RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
وااااای آفتاب جان یعنی باردارید؟
:227::227::227:
تبریک میگم عزیزم:46::46:
ناراحت نباش خانومی. منم اولش اینجوری بودم ولی بعدش خیلی راحت شدم.
اولا با خودم فکر میکردم اصلا خونه بابام نمیرم تا بچه به دنیا بیاد .ولی بعدش با شکم بزرگ هر روز خونه
بابا می رفتم.خیلی هم راحت بودم:311:
نمیدونم برداشتم درسته یا نه؟
شاید دارم شایعه پراکنی میکنم:163:
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
وااااای آفتاب جان یعنی باردارید؟ متاسفانه آره
:302:
تبریک میگم عزیزم:46::46:
ناراحت نباش خانومی. منم اولش اینجوری بودم ولی بعدش خیلی راحت شدم.
فقط گریه میکنم، واسه همینم همیشه سرم در حال انفجاره ، چشام داره درمیاد پاییزان جون
اولا با خودم فکر میکردم اصلا خونه بابام نمیرم تا بچه به دنیا بیاد .ولی بعدش با شکم بزرگ هر روز خونه بابا می رفتم.خیلی هم راحت بودم:311:
واقعا راست میگی؟جون من؟:316:
خوب چی شد که خوب شدی؟
بعد از چند وقت؟
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
یه سلامتی
چرا متاسفانه خیلی ها از خداشونه که بچه دار شند
خدا رو شکر کن و اصلا هم ناراحت نباش
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
:227::227:
بازم تبریک میگم عزیییییییزم:46:
نگو متاسفانه:300: این یه هدیه است از خداوند .از وجود خودت . بچه ایی که با تمام وجودت بهش عشق میورزی :43:
خانومی اولش که اصلا روم نشد به خانواده ام بگم تا سه ماهگی بعد به یکی از خواهرام گفتم.تا یک ماه بعد هم باز
خجالت میکشیدم. ولی کم کم بهتر شدم جوری که وقتی حسابی شکمم جلو اومده بود خیلی بی خیال شده بودم:311:
البته همون موقع هم یه شال گنده مینداختم سرم و رو شمکمو می گرفتم:311:
میدونی اوایل که تکون نمیخوره خیلی حسی نداشتم ولی وقتی شروع کرد به تکون خوردن اینقدر خوشحال شدم:43:
همش منتظر بودم بدنیا بیاد محکم بغلش کنم.:227:
من هیچی از بچه داری نمیدونستم ولی حتی وقتی خیلی کوچولو هم بود خودم خیلی راحت بغلش میکردم و لباساشو
عوض میکردم .و فقط یه بار برام خواهرشوهرم حمامش داد بعد از اون خودم میبردممش حمام.جالبه الان وقتی یه
نی نی کوچولو میبینم نمیتوونم راحت بغلش کنم و میترسم درست نگیرمش.
وای خیلی زیاد شد. حالا خواستی بازم مینویسم.:46:
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام..
خبر خوبي بود...
روايت كودكي كه به اين سمت مي آيد... همواره روايت دلنشيني است
فردا را به فال نيك خواهم گرفت
دارد همين لحظه يك فوج كبوتر سپيد ، از فراز كوچه ما مي گذرد
بانو! تو فقط از زندگيت مراقبت كن...از عشقت مراقبت كن... از خودت مراقبت كن... كودكت را خدا مراقبت مي كند
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
مرسی پاییزان جون،دوس داشتم الان پیشم بودی یه عالمه سوال ازت میپرسیدم و کلی هم واست گریه میکردم،سرمو میزاشتم رو شونت!
حتما میگی پس خدا رو شکر که پیشش نیستم.
شبا خواب میبنم،از صدای گریه خودم بیدار میشم.روزا هم که دلم خیلی میگیره میزنم زیر گریه.
میترسم استراحت مطلق شم کارمو از دست بدم.
از این مهمتر خیلی خجالت میکشم ،به هیچ کس تو خونوادمم نگفتم و نمیگم.اصلا نمیدونم بعدا چطوری باید بگم؟
خوش به حالت خواهر داری،من خواهر هم ندارم:302:
وقتی فکر میکنم به آقایون سر کارم و داداشام و بابام از خجالت دیووووونه میشم.:54:
میدونین تو اتقامون هشت تا آقاین ومن یه دونه خانومم،خیلی اینجا تنهام.:54:
فکر کنم گنده شه نتونم با صفحه کلیدم کار کنم،محیط اینجا خیییییییلی مردونس من هیچ کسو ندارم.
چطوری سوار سرویسی شم که توش 40 تا آقاین؟
ای خدا کاش بمیرم،راحت شم.:223:
دیروز رفتم دکتر بهم یه قرص افسردگی داد!!!!
یه چیزی درگوشی بهت بگم،دوس دارم بمیره راحت شم از این کابوس:163:
وقتی میبینم بقیه خوشحالند از بچه دار شدنشون با خودم میگم چرا من عادی نیستم؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
پست اول:
آفتاب همدرد عزيز!
آره نگو! اصلا واقعا معلوم نيست بايد چي كار كنيد! شايد بهتر باشه يه اسلحه كمري تهيه كنيد به جهت خودكشي! واقعا چطوري مي خواي سرت رو جلو در و همسايه بلند كني؟؟ جلو همكارات مي خواي چي كار كني؟؟؟ كدوم زني تا الان حامله شده؟؟؟ اصلا كسي انتظار نداره ببينه يه زن!!! اونم يه زن جووووون! باردار بشه... اصلا هيچ كجا مطرح نكنيد حتي! من اگر جاي شما بودم تو همدردي هم نمي گفتم!!! نمي گي بچه ها، دوستات چه فكري مي كنن؟؟؟
( گوشه اي از فرمايشات منتقد دروني آفتاب همدرد كه ادامه هم خواهد داشت.. دوست داشتي بقيه اش رو هم بگم؟؟؟ )
از خودت مراقبت كن خواهرم!
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
عزیزم تبریککککککک
به این فکر کن که اگر یه روزی این نی نی کوچولو بزرگ شد و ازت پرسید : مامانی چه حسی داشتی وقتی فهمیدی منو بارداری؟؟؟
چی جوابشو میدی؟؟؟
عزیزم شما یه خانم عاقل و بالغ هستید. تو دنیای امروزی دیگه مثل گذشته به مقوله بارداری نگاه نمیکنند. مثل گذشته نیست که خانم باردار 9 ماه خودش رو پنهان کنه. الان لباسهای بارداری حتی مدلشون هم عوض شده. دیگه لباسهای گشاد مد نیست:311: اگر یه سرچ تو اینترنت کنی میبینی کمپانیهای بزرگ هرساله کلی زحمت برای طراحی لباسهای بارداری میکشند:227:
ببین عزیزم همونطور که خودت به مسائل نگاه کنی دیگران هم همونطور بهت نگاه میکنند.وقتی با شرمندگی به این پروسه زیبا نگاه میکنی مطمئن باش به دیگران حست منتقل میشه.
عزیزم الان بهترین فرصته برای کلی کارهای خلاقانه انجام دادن که اگر دوست داشتی بگو تا برات بگم
موفق باشی خانومی:72:
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب همدرد عزیز، بهت تبریک میگم.:72:
مینا جان، خیلی ناراحت شدم از اینکه این حرفت رو خوندم!
نقل قول:
یه چیزی درگوشی بهت بگم،دوس دارم بمیره راحت شم از این کابوس
ناشکری مگه شاخ و دم داره؟!
نکن این کارو.
مینای عزیز، جوری حرف میزنی که انگار اون آقایونی که سر کارت هستن، توی شهر مردها زندگی میکنن و هیچ زنی تا به حال ندیدن.
باور کن اونا هم دور و برشون خانم حامله هست. خانم خودشون، خواهرشون، خاله شون،...
جوری حرف میزنی انگار که از فردا قراره به چه چشمی بهت نگاه کنن!
یه چیز دیگه، ممکنه انقدر گریه و ناراحتی، روی بچه تاثیر بذاره، بعدش سلامتی خودت رو هم به خطر بندازه.
مراقب خودت باش لطفاً.
این 9 ماه رو به خوبی و خوشی بگذرون و از لحظه لحظه ش لذت ببر،
مگه چند بار آدم اولین بچه ش رو باردار میشه؟
همین یه باره.
خاطره ی خوبی بساز ازش.:72::72:
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب همدرد جان
به مادرت بگو که ان شالله تا چند وقت دیگه خانواده شما سه تایی میشه.بزار اونا هم خوشحال بشن.:227:
وای مادر بودن حس خیلی قشنگیه . از موقعی که تجربه اش کردم مادرم و همه مادرای دنیا رو بیشتر دوست دارم:46:
فدات بشم این که ناراحتی نداره . راستی نی نی تو که خیلی خاله داره :227:
میدونی من وقتی باردار بودم تو چه محیطی بودم؟ دانشگاه:311: همش میگفتم من از اساتید خجالت میکشم.جالبه
وقتی به دنیا اومده بود هر وقت یکی از استادای مرد دانشکده مون منو میدید از احوال ایدا میپرسید:311:
خواهر من به چیزای خوب فکر کن به این که چه دستای کوچولویی دستاتو سفت میچسبه و تو چشمات نگاه میکنه...
وای من که دلم غنج رفت:227:
راستی میتونی حسابی لوس بشی:163: ایتقده خوبه:311:
من خیلی دلم چیزی هوس نمیکرد ولی دوست داشتم منم یه چیزی بگم که شوهرم زودی بره بخره
و خوشحال بشم.هی فکر میکردم و چیزی یادم نمیومد:311: