بهت بدن،گفتم نه خاله من دنبال دردسر نیستم! گفت لابا بانک مسترکتونه،گحالان فقط پول حقوقش میره تو اون بانک بعد علی داره همه مخارج رو مبده پس احتیاجی به این کار نیست! خلاصه راضیم کرد که حداقل برم بپرسم چقدر تو بانک پول داریم و علی تو این روزا چه مخارجی داشته،رفتم پرسیدم بهم نگفتن،گفتن باید با نامه تقاضا کنی...خلاصه خواهرمهم که حسابی از کار علی عصبانیه رغت و با امضا من تقاضا داد...
علی دو روز بعدش از تو online banking دبده بود که خانم سوده... تقاضا رمز جدید کرده و واسم pm زده بود که سوده هیچوقت فکر نمی کردم که همچون زات خرابی داشته باشی که بخوای بری دنبال بانکم، چی پیش خودت فکر کردی که این کارو کردی،بیچاره تو اگه یهقرون از بانک پول ورداری که به پلیس میگم تو بودی، با این کاری که کردی من دیگه یک ثانیه هم واینویستم که حتی خودتو جم و جور کنی خودت به فکر خودت باش دیگه یک سنتم پول نمیدم کرایه و همه خرج و مخارج از فردا با خودته،میرم به صاحب خونه میگم دیگه بیاد از خودت پول بگیره،واقعا چه فکری کردی... منم که واقعاً نمیدونستم چه اتفاقی افتاده مات و مبهوت بودم!!!گفتم جی شده علی،چرا باز انقدر عصبانی هستی،گفت خودتو به اون راه نزن بیچارت میکنم فکر کردی من خرم نمیفهمم...بعد براش گفتم خالم با خواهرم اینجا یکشب خوابیدن نمیدونم راجبه بانک حرف زدن ولی من گفتم هیچوقت حتی اگه بانک مشترکمون هم باشه من حتی نمیخوام بدونم چقدر توش پوله، واقعا چی راجبه من فکر کردی که من بیام زندگی 10سالنو واسه پول خراب کنم...
گفتم انقدر پست نیستم که دست به این کار بزنم( حالا خوبه بانک خودم هم هست،ولی علی تازگیها. به مادیات خیلی اهمیت میده) گفت فکر کردی من هالوم کی غیر از تو میتونه تقاضا کنه،کارت پیش توه،گفتم به پیر به پیغمبر من نبودم،گفت میدونم یکی یادت داده...گفتم یا کار خواهرم بوده یا خالم،حالا معلوم میشه،گفت دیگه هبچکدوم از حرغاتو باور ندارم،تموم شد همهچی...و از تون به بعد واقعا باهام بدتر از قبل شد،بعد که با خواهرم حرف زدم فهمیدم رفته سر کیفم و کارتو ورداشته و تقاضا داده، بخاطر من این کارو کرده ولی من الان از همون موقع لاهاش حرف نمیزنم...
من هیچوقت کمک نخوتیتم نه ابجور کمکی که خمه چبزو خرابتر کنه،از اون به بعدم دیگه راجبش حرف نزد منم نگفتم فکر کنم بابد بهش ثابت کنم من نبودم ولی بدش با خواهرم در میوفته...
چطوری لهش بفهمونم که زندگیمون از پول واسم مهمتره،از اون موقع هم پول بهمون نداده،منم هبچی نگفتم...
-
سوده جان متاسفم نباید میگذاشتی این اتفاق بیافته . زندگی تو با همسرت به هیچ کس ربطی نداره . نباید بگذاری اونا دخالت کنند . همسرت مرد خوبیه . و با اینکه عصبانیه ولی عملا ولتون نکرده و دورادور هواتونو داره . دخالت دیگران زندگیت رو خراب میکنه . باید مواظب باشی . ناراحت نشیا ولی خاله و خواهرخیلی فضولی داری . همسرت نزدیکترین کس به توئه طرفش رو به هیچ کس نده حتی وقتی حضور نداره .
عزیزم بیتابیها و دلتنگیها و غمهات رو برای اون هم بنویس . بگذار از احساساتت با خبر باشه . انتظار عکس العمل زود رو نداشته باش . باید بهش ثابت کنی اون برای تو از هر چیزی مهم تره .
-
واحد عزیزم من هیچوقت از هیچکس نخواستم که این کارو کنه،حتی گفتم البته با احترام که تو این کارم دخالت نکنید،گفتمحرفاتونو میسنوم ولی حتی 1% دست به این کار نمیبرم! فکرم نمیکردم خواهرم دست به این کار بزنه،ولی خواهرم همیشه میگفت علی رفته اسمتو از بانک دراورده،من میگفتم این کارو نمیکنه،ولی کرده بود... همه چیزای مشترکمون رو ورداشته رمزاشونو عوض کرده که من به هیچی دست رسی نداشته باشم... واقعا با تمام وجودش ازم متنفره،اگه کاریم میکنه بخاطر پارمیدا ست!!!من واقعاً فکر میکنم باور نکرده کار من نبوده،آخه من چطوری بهش ثابت کنم من این کارو نکردم؟!چطوری ثابت کنم که علی همهکس واسم مهمتره؟!
دیشب پارمیدا بهش زنگ زد،گفت بابا. میخوام بیام پیشت بخوابم بابای، من داشتم از حرص میمردم ( هنوز خیلی بچه است که بخوام بهش چیزی بگم که به باباش بگه،یعنی هر چی میگم یا یادش میره یا اگه بگه بعدش میگه مامان گفته) علی گفت آره بذار بابای خونه جدیدشو بگیره میبرمت پیش بابای لالا کنی!!! منم تو خودم گفتم حتماً!!! بعد که قطع کرد دختر 4سالمو دعوا کردم که اگر بابا علی رو دوست داری پیشت بخوابه باید بگی بابای من فقط خونه خودمون باهات لالا میکنم نه خونه جدید بابای،گفتم دیگه به بابای نگی من بیام خونتهااا،گفت باشه مامان...
اصلا فکر کردنش هم واسم سنگینه که پارمیدا بره خونه جدید علی،اگه یک بار اینکارو بذارم میشه عادت واسش که آره هر وقت بخوام میام پارمیدارو میبرم خونم... دیگه کلا هم علی هم پارمیدا به این وضعیت عادت میکنن!!! بالهای صداقت عزیز اشتباه میکنم؟! چطوری میتونم این موضوع رو مدیریت کنم؟!
تو رفتارم باهاش خیلی با احترامتر و آرومم و میخوام برم دنباله دانشگاهم که درسمو جلو ببرم،نمیدونم چرا هیچکس راجنه دانشگام چیزی نگفته؟! بالهای صداقت شما میخواستید چیزای راجب دانشگاه بگید و راجب معذرت خواهی من از علی،چه متنی شما پیشنهاد میکنید؟!
دیروز مامانم گفت سوده خیلی آروم شدی،همش سرت تو مبایلیته چی میخونی انقدر،من هر وقت حتی دو دقیقه وقت میارم میام سایت همدردی و از تاپیکهای دوستان راهنمایی میگیرم و مطالب تاثیر آور رو میخونم و سعی میکنم به کار ببرم،من باید تغییر کنم باید درست ارتباط داشتن رو با همسرم و با هر کس دیگه یاد بگیرم و از شما دوستان خواهشمندم کمکم کنید...
بالهای صداقت عزیز از اونجا که انقدر پستهای شمارو تو پستهای دیگران خوندم، احساس میکنم یه کاری ازم سر زده که دیگه راهنماییم نمیکنید،درسته؟! دوست دارم بدونم کجای رفتارم اشتباست که اصلاحش کنم، لطفا یاریم کنید،متشکرم از همتووووون