RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
کیش میش تو که همه چیت کامله. در دلتو باز نکردی؟ اگه بتونی عاشق بشی اونوقت دیگه این حالت بی انگیزگی رو نداری. یکهویی کلی انرژی پیدا می کنی. تازه تو که پسری و از نظر سن هم دستت بازه. تو محل کارت کسی نیست که بشه دوسش داشت؟ زبان یا هنر یا هر چی دیگه ای نیست که خیلی وقت باشه که بخوای بیشتر یادش بگیری و یه کلاس بری؟ خودتو توی محیطایی قرار بده که ممکنه ادم مورد نظرتو پیدا کنی. مثلا محیط ورزشی یا هنری یا هر چی. در حد دو سه ساعت در هفته یا حالا بیشتر. هر چی. کنار کار اصلیت و سربازیت. شاید بتونی کسی رو که می خوای پیدا کنی. عاشق یه خورده هم بشی بقیه اش حله. من که هر مشکلیمو از یه ور می گیرم اون یکیش می یفته. مثه کسی ام که دو تا دست داره و یه عالمه بارو باید اینطرف اونطرف ببره و هر کدومشونم هی می یفتن تا میاد اینو برداره اونیکی می یفته! ولی تو که نوشتی اوضاع کار و خونه و پول و اعتبار و همه چیت خوبه فقط و فقط یه عشق کم داری. یه کمی با دقت نگاه کن به اطرافت و خودتو توی محیطایی بذار در حد چند ساعت در هفته که بتونی اون شخص مورد نظرتو پیدا کنی.
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
کیش میش جان فکر کنم اگه ازدواج کنی رو به راه شی.
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط باران بهاری11
سلام جناب کیش میش احوالتون؟
خوبم ممنون. شبیه یزدیا میحرفم؟کجاش؟
..نه بابا فرسنگها فاصله دارم با یزد!
از طرفی شما میگید به حرفهای شما سعی میکنم عمل کنم اما خب ما ندونسته از کجا بفهمیم شما درچه حالید با اینکارتون ما رو به جهت دیگه ای سوق میدید چون نمدونیم کدومش اثربخشتره..
خب اونا پدر ومادرتونن نمیشه بیخیال شد هرچند ندانسته دارن به شما لطمه وارد میکنن اما خب ما هنو حرفهای اونا نشنیدیم که یطرفه به قاضی بریم..برا اینکه شما بیشتر تو چشم خونوادتون بیاین باید باهاشون صمیمی شید هم شما بهشون محتاجید و دوسشون دارید هم اونا دلخوش به تنها میوه ی زندگیشون..درسته اونا سردن اگه شماهم بیخیال شید اوضاع بدتر میشه..یه قکری از ذهنم چند وقته میگذره شاید بی تاثیر و خنده دار باشه اما میگم شاید تیری در تاریکی نزدیک هدف باشه..شما شب که اومدید خونه سعی کنید سر شام یا بعدش که کنار هم نشستین جوی شاد ایجاد کنید و بحرفین سر هرچی اما راجبه خودتون و بی توجهی نحرفید..گاهی هم کارهای عجیب بکنید مثلا یه شب خودتون کیک خوشمزه درست کنید...مهربوتنتر از قبل باهاشون رفتار کنید نومید هم نشید..گاهی هم خودتونو برا مادرتون لوس کنید مثلا بگید پیشم بشنید تا من غذا بخورم.. بعد از مدتی این رو عنوان کنید که خونتون رو نزدیک اینجا میگیرید و یا اگه آپارتمانیه یکی از طبقات اون ساختمون...با این کار شما به ایشون دلگرمی میدید که پیششون هستید و هیچوقت تنهاشون نمیذارید یا گاهی شوخیها و حرفهایی این قبیل در مورد اینکه بهشون درآینده بیشتر توجه میکنید بزنید..فعلا اینارو نگید اول باید جو صمیمی ایجاد کنید بعد.. معمولا چندساعت باهاشون هستید یعنی اگه یه روز خونه باشیدچقد با اونا میشینید؟شما با پدرتون صمیمی ترین یا مادرتون؟تا بحال غیر از مسئله ازدواج باهاشون درد دل کردید البته با حضور یکیشون؟ اگه آره کدومشون؟ و عکس العملشون چی بود؟
راجبه دو خط آخرتون و سوالتون متوجه نشدم..میشه توضیح بدید؟امنظورتون اینه که دوستی مشکل شمارو داشته و به شما سرایت کرده؟
با آرزوی بهترین ها برای شما
باران بهاری عزیز سلام
امیدوارم که حال و احوالت خوب باشه
خوب در مورد صحبتهات که در مورد پدر و مادر گفتی
ما خیلی کم همدیگرو میبینیم
روز معمولی که باشه نهایت 2-3 ساعت که آخر شب هست و روزهای تعطیل هم فوقش 3-4 ساعت باهم هستیم
بقیه رو هرکی سرش توی کار خودش هست
کلا ارتباط زیادی باهم نداریم,بندرت بشه جایی با هم بریم
هر سه هم که شاغل هستیم
اما در مورد اون فکری که گفتی.........
راستش در مورد بحث خودم و زندگی بعد از این هم دلم نمیخواد دوباره حرف بزنم
یعنی اونقتا که خیلی بحث کردیم و هیچوقت بجایی نرسیدیم،الان دیگه اصلا زبونم نمیچرخه دوباره از اون حرفها بزنم....چون میدونم نظرشون عوض نشده و دوباره مثل اونوقتها من حرف بزنم هم خودشون رو میزنن به نشنیدن
من بوقتش خیلی تلاش کردم و گفتم,ولی هیچ اثر نکرد
نمیدونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه
یعنی کلا جوری رابطه سرد هست که هیچ انگیزه ندارم برای اصلاح رفتارشون
دیگه شب که خسته میام خونه از نظر روحی دیگه انرژی ندارم که باهاشون سر و کله بزنم
حتی میبینی اینجا هم نمیتونم زود بیام بنوسم,چون خسته میشم خواب میرم زود....
راستی من با مامان صمیمیتر هستم
اما به عمرم هیچوقت نشده باهاشون درد و دل کنم
مشکل ما از اول بوده،برا همین تصور نمیکنم درست بشه هیچوقت,چون مثلا باید اخلاق مامان و بابام هم عوض بشه,حالا یه مرد و زن 55 و 60 ساله چند ساله بکشه اخلاقهای بدشون بره خدا میدونه.....
در مورد دوستم هم یعنی اونا که غصه دار و ناراحت هستن
ناراحتیشون روی منم تاثیر میذاره؟
آخه من بخاطر آروم بودنم سنگ صبور خیلیها هستم
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
این تاپیک از ظرفیت مجاز ( 50 پست ) عبور کرده لذا قفل می شود
ضمناً لازم به ذکر می بینم که دوستان را توجه بدهم به اینکه تاپیکها چت روم نیستند و فضای حال و احوال و صحبتهای غیر مشاوره ای نسیت که این روند نهایتاً به ضرر استارتر هست که ظرفیت تاپیکش با این نوع پستها پر می شود و تاپیک قفل می گردد و ممکن است نتیجه لازم را بدست نیاوره و یک گسست بین تاپیک با تاپیک بعدی ایجاد شود .
.