RE: اشعار گلچین : سری سوم
عيد ما دلهاي خندان است و بس
عيد ما شور فراوان است و بس
عيد ما نابودي ظلم است و زور
عيد ماپايان بيداد است و بس
عيد ما آگاهي و عشق است و شور
عيد ما نيكي و احسان است و بس
عيد ما رقص است و شادي و سرور
عید ما مهر به ایران است و بس
عيد ما بخشيدن بي انتهاست
عيدما همسان باران است و بس
عيد ما عشق است بر كل جهان
عيد ما خورشيد تابان است و بس
عيد ما آغاز فصل غنچههاست
عيد ما نوروزباستان است و بس
RE: اشعار گلچین : سری سوم
دلت شاد و لبت خندان بماند
برایت عمر جاویدان بماند
خدا را میدهم سوگند بر عشق
هر ان خواهی برایت ان بماند
بهایت ثروتی افزون بریرد
که چشم دشمنت حیران بماند
تنت سالم سرایت سبز باشد
برایت زندگی آسان بماند
تمام فصل سالت عید باشد
چراغ خانه ات تایان بماند
عید نوروز مبارک
RE: اشعار گلچین : سری سوم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
من هر چه که دارم از ندارم دارم
***
صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بی ریا باید زیست
آئینه شدم، باز شکستند مرا
***
آئینه ی باورم مرا خنجر زد
آن نیمه ی دیگرم مرا خنجر زد
تاریخ، هزار دیده قابیل گریست
وقتی که برادرم مرا خنجر زد
***
ای صبح، نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید، نا امیدیم هنوز
دیدی که چه کرد، دست شب با من و تو؟
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
***
زاهد چو جدال با خدا خواهد کرد
از فاجعه محشری بپا خواهد کرد
گر شهوت او به خلوتش رخنه کند
با سایه ی خویش هم زنا خواهد کرد
RE: اشعار گلچین : سری سوم
RE: اشعار گلچین : سری سوم
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
قسمتهایی از شعر بسیار زیبای "کیوان شاهبداغی"
به نقل از سایت لبخند زندگی
RE: اشعار گلچین : سری سوم
خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت
به تاريكي شبها بخشيد و به انگشت
نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه
كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا
جوجه بر مي دارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟
سهراب سپهری
RE: اشعار گلچین : سری سوم
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
جانا من و تو نمونهی پرگاریم
سر گر چه دو کردهایم یک تن داریم
بر نقطه روانیم کنون چون پرگار
در آخر کار سر بهم باز آریم
دوزخ شرری ز آتش سینهی ماست
جنت اثری زین دل گنجینهی ماست
فارغ ز بهشت و دوزخ ای دل خوش باش
با درد و غمش که یار دیرینهی ماست
آیینه صفت بدست او نیکویی
زین سوی نمودهای ولی زان سویی
او دیده ترا که عین هستی تو اوست
زانش تو ندیدهای که عکس اویی
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
گفتا خود را که من خودم یکتایی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم
هم آینه جمال و هم بینایی
گر صید عدم شوی زخود رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
ای در خم چوگان تو سرها شده گوی
بیرون نه ز فرمان تو دل یک سر موی
ظاهر که به دست ماست شستیم تمام
باطن که به دست تست آنرا تو بشوی
ای دل اگر آن عارض دلجو بینی
ذرات جهان را همه نیکو بینی
در آینه کم نگر که خودبین نشوی
خود آینه شو تا همگی او بینی
گر در طلب گوهر کانی کانی
ور زنده ببوی وصل جانی جانی
القصه حدیث مطلق از من بشنو
هر چیز که در جستن آنی آنی
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی
سعید ابوالخیر
RE: اشعار گلچین : سری سوم
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
همان یك لحظه اول …. كه اول ظلم می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یكدگر ویرانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
اگر در همسایگی صدها گرسنه …. چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه را می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم ….
كه می دیدم یكی عریان و لرزیان ، دیگری پوشیده است صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واگون مستانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم …. نه گوش از جهر استغفار این بیدادگرها تیز كرده
پاره ، پاره در كف زاهد نمایان ، سجده صد دانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یكی مجنون صحراگرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را كو به كو آواره و دیوانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان ، دل عشاق سرگردان ….
سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
به عرش كبریائی ، با همه صبر خدایی …. تا كه می دیدم عزیز نابه جایی ، ناز بر یك ناروا گردیده و خواری فروشد
گردش این چرخ را ، واگون بی صبرانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. اگر من جای او بودم
كه می دیدم مشوش عارف و عامی زبرق فتنه این علم عالم سوز مردم كش
به جز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فكری در این دنیای پر افسانه می كردم .
عجب صبری خدا دارد …. چرا من جای او باشم ، همین بهتر كه خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتكاریهای این مخلوق بی وجدان را دارد !
وگرنه من جای او چو بودم ،
یك نفس كی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می كردم !
عجب صبری خدا دارد …:::::::… عجب صبری خدا دارد
RE: اشعار گلچین : سری سوم
در کنار خطوط ” سیم پیام * خارج از ده ، دو کاج ، روئیدند
سالیان دراز ، رهگذران * آن دو را چون دو دوست می دیدند
روزی از روزهای پاییزی * زیر رگبار و تازیانه ی باد
یکی از کاجها به خود لرزید * خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا * خوب در حال من تامل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است * چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی * مردم آزار ، از تو بیزارم
دور شو ، دست از سرم بردار * من کجا طاقت تو را دارم
بینوا را سپس تکانی داد * یار بی رحم و بی محبت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد * بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط ، دید آن روز * ا نتقا ل پیام ، ممکن نیست
گشت عازم ، گروه پی جویی * تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم * راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز * با تبر ، تکه تکه ، بشکستند
RE: اشعار گلچین : سری سوم
http://www.hamdardi.net/imgup/31551/...9a504fa4b2.jpg
یــاد دارم در غروبی سرد ســرد می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد کهنه قالی می خرم دست دوم ، جــنس عـالــی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری ، کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان باباحلقه بست عاقبت آهی کشید و بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا ! شکرت ولی این زندگیست ؟
بوی نان تازه هوشش برده بود اتفــاقـا مــادرم هــم روزه بــود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت : آقا ! سفره خالی میخرید ؟