-
سلام و عیدتون مبارک البته با تاخیر
متاسفانه من دو روز گذشته بدترین لحظه ها رو تجربه کردم و فقط شکنجه شدم. دیگه امیدم رو برای بهبود زندگیم از دست دادم
پریروز از اداره رفتم با وجود مشکلاتی که در اداره برام پیش اومده بود همه رو گذاشتم پشت در خونه و با روی خوش رفتم خونه. اتفاقا همسرم هم سر کیف بود. کلی شوخی کردیم. عصر قرار شد برای کاری بره بیرون چون سردرد داشتم نتونستم همراهش برم. سرمو با کارهای خونه گرم کردم . لباس هاشو اتو زدم همه جا رو برق انداختم شام درست کردم.. تا اینکه ساعت 9 به موبایلم زنگ زد و با داد و بیداد بهم گفت یک ساعت دیر میاد. وقتی اومد فهمیدم رفته خونه مادرش ، خواهر خیر ندیده اش اونجا بوده، پیله کرده بهش که تو و زنت باعث سکته مامان شدید ( یادتون باشه بهتون گفتم که مادر و پدر شوهرم عید همراه ما اومدن مسافرت و بعدش ما دعوامون شد و دو روز بعد برگشتن مون مادرشوهرم سکته مغزی کرد )
شوهرم هم عصبانی شده دوباره رفته سمت خونه پدرم و داد و بیداد راه انداخته . اینم بگم من مادر مریضی دارم که در اثر استرس قند خونش میره بالا . دست چپش هم بخاطر اعصاب خشک شده.
وقتی اینا رو بهم گفت سرم گیج رفت. از شدت فشاری که بهم وارد شد دندون هام کلید شده بود و به زور حرف میزدم.
بهش گفتم چرا این کار رو کردی ، بعدش داداشم زنگ زد بابام زنگ زد این کارها چیه شوهرت میکنه و ...
بعدش شوهرم قاطی کرد اساسی و کلی فحش و حرف های رکیک به من و خانواده ام گفت. قسم خوردم ترکش میکنم . فرداش از صبح الفاظ رکیک ادامه داشت تا اینکه جونم به لبم رسید لباس پوشیدم و زدم بیرون.
اومد دنبالم و همه نمیذاشت برم هم همچنان فحش های زشت به بابام اینا میداد. برای جلوگیری از آبروریزی برگشتم خونه، برای اخرین بار بهش اولتیماتوم دادم . نوشت توی کاغذ که اولا امروز باهام بیاد بریم پیش دکتر روانپزشک ثانیا اگر باز فحش و ناسزا گفت اجازه ترک خونه رو دارم. عصر رفتم پیش بابام. بهم گفت دخترم این مرد واسه تو شوهر نمیشه قیدشو بزن. مشکل روانی داره. گفتم میبرمش دکتر و اگه تا سه ماه تغییر رویه نداد ازش طلاق میگیرم . به خودشم گفتم . در ضمن این بار اینقدر عصبیم کرد که منم فحشش دادم. به پدرم توهین کرد منم به پدرش توهین کردم.
میدونم این زندگی سرانجامی نداره .
ازش متنفرم . با همه وجودم ازش متنفرم. دیشب دعا میکردم تا صبح یا شوهرم بمیره یا من . ولی خدا صدامو نمی شنوه
با همه وجودم آرزوی مرگش رو دارم
-
درود بانو مارال گرامی :72:
صبور باشید ایشالله درست میشه امید الکی نیست خوب مادرش سکته مغزی کرده براش سخته اینجوری ببینتش افتاده گوشه خونه با دادو بیدادت کاری ندارم توی اینجور مواقع سعی کن محیطو ترک کنی رفته اونجا هرچی دوست داشته گفته کارش خیلی زشت بوده شما هم رفته بودی پیش پدرت بهتر بود فقط شنونده باش یو هم حسی کنی :72:
امروز قراره برید پیش روانپزشک؟ خوب اگه اینجوریه این مسیر را ادامه بدید ایشالله زیر نظر متخصص به نتیجه میرسید.
خوبیش اینه توی این مورد شما نتیجه درستی گرفتید تعهد شوهرت به رفتن پیش متخصص این خیلی خوبه :104: شما اول رابطه خودت را با شوهرت درست کن ایشالله بقیش درست میشه ایندفعه هم بقول خودت اون خواهر خیر ندیدش پرش کرده بودش که شوهرت اینجوری برخورد کرده
منتظر نتیجه هستیم امروز خبرمون کنید بانو:72:
-
khaleghezey گرامی سلام
ممنون از اینکه راهنمایی ام میکنید. به نظر شما این زندگی نتیجه ای داره ؟
همسرم عقده ایی و کینه ایی هست. و تا انتقام نگیره ول کن معامله نیست. آبروی خانواده ام رو همه جا برده. آیا بازم دو ماه بعد سر موضوع جدیدی نمیره سراغ خانواده بدبخت من ؟
تو رو خدا همونطوری که بانو شی رو راهنمایی میکنید. رک و رو راست به منم بگید. اگه از نظر شما این زندگی سرانجامی نداره بهم بگید تا تصمیم درست بگیرم و بیشتر از این خودم رو پاسوز یک روانی نکنم
-
بانو مارال
مسئله بانو she بخاطر تمرکز و انر؟ژی زیادیه که داره روی کارش میزاره و اینکه مسائل مالی کهب راش اتفاق میوفته هستش با شما فرق میکنه :72:
ان شاء الله که امید هست امیده به خدا باشه تا همینجاشم خبو اومدی فقط باید صبورت باشه
تغییرات در بستر زمان رخ میده :72: اینو فراموش نکنید بانو
صبور باشید.
برچسب نزنید لطفا شوهر شما مهمترین مشکلی که داره اینه که بلد نیتس خشمشو کنترل کنه و اینکه باید این مهارت ها را آموزش ببینه تمرین کنه .
این نوشته همیشه یادت باشه:
هيچ زندگي به خاطر دوست نداشتن يکديگر از هم نمي پاشد،
بلکه به خاطر عدم مهارتها ودانشهاي کافي و آشنا نبودن به مسائل ارتباطي و ....، زندگي به باد مي رود.
البته اين مسائل ريشه آن چيزي است که زوجين مي گويند همديگر را دوست ندارند يا به هم عشق نمي ورزند.
نکات مثبت این موضوع را نگاه کن که شوهرت قراره بیاد برید پیش متخصص به شوهرتم میگی از کلمه متخصص استفاده کن بیشتر و بهش بگو میریم برای اموزش مهارت های لازم برای کم کردن عصبانیت خودتم سعی کن نشان بدی که همراهشی در این مسیر و تشویق کننده ای :104:
-
دوستان و khaleghezey عزیز
تو رو خدا راهنماییم کنید
الان فهمیدم دیروز همسر روانیم رفته مسجد کنار خونه بابام اینا هم داد و بیداد کرده . تازه دوست داداشمم فحش داده
حسابی قاطی کرده . بابام از دستش گریه میکرد.
تصمیم گرفتم بهش بگم باید از هم جدا بشیم. اینقدر تحقیر و خواری برای من و خانواده ام به چه جرمی ؟
-
سلام دوستان عزیزم
فکر کنم کم کم حوصله تون سر بردم با نوشته هام . ببخشید ولی اینجا درد دل میکنم آروم میشم
دیروز به اجبار شوهرمو بردم پیش دکتر روانپزشک . ایشون هم فکر کرده بود که گوش مفت پیدا کرده کلی با روانپزشک درددل کرد و از من و خانواده ام و خانواده اش شکایت کرد با این تفاوت که دیگه فحش نمی داد. دکتر براش قطره هالوپریدول، قرص رسپریدون و فلوکستین داد. دیشب که داروهاش رو خورد ولی از اون دسته ادم هاست که بخ سختی دارو بخوره
مامانمم در طول روز چند بار بهم زنگ زد و فقط سرزنش ، سرزنش و سرزنش ... دیگه پوسیدم . چقدر من برای حفظ زندگی مشترکمون تلاش کنم و شوهرم هیچ عکس العملی از خودش نشون نده و تازه بدتر هم بکنه
روز یکشنبه قراره برای دوره آموزشی بره مشهد رفته با مسئولینش صحبت کرده که منم با خودش ببره، اصلا تمایل ندارم برم . چون دلم شکسته ، چون فقط یک جای دنج میخوام بلند بلند به سرنوشت خودم گریه کنم. با بابام حرف میزنم عصبانیه به شوهرم و کارهاش ناسزا میگه، میگه تو محل آبروی منو برده ، با مادرم حرف میزنم سرزنشم میکنه میگه بیخود عمرت رو به پاش تلف نکن، برادرهام جواب تلفنم رو نمیدن ...
لطفا من رو از راهنمایی های خوبتون بی نصیب نذارید
-
بانو مارال دیروز ببخشید دیگه کیبوردم مشکل دار شده نمیتوانستم تایپ کنم.
فعلا بابات و مادرت هرچی میگن بیخیال اصلا توجه نکن.قرار شد برید پیش متخصص تا ان شاء الله به نتیجه برسید تلاشتو کن امیدتو از دست نده بانو :81:
فکر کنم سفر مشهد بد نباشه برید حداقلش میری پابوس آقا میری حرم کنار ضریح آروم میشی :54: من یکی عاشق حیاطشم مخصوصا وقتی متاهلم باشی آخ چه کیفی میده یا میرید پایین زیر حرم اونجا هم خیلی خوش میگذره کلا دلم تنگ شده رفتید مارو هم دعا کنید :72:
بمونی خونه چی بشه بگیری یه گوشه خونی بشینی فقط گریه و زاری کنی و بخودت انرژی منفی بدی بر یخونه بابات و مادرت و خانوادت شروع کنن به سرزنش و گلگی!!!
فعلا فقط متمرکز شو روی خودت و رابطتت با شوهرت همه چیز درست میشه این جمله مدیر را چندین و چندربار بخوانید بانو.واقعا درست میگن ایشون
هيچ زندگي به خاطر دوست نداشتن يکديگر از هم نمي پاشد،
بلکه به خاطر عدم مهارتها ودانشهاي کافي و آشنا نبودن به مسائل ارتباطي و ....، زندگي به باد مي رود.
مشکل شما نداشتن مهارته هم خودتان هم شوهرت:72: خدا رو شکری تصمیم گرفتید از طریق درست وارد بشید لطفا همین سمیر را ادامه بدید.
لطفا شما الان فقط به خودت و زندگیت فکر کن.
تغییرات در بستر زمان اتفاق می افتند :72:
انرژی که برای طلاق میزاری خیلی خیلی بیشتر از انرژی که برای ادامه زندگیت و بهبودیش میزاری پس لطفا ادامه بده فراز و نشیب داره ولی موفق میشید.یه برنامه ریزی داشته باش مثلا چند ماهه سعی کن بیشتر روی خودت کار کنی روی رفتارایی که داری سعی کن ازش انتظاری نداشته باشی بطرف خودت جذبش کنی.فعلا بخاطر مادرش و عذاب وجدانی که داره تحت فشاره و بخصوص خواهرشم داره هیزم یمریزه توی این آتیش صبور باشید تمام میشه این مشکلات.
مشهد برو حیفه بخدا ایشالله که درست بشه فکر کنم آقا خوب موقع برات کارت دعوت فرستاده :72:
-
مارال عزیزم سلام. من همیشه پیگیر تاپیکت هستم اما نمیدونم چطور راهنماییت کنم.
واقعا متاسف شدم از رفتار شوهرت.:158:
مشهد رو منم با آقای خاله قزی موافقم. برو و سعی کن تو حرم به هم قول بدید. مگه نه اینکه میخوای سبک بشی کجا بهتر از اونجا؟ وقتی با شوهرت رفتی حرم گریه کن اونجا چون حال معنوی داره شاید رو شوهرت بیشتر تاثیر بگذاره. بعد روزای خوبتون رو بش یاد آوری کن و خیلی احساساتی بهش بگو چقدر برات سخته که مرد زندگیت که بهش افتخار میکردی این رفتارو نشون بده. بگو از بابت مادرش متاسفی اما تو نمیخواستی این اتفاق بیافته و سکته چیزیه که برای هرکسی اتفاق میافته. من کارشناس نیستم اونچه به نظرم درست اومد گفتم. شما شوهرت رو بهتر میشناسی. سعی کن از جو حرم استفاده کنی تا از رفتارش شرمنده بشه.
اونجا از خدا بخواه هرچی صلاحته پیش بیاد و بهت تحمل سختی هارو بده.
منم دعا کن :72:
-
دوستان عزیزم ، khaleghezey و زن امیدوار عزیز سلام و تشکر بابت اینکه برای سوال ها و مشکلات من وقت میذارید
از 4شنبه داروهاش رو شروع کرده ولی با ادا و اطوار فراوان، همش میگه سرم گیج میره، صبح ها نمیتونم از خواب بیدار بشم . میدونم که داروها عوارض دارن ولی بالاخره باید یک قدم برداشت . مدام استرس دارم گاهی از شدت استرس و نگرانی نفسم بالا نمیاد
صدای زنگ تلفن میاد از وحشت میمیرم. از شوهرم از فضای خونه و ... میترسم
پنج شنبه خونه نبود بهش گفتم با مادرم میرم بیرون گفت اشکال نداره فقط زود برگرد ولی هرلحظه منتظر بودم به موبایلم زنگ بزنه و شروع کنه به بد وبیراه گفتن . خودم بهش زنگ زدم گفت دوستم اومده خونه مون داریم باهم حرف میزنیم . خیالم کمی آسوده شد.
بجز مامانم ، خانواده ام باهام سرسنگین شدن. آقای خاله قزی شما میفرمایید فعلا خانواده رو بیخیال شو . سعی میکنم ولی واقعا شکنجه میشم.
اگر قسمت باشه فردا منم باهاش میرم مشهد ، فقط به عشق زیارت و درددل میرم . حتما راهنمایی هاتون رو میخونم
-
رفتی مشهد قسمتت شد ایشالله مارو فراموش نکن با بچه های همدردی دعامون کن :72:
مهمترین مسئله برای خانواده خوشبختی افراد اون خانوادست.تو با شوهرت خوشبخت باشی اونا هم خوشحال هستند.یکم طول میکشه قرار شد ازش انتظار ینداشته باشی و روی خودت تمرکز کنی میدونم سخته خیلی هم سخته فکر نکن مایی که نظر میدیم متوجه سختیش نمیشیم خیلی از افرادی که نظر میزارن خودشون این مسیرها را طی کردن.
ولی اینو بهت قول میدم بعدش خودت متوجه تغییرات زیادی در وجود خودت میشی خیلی باتجربه تر و بزرگتر از الانت میشی جوری که حتی خودت باورت نمیشه :72: یکی از نمونه های عینیش بانو بهار_68 یعنی خداوکیلی من یکی هنوز باورم نمیشه چقدر ایشون نسبت به قبلشون تغییر کردن :104:
این جمله جناب مدیر همدردی هم همیشه یادت باشه:
انرژی که برای طلاق میزاری خیلی خیلی بیشتر از انرژی که برای ادامه زندگیت و بهبودیش میزاری
یکی از اددلیست های خود من یه خانومی بودش که توی 23 سالگی طلاق گرفته بود زود ازدواج کرده بود شوهرش معتاد بود.شوهرش دوباره ازدواج کرد یعنی واقعا میگم بعد 4 سال هنوز یاد شوهرش و خاطراتش بود و ازشون حرف میزد!!! کی دیگه از اددلیست های یاهو خود من حتی شوهرش یکبار دست روش بلند کرده بود و حرفای زشت بهش میزد حتی بعد مرگشم بازم به یادش بود!!!
برای ما مردا عجیبه چون منطقی به همه چیز نگاه میکنیم برعکس شما بانوان که احساساتی هستید :72:
پ.ن:راستی مشهد رفتید یادتون نره فروشگاه پروما هم یکسر بزنید طبقه اولش خیلی گرونه ولی طبقات بالاش خوبه مخصوصا اخرین طبقش بولینگش خیلی کیف میده :227: شرطی بازی کردیم من و خانومم و رفیقمو خانومش ایول به خانوم خودم یه ضربه زد همشون افتادن :58::311: خیلی کیف داد تا میتوانی برو خوش بگذرون کلی انرژی جمع کن خودت و شوهرت اصلا و ابدا هم به اتفاقاتی که افتاده توجه نکن حداقل سعی کن توجه نکنی پرانرژی بگردید خونه