RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
سلام متين جان
عزيزم ، حالا شما ميدونين اين طرف شما الان داره چيكار ميكنه؟ يعني يه جا گفتين داره راجع به شما تحقيق ميكنه،درسته ؟ حالا الان شما همينجوري منتظر نشستين تا شايد ايشون دوباره بخوان برگردن؟ يعني ايشون قرار شد راجع به شما تحقيق كنه و اگه معلوم شد حرفاي مادرشون راجع به شما دروغه دوباره برگردن؟ يا تصور شما اين هستش كه دوباره برميگردن؟؟؟؟
نميدونم ولي اگه شما فقط به خاطر تصورات خودتون انتظار دارين كه ايشون برگردن يكمي كار سخت ميشه. چون بنظر ايشون به خاطر خانواده شون رفتن كه نه اونا آزار ببينن و نه شما! خواستم بگم كه عزيزم يكمي واقع بينانه تر نگاه كن كه اگه با هر خبري از ايشون مواجه شدي شوكه نشي، مثلا اگه شنيدي كه ايشون ازدواج كردن يا....
بنظرم سعي كنين به جدايي فكر كنين بهتر هستش، يعني سعي كنين فكر كنين كه ايشون ديگه رفته، حداقل ميتونين با موضوع رفتنش كنار بياين ولي انگار نميخواين قبول كنين و هنوز منتظرين و واسه اين خيلي بهتون سخت ميگذره
شما سعي كنين بپذيرين كه ايشون رفته، حالا اگه ايشون يك روزم برگشت كه خوشحال ميشين ولي اگه برنگشت خوب ديگه پذيرفتين
از اين به بعدم هركي خواست راجع به ايشون حرف بزنه ازشون بخواين كه راجع بهش حرف نزنه و بگين اين موضوع د يگه تموم شده هستش و حرفي باقي نمونده تا ديگران اظهار نظر نكنن
موفق باشين:72:
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
آخه ما گاهي يه حرفي به طرف مقابلمون ميزنيم كه چند پهلو هستش، يا مثلا يه چيزي ميگم به طرفتمون ولي منظورمون يه چيز ديگه ست و انتظار داريم طرفمون منظور واقعيمونو بفهمه... شما به ايشون گفتين كه بره و جدا بشه در صورتي كه اينو واقعا از ته دل نميخواستين و واسه همين الان منتظرشين ولي خوب ايشون چطور بايد بفهمن كه منظور شما چي هستش. بنظرم اگه بشه آدم حرفاشو دقيق و واضح بزنه اين مشكلات پيش نمياد و اينهمه نبايد صبر كنه تا بفهمه طرف منظورشو فهميده....
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
سلام حنان جان مرسی
من اگه بهش گفتم بره خونوادشو انتخاب کنه فقط واسه این بود که بیشتر از این باعث درد سر نشم و از رفتارهای مامانش خسته شده بودم . دوست داشتم یه حرکتی بکنه که خونوادش متوجه شن انتخاب خودش بوده و من اغفالش نکردم .
اون میگفت به من شک نداره ولی خاستم که تحقیق کنه که جلوی خونوادش کم نیاره ، خب چکار کنم وقتی نمی تونم فراموشش کنم . این 5 سال حتی یه بار باهام بد حرف نزد یا بی احترامی نکرد ، همیشه میگفت مراقبه که همه چی با حفظ احترام من حل شه . بهم گفته بود هر چیم بگن نه بازم سعی خودشو میکنه .
الان دقیقا 28 روزه که با هم حرفم نزدیم ولی بازم نمیتونم فراموشش کنم چون هیچ چیز منفی ازش ندیدم .
انگار هرچی بیشتر سعی میکنم به نبودش عادت کنم یا فراموشش کنم بیشتر احساس میکنم دوسش دارم .
امشبم دوستم میگفت هنوز بیخیال من نشده .
نمیدونم باید چکار کنم دیگه . فقط سعی میکنم به کار و برنامه هام تمرکز کنم ولی واقعا منتظرشم . پشیمونم که اینقدر اذیتش کردم .:302:
مشکل من بیشتر از همه مامانمه که تقریبا هر دو روز ازم میپرسه چه خبر ؟ نزنگید؟ خبری نداری؟ هر چیم بهش میگم بیخیال شه قضیه واسه من تموم شده ست بازم بیخیال نمیشه .
همه انتظار دارن من به این سرعت ازدواج کنم . درصورتی که من در خودم این توانایی رو نمیبینم که کس دیگه رو خوشبخت کنم اونم وقتی که هنوز با خودم کنار نیومدم .
چطور وقتی هنوز دوسش دارم و منتظرشم با کس دیگه واسه آشنایی و ازدواج برم حرف بزنم .
الان واقعا نیاز به تنهایی دارم . هیچکی اینو نمی فهمه .
من هیچوقت قصد ازدواج نداشتم همیشه فکرها و آرزوهای بزرگتر داشتم ولی از وقتی اینو دیدم احساس کردم واقعا بال پروازمه . از همه لحاظ خوب بود .
تنها کسی بود که 90 درصد قبولش داشتم . ( میدونم که شاید مثل بعضی ها بگید من خودخواهم:311:)
واسم دعا کنید .
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
متين جان عزيزم من قصد نااميد كردن شمارو نداشتم
فقط به نظرم اومد كه اگه اميدوار باشين خودتون بيشتر اذيت ميشين، آره خوب فراموش كردن سخته مخصوصا بعد از 5 سال عاشقي ، گاهي هم آدم خودش اصلا دلش نميخواد كه فراموش كنه.....
ولي در كل اينكه آدم همش منتظر باشه اونم بلاتكليف و بدون مشخص شدن هيچ تاريخي!!! خيلي زجره، نميگم با كسي ديگه ازدواج كنين حق دارين آدم حتي نميتونه به كسي ديگه فكر كنه چه برسه به ازدواج!!! ولي حد اقل سعي كنين رها زندگي كنين .... گفتم اگه سعي كنين فراموش كنين حد اقل خودتون از اين به بعد راحت تر زندگي ميكنين
خوب خوشحالم كه ميگين هنوز داره به شما فكر ميكنه :72: ، خوب ايشون به قول خودتون 7 سال عاشق شما بودن، ايشالا اگه به صلاحه خونوادشون راضي بشن و ايشونو دوباره ببيني
ايشالا كه هرچه زودتر مشكل شما حل بشه دوست عزيز :72:
حالا اگه روزي ايشون برگشت بيا و از خاطرات خوبتم اينجا بنويس، مثل بقيه دوستان نباش كه تاپيكهاشون نصفه مونده و معلوم نيست آخرش چي شده
موفق باشي:72:
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
سلام
من 4785 هستم. من گیج شدم. من میخوام مشکلی که با مامان و برادرم دارم مطرح کنم. میشه؟
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 4785
سلام
من 4785 هستم. من گیج شدم. من میخوام مشکلی که با مامان و برادرم دارم مطرح کنم. میشه؟
دوست عزيز شما بايد بري يك تاپيك جديد باز كني اين تاپيك مربوط به يك نفر ديگه و يك مشكل ديه هست
اگه مشكل خانوادگي دارين برين تو قسمت مربوطه و روي "موضوع جديد" كليك كنين و مشكلتون رو تحت يك تاپيك جداگانه مطرح كنين
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
ممنون حنان عزیز
همه حرفاتو قبول دارم خیلی سعی میکنم فقط به کارم متمرکز باشم ولی فکرش تنهام نمی ذاره . من اصلا از حرفهات ناراحت نشدم . چون همه ش حقیقته .
ولی احساس عذاب وجدانم چند روزه که بیشتر شده ، شاید اگه عاقلانه تر رفتار میکردم اینجوری نمی شد .
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Matin_Alone
احساس میکنم خیلی بدبختم که نمی تونم اوضاع رو طوری که دلم می خواد مدیریت کنم .
هر وقت حرف از اتمام رابطه از طرف من میشد اینقدر میزنگید و اس میداد و یجوری دلمو به دست میاورد و قول و قرار میذاشت که نهایت بعد از یه هفته دوباره میپذیرفتمش .
ولی حالا ایجوری شد . ( نباید تموم میشد چون اون می خواست ، الان باید تموم میشد چون بازم اون می خواست .)
دوسش دارم ولی خیلی ازش ناراحتم .
( فکر کنم دارم دیوونه میشم ، انگار انرژی منفی دیگران خیلی روم تاثیر گذاشته ):302:
:323:
متین جان سلام
عزیزم با این حال تو بسیار آشنا هستم اما یادت هستم به شما چه گفتم؟
گفتم باید این مراحل را طی کنی!!!...به همه بگو که دیگر همه چیز تمام شده و داری مراحل
فراموشی را طی می کنی به خصوص به دوستانت و به هیچ کس نگو که در دل عشق به او را
نگه داشته ای!...بگو من دارم زندگیم را می کنم و دیگر نمی خواهم از او چیزی بشنوم!
نگذار با حرفهایشان به تو انرژی منفی بدهند...درد و دل هایت را بیا پیش من و دوستان
همدردی بکن!...با همه وجودت انرژی مثبت بفرست و ناراحت نباش!...به او هم حق بده!
بعد 7 سال بسیار سرخورده و ناراحت است و نیاز به تنهایی دارد...برای مثال نامزد سابق من
هنوز بعد 6 ماه در خانه کش و قوس دارند و هر روز به ترتیبی اعصابش را بهم می ریزند و خوب
مخاطب شما هم از آزارهای مکرر خانواده اش قطعا سخت بهم ریخته و نیاز به آرامش دارد!
پس تنها با حفظ انرژی مثبتت به سوی آینده قدم بردار...نتیجه را به خدا بسپار!
من می دانم که خداوند مهربان سرنوشت زیبایی را برایت ترسیم خواهد کرد...به او اطمینان
کن...یک بار دیگر به تاپیکم سر بزن!...حال من را در مراحل مختلف ببین...حالت طبیعی است و
باور کن گذشت زمان مرهم تمام بی قراری هایت هست!
کمی بیشتر با خدا راز و نیاز کن...من الان فقط دلتنگش هستم اما دیگر دلم بیقرار نیست و
شکر خدا آرامش کامل پیدا نموده است...متین عزیز به لطف پروردگار مهربان امیدوار باش.
خداوند صدای قلب های عاشق را می شنود...
من همواره برای شما و او دعا می کنم و امیدوارم خداوند دلهای عاشقتان را روزی که صلاح
می داند بهم گره بزند
:72:
RE: lمشکل با سنتی بودن خانواده پسر
سلام بهار عزیزم
ممنون که واسم دعا میکنی و بهم انرژی مثبت میدی .
من هر وقت دلم میگیره یا دلتنگ میشم میام اینجا . تا حالا چندین بار تک تک پست هایی که گذاشتمو خوندم . از بعضی هاش خندم میگیره ، از بعضی هاش انرژی مثبت ، ولی از اکثرش اینو میفهمم که اشتباه کردم . خیلی خودخواهانه عمل کردم توی این 3 ماه .
همین بیشتر حالمو میگیره . من نباید ناراحتیمو از خونوادش اینقدر بزرگ میکردم که طوری برخورد کنم که فکر کنه دوسش ندارم دیگه و آدمی هستم که نمی تونم با مشکلات کنار بیام .
نمی دونم .
ازش ناراحتم ولی نه اونقدر که دلم تنگ نشه و دوسش نداشته باشم .
حقیقتش اینه که توی این مدت احساس میکنم علاقه م بهش چند برابر شده انگار تا حالا خواب بودم و الان فهمیدم که عاشقشم .
مرسی بابت اینکه منصرفم کردی از زنگیدن به مامانش .
من بهش قول داده بودم موضوع (تهمت) بین خودمون بمونه . (به این شرط بهم گفت) . روز آخر خیلی اعصابم خورد بود ، خیلیم اونو اذیت کردم
و بعدم بهش گفتم زنگ میزنم به مامانت . اونم عصبانی شد وگفت تو بهم قول دادی اگه اینکارو بکنی اوضاع خرابتر میشه و معلومه نمیشه بهت اعتماد کرد که مسایل رو پیش خودت نگه داری .
وقتی به حرفات فکر کردم دیدم با زنگ زدنم فقط خودمو ضایع میکنم پیش خونوداش و احترام خودم از بین میره . ( شایدم خوشحال تر شن که منو اینقدر بهم ریختند ). بازم ممنون