صرف زن و شوهر بودن مجوزی برای رابطه نیست.زن و مرد اول باید از عقاید هم مطلع باشن و بهش احترام بذارن از نظر
عاطفی صمیمی باشند.در غیر اینصورت رابطه فقط بعد جسمانی پیدا می کنه و احساس کالا بودن به خصوص به زن
دست می ده.اول رابطه روحی بعد جسمی.
نمایش نسخه قابل چاپ
صرف زن و شوهر بودن مجوزی برای رابطه نیست.زن و مرد اول باید از عقاید هم مطلع باشن و بهش احترام بذارن از نظر
عاطفی صمیمی باشند.در غیر اینصورت رابطه فقط بعد جسمانی پیدا می کنه و احساس کالا بودن به خصوص به زن
دست می ده.اول رابطه روحی بعد جسمی.
شما خودت هم بايد سعي كني باهاش همكاري كني و خودت هم از با اون بودن لذت ببري نه اينكه بترسي.
البته شايد همسرت خيلي زود شروع كرده و بايد كمي صبر مي كرده شما بهش عادت كني و بهش اعتماد كني و آماده بشي بعد وارد اين مقوله بشه.
عزیز دلم آروم باش.باهاش راحت باش.باهاش حرف بزن.حرف دلتو بزن.بنظرمن یه بار که تنها شدین واسش یه تیپی که خیلی دوس داره بزن.بعد تو شروع کن به قربون صدقش رفتن.بعد اگه دیدی اوضاع مساعده آروم آروم حرفاتو بزن بهش.نگرانیهاتو بگو.اگه گریت گرفت گریه کن.بدون استرس حرف دلتو بزن ...
میدونی عزیزم من خداروشکر باهمسرم خیلی راحتم.میدونی بعضی چیزارو نمیتونم اینجا واست توضیح بدم. اما اوایل در مورد همین رابطه جنسی یه موردی پیش اومد یه چیزی که خیلی توی ذوقم خورده بود و اذیت میشدم اما یه شب بهش گفتم .باورت نمیشه اینقدر خندید که نگو...میگفت اصلا فکر نمیکرده من ناراحت بشم و کلی عذرخواهی کردو گفت اصلا فکر نمیکرده من ناراحت بشم...و به همین راحتی حل شد.بعد از اون دیگه همیشه باهاش راحتم اگه ناراحت میشم بهش در یه فرصت مناسب میگم و بین خودمون حل میکنیم...خیلی راحت...
یعنی می گی ممکنه هم طبیعی نباشه؟من دقیقا متوجه نشدم از این مثالی که زدینقل قول:
نوشته اصلی توسط شب نم
فک کنم منظورت ااینکه برای اولین بار نمی تونه طبیعیه باشه؟درسته؟
خوب من از کجا باید متوجه شم که واقعا طبیعی هست یا نیست؟
مثلا مشاور بهم می گه؟یا دکتر؟
اصلا چه دکتری ؟
می گم من خودمم میگم شاید سنش کمه نه؟
اخه دوستای من معمولا شوهراشون از همسر من بزرگترن چند سالی
نامزد من متولد مهر 64
اره مرد باید مالک روح زن بشه قبل از اینکه مالک جسمش بشه ولینقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
نه فقط در حرف ،تو عمل باید نشون بده که این جوریه
نامزد من تو حرفاش خوب بودو لی در واقعیت عجولو کم صبر و خود خوااه از نظر من
نازی نمیدونم در جریان تایپیکی که من واسه پدر و عشق و علاقه به اون نوشتم هستی یا نه؟(همه ی اونهایی که پدر دارین و عاشقانه دوسش دارین)
از جمعه که بیماری پدرم پیش اومد و در بیمارستان بستری شدن من و همسرم همیشه خونه پدرم اینا هستیم چون مامان تنها بود و صلاح ندیدیم توی این وضعیت تنهاش بذاریم.خوب طبیعتا شرایط خاصی حاکم بود و اوضاع روحی ما قبل از عمل بابا بشدت وخیم بود همسرم خیلی هوای منو مادرمو داشت و داره.اما خوب از جمعه تا دیشب یعنی 5شب ما پیش هم میخوابیدیم اما از فرط خستگی و اوضاع روحی که داشتم زود خوابم میبرد.....دیروز احساس کردم همسرم با وجود چهره آرومش خیلی خستس..یکم عصبیه...یکم بهانه گیره....
تا اینکه نشستم فکر کردم و دیدم واقعا این چندروز خیلی سختی کشیده .از یه طرف چندروزه خونه بابا ایناییم و به هرحال هیچ جا خونه خود آدم نمیشه واز طرفی این چندروز من حالم اینقدر مساعد نبود که بتونم بیشتر بهش محبت کنم.دیشب همسرم زود رفت خوابید و منو مامان سریال میدیدیم وقتی رفتم توی اتاق دیدم خواب و بیداره...رفتم کنارش و خودم شروع کردم به محبت کردن و قربون صدقش رفتنو....باورت نمیشه صبح اینقدر شارژ بودو محبت میکردو...که نگو...انگار همه ی غصه ها و مسئله ی بابا یادم رفت...
اینو گفتم که بدونی من توی شرایط روحی سختی که هستم بازم دیشب خودمو جای اون گذاشتمو....و آرومش کردم...بازتابش به خودم رسید...
نازنین جان! هر مردی مثل هر زن دیگه ای خاصه؛ و ممکن این خاص بودن از نظر من قشنگ باشه و از نظر شما عادی و از نظر زن دیگه ای بیماری!
ببین عزیزم؛ شاید همسر شما یه کم عجول باشه، اما اصلا غیرعادی نیست!
موافقم که ایشون باید یه زمانی رو به شما می دادند که شما بیشتر با روحیاتشون آشنا بشید و بیشتر با ایشون احساس صمیمیت کنید؛ اما این اصلا به معنی این نیست که شما با تنها شدن با ایشون استرس بگیرید!
اون کارهایی که همسر شما انجام دادند در اولین شبی که می خواستند با شما تنها باشند؛ نشون میده که ایشون مردی هستند که کلا فضاهای رمانتیک؛ رفتارهای رمانتیک براشون مهمه!
بنابراین شما میتونستی اون شب رو به بهترین شب زندگیتون تبدیل کنید؛ با عشوه گریها و کلمات زیبا!
و البته این خیلی خیلی طبیعیه که در اولین روزهای آشناییتون؛ یه کم احساس شرم و غریبگی شاید بکنید!
بنابراین من هم مثل پریماه توصیه می کنم خیلی راحت توی یه فضای امن و دوست داشتنی به صورت حضوری باهاش صحبت کن؛ خودت باش و هر آن چه که فکر میکنی رو با زبون عشق برای همسرت بگو؛ مطمئنم که به نتیجه ی خوبی میرسی!
در ضمن من احساس می کنم که شما در منزلتون فضای امن برای داشتن رابطه ی خصوصی با همسرتون ندارید؛ این خیلی موضوع مهمیه و اگر فکر میکنید این فضا رو نمی تونید برای با هم بودن با همسرتون تامین کنید؛ حتما با ایشون در جریان بذارید؛ اما نه به صورتی که ایشون پدر و مادر شما رو مقصر بدونند؛ بلکه مثل یه مساله مطرحش کنید و اینکه شما هم دوست دارید که لحظات عاشقانه ای رو در کنارشون داشته باشید؛ اما وقتی این امکان توی خونه ی شما فراهم نیست؛ به نظرتون چه راه حلی داره؟
نازنین جان! اینقدر خودت رو اذیت نکن!
یه موضوع دیگه که من از صحبت های شما متوجه شدم؛ خشونت یا ناآگاهی هست که همسرتون نسبت به بدن شما دارند؛ مثلا شما می تونید در مورد این موضوع هم خیلی دوست داشتنی با همسرتون صحبت کنید؛ اینکه اون شب با انحام این کارهای همسرتون چه احساساتی رو تجربه کردید رو با ایشون در میون بذارید!
بهشون بگید که درست کردن این فضا چقدر براتون جالب و خواستنی بود؛ اینکه ایشون چه ذوق هنرمندانه ای دارند؛ اینکه خیلی اون فضا رو دوست داشتید؛ اما بعدش از خودتون میگید؛ اینکه شاید اگه من بودم این کارها رو انجام نمی دادم؛ چون فکر میکردم قراره یه دوست صمیمی بیاد خونمون که من اون قدر باهاش صمیمی هستم که کنارش قراره خودم باشم؛ نازنین خواهش میکنم همه ی احساسات خودت رو باهاش در میون بذار!
مطمئن باش میشنوه و شاید راه حلی برات عنوان کنه که به آرامش برسی و البته این جوری مطمئنا هر دوتون بیشتر با روحیات همدیگه آشنا میشید!
نازنین جان؛ عزیزم؛ همسرت مثل شما یه انسانه و عاشقانه دوستت داره؛ و شما هم اول دوران آشناییتون هست؛ پس هر چقدر بیشتر باهاش صحبت کنی؛ بیشتر همدیگه رو درک میکنید!
چشم عزیزم کاراییی که گفتی رو امتحان می کنمنقل قول:
نوشته اصلی توسط del
کاش می دونستی چه قدر حرفات برام آرامش بخشه تا حالا این همه آرامش از صحبت کردن با کسی بهم منتقل نشده بود..
حتی با مامانمم که حرف می زنم این همه اروم نمی شمم
اخه اصلا نمی تونم خیلی حرفام رو بهش بگم اصلا اینکه خونشون رفتم و کسی نبود رو هم نمیگم
چون خیلی سخت گیری داره مادرم تو این موارد
خونمون من خودمم تنهام یه خواهر دارم که ازدواج کرده و بچه ای دیگه ای تو خونه نیست ولی خوب مادرم خیلی بد میدونه که من برم تو اتاقم وقتی نامزدم اونجاست و درم ببندم
واسه همین اصلا اصلا محیط امن رو تو خونه ما نمی تونیم داشته باشیم ...حالادرست غلط طرز فکر مادرم بماند
چون من نمی تونم تغییرش بدم
ولی راجب من خیلی درست حدس زدی من اصلا حرفامو نمی گممم خیلی رو در واسی دارم خیلی زیاد
راجب خشونتشم همین امشب صحبت میکنم البته با چیزایی که تو سادیسم خوندم خیلی متفاوته
منظورم اینکه اصلا حالت کتک زدن و یا تحقیر یا تحت فشار قرار دادن من نداشت
ولی خیلی محکم بود انقدری من به جز یه حس دردناک حس دیگه ای دریافت نکردم
بعد از دو روز بازم من به بدنم دست می زدمم دردم می اومد:302:
ولی هیچ کدوم از حرفامو بهش نگفتم .... :302:
انقدکه من احمق رو درواسی الکی دارم :316:
نازنین من ازدیروزخونه نبودم والان اومدم وارسالاتوخوندم.چه تایپیک پربرکتی شده همین جوری ارساله که داره واست میاد.:227:یاداون ضرب المثله افتادم همسایه هایاری کنیدتامن شوهرداری کنم.:311:شوخی بودبه دل نگیر.اتفاقاکارخیلی خوبی کردی که مشکلتودرمیون گذاشتی وراه حل خواستی .به نظرمنم یکم زودسراغ این مسائل جنسی رفتید.اول بایدازروحیات هم شناخت کافی پیدامی کردید.ولی اگه بازهم دچارنگرانی هستی بهترحتماپیش مشاوربری تاازاین ترس ونگرانی دربیایی.:46:
من فکر میکنم دلیل اینکه همسرت تنوع طلبه و بعضی چیزها رو زودتر بروز میده این باشه که با توجه به علاقه ای که به تو داشته و احساسات زیادش ، قبل از اینکه واسه اولین بار باهات تنها شه ، بارها توی ذهنش با تو بودن و آرزوی تو رو داشتن رو مرور کرده واسه همین راحتتر و عجولتره و این کارهاش یکم واست عجیبه .
عزیزم تقریبا 60 درصد خانمها این مسایلو که توی دوران عقد واسه اولین بار باهاش مواجه میشن همین احساس تو رو دارند و دقیقا همین حرفها رو میزنند . ولی بعد مدت خیلی کوتاهی که علاقه و روحیه همسرشون رو درک میکنند ، حتی کارهای عجیبش هم واسشون لذت بخش میشه .
ماهیی واقعااااااااا همسایه ها یاری کنیدددد
اره خیلی زودد بود ولی من بی تقصیرم من نمی خواستم :302:
Matin_Alone
ووااااااااااااااااااااااا ااااااااااااییییییییییییی ییییی خدایاااااا
این جمله رو دقیقا دیشب از خودش شنیدممممممم
به جون مامانم راست می گم
می گفت من بارها تو خیالم تورو بوسیدم ..تو خوابم
:72::104::104::104::104::104::104::104::104:
خودشم همین رو گفت ..پس راست می گه