RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
رعنا جان،
این رفتار و درخواست، رفتار یک آدم نرمال نیست.
چرا می خواهی با کسی که اول جوونیش که باید پر از انرژی باشه و نشاط و امید، اینقد افسرده و آشفته است ازدواج کنی؟
این آدم فردا در مقابل مشکلات زندگی، بالا رفتن سن، مسئولیت بچه و همسر و ... می خواد چیکار کنه؟ هر وقت خسته شد می ره مرخصی؟
رعنا جان، سعی کن از این فرصت شش ماهه برای دل کندن استفاده کنی.
به کسی دل ببند که قابل اعتماد باشه. بتونی توی سختی های زندگیت بهش تکیه کنی. نه کسی که هر وقت خسته شد، تنهات بزاره بره هالیدی ...
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
رعنا27 عزیز سلام
دوست عزیز از اینکه میخوام با صراحت صحبت کنم امیدوارم من رو ببخشی و ناراحت نشید...
دوست عزیز keyvan حق دارند اینو بگن چون شما هیچ قدمی برای خودتون بر نمیدارید و فقط
میاید اینجا درد و دل می کنین تا 6 ماه بگدره در حالیکه اگه صحبت های بسیار خوب دوستان و
بخصوص دوست عزیزمون سرافراز رو گوش می کردین و قدمی برمیداشتین تو این 1 ماه
الان کلی جلو بودید تو زندگیتون :72: ...یه لحظه به این فکر کنین که بعد 6 ماه دیگه بر نگرده بعد
میدونین چه بلایی سر احساس شما میاد؟؟؟...
فرصت زندگی کردن تنها 1بار به هر آدمی داده میشه تا از اون نهایت استفاده و لذت رو ببره و
از همه مهمتر خودش رو واسه 1 زندگی جاودانه آماده کنه اونوقت شما دارید بهترین لحظات
زندگی رو با فکر به آدمی که حتی احساس شما واسش مهم نیست دارین از دست میدین..
رعنا جان همه بچه های همدردی مثل من 1 عالمه مشکل دارن اما با توکل به خداوند برای
خودشون شخصیتی مستقل و ستودنی درست کردن...نامزدیم که بهم خورد دعا می کردم
بمیریم اما من الان زنده و سرحالم و یک عالمه برنامه دارم واسه زندگیم.خدا نخواست و نشد
اما زندگی هنوز جریان داره و من حق ندارم فرصتی که 1بار بهم داده شده رو از خودم بگیرم!
میدونم خداوتد مهربانی که بهش توکل کردم حتما باز من رو عاشق میکنه و حتما زندگی
زیباتری واسم تدارک دیده فقط باید کمی صبور باشم و همه چیزو به خودش بسپرم که
بهترین کارگردانه .... یک قدم واسه خودت با راهکارای دوستان و توکل به خدا بردار تا خدا هم
دلتو آروم کنه هم کمکت کنه...اگه صلاح ببینه آقا مهدی گل رو به شما بر می گرذونه :72:
امیدوارم از حرفام دلگیر نشی اما به خاطر خودت این حرفا رو زدم عزیزم چون همدردیم
موفق باشی و خوشبخت
:72:
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
ممنونم از نظرات تمام دوستان
اما شما از كجا ميدونيد من به حرف سرافراز جون گوش نكردم؟
مطمئن باش اگه تا به حال گوش نكرده بودم كه روز و شب نداشتم
به نظر من تو همه يه نقص و ايرادائي هست هيچ كس تو اين دنيا كامل نيست..مگه نه؟
به نظر من مهدي هم يه ايرادائي داره..شايد يكيش همين باشه كه وقتي مسئله يا مشكلي مخصوصا تو زمينه مالي و كاريش واسش پيش مياد خودشو غرق مشكلش ميكنه و دوست داره تنهائي باهاش كنارر بيادو حلش كنه.
شايدم همه هردا اينطورن نميدونم..
اما اونقدر ميشناسمش كه اگه ميخواست رابطمون كات بشه صريح بهم ميگفت..
گفت ازت ميخوام يه مدت تنها باشم..تو حال خودم باشم...داغون بود ازين كه خونوادش از لحاظ مالي هيچ كمك ماثري بهش نكرده بودن..البته پدرش هم يه 5 ماهي ميشه كه فوت شده
شما چه ميدونيد چه جوري داشت جلو چشمام از بيكاري و كم پولي اب ميشد...
بعضي وقتا ميگفت منو ببخش ازينكه نميتونم برات تولد هاي انچناني بگيرم يا كادوهاي خيلي خوب واست بگيرم يا جاهائي ببرمت كه دوست داري..(البته منم هيچ وقت ازش همچين انتظاري نداشتم..خودش يهو ميگفت)
اينارو گفتم كه بگم نرفته كيش تفريحو خوش گذرونيو هاليدي...
بعدشم يعني هيچ جه نميشه دردو دل كرد؟ حتي اينجا؟
دردو دل ادمو اروم ميكنه..همه ما بعضي اوقات به اين لحظه ها نياز داريم...مخصوصا دخترا..
به هر حال ممنونم از راهنمائيهاي همتون...
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
رعنا صبور باش... همینجوری که می ری خوبه. طبیعیه یه موقع هایی اینجوری بشی. آدمیزاده دیگه! نمیشه که خودشو یه جور نگهداره. گاهی بالا گاهی پایین. مهم اینه که برآیندت صعودی باشه.
می خوام ازت که یه کاری رو حتما انجام بدی. اینکه شاد نگه داشتن روحیه ات و انجام کارهای خودت در اولویت باشن. ببین! من هیچ قضاوتی برای برگشتن و یا برنگشتن مهدی نمی کنم چون اون آدم و روحیاتشو نمی شناسم. خودت بهتر می دونی. اما یه چیزو درنظر داشته باش: زمان زندگیتو جوری سپری کن که هر اتفاقی افتاد وقتی برگردی به گذشته ات نگاه می کنی از خودت راضی باشی. منتی هم بر سر کسی نذاری که من بخاطر تو فلان و بهمان کردم... خودت رو در اولویت بذار تا هرگز از کارت پشیمون نشی.
یه نکته دیگه هم هست که من همیشه بهش اعتقاد داشتم. توی تمام روابط احساسی آدم بزرگ و بزرگتر میشه. خودشو بهتر میشناسه و این خیلی خوبه. تو الان حتی میتونی میزان صبر و تحملت رو محک بزنی و اینکه در موقعیتهای ناگوار آیا از پس خودت برمیای یا نه...
همیشه به آینده امیدوار باش اما از واقعیت غافل نشو. بگو هرچه که برای من پیش میاد عین خیر و صلاح هست! اینجوری همیشه آروم میگیری دختر خوب!
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
رعنای عزیز میدونم که روزای سختی داری
من حالتو می فهمم و برای مثال لحظات غروب آفتاب یا اذان مغرب دلم بدجوری واسه عشقم تنگ
میشه اما میشه جز صبوری و احترام به خواست خداوند کاری کرد؟
دل منم الان خیلی گرفته و این طبیعیه
ازین که به حرف های دوستمون سرافراز گوش دادی خوشحالم...امیدوارم که خداوند بهترین ها رو
واسه شما دوست عزیز و آقای مهدی رقم بزنه...به خودش توکل کن که بهت آرامش بده
خوشبخت باشی و موفق
:72:
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
ممنون از همه دوستان و سرافراز جون..
بازم حرفاي تو نميدونم يه جورائي ارومم ميكنه.
گاهي وقتا بهم ميگفت دختر اينقدر عجول نباش..شايد اين بهانه اي شده كه بهم صبر رو ياد بده.
سر اومدنش به تهران گاهي وقتا خيلي بي طاقتي ميكردم.(اخه اونم همش امروز فردا ميكرد خوب..حرسمو درميورد)
بعد ميگفت تو بايد درجه صبر و تحملتو بالا ببري...
چه ميدونم....
1 ماهو نيمش گذشت..بقييشم ميگذره...گفته چند ماه.
منم بيكا نيستم..پياده روي ميرم..سر كار..كلاس ايروبيك...اما با تموم اين حرفا بعضي شبا اونقدر دلم گرفتست كه ارومو بي صدا يكم ............چيك..چيك..چيك...
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
رعنا جون همیشه به تاپیکت سرمیزدم اما چیزی نگفتم ولی دیگه الان دلم نیومد بیخیال بگذرم.
یه چیزایی خواهرانه بهت میگم باید قول بدی ناراحت شی.:46:
منم یه دوست داشتم که اخلاقاش دقیقا مثله شما بود. با یکی از پسرهای دانشگاه دوست شده بودن و باهم تلفنی صحبت میکردن. دوست منم مثله شما بدجوری وابسته به اون پسره شده بود،پسرم انصافا خوش تیپ و قیافه و با روابط اجتماعی خیلی بالایی بود. اینم بگم که حتی دستشونم به هم نخورده بود.
روزی فکر کنم صدبار به هم زنگ میزدندو ....
تا اینکه به دلایلی نامشخص این رابطه از طرف پسر کات شد(البته گفته بود موقتی)
دوست ما هر روز لاغرتر و عصبی تر از دیروزش میشد.
من و اون یکی دوستم هردو واسه فوق قبول شدیم اما اون هنوز در وصال یارش اشک میریخت.
تمام خواستگاراشو به خاطر اون رد میکرد.
دچار افسردگی شدیدی شده بود.
پدر و مادرش بهش شک کرده بودند.ماشین و موبایلشو ازش گرفتند و یک حس بدبینی زیادی در افراد خونوادش بوجود اومده بود.
ما دو تا هم خیلی سعی میکردیم منصرفش کنیم اما همیشه میگفت : نه شما اونو نمیشناسید. خیلی پسر پاکیه. اون عاشق منه. اون با بقیه فرق داره و...........(ما هم از نصیحت کردنش پشیمون برمیگشتیم).
آخرش چی شد؟
پسر ازدواج کرد، فوق هم قبول شد.
حالا چون این دوست ما مونده بود با کلی عیب وایراد. دیگه نه ظاهر خوبی داشت نه بدن سالمی و نه مدرک تحصیلی خوبی و خانواده ای که بدبین شده بودن و تمام امکاناتو ازش گرفته بودند و سعی میکردند هرچی زودتر این دخترشون ازدواج کنه و هر نوع مخالفتی رو مبنی براین میدونستن که دخترشون دلش پیش کس دیگه ایه، بالاخره اونم به ازدواج با شخصی تن داد که اصلا فکرشو هم نمیکرد.
از اون روز تا حالا سه سال میگذره اما هنوز دوست ما داره دارو استفاده میکنه!
هروقت به گذشتش برمیگرده حسرت اون روزای خوش جوونیشو میخوره و این خیلی براش دردناکتر از دردهای جسمیشه.
رعنا جان
شاید شاهزاده شما این طوری نباشه و برگرده پیشت و یه زندگی رویایی باهم داشته باشید(انشا...همین طوره)اما یه کم هم احتمال بده که مثله شاهزاده قصه دوست من باشه،حداقلش اینه که حسرت نمیخوری،چیزی رو از دست نمیدی.
تازه به نظر خودت واقعا اینقدر وابستگی درسته؟ حتی حتی اگه اون شوهرتم باشه غلطه چه برسه به اینکه برای توفعلا یه غریبس.
به حرفام منطقی فکر کن میبینی که حتی ریختن یه قطره اشک و یا یک لحظه فکر کردن به این ماجرا کاری عبث و بیهودس.
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
رعناي عزيز
هركدوم ما به دلايلي در زندگي خودمون انتظار كشيديم.. براي كسي يا چيزي..اون چيزي كه انتظار ما رو به نتيجه ميرسونه صرف انتظار كشيدن نيست. چطور انتظار كشيدن هم هست.براي من هم به هر دليل زماني رسيد كه احساس كردم تو يه سياهچاله فضايي گير افتادم. سياهچاله از نظر فيزيكي مكانيه كه زمان در اون نميگذره.. خصوصيات ديگه هم داره كه بماند..خوب من رسيدم به جايي كه لحظه ها هر كدوم مثه يه قرن ميگذشتن.. و هر روز يه شكنجه بي انتها بود.. البته من روزي 15 ساعت كار هم ميكردم.. اما هنوز زمان نميگذشت..بقراي تمام ساعت هام برنامه ريزي كردم..موسيقي ورزش..مطالعه كه خوب هميشه بوده.. نوشتن..كمك به ديگران سواي ساعات كار..و البته عبادت هاي خاص..امروز تقريبا سيزده سال از اون زمان گذشته ..من اون زمانو سپري كردم اما نه به صورت تاريك.. بلكه پر بار.. امروز عضو يه تيم تقريبا حرفه اي ام..هنوز درس مي خونم( و اميدوارم همه عمرم در حال يادگرفتن باشم)
مي دوني رعنا جان اون برهه از زمان به من چطور انتظار كشيدن رو ياد داد..الان يه مشكل ديگه دارم.. اونقدر سر خودمكو شلوغ كردم كه هميشه از خدا مي خوام شبانه روز 48 ساعت باشه( البته بازم وقت كم ميارم از بس مشغولم!)
از خدا مي خوام به تو سه چيزو ياد بده عزيزم
براي كسي انتظار بكشي كه ارزش تو رو داشته باشه
درست انتظار بكشي
و انتظارتو با بهترين اوقات و اعمال و حس ها و فككر ها پركني.. يادت باشه بابت لحظه هايي كه ميسوزونيم مسئوليما!:72:
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
ممنونم از ملاحت . افتاب همدرد و ليلا جان...
نظراتتون رو خوندم.
همه سعي خودم رو ميكنم....و دعا ميكنم..
براي همه..براي خودم..براي اون
هميشه ميگم خدا جون كمكش كن تو كارش اونقدر موفق باشه كه به تموم آرزوهاي كاريش كه هميشه ميگه خيلي واسم مهمن برسه...
و براي خودم تا بتونم موفقيت هاي جديدي كه به دست ميارم ...شعر هاي بيشتري بگم
بهم قول داده بود از شعرام تا اخر سال 91 يه البوم جديد ميسازه..
آخه من اگه از خود تعريف نباشه يه كوچولو ترانه سرائي ميكنم
و بايد بگم تشويق هاي اون بي تاثير نبوده...چون هميشه ميگه..تو ميتوني رعنا
چقدر حرف زدم..ببخشيد..
اما من اينجا كه ميام واقعا خوب و سر حال و اروم ميشم
RE: گفت يه مدت تنهام بذار. مگه ميشه 6 ماه تنهاش بذارم
خب خوشحالم كه يه دوست هنرمند اينجا ميبينم.. براي من نوشتن يه غزل گاهي جلوي ريزش هزاران قطره اشكو گرفته رعناي عزيز!اميدوارم در يه جاي مناسب بلكه در همين تالار شاهد هنرهاي دوستان هم باشيم . چون بي شك يكي از مواردي كه در درمان كردن زخمهاي درون ما جايگاهي ويژه داره و باعث ميشه نه تنها خوب بشيم بلكه دلنوشته هامون مرهم آدمهاي همدرد و در شرايط مشابه باشن همين هنره...سلامت و شادب باشي عزيزكم و.. خوشبخت!:72: