RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
امید زندگی و اقلیمای عزیز مرسی که هنوز میاین بهم سر میزنین. توصیه های خوبیه ولی به شرطی که بشه به این زن نزدیک شد آخه خودشونم نمیدونن چی میخوان:316:
مریم عزیز راست میگی ولی چیکار کنم به نظرت؟ از 5 مرداد پارسال عقد کردم داره میشه یه سال و توی این یه سال من به هر دری زدم از خواهش و تمنا و التماس بگیر تا حرف منطقی و آروم و خردمندانه و با یه دنیا محبت تا دادگاه و اجرا گذاشتن مهریه. آخرش که چی؟ چیکار کنم همینطوری یه ساله دیگه م برم جلو!! همینه که میگم نگرانم و استرس داره میکشتم .همینجوریم که نمیشه وایستاد دیگه .من به هر دری زدم. حالا یکی دو ماهه دیگه فرصت دارم که یا طلاق بگیرم و خلاص شم(شاید در ظاهر خلاص) و یا اینکه عروسی کنم دیگه. و دقیقا اینجاس که سر دو راهی موندم و استخاره گرفتیم، مایی که 1000 سال یه بارم نمیریم طرف استخاره ببین کارمون به کجا رسیده. میگم نمیخوای برو دادخواست بده میگه نه میخوام خوب اینم از خواستنش. پس به نظر شما من واسه چی اومدم توی این تالار؟ دردام همینه دیگه. بدجوری گیر افتادم.کاش خدا یکی از این دو راه رو که میدونه کدوم به صلاحمه یه جوری پیش پام بذاره نه مثل الان که دو تا راه پیش پامه:302:
مریم به نظرت چیکار میتونم بکنم؟ اونا دیگه عروسی رو قبول نمیکنن عقب تر بیافته.یا باید همه چی کات شه یا بریم سر خونه زندگیمون.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان
با این لجبازی ها و قهر و آشتی های بچه گاهنه هیچی درست نمیشه
بهت پیشنهاد می کنم با همسرت خیلی واضح و درست و منطقی بشینی صحبت کنی لحن حرف زدنت خیلی خیلی مهمه حتما باید موارد مربوط به گفتگو رو رعایت کنی به خاطر این می گم که کارتون به دعوا نکشه و بیشتر بتونی باهاش صحبت کنی قبلش بهش بگو که می خوای در مورد زندگیتون باهاش حرف بزنی تمام نگرانی هات و مشکلاتی که باهاش داری رو بهش بگو و حتما ارش بخواه که اونم حرف بزنه و مشکلاتت رو بگه
قبل از اینکه حرف بزنی حتما روی طریقه حرف زدنت و موضوعات حرف زدنت فکر کن و مطالعه کن
بعدش که مشکلت با همسرت حل شد می مونه مادر همسرت که نقش خیلی پر رنگی تو زندگیه شما داره و لازمه شما دلشو بدست بیاری
اگه لازمه یه روز که همسرت نیست بری پیشت و با زبون ،دلشو با خودت صاف کنی خیلی تاثیر گذاره.....
اینا همه نظر شخصیه منه.......
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام
اقلیما جان مسئله به این سادگیا نیست که شما میگی
مریم بارها با شوهرش صحبت کرده و سر کوچکترین مسئله دوباره دعواشون شده
مریم جان از چاله که نباید دربیای بفتی تو چاه اخه
بهونه بیار براشون...نمیدونم..بهونه جهیزیه و ...
مریم جان ممکنه بری سر خونه زندگیت اوضاع درست بشه و ممکنه هم بدتر ازین بشه
این یه ریسکه.
مریم جان من نمیگم طلاق بگیر اما با این شرایط اصلا سر خونه زندگی رفتن کار درستی نیست
خانومی شما شرط ازدواجت رو بذار پیش یه مشاور خبره رفتن
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
lمریم جون منم با نظر مریم 123 موافقم .به نظرم شما حداقل تا حدودی مشکلاتت رو با همسرت حل کن بعد برید عروسی بگیرید و ...
پس دوران عقد برای چیه؟برای شناخت بیشتر همدیگه و حل کردن مشکلات و یا کنار آمدن با هم هست دیگه .اگه این طوری بون که همون روز اول به جای عقد عروسی می گرفتین .
هیچ کس نمی خواد شما رو مجبور به عروسی کنه .
اول مشکلاتت رو با همسرت حل کن ،حالا نه همشو ولی تا حدودیش رو .اگه بتونید حداقل یکم از این استرس ها و ناراحتی ها کم کنید بیشتر میشه امیدوار بود که شما در آینده بهتر و بهتر میشید .یعنی باید امروز تو با دیروزت متفاوت باشه .فردای تو بهتر از امروزت باشه،امسال تو بهتر از پارسالت باشه ...اگر هر روز بهتر شدی پس نتیجه بگیر که در سال های بعد هم بهتر خواهید بود.
با همسرت صحبت کن و بهش بگو من دلم می خواد زودتر ازدواج کنیم تا در کنار هم زندگی کنیم ولی اجازه بده قبلش یکم صمیمیتمون رو بیشتر کنیم و کمی از مشکلاتمون بکاهیم تا شب عروسیمون خیلی خوشحال باشیم که داریم از همه جدا میشیم تا فقط من و تو باشیم برای یک عمر زندگی و اون شب باید قشنگ ترین شب زندگی ما باشه به دور از هیچ شک و استرسی.
و تا وقتی تصمیمت در مورد زندگی با این مرد قطعی نشده عروسی نکن .نزار 2 روز دیگه بگی کاش اون موقع بیشتر فکر کرده بودم .....
هیچ عجله ای برای عروسی نیست عزیزم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام بچه ها از همه تون ممنونم. نظرات همه تون رو به دقت خوندم و البته نت برداشتم. راه حل اقلیما خوبه من میشینم همه مشکلات رو لیست میکنم و قبلش تمرین میکنم که چطور بگم دعوا نشه و بالاخره باید صحبت کرد.
مریم هم درست میگه این راه حرف زدن رو صد بار رفتم و دیگه نمیدونم به چه دری بزنم، همونطوری هم که گفتم اونا اصلا دیگه به عقب انداختن عروسی راضی نمیشن چون قرار بود در واقع آبان پارسال مراسم بگیریم که خوب با اون قضایا عقب افتاد. و یه بدبختی دیگه هم اینه که توی این خراب شده ما اصلا مرکز مشاوره نیست.حتی بدش. و باید رفت یه شهر دیگه که خوب با این اوضاع کارمندی من و اوضاع کاری شوهرم امکانش نیست:302: همه امید من به کارشناسای این تالار بود که متاسفانه بعد 70 پست هیچ خبری ازشون نشد:325:
تمنا جان مرسی که نوشتی برام، سعی میکنم با همین حرف زدن بتونم اگه شد از مشکلات کم کنم. دیروز که نه من زنگ زدم نه ایشون.رفتم توی لاک خودم شاید یه ذره فاصله گرفتن بد هم نباشه، نمیدونم. یکی دو روز دیگه باز باید استخاره بگیریم منتظر جواب اون هستم. دیگه فقط خدا رو دارم که یه کمکی بهم بکنه:323:
حداقل کارشناسا بهم بگن چیا رو مطرح کنم و با چه ادبیاتی.خواهش میکنم:325:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان
بگرد یکنفر مشاور تلفنی پیدا کن دختر خوب
زندگیت خیلی به مشاوره نیاز داره تا استخاره
شده از کارت بزن و مرخصی بگیر و با همسرت برید یه جایی که مشاور باشه
به نظر خودت کارت مهم تره یا زندگیت؟؟؟؟
مریم جان حتما نیمخواد هر روز به همسرت زنگ بزنی و اونم کلاس بذاره !
میتونی یه مسیج عاشقانه بهش بدی..با اینکار هم یادش بودی و هم زمینه رو طوری چیدی که اون نتونه خودشو بگیره
من نظر شخصی خودمو میگم مریم جان
مثلا چون روی مادرش خیلی حساسه بگو:
عزیز دلم....من اگر به مادرت بیشتر از تو علاقه نداشته باشم کمترم ندارم...اون برای تو خیلی زحمت کشیده...حرفاشم خوب و متینه..اما عزیزم من خیلی دلم میخواد تو خودت به تنهایی برای زندگیمون تصمیم بگیری چون استعداد تو در این زمینه خیلی زیاده
میدونم تو تکیه گاه خوبی هستی...اصلا اگر نبودی که من پا پیش نمیذاشتم
ازش بپرس که چی ناراحتش میکنه؟چی میخواد از تو و زندگی؟بهش مدام بگو من تمام سعیمو برا خوب شدن زندگیمون میکنم.
اگر زمینه رو فراهم کنی تا رهچی دلش میخواد بگه کم کم به شما هم میدون میدونه تا شما هم خواسته هاتو بگی
خانومی یکم بیشتر بگو که در مورد چی الان خیلی باهاش مشکل داری؟مهمترین مشکلت غیر از مادرش الان چیه؟
مریم جان حتما حتما از کارت بزن و پیش یه مشاوره برو.یه روز که مرخصی میدن دیگه
توکلت به خدا باشه.انشاالله هرچی خیره همون میشه
مریم جان برای منم دعا کن.یه مشکلی برای برادرم پیش اومده.سخت محتاج دعاهاتونم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جون
مشکل منم شبیه مشکل شماست ولی با این تفاوت که تقریبا میدونم چیکار کنم
ما هم حدودا یه سال نامزد بودیم (با کمی شناخت قبلی که البته بعد از عقد 98% از حرفاش دروغ از آب دراومد)و البته خیلی با هم جر و بحث و دعوا داشتیم
تو این یه سال نامزدی هم چند بار پیش مشاورای مختلف رفتیم با هم و گاهی اوقات من تنهایی . کلا نظر خاصی نمیدادن و مثل آدمای معمولی نه چندان متخصص ، فقط راهکارای مقطعی ارایه میدادن ، بعضیاشونم که فقط تست میگرفتن!!!!!!!!!
در نهایت یکیشون ازمون تست گرفت ، تست شخصیت و ... بهمون گفت که به درد هم نمیخورید و اگه امسال جدا نشید بعد ازدواج حتما جدا خواهید شد.
راستش اولش خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم و نامزدم هم همینطور و بعدش مثلا خواستیم دو تایی باهم زندگیمونو بسازیم با این فرض که مشاورم یه آدمه و آدمام اشتباه میکنن.
ولی بهد از چند ماه شد همون آش و همون کاسه ،دعواها ،کتکاش، قهر کردناش ،بد دهنیاش ، گیر دادناش ، بد بینیاش و...(قهر دفعه آخری شد 5 ماه ،باورت میشه آدم چقدر سنگ باشه یا مغرور ! از نامزدش این همه وقت خبر نگیره!!!!!!!!!!)
با وجود اینکه از هر لحاظ ازش سر بودم هم قیافه هم کار هم استعداد هم اقتصادی هم فرهنگی .....
ولی نصیحتی که فکر میکنم الان به کارت بیاد اینه :
اون موقع ها که میخواستیم با هم سعی کنیم من به مشاورم زنگ زدم و موضوع رو گفتم ، اونم گفت که فعلا حداقل 6 ماه حرفی از ازدواج نزنید تا ببینی اوضاعتون چطور میشه
به نظر منم بهتره صبر کنی ، چون واقعا زندگی با آدمی که تعادل نداره مشکله و خیلی خیلی صبر و پشتکار میخواد
برات آرزوی موفقیت می کنم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم عزیزم، تو مثل یه خواهر شدی برام توی این تالار، مشهد دعات کردم و بازم دعا میکنم آدم با درایتی مثل تو حتما از پس مشکلاتش بر میاد، ایشالا به حق امام رضا مشکل برادرت به بهترین شکلش حل بشه:323: دارم نوشته هات رو نت بر میدارم و صد البته حتما عمل میکنم. میشه برام دعا کنی لطفا؟ سعی میکنم همینطوری که برام نوشتی باهاش حرف بزنم. راجع به مشاوره هم بهش میگم ببینم نظرش چیه.
نتردام عزیز ایشالا مشکل شما هم حل بشه خانوم. مرسی از پیشنهادت. واقعا دارم مو به مو راهنمایی ها رو میخونم و مرور میکنم و عمل میکنم.خدا کنه نتیجه بگیرم
بازم منتظرتون هستم:72:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون می بینم که آن لاینی ، پس چندتا از تجربه هایی رو که خودم داشتم رو برات مینویسم :( فکر میکنم بهم شبیه هستیم،چون دخترای تحصیل کرده باهوش یه مقدار با دیگران تفاوت دارن و حالا چند نکته :)
1- سطح تحصیلات من از اون آقا بالاتر هست (من لیسانس و اون دانشجوی کاردانی ولی هر دو باهوش!!) البته بنا به گفته خودش بهم افتخار میکرد ولی در حد حرف!!!!!!!!چون اون چیزی که من فهمیدم اینه که اوصولا باید مرد بالاتر باشه چون اگه نبود میشه مشکل!! مثلا خونوادش بهش سرکوفت میزنن ویا اینور و اونور براش گرون میاد واین میشه یه زخم روی غرور آقایان و ریشه بهانه گیری ها و مشاجرات و...
2- اون آقا هم به خانوادش خیلی میبالید مخصوصا مطیع بی چون و چرای مادرش بود ، البته خودشم خبر نداشت ، مادر ش با مظلوم نمایی و زبون ریختن براش همچین خامش میکرد بیا و ببین !!!!!!!!!!!منم که 8 ساعت سر کار بودم بعدشم که واسه آدم انرژی نمیمونه بیاد بهانه گیری های دم به دقیقه اینا رو جمع کنه، کم آوردم در این زمینه!!!!
فکرکن همچین خام مادره بود که خرج خونه + عروسی داداشا + خرید خونه مامانشم میداد و و قتی نوبت به من میرسید چون خودم میرم سر کار چیزی نمیداد و....
سعی کن واسه این موضوع راه حلی پیدا کنی چون واقعا مهمه، واسه انرژی که سر کار میذاری و و قتی میرسی خسته ای و اونوقت آدم زود از کوره در میره و مشاجره شروع میشه و...
3- از لحاظ فرهنگی خانوادشونو بررسی کن ببین چطوری بزرگ شده با چه ذهنیتی؟ میتونی با این طرز فکرشون بسازی؟یا خودتو عوض کنی؟
بقیشم بعدا برات میفرستم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام.
بچه ها من اومدم باز پست بزنم دیدم این دو سه تا آخریه که زدم حذف شده.(فکر میکنم مربوط به اون تغییرات تالار میشه).اون موقع مریم جان زحمت کشیدن و جواب دادن.
محض اطلاع بگم که من خیلی وقته که دارم روی خودم کار میکنم و خودمم متوجه شدم که چه تغییرات مثبتی کردم. صبر و تحملم خیلی بیشتر شده و زود از کوره در نمیرم.محبت بدون توقع میکنم ولی به سختی. اما دریغ از اینکه همسرم متوجه باشه و مدام سرکوفتم میزنه.این مورد آخری رو که میخوام بنویسم مربوط به دو شب پیشه:
نزدیک افطار زنگ زد گفت ساعت 10 اینا با مادرم بریم بیرون یه دور بزنیم.که اومد و رفتیم.از همون اول اینا دروازه مردم رو به هم نشون دادن و راجع به خونه زندگی و متراژ خونه این واون حرف زدن(کلا فکر و ذکرشون این چیزاس) و حتی یه کلمه با من حرف نزدن حتی همسرم دقیقا اول هر جمله مادرش رو خطاب قرار میداد : مامان.... مامان.... نزدیک یک ساعت و نیم اینطوری بودن که من دیگه به آستانه انفجار رسیدم و به همسرم گفتم بسه دیگه راجع به یه چیز دیگه حرف بزن.همیییین. یهو سریع منو رسوند دم در و بدون اینکه وایسته من برم تو گازشو گرفت و با حالت قهر رفت.
تا اینکه من عصر فرداش زنگ زدم حالش رو بپرسم که دهنش رو وا کرد و هرچی بلد بود گفت : از کثافت آشغال بگیر تا بی خانواده و ...... هرچی با ملایمت گفتم نزن این حرفا رو در شان تو نیست.گفت آره کثافت آشغالی و تازه دارم رعایتت رو میکنم و قطعش کرد،دیگه هرچی زنگ زدم فحش داد و قطع کرد.گفت هروز بیشتر به این نتیجه میرسم که به درد من نمیخوری.
دلم از این میسوزه که همه جوره از من پایینتره،مخصوصا اسم و رسم خانوادگی ولی بیا ببین طوری تحقیرت میکنه که انگار از لای زباله پیدات کرده. به حق این ماه دیگه بریدم،همه کاری کردم واسه این زندگی ولی نمیدونم چرا اینجوری میکنه!! دیشب تازه افطار کرده بودم که حالم بد شد،گفتم بیا بریم دکتر اسمس داد که"بمیریم نمیام":302:
:302::302:هرچی از دهنش در میاد به خونواده م میگه خونه مونم که اصلا نمیاد ولی وای به حال من اگه بگه روی چشم خواهرات یا مادرت ابروه:302::302::302:
دوستم نداره
میتونم از کارشناسای تالار خواهش کنم بعد این 74 پست راهنماییم کنن.من زندگیم رو ازلبه پرتگاه آوردم عقب ولی دوباره داره میره همون سمت.