-
سلام،
ناراحت نباش، باید روی پدرت کار کنی دیگه!! اینم زمان بره! به قوله یکی از دوستان که گفت اینو با خواستگار اولی مقایسه کن!! که خودت هم پیشرفتش رو تائید کردی!
خیلی ها از این مشکل رنج می برن! ما هم با پدر و مادرمون خیلی مشکل داشتیم، البته شبیه شما نبود مشکلاتمون، اونا از رو سادگی یه حرفایی می زدن که نباید می زدن، یا همه رو خودمونی می دونستن!
البته من فرزند چهارم هستم، بازم هنوز با پدرم مشکل دارم! با این که رو قبلی ها این همه تجربه کرده!
چند وقت پیش بود یه پسره اومد خواستگاری من و 80 درصد حرفا زده شد و یه شب اومدن که درخواست کنن ما مهریه رو بنویسم! خلاصه، منم رفتم تو اتاق و با پسره حرف زدم دوباره و قرار جلسه ی بعدی رو هم گذاشتیم!! وقتی رفتن، داداشم گفت که تو که توو اتاق بودی، بابا چه حرفایی زده و گمون نکنم دیگه زنگ بزنن!!
بابام زیره بار نمی رفت، می گفت حرفام ایراد نداشت!!!
زنگ زدن گفتن مثله این که قسمت نیست!!
بازم زیره بار نمی ره که اون حرفا رو نباید می زده!! فکرش رو بکن، تا 8 جلسه بری جلو، این جوری بزنه همه چیزو داغون کنه!
بعدشم بگه قسمت نبود!
حالا اینجا رو نگا کن، یه ماه بعدش می گه چرا ازدواج نمی کنی؟؟؟
منم گفتم هنوز قسمت نشده!!!:311:
اونم گفت قسمت چرته و قسمت دخترا همه می شه و قسمت دخترا من نمی شه!!!!
منم گفتم إ، چطور اون شب گفتی قسمت نبوده، حالا قسمت چرته!!!
اما من حرفمو می زنم! یعنی خیلی راحت حرفمو به بابام می گم! تو هم همین کارو کن!
مثلاً می گم من خودم می تونم خوب و بد رو تشخیص بدم، یا این که من می خوام یه عمر باهاش زندگی کنم، خیلی راحت همه چیز رو بش می گم و اونم عصبی می شه!:311:
اون پسره هم که بهم خورد، من اصلاً ناراحت نشدم، چون آشه دهن سوزی نبود، اما منه سوء استفاده گر یه مدت به بابام می گفتم با سرنوشت من بازی کردی و اگه من پس فردا ازدواج نکردم یا خواستگار خوب برام نیومد تو مقصری!!!:81: