RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
سلام نیلو خانوم
سالگرد ازدواجت پیشاپیش مبارم
ببین غم و غصه رو از خودت دور کن و همش سعی کن انرژی خوب و مثبت به زندگیت بدی
راستی یه پیشنهاد دارم
من پارسال با شمع های وارمری یه قلبه گنده وسط پذیرایمون درست کردم و کادوهام و کیک و گل و...... توی اون قلب گنده داخل قلبهای کوچیک کوچیک گذاشتم و برق و خاموش کردم و کلی همسرمو ذوق زده کرد
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
خوشحال شدم نیلو جان
کاری نکردم عزیزم.
امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره. منتظر گزارش جشنت هستیماااااا:46:
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
[undefined=undefined]منم الان پستاتو خوندم ، منم پیشاپیش بهت تبریک میگم خانمی [/undefined]:72:
ایشاا.. که بهتون خوووووووووش بگذرههههه :72::72::72::72:[undefined=undefined]
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
سلام
الان اومدم درد و دل کنم بیخیال شم و برم خودم و خونه رو تزئین کنم!
تا وقتی همسرم میاد همه چی آروم و آماده باشه.
(غروب رفتم بیرون براش کادو خریدم اومدم همش دنبال بهونه میگشت
هی لوس میشد میگفت منو تنها گذاشتی رفتی هی بهونه میگرفت
اما من نه اذیتش میکردم نه بحث میکردم آروم بودم انقد گفت
تا بالاخره رسیدیم به مشکل کاری و مالیش یهو قاطی کرد
اما ایندفه دربرابر عصبانیتش من هیچی نگفتم و سکوت کردم حتی
نذاشتم بفهمه بغض کردم خیلی عادی شام رو خوردیم
و من رفتارم مثل قبل بود
اما اون تو قیافه بود و برعکس شبای قبل زود رفت خوابید و بغلم نکرد
اما من به روی خودم نیوردم و کاملا عادی
رفتار کردم و بغلش کردم صبح هم با قیافه عصبانی و بی حوصله
بدون اینکه مثل روزای قبل بوسم کنه رفت سر کار
(خیلی گناه دارم بخدا)
خیلی دلم رو شکوند منی که این چند روز همش پنهونی درگیر کارای جشن امروزم
اینطوری خورد تو ذوقم:101:
بهم حق میدین؟؟؟)
[color=#FF1493]خوب اینا همه واسه این بود که آروم شم
همه اینارو ریختم بیرون از دلم و بخشیدمش چون دوسش دارم میخوام امروز خوشحال باشیم
lمن آروم آرومم و به همه فکرای بد و منفی ایست گفتم
حالا میرم که یه روز قشنگ بسازم:123:
میام براتون تعریف میکنم خدا کنه طوری بشه برم تو خاطرات عاشقانه بنویسم:227:
برام دعا کنید:43::46:
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
با فکر مثبت یه جشن عالی برگزار کن نیلو جان:72:
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
چقدر نسبت به اول تاپيكتون محكمتر و پخته تر شدين. اين رو در كنار سالگرد ازدواجتون بهتون تبريك ميگم:72:
واقعا تفاوت مردها و زن ها زياده و كسي كه بيشترين سهم گذشت و ايثار رو بايد داشته باشه زن هست (متاسفانه يا خوشبختانه). ميدونم كه شما موفق ميشيد اگر همين طور با افزايش آگاهيتون نسبت به مرد و زندگي مشترك جلو بريد. ولي بايد واقعا چشم ها رو روي خيلي چيزها بست، بايد خودتون رو بيشتر مشغول فعاليت هايي كه دوست داريد بكنيد، به علايقتون توجه كنيد و وقتتون رو صرف اونها بكنيد. اين هم شما رو راضي تر نگه ميداره،هم همسرتون رو.
به چه كارهايي علاقه دارين كه تا الان براش زمان نذاشتيد ؟
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
دوست عزیز حرفایی که بچه ها میزنن زمانی نتیجه مده که ادم سالم باشه
ولی متاسفانه تو افسردگی گرفتی از نوع حاد
لطفا به سلامتت ارزش بده تا همسرتم به تو ارزش بده
هیچ مردی از زن مریض خوشش نمیاد
اگه امشبم حتی تو دلت گریت گرفت دکتر و فراموش نکن
نیلو جان
می خوام واقع بین باشی
تو قبل از ازدواج اونو یه اسطوره میدیدی ولی حالا فهمیدی اونی که می خواستی نیست
یا اون با دروغاش فریبت داده یا تو طمع کردی و خوردی به کادون
بخاطر همین سرخورده شدی و دیگه دوستش نداری
ولی الان دیگه دیره ...
بشین حسناشو واسه خودت بنویس و عاشق اوناشو
هروقت دیدی اون کینه داره میاد سراغت با خودت بگو سلامت روحم از همه چیز مهمتره
با گریه فقط خودت و داغون میکنی و یه روز ترکت میکته و بازنده تویی چون .....
به خودت برس دوستم
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
نیلو بدو بیا ببینیم چی کارا کردی
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
سلام
بالاخره جشن ازدواجم رو گرفتم تموم شد اما نمیتونم تو خاطرات عاشقونه بنویسم
اگه قرار بود خاطرات تلخ نوشته شه بی شک خاطره دیروز من تلخ ترین خاطره بود
عزیزان من
من دیروز رو به بهترین شکل که از دستم بر میومد جشن گرفتم
آرایشگاه رفتم و بیترین آرایشی که تاحالا تو خونهداشتم رو انجان دادم موهامو درست کردم
یه لباس خوشگل پوشیدم خودم و تتو آینه نگاه کردم و کیف کردم و انرژی مثبت به خودم دادم
خونه رو تزئین کردم همه چیز عالی بود
دلم می خواست زودتر بیاد، اومد و رفتم به استقبالش هنوز مثل صبحش قیافه گرفته بود
اما نگام که کرد لبخند و رو لباش دیدم اومد تو اتاق با دیدن من و اتاق خوشحال شد پریدم تو بغلش
اونم مهربون شد و ماتش برده بود خیلی تشکر کرد ازم معلوم بود از تیگ و قیافم خیلی خوشش اومده
اما مثل همیشه نمیخواست یا بلد نبود به زبون بیاره
خیلی خوشحال شدم که خوشحالش کرده بودم و خنده رو لباش بود انگار به یکی از آرزوهام رسیده بودم
مهربون بود گفت حالم گرفته بود اما تو رو که اینطوری دیدم و خونه رو همه چیو فراموش کردم
گفتم من که دیشب چیزی بهت نگفته بودم اما تو نه منو بوسیدی و نه بغلم کردی گفت اصلا حواسم نبود
که اینکارارو نکردم از تو ناراحت نبودم خودم چند وقته حالم خوب نیست و حوصله ندارم
اما الان که این کارارو کردی خوبم، گفتم همش به خاطر توه
ازش پرسیدم حالا بگو خوشگل شدم با یه قیافه مطمئن گفت معلومه گفت خیلی،
هرچند به زور از زبونش کشیدم اما به دلم نشست به خاطر نگاه محکم و مطمئنش
خلاصه یکم نگام کردو مسخره بازی و یه جشن کوچیک همه چی بد نبود تقریبا عشقولانه بود البته نه عشق زبونی از طرف اون!
ازش به خاطر همه خوبیای این یک سال تشکر کردم و ....
بعدش گفت پاشو بریم بیرون یه دور بزنیم میخواستیم بیرون شام بخوریم
تو راه مامانمو دیدیم یه کاری قرار بود انجام بدم که انجامش نداده بودم همسرم گفت به مامان فلان چیزو دروغی گفته راجهع به اون کار اما من اون لحظه متوجه نشدم و وقتی مامان ازم پرسید راستش رو گفتم که چون کار داشتم انجامش ندادم
خداحافظی کردیم چند متری که دور شدیم دیدم شروع کرد به داد زدن بدجوری قیافش عصبانی بود خیلی ترسیدم
گفت مگه بهت نگفتم دروغ منو بگو گفت عزیم متوجه نشدم گفت الکی نگو حالا یه دروغ مگه چه کارت میکنه تو منو خراب کردی پیش مامانت هی داد میزدو اینارو میگفت منم داشتم سکته میکردم خیلی ترسیده بودم سعی میکردم آرومش کنم گفتم راست میگی درکت میکنم اینطوری واست بد شد اما باور کن من قصد خراب کردن تو رو نداشتم متوجه نشدم چی گفتی منم چون لزومی نداشت دروغ بکم راستشو گفتم
گفت آره همیشه همینی به فکر خودتی باز داد میزد گفتم مامان تورو خیلی دوست داره راجع بهت بد فکر نمیکنه آروم باش طوری نشده دستشو گرفتم گفتم حیف نیست دای امروزو خراب میکنی توروخدا باهام بد اخلاق نباش دلم میگیره امروز رو خودتو کنترل کن
من با کلی ذوق برامون جشن گرفتم بزار امروز و خوب باشیم خرابش نکن گفت خودت خرابش کردی همش داد میزد کمی ساکت شد
چندتا خیابو که رفتیم دیدم دور زدد گفتم چرا برمیگردی گفت میریم خونه گفتم به این زودی گفت حوصله ندارم کجا بریم با این حال
گفتم کدوم حال آروم باش ما خوبیم بازم دادو بیداد و بی محلی کرد کل کارایی که کرده بودم خوشحالیامون جشنمون همه چی اومد جلو چشمام که یک ساعت نشده خراب شد دیگه طاقت نیوردم زدم زیر گریه گریه کردم خواهش کردم التماس کردم عذرخواهی کردم
فایده نداشت رسیدیم خونه یکم آروم یکم با گریه باهاش حرف زدم اما محلم نمیذاشت گفت ولم کن دیشبم ناراحتم کردی بیخیال شدم اینم از امروز گفتم تو که گفتی میدونم تو کاری نکردی دیشب خودم ناراحت شدم زده بود زیرش!! گفت ولم کن گیر نده بذار خودم آروم شم
شام خوردیم و خوابید کلی گریه کردم تو تنهایی خودم رفتم بغلش کردم و بوسیدمش و خوابیدم
خیلی حالم بده از زندگی خسته شدم چشمام داره کور میشهواقعا خسته و تنهام.....
این هم گزارش جشنم ببخشید طولانی شد
دوستش دارم اما بدجوری دلمو شکونده میبخشمش امروز اومد بازم التماسش میکنم تا باهام مهربون شه
نمیتونم بدون مهربونیش یه لحظه دووم بیارم هیچ وقت اینو نمیبینه
خیلی خسته ام..............................
RE: دعوا و قهرهاي الكي و تموم نشدني
سلام خانم اقلیما
من تازه عضو شدم
میشه خصوصی حرف بزنیم؟