RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش حرفاتون رو خودنم، بهتون کاملا حق میدم ، میدونید اختلاف شما چیزیه که هر دو طرف توش تقصیر دارید و نمیشه گفت کی مقصره
شرایط نامناسب و غرور و لجبازی هم بهش دامن زده و کار رو به اینجا کشونده ، اما ازتون خواهش میکنم به هیچ وجه دیگه هرگز این حرفارو به دخترتون نزنید و اجازه ندید اونم بگه .. جدای ازینکه سرانجام رابطتون با خانومتون چی میشه ، این حرفا تاثیر بسیار بدی روی رابطه آینده شما با دخترتون میذاره و پرده های احترام بین پدر و دختر رو از بین میبره و گذشته ازینها مطمئن باشید دخالتهای اون کوچولو غیر از بدتر کردن اوضاع ، هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.
ازینها که بگذریم من فقط میخوام حس خودم به عنوان یک زن رو توضیح بدم که فکر میکنم به درک حس همسرتون کمک کنه، اینکه همسرتون گفته کلفت ، یا بابت کارهای خونه پول خواسته حرف دلش نیست، آقا آرش تو شرایط اینطوری زنها به هرچیزی چنگ میزنند تا حس ناراحتی و خشمشون رو نشون بدن ، حتی اگه فکر کنند چنین تقاضایی ممکنه شمارو تحت فشار بذاره یا ناراحتتون کنه اینکارو میکنند درحالیکه خودشون اصلا اعتقادی هم بهش ندارند.
صرفا یکجور تخلیه عصبانیت و ناراحتیه و ممکنه بعدش پشیمون بشند..
زنها که نمی تونند مثل مردها داد بزنند شیشه بشکنند و کتک بزنند، دلیل دعوای شما هم چیزی بود که از قانون گرفته تا اطرافیان، همه طرف شمارو گرفتند و همسرتون یکجورایی کم آورده بود ، این جور حرف ها و تقاضاهاش رو به حساب ابراز ناراحتی و کم آوردن در یک شرایط این چنینی بگذارید.
تازه شما از کجا میدونید شاید وکیلش بهش گفته یا اصلا تحت مضیقه شدید مالی اینو مطرح کرده؟
شما نمی دونید وقتی یه زن خونه شوهرش رو ترک میکنه ، زنهای فامیل و اطرافیانش چقدر دورش جمع میشند و هرکدوم یک چیزی یادش میدن و تو کلش فرو میکنند و مطمئنا تحت تاثیر اونها هم بوده و قدرت درست فکر کردن و تصمیم گرفتن رو از دست داده
اما توروخدا حرفای دخترتون رو ول کنید، شاید اصلا همسرتون یک چیز دیگه تعریف کرده ، اون اومده به شما اینطوری انتقال میده، شاید اصلا یکبار از رو عصبانیت یه چیزی گفته و بچتون هم همونو گرفته فقط!
اما مشخصه که همسرتون بسیار از شما رنجیده و دلخوره
یکبار دیگه هم گفتم ، شاید علت اینهمه سرسختی و ناراحتیش دلیل دعواتون بوده که یکجورایی نجابتش رو در فامیل از بین برده و کینه به دل گرفته ، شاید اگه موضوع دیگه ای بود تا حالا تموم شده بود.
آقا آرش به نظرم با توجه به موضوع دعوا که خیلی مهمه ، یکجورائیی حق داره اینهمه سرسختی و لجبازی کنه ، غرور و نجابتش همه جا خورد ششده ، شما پیشقدم بشید و ترمیمش کنید ، اینکه بگید یکجوری که حرمتت حفظ بشه میام میبرمت خودش یه تحقیر پنهان درش داره ، یکجوری رفتار کنید که واقعا نشون بده می خوایدش و مخصوصا پیش خانواده ها نشون بدید که همسرتون هیچ لغزشی نداشته و همش سوتفاهم بوده ، حتی اگه غیر ازین بوده ، ظاهر امر رو حفظ کنید.
البته اقا آرش من اصلا به شما توصیه نمیکنم که از احساسات و ناراحتی هایی که از همسرتون دارید بگذرید یا سرکوبشون کنید و برید به همسرتون التماس کنید،
نه اصلا همچین کاری اشتباه محضه و فردا که آشتی کردید تمام این ناراحتی های تلنبار شده در شما آتشفشان می کنند و کارتون دوباره به طلاق می کشه.
برعکس شما باید تک تک ناراحتی هاتون، نیازهای عاطفی ارضا نشدتون و توقعاتتون رو با همسرتون درمیون بگذارید تا هم اون هشیار بشه و بفهمه که رفتارش یه جاهایی مناسب نبوده و هم شمارو درک کنه و بعد از آشتی رفتار عملکرد خودشو بهبود ببخشه، چیزی هم تو دل هیچ کدوم شما نمونه خدایی نکرده که آشتیتتون واقعی و پایدار باشه.
فقط باید مطرح کردن این ناراحتی ها بیشتر در قالب درد و دل کردن و بیان احساسات باشه ، همراه با ابراز دل تنگی برای فرد مقابل باشه ، نه در جهت محکوم کردن و کوبیدن و مقصر جلوه دادن فرد مقابل که اگه اینطور باشه بدتر باعث دعوا میشه.
البته در مورد همسرتون همینطوره ، باید از اون هم بخواید حرف بزنه و تمام ناراحتیاش رو بگه تا برطرفشون کنید.
من میگم شما 12 سال زندگی شیرینی داشتید و شک نکنید که بازهم میتونید داشته باشید، فقط طبق عنوان تاپیکتون باید راه خروج از این بحران رو پیدا کنید.
اما متاسفانه همین راه رو دارید اشتباه میرید و کارایی که نباید بکنید رو میکنید و کارایی که باید بکنید و همه دستان بهتون توصیه کردند و رها کردید.
آقا آرش تا شما رو در رو با همسرتون صحبت نکنید هیچی عوض نمیشه حتی اگه 10 سال هم بگذره!
به هر طریقی که میتونید سعی کنید همسرتون رو ملاقات کنید ، بالاخره شما شهرش بودید و میدونید از چه راهی وارد بشید بهتره ،
اگه فکر میکنید بهتره مستقیم به خودش بگید اینکارو بکنید و ازش بخواید بدون حضور بچه با هم برید بیرون مثلا پارکی جایی و قدمی بزنید
اگه فکر میکنید نمیشه ، به بهونه تحویل وسیله یا مدرکی بیرون بکشونیدش و حرف بزنید
اگه صلاح میدونید از پدرش بخواید بهش بگه ، یا هر شیوه دیگه ای که خودتون میدونید.
اما خواهشا اینکارو بکنید ، تا شما و همسرتون تنهـــا با هم ملاقات نکنید هیچی عوض نمیشه و حتی شما نمیتونید بفهمید که اون واقعا چی تو سرشه!
آقا آرش در حال حاضر ملاقات تنهای شما با همسرتون حیاتی ترین موضوعه که متاسفانه سرسوزنی بهش بها نمیدید و یوقتی بهش بها میدید که دیگه خیلی دیر شده و کار از کار گذشته .........
اگر دیدینش همین حرفایی که اینجا زدین رو به اونهم بگین ، بگید تو برای من همسفر و شریک زندگیم بودی و هستی ، نه کدبانو یا کلفت یا هرچی.. بگید بخاطر خودت میخوامت نه هیچ چیز دیگه ،
بگید تو بررد اصلا دست به سیاه سفید هم نزن ، هیچ کاری نکن ، من فقط تورو بخاطر خودته که می خوام ، این حرفها روش خیلی اثر میذاره
اگه دیدید دائم حرف از جدایی میزنه اصلا لازم نیست شما مدام ابراز آمادگی کنید!!!! یکبار هم ابراز ناراحتی کنید ازین حرفش خوب!
اینم بدونید که طلاق طلاق کردن زن با مرد خیلی فرق داره ،
وقتی یه مرد میگه جدا شیم >>>>>> فقط یعنی واقعا میخوام جدا شیم
اما وقتی یه زن میگه جدا شیم >>>>> میتونه هر معنی دیگه داشته باشه غیر از جدا شدن !
معانی مثل این :
- ازم خواهش کن تا باهات بمونم ،
- میخوام ببینم چقدر دوسم داری؟ آیا راحت قبول میکنی طلاقم بدی؟
- فقط میخوام بهت بفهمونم خیلی از دستت ناراحت و عصبانینم
- میخوام بگی که طلاقم نمیدی تا بفهمم هنوز منو میخوای
- میخوام نگران بشی که ممکنه از دستم بدی پس بیا ناراحتیمو از دلم دربیار
- و کلی معانی دیگه که الان به ذهنم نمیرسه اما وجود دارن!
گاهی هم واسه جدی نشون دادن خودشون سعی می کنند حتی قرار دادگاه رو هم فیکس کنند ما لابلای تمام این حرفها به دنبال دریچه ای برای آشتی میگردند ، زنها اینطوریند! این دریچه رو به روشون باز کنید..
وای چقدر حرف زدم! نمیدونم چرا موضوع شما اینقدر برام مهم شده و دائم دنبالش میکنم، شاید یکجورایی حس خانومتون رو درک میکنیم و میبینم که عکس العمل شما نابجا بوده یا ناراحت میشم ازینکه میبینم سر هیچ و پوچ یه زندگی 12 ساله داره از هم میپاشه ..
منتظر شنیدن تصمیمات و نظرات شما هستیم.
راستی آقای آرش عزیز، با نظرات بهار.زندگی هم خیلی موافقم ، تمام چیزایی که گفت تک تک حقیقت بود ، چرا کمی به همسرتون عشق نمیدید؟ این همون چیزیه که بخاطر نبودنش همسرتون در جستجوی اون پاشو کج گذاشت و زندگیتون به اینجا رسید ، چرا یکاری نمیکنید احساسش به جوش و خروش بیفته و عشق رو احساس کنه؟ چرا کمی ابراز دلتنگی و حرفای احساسی بهش نمیزنید؟ اصلا چرا اینقدر یخی و بی تفاوت رفتار میکنید؟
تو این مدتی که جدا شدید حتی یکبار شده که باهاش گرم و عاشقانه حرف بزنید، گرم و عاشقانه بهش بگید دوستش دارید و ازش بخواید برگرده؟
شده حتی یکبار !! این کمبودی رو که بخاطرش رفت بهش بدید؟ طوریکه بعد از حرفاتون بهتون فکر کنه ؟ طوریکه دلش تنگ بشه ؟ طوریکه طاقت دوری شما رو نداشته باشه و واقعا دلش نخواد از شما جدا بشه؟ اصلا تو اسم ام اس بگید اگه براتون سخته
تا حالا حتی امتحان هم نکردید این راه رو. از نبود همین عشق بود که کار به اینجا رسید..
چرا در مقابل مهم ترین شخص زندگیتون غرورتون کنار نمیذارید و کمی عشق خرج نمیکنید؟
بخدا اینطوری هردوی شما به اون چیزی که میخواید میرسید. شاید همسر شما هنوز منتظره عشقی رو که سالهاست گم کرده در وجود شما ببینه تا برگرده، به نظر منم داروی درد شما عشقه
شده حتی یکبار !! این کمبود عشقی رو که بخاطرش رفت بهش بدید؟ طوریکه واقعا حس کنه از ته دل دوستش دارید؟
شده مثل یه مردی که عاشق زنشه باهاش صمیمی و عاشقانه رفتار کنید؟ عاشقانه پاپیچش بشید و بجای اینهمه ابراز آمادگی واسه جدایی ، یکبار هم بگید نمیذارم از پیشم بری! من دوست دارم! از دستت نمیدم! طلاقت نمیدم یا حق نداری بری و مال خودمی؟؟؟
شده با این حرفا دلش رو گرم کنید تا این یخهای دو ساله آب بشند؟
تا حالا حتی امتحان هم نکردید این راه رو. از نبود همین عشق بود که کار به اینجا رسید..
آقا آرش شاید من هم اگه جای همسر شما بودم با اینهمه سردی یخی برنمیگشتم!
ای بابا مدیریت عزیز آخه این چه زمان کمیه که گذاشتید واسه ویرایش ، تا بیام تایپ کنم و بخونم ببینم چی به چیه قفل شد که! اقلا بکنیدش 40 دقیقه ، 20 دقیقه که هیچی نیست آخه
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من سعی کردم دیر به دیر جواب بدم، چون این تاپیک از مرز تعطیلی هم گذشته و درست نیست که به خاطر این مشکل دوباره یک تاپیک جدید باز کنم.
بنابراین وقتی هم که مینویسم خیلی طولانی میشه چون خیلی حرفا هست که باید زده بشه.
امروز وقت دادگاه تجدید نظر برای اجرت المثل داشتیم که خورد به تعطیلی های تهران و با اینکه می دونستم دادگاه هم تعطیله و باید منتظر تجدید وقت باشیم، با اینحال رفتم مجتمع قضایی امام خمینی تا شاید خانمم هم اومده باشه و بتونم باهاش صحبت کنم،
البته ندیدمش.
تو راه داشتم فکر می کردم اگه اومده باشه و ببینمش واقعا چی باید بهش بگم؟
یعنی می دونستم که چی باید بگم و یا چی نباید بگم، اما پیش خودم می گفتم خب، آخرش چی ... ؟
من برای حرفای همه دوستان ارزش قائلم، نمی گم همه ی حرفا رو قبول دارم، اما هر صحبتی می تونه گوشه ایی از واقعیت باشه که من ازش بی خبر بودم.
یکبار هم گفتم، مثل داستان فیل در اتاق تاریک هستش که مولانا اشاره کرده.
این داستان را باید در کل دید، باید تمام 12 سال رو ، لحظه لحظه ی زندگی رو دید، باید حس ها و نگرش های دو طرف رو کاملا درک کرد، تا بشه قضاوت درستی کرد.
داستان ما خیلی پیچیده شده، اونقدر پیچیده است که من که یک طرف قضیه هستم نمی دونم سر این کلاف سر در گم اصلا کجاست.
خانم بنده آدمی نیست که نقشه های دراز مدت کشیده باشه، آدمیه که در لحظه زندگی می کنه، تصمیماتش فقط برای همون لحظه هست، آدم منطقی نبود، آینده نگر نبود،
سیاست اصلا نداشت، همینش هم یک نکته مثبت بود، هم منفی،
اینا غیر از خوش سلیقه بودن و کدبانو گری هستش، شوهرداری اصلا بلد نبود، این چیزی بود که چند بار بهش گفتم( و شاید این هم یکی از اشتباهات من بود و نباید می گفتم)، این هم دلیل داشت، خانوادش به شدت مادر سالار بود،
اصلا شرایط یک مرد رو درک نمی کرد، غرور مرد براش ارزش نداشت، متاسفانه مثل خیلی از خانم ها از مرد فقط نیازهای خاصی رو می شناخت، نمیتونست درک کنه که یک مرد نیازهای عاطفی هم داره،
چیزی رو که فکر میکرد، همون میشد باورش، اعتقادش، هرگز سعی نکرد افکارش رو تصحیح کنه.
هیچ وقت واسه کارهایی که براش انجام میدادم تشکر نمی کرد، البته به دخترم یاد می داد که از بابات تشکر کن، اما خودش هیچ وقت تشکر نمی کرد، حداکثر می گفت چه عجب تو این کار رو کردی، و بهش می گفتم تو قبلا هم اینو گفتی، هنوز عجب داره این کار من؟
فکر میکرد وظیفمه، همین ذهنیت الان در دخترم ایجاد شده، وقتی به دخترم داشتم می گفتم من بابای بدی نبودم، من اینکار ها رو کردم، گفت خب وظیفت بوده! گفتم درسته وظیفمه اما خب خیلی باباها همین وظیفشون رو هم انجام نمی دن تو باید خدا رو شکر کنی که بابات وظیفه شناسه، گفت اونا دیگه بابا نیستن،
خانمم سعی می کرد هر کاری رو انجام میدم بی ارزش کنه، من همه ی این ها رو می ذاشتم به حساب شخصیتش و تربیت خانوادگی که مثلا مرد رو نباید پر رو کنی، نمی دونستم که باورش اینه.
فکر می کردم حتما ته دلش از من قدردانی می کنه؛ هر دو در توهم بودیم.
من بچه خیلی دوست داشتم و دارم، خانمم اینو میدونست، اما خودش نمی خواست، می دونست چقدر برام مهمه، می گفت نه اینکه در بچه داری خیلی کمک میکنی؟
گفتم این دختر تنهاست، برادر یا خواهر میخواد، می گفت نه اینطوری راحتتره، طوری بود که دخترم هم میگفت خواهر برادر نمی خوام،
سر حامله شدن همین دختر هم گریه کرد، نه از سر شوق، از ناراحتی!
تو یکی از ایمیل هاش از طرف عذر خواهی کرده بود، به خاطر ازدواج با من، به خاطر بچه دار شدنش،
اینا رو که می نویسم، داغون می شم،
باورکنید تحمل این چیزا سخته، برای هر مردی سخته...
دخترم از اول به شدت به مادرش وابسته بود هر چند بحث و دعوا زیاد داشتن، اما خب همدیگر رو خیلی دوست داشتن، از این موضوع خوشحال بودم،
و منتظر بودم یه روزی دخترم بابایی بشه، نشد...
من همیشه دو تا بچه دوست داشتم، جنسیت دومی برام مهم نبود، اما می گفتم بچه ی من نباید تک فرزند باشه، وجود دو تا بچه به خونه شور و هیجان میده، برای خودشون هم خوبه
چیزی که خانمم از من گرفت، سنش هم دیگه گذشت، به خاطر خودخواهیش، به خاطر لج کردن با من، به خاطر اینکه ثابت کنه حرف نباید حرف تو باشه، منطق من رو متوجه نمی شد،
خانمم خیلی از خصوصیات اخلاقی منو می دونست، خیلی مسائل رو نمی شه مطرح کرد، زندگی رو همین ریزه کاری ها می سازه،
اون میدونست وقتی ایمیل هاشو خوندم چقدر داغون شدم، می فهمید در روز چند بار دارم میمیرم و زنده میشم، می فهمید که چقدر دارم خودم رو سرکوب میکنم تا اوضاع رو کنترل کنم،
اما قدر ندونست، روز های آخر کارهایی کرد تا تردید دوباره در من زنده بشه،
جالبه خوش هم می گفت میدونستم الان این کار رو بکنم تو باز شک میکنی، گفتم خب چرا پس انجام میدی؟هیچی نمی گفت، هیچ توضیحی نمی داد دیگه.
کاری کرد تا دیگه خشمم فوران کنه... و رفت، رفت و زهرش رو ریخت،
همش میگفتم:
لابداینکار ها رو میکنه تا به طرف بگه، ببین من به خاطر تو زندگیمو دارم نابود میکنم،
به طرف بگه: ببین من به خاطر تو حتی حکم جلب شوهر رو هم گرفتم،
من که بخشیده بودمش،
من حتی شروع کردم و در کارهای خونه کمکش می کردم، رفت و آمدم رو با خانواده اش بیشتر کردم،
خودش می گفت، چی شده، ظرف میشوری؟ یا چی شده میخوای شام درست کنی؟
جاهایی باهاش رفتم جاهایی که معمولا نمی رفتم،
می پرسید چی شده، از کی تا حالا امی خوای اینجا بیای؟
می گفتم: بهت قول داده بودم که تغییر کنم، و دارم سعیم رو میکنم و شروع کردم ، منتظرم تا تو هم به من کمک کنی تا تغییر کنم.
می گفتم: نمیخوام تو زندگی با من هیچ کمبودی حس کنی،
بخدا قسم این کار ها رو کردم،
به خدا قسم این حرفا رو زدم،
اما دلش با من نبود، بخدا نبود،
قدر ندونست.
دو سال به پاش صبر کردم، اون منو می شناخت، می دونست من چه خصوصیات اخلاقی دارم، می دونست دو سال تنهایی چقدر برای من عذاب آوره، می دونست من دارم زجر می کشم و قدر ندونست، من از راه خودم وفاداری و تعهد خودم رو نشون دادم، به کسی که همه کاری کرد تا نشون بده به من هیچ تعهدی نداره.
با یک وکیل آقا قرار داد بست تا منو تباه کنه، تا منو نابود کنه،
اونهم بعد از 12 سال زندگی،
بعد از 12 سال که زیر یک سقف ، سر یک سفره، با هم بودیم.
چه تهمت هایی که به من نزد،
قبل از اولین عیدی که از خونه رفته بود، گفتم بیا باهم بریم یه مسافرت، بیا این مشکلات رو فراموش کنیم، بیا از اول شروع کنیم
گفت چیه، می ترسی عید تنها باشی آبروت جلو همسایه ها بره؟
این منطق اون خانم بود، این همه ی برداشتش از قدم های من بود،
خیلی حرفا هست،
دوستانی که میگن تو چرا هیچ قدمی بر نمی داری، من قدمهامو برداشتم، من وقتی کار به دادگاه ها نکشیده بود هر حرفی زدم، برای من شرط گذاشت، مهریه ام رو کامل بده، با خانوادت هم کلا قطع رابطه کن!
تازه می گفت اگر این کار ها رو بکنی شاید یک درصد بیام.
بعد از دادگاه ها هر قدمی بر میداشتم می گفت چیه میخوای از زیر بار مهریه در بری؟
گفتم ببین تو بیا من اصلا تمام حقوقم رو میریزم به حسابت، حرفی بود که قاضی هم زد، البته وکیلش اجازه نداد قبول کنه.
وقتی اومد خونه جهیزیه اش رو ببره، گفتم هر چی میخوای ببر، مال خودته، اما تا اینجا که اومدی بمون، این وسایل رو جایگزین میکنم، همه ی حق و حقوقت هم میدم، می گفت ولم کن، چقدر حرف می زنی!
با تمام نفرتی که نشون می داد من هنوز نمی تونستم بزنم زیر همه چیز، من به زندگیم تعهد داشتم.
زندگی برای من تمام خاطراتی هستش که با زن و بچم داشتم، عشقی بود که فکر میکردم وجود داره.
همه ی این حرفا رو زدم، این حرفایی که اینجا به شما گفتم، به اون هم گفتم، شما منو درک کردید، اون درک نکرد، اون دلش با من نبود.
یک ماه تمام بعد از افشای ایمیل ها تو خونه بود، هر شب تا صبح تو سر خودم میزدم، می گفتم خدایا چرا من؟مگه من چه گناهی کرده بودم که این مجازاتشه؟یکبار نیومد پیش من، یکبار نیومد مرهمی بذاره،
و آخرش گفت، میخواستم زجر کشت کنم،
یکبار تو عصبانیت بهش گفتم، هر مردی جای من بود، تو رو یا از پنجره پرت می کرد بیرون یا می کشتت...
به خداوندی خدا قسم اگر هنوز موندم، به خاطر حرمتیه که برای زندگی قائلم، به خاطر ارزشیه که برای خانواده قائلم، به احترام 12 سال نون و نمکیه که با هم سر یک سفره خوردیم، به حرمت حضور دخترم در زندگیمونه، اما من هم ظرفیتی دارم،
خیلی وقتا به مرگ فکر کردم، همیشه از خدا خواستم دیگه بس کنه، همه چی بسه،
من خیلی خستم، خیلی...
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ببخشید برات پست می ذارم اونم حالا که تعداد پست های تاپیکت مهم شده.
این اهنگو گوش کن شاید ارومت کنه
http://www.4shared.com/mp3/LraQpvel/nana_mouskouri_-_plaisir_damou.html
Artist: Nana Mouskouri
Song: Plaisir d'amour
Plaisir d'amour ne dure qu'un moment
Chagrin d'amour dure toute la vie
Tu m'as quittée pour la belle Sylvie
Elle te quitte pour un autre amant
Plaisir d'amour ne dure qu'un moment
Chagrin d'amour dure toute la vie
Tant que cette eau coulera doucement
Vers ce ruisseau qui borde la prairie
Je t'aimerai, te répétait Sylvie
L'eau coule encore, elle a changé pourtant.
Plaisir d'amour ne dure qu'un moment
Chagrin d'amour dure toute la vie.
واسه معنیش اینجا
http://translate.google.com/#auto/fa
در کل معنیش اینه که تو منو به خاطر سیلوی خوشگله ول کردی رفتی. اونم یه روز تو رو به خاطر یه نفر دیگه ول می کنه و می ره. لذت عشق فقط یه لحظه است. اما غصه اش همه ی عمر طول می کشه.
تو سعی خودتو کردی. اگه خانمت به خاطر یه نفر دیگه است که داره تو رو رها می کنه شک نکن که یه روز پشیمون می شه. مهم اینه که تو سعی خودتو کرده باشی و پیش خودت سربلند باشی عزیز.
پس دیگه نگو خسته ای.
موفق باشی.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من در خانمم نفرت می بینم، چیزی که نمیخوام باورش کنم، چون اگه باورش کنم یعنی باید روی زندگیم خط قرمز بکشم، اما دارم میبینم، و میدونم اگر بخوام با عشق برم جلو، این نفرت بیشتر میشه.
شاید بگید در نهایت چه فرقی می کنه؟
من میخوام اگر قرار به جدایی باشه، دوستانه از هم جدا بشیم، نه با نفرت و کینه.
هر اصراری که من به برگشتش داشته باشم ممکنه نتیجه عکس بده، همه چیز بدتر بشه، خانم من منطقی نیست،
اون برداشت درستی از قدم ها ی من نداره.
من باید مواظب باشم بیشتر از این چیزی خراب نشه، در مسیری قدم بر میدار م که اون خانم جلوتر از من داره همه چیز رو نابود می کنه،
_________________________________________________
ممنون مینوش گرامی از لینکی که گذاشتید، من این پست رو به عنوان دنباله ی پست 62 ارسال کردم، ولی ظاهرا با پست شما همزمان شد.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
میدونی ایراد کار چیه؟؟ایراد اینه:
نقل قول:
به خداونی خدا قسم اگر هنوز موندم، به خاطر حرمتیه که برای زندگی قائلم، به خاطر ارزشیه که برای خانواده قائلم، به احترام 12 سال نون و نمکیه که با هم سر یک سفره خوردیم، به حرمت حضور دخترم در زندگیمونه
حتی یه بار هم نگفتی بخاطر زنمه که دوسش دارم..
هر چی من دارم جیغ و ویغ میکنم که بابا زن عشق می خواد.
نقل قول:
یکبار تو عصبانیت بهش گفتم، هر مردی جای من بود، تو رو یا از پنجره پرت می کرد بیرون یا می کشتت...
زن مردی رو می خواد که بگه بخاطر اینکه با یه مرد دیگه ارتباط برقرار کردی میخوام بکشمت..چون دوست دارم..
میبخشمت چون دوست دارم.
زن باید دلش غنج بره ازمحبت شوهر..چه اشکالی داره عین فیلم هندیا روز دادگاه یا هر وقتی که حرف طلاقه بگی نه طلاقش نمیدم چون دوسش دارم..بری همسرتو بغل کنی و بگی دوستت دارم.
من الان تو شک هستم که واقعا همسرتو میخوای یا نه؟؟دوسش داری یا نه؟؟من ته دلت به جز تعهد به خونواده اثری ازعشق ندیدم و همینه که کارتون پیش نمیره.
با این حساب چرا زنت باید برگرده پیشت؟؟پول که داره..دخترش هم هست.شوهرشم که دوسش نداره و بهش عشقی نمیده..چرا برگرده؟؟فقط واسه کلفتی(به زعم خودش)؟؟
فقط میمونه یه میل جنسی که لابد یه فکری براش کرده..یا تحمل میکنه..یا ازدواج.
من اگه بودم اونروز هم به دخترم نمیگفتم اگه مامانت عروسی کرد باید بیای پیشم..اون الان زن توئه..روش باید غیرت داشته باشی..نباید حتی فکر کنی تنش به تن یکی دیگه بخوره..چون فعلا زنته..اما اب خوردنی میگه اگه عروسی کرد تو بیا پیشم.
این یعنی برام مهم نیست.
اما زنت که فکر کرد تو با یکی دیگه هستی کلی جلزو ولز کرد و واکنش نشون داد.!!!
تنها کار مثبت این بود که نذاشتی عکسشو دخترت ببره.:104:
دخترت بابایی نشده ازچشم مادرش میبینی؟؟اما با خودت نگفتی مادرش چی بهش میده که با وجود جر و بحث بازم همو دوست دارن..تو یه چرتکه گرفتی دستت و حساب کتاب کارایی که براشون انجام میدی و دادی رو میکنی.
نقل قول:
من بچه خیلی دوست داشتم و دارم، خانمم اینو میدونست، اما خودش نمی خواست، می دونست چقدر برام مهمه، می گفت نه اینکه در بچه داری خیلی کمک میکنی؟گفتم این دختر تنهاست، برادر یا خواهر میخواد، می گفت نه اینطوری راحتتره، طوری بود که دخترم هم میگفت خواهر برادر نمی خوام،
سر حامله شدن همین دختر هم گریه کرد، نه از سر شوق، از ناراحتی!
واقعا کمکش میکردی؟؟؟یه بار محض رضای خدا نشستی ببینی چرا بچه نمیخواد؟؟چرا گریه میکنه؟؟چه استرسی داره تحمل میکنه؟؟
منم باشم گریه میکنم..بچه دار شدن سخته..استرسش بالاست..ادم اذیت میشه..مسئولیت داره.
اینجور وقتا شوهر ادم باید ادمو اروم کنه..درکمون کنه.
نه اینکه تو دلش بگه من بچه دوست دارم تو چرا ناراحتی؟؟؟
اون اوایل کارتون تو میخواستی جبران کنی اما اون داغ بوده عصبانی بوده..تو باید میذاشتی اوضاع اروم بشه مثه الان بعد تلاشتو کنی.
بازم خودت میدونی اقا ارش کلاهتو قاضی کن..اگه زنت برگرده با این سردی که من میبینم ممکنه بازم به مشکل بربخورین..مگه یه زن چقد تحمل داره یخی روابطشو ببینه.
تو متهم نیستی..خیلی کارای مثبت کردی:104:..اما این خلاء مهمه.
موفق باشی
و البته منم پست اخر شما رو ندیدم :)
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
باز هم سلام آقا آرش
به نظر من زیاد نگران قفل شدن تاپیک و ایجاد تاپیک بعدی نباشید.اگه لازمه بنویسید هر چی تو ذهنتونه و آزارتون میده به هرحال ممکنه چیزی که به نظر بقیه دوستان میاد به نظر شما نیاد.
حالا نظر من در مورد پست آخرتون این هست
درسته خانم شما لجباز و یکدنده هست و با این روش بیشتر از همه به خودش آسیب میزنه و زندگی با آدم این مدلی سخت هم هست ولی
من فکر میکنم این کارها رو وکیلها یاد مراجعین میدن و ازشون میخوان انجام بدن.خوب اگه شکایتی نباشه و حقی گرفته نشه حق الزحمه وکیل رو کی میده؟اصلا حق چی رو قراره به وکیل بدین.حتی شاید در رابطه با ملاقات نداشتن هم وکیلش بی تقصیر نباشه البته درسته که آدم باید با عقل خودش تصمیم بگیره و حرف وکیل رو صد در صد گوش نکنه ولی خوب گاهی با یک عالمه منطق و طول و تفسیر با فرد صحبت میکنن که فرد قانع میشه.
به هرحال کسی به شما نمیگه حرفای دلت رو سرکوب کن یا خواسته هات رو نادیده بگیر.شما به سهم خودتون باید اشتباهاتتون رو بپذیرید و جبران کنید به این شکل حداقل مطمئن میشید سعی خودتون رو کردید و بعدا عذاب وجدا نمیگیرید.
اینکه تو زندگی مشترک چه اشتباهاتی داشتید بحث دیگه ای هست
ولی بعد از به وجود آمدن اختلافات شما دو اشتباه داشتید
1- عدم پشتیبانی مالی از فرزندتون (مشکل شما و خانمتون به اون طفل معصوم ربطی نداشته که باید از همه نظر عذاب بکشه)
2- اینکه یک بار به خانمتون که گفته بود با کس دیگه ای هستی اطمینان نداده بودی که اینطور نیست
اگر یک زن احساس کنه شوهرش به طور جدی به کس دیگه فکر میکنه تا حدی که از دستش بربیاد سعی میکنه با استفاده از همه حقوقش به شوهرش آسیب برسونه
راستی به نظرتون یک صحبت با وکیل خانمتون نمیشه انجام داد همه درد دلتون رو بهش بگید و ازش بخواین خانمتون رو راضی کنه ملاقات حضوری داشت باشید به وکیل اطمینان بدید اگر کمک کنه زندگی شما دوباره ساخته بشه بیشتر از پولی که از به هم خوردن زندگی شما گیرش میاد بهش میدین.
راستی آقا آرش امکانش نیست درب خونه خانمتون برید و صحبتهاتون رو بکنید.فکر میکنید ممکنه با داد و بیداد مواجه بشید یا غرورتون اجازه نمیده؟
پست من با بهار زندگی همزمان شد
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
اگه دقت کرده باشید روند تاپیک شما داره به سمتی میره که روز به روز بدگوئی هاتون از خانومتون بیشتر میشه....
انگار هرروز میشینید و با خودتون فکر میکنید که این 12سال چه کارا که واسه زندگتون نکردید و چه بدی هایی که ندید
اره یادته ارش اونجا هم من اینکارو کردم این گذشتو کردم اینو واسش خریدم از فلان چیز گذشتم اما اون چیکار کرد ...
ادامه ندید.نزارید این توهمات ذهنتونو پر کنه که کینه همه قلبتونو سیاه میکنه و دیگه جایی واسه گذشت نمیمونه
یه جایی از نامه خانومتون گفته بودید اگه امکانش هست چند جمله از حرفای ایشونو بزارید اینطور میشه حرف هر دو نفرو شنید و بهتر راهنمایی کرد
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
بهار زندگی گرامی،
زن از جنس لطیفه، زن آفریده شده تا منبع عشق باشه، سرچشمه ی محبت باشه، انگیزه بده، از خشونت مرد کم کنه، محیط خانواده رو گرم کنه،
اینا شعار نیست، حقیقت زندگیه، فلسفه ی خلقته، دلیل ازدواجه،
مرد بیاد خونه و وقتی عشقی نمی بینه، تازه باید عشق بده؟
باید سعی کنه محبت ایجاد کنه؟
زنی که از مردش محبت نمی بینه باید بره سراغ یکی دیگه دنبال محبت بگرده؟اما مردی که محبت نمیبینه باید بشینه ببینه اشکال کارش کجاست؟
دختر به مادرش وابسته است، چون دو سال اول زندگیش من تو بیابونا بودم، چون دوسال اول زندگیش من هر دو هفته فقط دو روز می دیدمش، حالا باید به جرم اون تلاشم، از محبت دخترم دور باشم؟
سال اول زندگیش وقتی می اومدم خونه بچه ام غریبی می کرد، منو نمیشناخت، کار من اینجور بود،
همون روز هایی که باید محبت ایجاد میشد به خاطر شرایط کاری نتوستم، این خلا اینجاها بود، به خاطر تفریح که نمی رفتم، به خاطر اون روز های سخت دوری از خانواده، اون هم به خاطر خانواده، حالا باید اینجور تنبیه بشم؟
نه باور کنید وقتی میگم حق من این نیست، واقعا نیست، از نظر خودم هر کاری کردم تا خانوادم در رفاه باشند، من از راه خودم عشق میدادم، محبت کردم، وقتی اون متوجه نشد، وقتی زبان محبت منو نمی فهمید، وقتی سعی میکرد جور دیگه ترجمه کنه، من مسئولم؟
نمی گم اشتباه نکردم، میگم تاوان اشتباهات من این نیست، من در بیان محبت شاید اشتباه کردم اما بی محبتی نکردم
من در بیان عشقم اشتباه کردم،
نفرت که نکاشتم که الان باید کینه و دشمنی درو کنم.
__________________________________________________ ___________________________
فکور گرامی
من از نظر مالی فرزندم رو دارم حمایت می کنم، ایشون کار رو به دادگاه کشوند و من هم بر اساس حکم دادگاه عمل کردم، اما الان دوباره دارم کمک های خودم رو میکنم، به دخترم هم گفتم هر کاری داری به من بگو و نگران نباش، گفت پول بیشتر به حسابم بریز قبول کردم،
دم خونش نمی رم، به خاطر همون غروری که گفتید، از نظر من اون حق نداشت یک خونه دیگه اجاره کنه، به هر حال اون خانم هنوز همسر منه و قانونا و شرعا و عرفا نباید جدا از من و تنهایی زندگی کنه، اگر برم یعنی پذیرفتم که حق داری اونجا زندگی کنی،
من عرض کردم برای خودم معیار ها و چارچوبی دارم، نمی تونم همه چارچوب های ذهنی خودم رو بشکنم، اون موقع دیگه من آرش نیستم، یک آدم دیگه هستم.
__________________________________________________ _____________________________
مهاجر گرامی
بله این جزر و مد ها خودم هم اذیت می کنه، چون نگران آینده هستم، من باید به یک نتیجه برسم، نمیتونم زیاد به ادامه این روند امیدوار باشم، البته قبل از اینکه قدم آخر رو بردارم و برای طلاق دادخواست بدم، حتما با خانمم و خانوادش صحبت میکنم، اما میخوام ببینیم واقعا باید برای طلاق اقدام کنم یا نه، دیشب به دوستم گفتم که تنها یک راه هست که همه چیز درست بشه، اینکه خانمم خودش برگرده، گفت، فکر میکنی بعد از اون کارایی که کرد اصلا روش میشه برگرده؟ گفتم یکجا هم اون باید از خودش مایه بذاره، نمیشه که هر کاری کرده بکنه و بعد انتظار داشته باشه همه چیز گل و بلبل باشه.
من نامه رو میخونم و اگر امکانش باشه و قابل شناسایی نباشه شاید چند جمله اش رو بذارم، باید باز بخونمش
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ارش عزیز ارومتر..
میدونم دلخوری..من بهت کاملا حق میدم..گفتم اصلا اینجا بحث اتهام نیست..تو نسبت به خیلی از مردای دیگه مزایای خوبی داری که بارها اشاره کردم..متعهدی..بچه دوستی..به بنیان خونواده اهمیت میدی..کاری هستی..وفاداری.
اینا کم چیزایی نیست..اینا خیلی عالین..فقط اگه یه عشق بیاد کنارش همه چی جور جور میشه.
نقل قول:
زن از جنس لطیفه، زن آفریده شده تا منبع عشق باشه، سرچشمه ی محبت باشه، انگیزه بده، از خشونت مرد کم کنه، محیط خانواده رو گرم کنه،
اینا شعار نیست، حقیقت زندگیه، فلسفه ی خلقته، دلیل ازدواجه،
مرد بیاد خونه و وقتی عشقی نمی بینه، تازه باید عشق بده؟
اقا ارش زن عشق میگیره و عشق میده..فکر نکن عشق بخشیدن کار زنه فقط..من قبول دارم مدل محبت زن و مرد فرق داره اما اصل موضوع برای هردوشونه.
چرا میگن زن نازو مرد نیاز..یعنی مرده که باید دنبال زنش بدوه...زنها احساساتین..مثل گل حتی اگه ظاهرشون خشن باشه..حتی اگه وانمود کنن خیلی مستقل ازمردان..حساسن..باید مراقبشون بود..
زنها اگه یه محبت بگیرن دوتا پس میدن.
ارش جان من اصلا نمیخوام بگم در رابطه با دخترت مقصر بودی..بلکه کاملا کاملا واضحه دخترتو خیلی دوست داری..منظورم این بود یه صمیمیتی بین تو ودخترت گم شده.
نقل قول:
زنی که از مردش محبت نمی بینه باید بره سراغ یکی دیگه دنبال محبت بگرده؟اما مردی که محبت نمیبینه باید بشینه ببینه اشکال کارش کجاست؟
من کی همچین حرفی زدم؟؟؟:(
اگه به جای تو زنت اینجا بود ما همه اشتباهشو بخاطر ارتباط با اون مرد بهش گوشزد میکردیم.فقط خواستم بگم زنهایی که سراغ کسی دیگه میرن معمولا دنبال توجه و محبت هستن.خواستم علت رو بگم.
متاسفم..من دیگه پستی نمیذارم تا ناراحت نشین.
امیدوارم مشکلتون حل بشه.
موفق باشی
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم بهار زندگی گرامی،
پست های شما و دوستان نه تنها منو ناراحت نمی کنه برعکس خوشحال میشم که به حرفام توجه شده، اصلا اینجا می نویسم که جواب بگیرم، تا شنیده بشم، تا خونده بشم،
من از شما و همه دوستان، صمیمانه خواهش میکنم هر نظری دارید حتما بگید
من از هر نکته ایی که بتونم بگیرم خوشحال میشم،
اگر بیان من طوری بود که فکر کردید از نوشته شما ناراحت شدم ببخشید،
درسته الان یه کم خشمگینم ،اما هنوز انقدر ضعیف نشدم که با هر حرفی ناراحت بشم، هنوز ظرفیت هایی برای شنیدن دارم.
منتظر هستم
__________________________________________________ ____________
خانم مینوش گرامی ، دست شما درد نکنه عجب آهنگی، باید صبر کنم شب که شد چند تا شمع روشن کنم و زیر نور شمع به این آهنگ گوش بدم...
البته الان هم دارم گوش میدم :)