-
ببین نیکا جان من الان آخرین پست هایی که مدیر همدردی و فرشته مهربان برایت گذاشته بودند خواندم. اما شما کوچکترین توجهی به این پست های مهم نداشتید و باز هم مشابه همان پست رمانتیک را تکرار کردید. نیکا جان اگر به آن دو پست توجه می کردی و روی آن فکر می کردی حالا اینقدر به هم نمی ریختی.
به پست های خودت نگاه کن. یک در میان یا از رمانتیک ها می گویی یا گرفتار اشک و غم و گریه هستی و به جدایی فکر می کنی.
شما احساسی رفتار می کنید و ثبات ندارید.
شما به جای اینکه به پست مدیران سایت توجه کنید مخالفت کردید در حالی که راهنماییهای بسیار ارزشمندی بود.
به شما توصیه می کنم یکبار دیگر پست های مدیران سایت را که برایتان نوشته اند بخوانید و به آنها عمل کنید. اینجا کسی قصدش خراب کردن عاشقانه های شما نیست بلکه همه می خواهند زندگی شما در مسیر مطمئن پیش برود و ضربه نخوری.
- - - Updated - - -
اگر علت عدم توجه شوهرتان به شما وجود هوویتان و مخالفت اوست و اینکه اگر به خانه شما بیاید هوویتان شما دوتا را با هم می بیند و کفری می شود ، پس اگر خانه جدایی بگیرید که جلوی دید هووی خودتان نباشید و هوو هم آدرس خانه را نداشته باشد که بخواهد اذیت کند بهتر است.
الان شوهر شما یواشکی به دیدن شما می آید و بهانه می آورد که همسرش نباید بفهمد و یک شب عاشقانه را می گذراند و می رود. شوهر شما الان هم خدا را دارد و هم خرما را. ببین احساس شوهرت به هوویت به شما ربطی ندارد. اما شوهر شما از این موضوع استفاده می کند و سعی می کند با ابراز تنفر از هوویت خودش را در دل شما جا کند. در حالی که این مساله فرق زیادی به حال شما نمی کند و زندگی سخت شما ادامه دارد.
اما اگر خانه جدا داشت باشید یک محک خوب برای رابطه خودتان و همسرتان خواهد بود و می توانید بفهمید واقعا چقدر شما را دوست دارد و مسئولیت پذیر است. وقتی خانه جدا داشته باشید و هوویتان نداند کجاست دیگر مشکلاتی که با هوو دارید پایان می گیرد و خود و دخترتان آرام می شوید. همچنین دیگر مانعی برای رسیدگی شوهرتان به شما وجود ندارد. شوهر شما می تواند ساعات معینی از روز به سراغ شما بیاید و بعد ساعات دیگری را هم به هوویتان اختصاص دهد. و می توان ترتیبی داد که هوو از ساعات ملاقات شما خبردار نشود و شوهر شما هم به هیچ وجه حرفی به او نزند و حرف او را هم به شما نزند. شوهر شما دو زن گرفته است و باید هم مسئولیتش را قبول کند و هر دو را اداره کند نه اینکه آنها را با هم طرف کند و خودش کنار بکشد .
-
به نظر من چه کیفی می کنه این اقا مهرداد هم با خوشگلاش هست هم با محبتاش. و این وسط دوتا زن یکی مدرن یکی ساده و مهربونی اسیر شدن!
-
به هر حال به نظر من خانه جدا باعث می شود بفهمی شوهرت واقعا می خواهد با شما زندگی کند یا نه.
-
من واقعا نمی فهمم شما چرا عضو انجمن آزاد نمیشی تا راهنمایی تخصصی بگیری؟
الان یکی دو هفته ست من هر روز به این تاپیک سر می زنم. یه جا گفتین دارین فکر می کنین عضو بشین !
آخه این دیگه انقدر فکر کردن داره ؟
من اگه جای شما بودم روز اول عضو می شدم
میشه دلیلش رو بدونم ؟
-
اگه خونه جدا هم بگیره من نمیرم باید با اون زنش همه چیو تموم کنه تازه خواهرم باهاش تماس گرفت هر چی از دهنش دراومد تقدیمش کرد بهش گفت یا نرجس یا اون زنه از خدا بیخبر. جریان رو واسش تعریف کرد گفت بیکس گیرش اوردید خوب جواب محبتاشو دادی شوهرم گفت من نرجسو دوست دارم قول میدم همه چیو با نازنین تمام کنم داره میاد اینجا هر چی زنگ میزنه جواب نمیدم اس دادم تا اون زنه گورشو گم نکنه من نیستم طلاق و خداحافظ گوشیم ترکید انقدر زنگ خورد حالا اون باید زجر بکشه ازش متنفرم
خیلی وقت پیش بایست اینکارو میکردم
ویس شرایطش جور نیست تاریخ انقضا کارتم تموم شدست
- - - Updated - - -
نوشتم ازش متنفرم تا کمی سبک شم ولی هنوز دوستش دارم دیوانه شدم:54:
-
فکر کنم درست حدس زده بودم دقیقا همانی شد که جناب مدیر گفته بودن :72:
اولین کار توی روانشناسی برای حل مشکل حفظ آرامش هستش شما هنوز آرامش لازم را ندارید.قرار نیست با یه حرکت رمانتیک خیلی خوشحال بشین و با یه حرکت زشت هوویتان اینگونه جا خالی کنید لطفا ثابت قدم باشید.
درضمن تاریخ کارت هم گذشته باشه مهم نیست میتوانید توی حساب از طرق خود بانک وجه را واریز کنید که عضویت دلبخواهی دوستان لطفا دیگه تکرار نکنید خودشان بهتر تشخیص میدن که عضویت زدن لازمه یا خیر.
-
ما هر چی بگیم نظر مون کارشناسی نیست شما می تونی از کارت خواهرت استفاده کنی اشتراک یک ماهه مبلغش خیلی کمه
بهتره هر چخ زودتر از نظرات مدیر سایت استفاده کنی
-
سلام دوستان مهربونم:72::72:
حالم خیلی خوبه مهرداد باقی زمان صیغه رو به زنش بخشید حالا مهردادم مال من شد بهم چسبیده تا در نرم محبتاش دو برابر شده میگه فکر نمیکردم پشت این چهره آروم یه هیولا پنهان باشه:)
میخوام جریان رو واستون تعریف کنم:
همون شب مهرداد اومد دنبالم نیکا دویید رفت بغلش همه چیو براش با آب و تاب توضیح داد شوهرم آرومش کرد گفت خاله رو بیرونش کردم من گفتم اره جون خودت دیگه گول نمیخورم خواست بیاد سمتم گفتم نزدیکم نیا از امشب منو تو نسبتی نداریم تصمیمم رو گرفتم طلاق، خیلی جدی و خشمگین بودم تا اسم طلاقو اوردم انگاری پتک محکمی تو سرش کوبیدند حالش خراب شد گفت دیگه نازنین زنم نیست تو رو خدا نگو طلاق گفتم دیگه دوستت ندارم خیلی عذابم دادی از اول دوستم نداشتی با هزار زحمت تو رو به خودم علاقمند کردم من زنت بودم ولی هنوز نازنین تو قلبت بود بدون در نظر گرفتن من صیغش کردی منو انداختی پایین خودتون بالا خوش بودید هر روز تحقیر میشدم بخاطر علاقه ای که به تو داشتم سکوت میکردم ولی دیگه ساکت نمیمونم میخوام طلاق بگیرم گفت خودم کردم که لعنت بر خودم باد به جان تو که همه کسمی دیگه نازنین تو زندگیم نیست قبل ازینکه بیام اینجا رفتم خونه و همه چیو تموم کردم منو ببخش بهت بد کردم از خوبیهات سوء استفاده کردم بخدا قسم از وقتی نازنین اومد بیشتر بهت علاقمند شدم و پی به مهربونیت بردم فکر میکردم دوستش دارم ولی اشتباه کردم تنها تو توی قلب منی با من اینجوری نباش گفتم نمیتونم دوستت داشته باشم ازت متنفرم تو با نازنین خوش باش من از زندگیت میرم عصبانی شد گفت میخوای بری؟؟باشه برو ولی با رفتنت جونمو میگیری با این حرفش ته دلم خالی شد گفتم دیگه برام مهم نیستی بلند شد رفت سمت آشپزخونه... ترسیده بودم فقط جیغ میکشیدم گفتم دروغ گفتم بخدا دوستت دارم خواهرم سریع اومد و جلوشو گرفت دستش کمی زخمی شده بود خوشبختانه به خیر گذشت « فرداش ازش پرسیدم واقعا میخواستی خودتو بکشی گفت میخواستم بترسونمت جرأت خودکشی ندارم»دستش برام رو شد دیگه نمیتونه فیلم بازی کنه:) بازیگر قهاریه!!خب کجا بودیم!!
دستشو چسب زدم بغلش کردم گفتم تو دنیای منی ولی من دیگه صبرم تموم شده میخوام فقط مال من باشی قسم میخورد گفت دیگه نمیزارم اینقدر بهم بریزی جبران میکنم فقط کنارم بمون صدای زنگ در اومد شوهرخواهرم رسید از جریان خبر نداشت به شوهرم میگه به به باجناق جان پارسال دوست امسال غریبه نذاشتیم متوجه بشه یه شام حاضری خوردیم و اومدیم خونه، نازنین رفته بود و این نامه رو گذاشته بود:
مهرداد از همون اول هیچ علاقه ای بهت نداشتم اگه دوستت داشتم هیچ وقت ترکت نمیکردم بخاطر این دوباره وارد زندگیت شدم چون وجود یه زن دیگه تو زندگیت آزارم میداد و اما نرجس تا امروز تا سر حد مرگ ازت متنفر بودم میدونی چرا؟واسه آرامشی که داری واسه مهربونیت واسه صبرت همیشه آرزوم بود زنی مثل تو باشم ولی نیستم و نمیتونم باشم شاید مهرداد با من بود ولی دلش با تو بود من خوب حسش میکردم واسه همین باهات برخورد خوبی نداشتم قدر خودتو و خوبیهاتو بدون تو همون زنی هستی که مهرداد آرزوشو داشت ببخشید پامو تو زندگیت گذاشتم با اون ظلمایی که من در حقت کردم نمیدونم این حرفو بزنم باور میکنی یا نه مهم نیست باور کنی من حرف دلمو بهت میگم کاش هووم نبودی کاش خواهرم بودی یا حداقل دوستم بودی فراموشت نمیکنم. حلالم کن.
مهرداد میگه شگردشه میدونست عاطفی هستی اینا رو نوشت!!!!
خیلی دلم بحالش سوخت من که سنگدل نیستم حلالش کردم
دیروز عصری رفتیم بیرون قبل از رسیدن به مقصد مهرداد گفت چشماتو ببند و هیچی نپرس وقتی رسیدیم دستمو گرفت و منو تو یه خونه ای برد گفت حالا چشماتو باز کن چقدر زیبا بود مخصوصا آشپزخونه و کابینتاش:) گفتم چرا اینجا اومدیم گفت اینجا قراره مال تو بشه از تعجب چشمام گرد شد گفتم ما که خونه داریم گفت میخوام با اینجا تاخت بزنم گفتم خودتو به زحمت ننداز گفت ارزش تو بیشتر از ایناست نمیخوام با بودن تو اون خونه خاطرات تلخش برات تداعی بشه یادته گفتم جبران میکنم!!این تازه اولشه واست برنامه ها دارم:) پنج شنبه افطار میخوام به زور ببرمش خونه باباش تا بینشون رو آشتی بدم:) با هزار بدبختی راضیش کردم گفتم نریم باز قهر میکنم میرم خونه خواهرما:)
ازتون ممنونم که تنهام نذاشتید باهام دردو دل کردید بهم امید دادید
دوستون دارم:43::43:
-
چرا من همش فکر می کنم این داستان واقعی نیست ؟:18:
ببخشیدااا :18:
-
نيكا جان خيلى برات خوشحالم با دل مهربونت و صبورى و گذشت زندگيتو درست كردى
عزيزم شما فن بيان قشنگى دارى حالا كه داره زندگيت به روال بر ميگرده به نظر من شروع به نوشتن كن و بنويس با اين فن بيان قشنگت ميتونى يه رمان نويس خوب بشى از استعدادت استفاده كن گلم
اميدوارم هميشه شاد باشى