پرناز جون :43: قاطي نكن . چيكار كنم خب .
نمایش نسخه قابل چاپ
پرناز جون :43: قاطي نكن . چيكار كنم خب .
انشاالله که همهچیز درست بشه و مشکلت حل بشه
منم این دوره رو گذروندم و واقعا درکت میکنم.
بازم میگم صبور باش.
توکلت به خدای مهربون:323:
saboktakin جان
اینکه می گویی شوهرم برگرده بعد رو خودم کار می کنم . بیانگر اینه که خوب خودت رو نشناختی . برای همین سعی می کنم ترسیمی از وضعیتت بعد از اینکه شوهرت اومد بدهم .
همسرت برمی گرده ، شما ابتدا منفعل هستی ( ضعیف و دست به عصا ) برای اینکه اوضاع به هم نخوره و غافل میشی از اینکه این اصلاً خوشایند همسرت نیست .
بعد رفته رفته ندانم کاریها سر برمیاره و ... به مشئله که برمیخوری میای تالار و میگی فلان شده و بهمان پیش اومده ، دوستان اشکال کارت را بیان می کنند و به شما راهکار می دهند . شما میایی و توضیح می دهی که آخه فلانه و بهمانه ، برای این این کار رو کردم و برای اون و ...... و این یعنی روز تو و شوهرت از نو و روزی هم از نو .
می دونی از چه جهت چنین پیش بینی می کنم ، برای اینکه رفتار شما هم اکنون همینه .
برای نمونه دوستان می گویند این التماس کردن اشکاله و شما توجیه می کنی و کار خودت رو درست می دونی . بعد از این هم چنین خواهد بود . چون اونچه اشتباهه شما یا اشتباه نمی دونی یا اشاره می کنی به موقعیتی که خود تفسیر می کنی که به خاطرش این کار بهتره که انجام میدی .
حالا بزار برات بگم که چرا التماس نه و اگر التماس نمیکردی و نکنی چه نتیجه ای می گرفتی و چرا التماس را ترجیح می دهی .
شما اگر بنا به توصیه ها عمل می کردی و صبر پیشه می کردی و به شوهرت کار نداشتی و رو خودت زوم می کردی که بهتر بشناسی و رفتار کنی . همسرت رفته رفته خسته می شد . اگر هم برنامه طلاق رو می خواست دنبال کنه و شما به توصیه ها توجه می کردی و با توافقی آن موافق نبودی ، او مجبور می شد دادگاهی اقدام کنه که بسیار زمان بر هست . و در این مدت شما با تغییر رفتار و سنجیده عمل کردنها و بیرون آمدن از وابستگی به مرور ، قوی تر عمل می کردی و شوهرت متوجه تغییرات رفتارت می شد و به احتمال قوی دچار تردید میشد برای طلاق . از طرفی دردسرهای دادگاه و ... خسته اش می کرد و ..... همه اینها فرصت بود برای شما که خود جدیدت را نشان بدی که در کنار توکل به خدا و سپردن نتیجه به او مطمئناً نتیجه هرچه می شد خوب و رضایت بخش می بود .
اما شما گوش نکردی و با التماس وی را وادار کردی کمی انعطاف نشون بده . که نتیجه اش همین اضطرابیه که داری ، تهدید او مبنی بر اینکه اگر مشاور گفت نمیشه دیگه نباید اصرار کنی و ... یعنی تو در موضع ضعف و اضطراب قرار گرفته ای و ..... اگر شوهرت متقاعد بشه برگرده ، گوشه ای از اونچه پیش بینی کردم پیش میاد ، چون سبکتکین در شرایطی که دور از شوهرش پیش آمده بود بهتر از در کنار او بودن میتونست رو خودش زوم کنه و کار کنه و .....
چرا به التماس و این همه عجله کشیده شدی ؟
ترس و ترس و ترس .
ترس از ، از دست دادن شوهرت ، ترس از برنگشتنش و ..... و مهم برایت شد فقط برگشتش به هر وسیله و قیمتی و ..... .
مگر دوسال پیش هم همین اتفاق نیفتاد ؟ مگر همینگونه به خودت قول نداده بودی که رفتارت رو تنظیم کنی و بر مدار صحت باشه ؟ چطور شد ؟ ، چرا نشد ؟............. به همین دلایلی که گفتم . که شما از روی ترس با عجله و بدون تدبیر عمل می کنی و تاکید و قول بر تغییر ، مقطعی میشه و میشه حشیش وقت بحران . اما بعد اصلاً نمیدونی اشتباهت کجاست و چه رفتارهایی داری و چه باید بکنی و سرگردان می مانی و دوباره آش همان آش و کاسه همان کاسه .
می گویی اشتباهت در رابطه با شوهرت همینه که با مردای دیگه راحتی . این یعنی خودت رو آنالیز نکردی و نمی کنی . و اگر از اشتباهی هم حرف میزنی عمیق نیست .
عزیزم به خودت بیا .....
نتیجه :
ریشه اصلی مشکلات هیجان محوری است .
از میان این مسائل اول روی ترس زوم می کنیم . عجله و ندانم کاریها ناشی از ترس . از همین حالا شروع کن .
تمرین اول : اصلاً از این که شوهرت رو از دست بدی نترس .
یعنی باید خودت رو در شرایطی ببینی که شوهرت دیگه نیست ، رفته و ... ببینی چه حالی پیدا می کنی ... و رو خودت از نظر روانشناختی کار کنی که بر خود مسلط بشی و التیام بدی روحت رو . یعنی کم کم ترس رو کنار گذاشتن و آماده شدن و زندگی رو آخر دنیا ندیدن .
پاورقی
=====
هیچ توجیه و توضیحی پذیرفته نیست و در پست بعد بهانه آوردن برای طفره رفتن از این تمرین را نمی پذیرم .
.
فرشته مهربون
خيلي سعي دارم نترسم . ولي خيلي سخته . خيلي چيزها هست . هنوز نمي دونم بعد از طلاق چه مشكلاتي ممكنه براي يه زن مطلقه پيش بياد .
از طرفي يكي دو نفر از دوستام كه طلاق گرفتن از جمله همين همكارمون خيلي منو مي ترسونه . خودش بااين كه خيلي مستقله ولي به قول خودش آدم نمي تونه تنهايي رو طاقت بياره . حالا هم كه يه پسري پيدا شده كه حاضر شده باهاش ازدواج كنه خانواده پسره نمي زارن و خيلي اذيتشون مي كنن فقط به بهانه اين كه دختره مطلقه است تازه اين دختره بدبخت تقصيري نداشته تو طلاقشون شوهره دست بزن داشته و خيلي بي مسئوليت .
بدبخت دختره مي گه هر كاري مي كنيم مادره راضي نمي شه كه نمي شه تازه اگه هم بزور راضي بشه چهار روز بعد كه ازدواج كنيم پدرم در اومده به هر بهونه اي مي خوان طلاقمو بكوبن تو سرم .
از طرفي تو خود فاميلمونم دارم مي بينم اين چيزها رو . مثلا دختر داييم با سن خيلي كم شوهر كرد و با يه بچه بعد 2 سال برگشته خونه پدر و مادرش . دختر خيلي خوشگليه و همه هم مي دونن مشكل شوهرش بوده كه طلاق گرفته ولي هر وقت به شوخي هم يكي اونو پيشنهاد مي ده به يكي از پسراي فاميل همه قاطي مي كنن و هر چي از دهنشون در مي آد مي گن . انگار بدبخت زن مطلقه آدم نيست ولي مردا كه اينجوري نيستن هر وقت دلشون خواست با 5 -6 تا زن و كلي بچه اگه هوس كنن تو سن 60-70 سالگي هم زن بگيرن راحت مي تونن دل يه دختره 16 ساله رو هم ببرن و راضيش كنن .
تازه خانواده من حتما اگه طلاق بگيريم همه تقصيرا رو از من مي بينن چون شوهرم توي جمع خيلي آروم بود و از اونجايي كه دختراي فاميل ما خيلي خانم و كدبانو هستن و همشون فوق فوقش تا ديپلم خوندن و سر كارم نمي رن . يه جورايي هميشه هم به من حسوديشون مي شه و هم اين كه فكر مي كنن سر كار رفتن زن بعد از ازدواج خودش يه نوع بي بند و باريه و شوهره حق داره طلاقم بده . خيلي ناراحتم .
تازه از همه اينها كه بگذريم فقط به خاطر دلتنگيم و عذاب وجدانم نمي دونم چه جوري اين ترس و بزارم كنار.
از لحاظ مالي خدا رو شكر مشكل آنچناني ندارم و مي دونم كه از پسش بر مي يام . ولي واقعا اين ترسا رو دارم چكار كنم .
از الان به همه بگم كه طلاق گرفتم و خودمو آماده كنم براي شنيدن حرفاشون ؟ يا اينكه نه كارو از اينكه هست خراب تر نكنم و مشكلمونو بيشتر از اين تو بوق و كرنا نكنم ؟ چون اگه شوهرم بخوادم برگرده اگه بفهمه كه همه اين موضوع رو فهميدن خيلي معذبه همين الانم مي گه سر كارمون همه فهميدن من ديگه بر نمي گردم ديگه هم حرمتا شكسته شده . نمي دونم چه كاري درسته . از يه طرف وقتي فاميل من رو خونه مادرمينا مي بينن و مي بينن كه شب شده و شوهرم نيومده همش سوال پيچم مي كنن كه كجاست تا چند ماه بپيچونمشون و بگم مسافرته و حتي يه زنگم نمي زنه ؟ همشون شك كردن .
از ديروز تا حالا همش به خودم مي گم نگران نباش هر چي قراره اتفاق بيوفته مي يوفته و توهم نمي توني جلوشو بگيري . پس هر چي شد رو بپذير يا خوبه يا بد . حتما قسمت همينه . ديگه اصرار نكن و به زندگيت ادامه بده ولي مي دونم اين حرفا فقط تا ساعت 7 امشب ادامه داره و اثر داره . فقط كافيه بفهمم كه شوهرم قبول نكرده كه اين زندگي رو ادامه بدم اونوقت دوباره آه و ناله ها و اشكام راه مي يوفته و بازم التماس به خدا و ائمه و هر كسي تو اين دنياست .
خوب خودمم مي دونم تحملم خيلي كمه . باور كنين قدرتشو ندارم كه فراموش كنم و تحمل كنم . نمي دونم چيكار كنم . الان خيلي منطقي ميشينم به همه چي فكر مي كنم به حرفاي شما به حرف مشاور به رفتار شوهرم كه انقدر كوچيكم مي كنه و آخرش به اين نتيجه مي رسم كه عزيزم ديگه اگه قبول نكرد خودتو كوچيك نكنيا . صبر كن تا خودش بره اقدام كنه براي طلاق . يا اينكه راضي شو براي طلاق و قيد همه چي رو بزن چون در نهايت بايد همين كارو بكني پس چه بهتر كه مسالمت آميز اين كارو بكني ولي خودمم دارم اعتراف مي كنم اينها همش حرفه وقتي به عمل برسه خدا مي دونه چي مي شه .
دوست عزیز راهنمایی فرشته مهربان کامل و بی نقص بود و جای هیچ صحبت دیگه ای نمونده تنها چند تا نکته یادم اومد بهت بگم.
1- الا بذکر الله تطمئن القلوب: من فکر میکنم برای اینکه بتونی صبر و آرامش داشته یاشی باید از خدا کمک بگیری. صبر برا اینکه دوری همسرتو تحمل کنی و به خودت مسلط شی و انقدر التماس نکنی. آرامش برا اینکه حتی اگه جدا هم شدید دچار یاس و افسردگی نشی. ببین عزیزم برفرض شوهرت تو رو بخشید و زندگی خوبی رو شروع کردین، خدا چی؟ آیا فکر کردی که باید از درگاه خدا هم عذر خواهی کنی کسی که التماسشو باید کنی خداس نه شوهرت. خودت میگی اشتباه کردم درسته انسان جایز الخطاس ولی باید از خدا بخواهی که ببخشدت که اگه او ببخشه(که ارحم الراحمینه) اونوقت عزت نفسی بهت میده که به هیچ بنده ای التماس نکنی و نزد همه عزیز باشی. عزیز دلم تا حالا به این فکر کردی که وقتی با آقایون خیلی راحت صحبت میکنی و میگی و میخندی شاید اون آقا خانومشو با تو مقایسه کنه و ازت خوشش بیاد و این باعثه ناراحتی داخل خانواده اش بشه که شما مقصری و این نتیجه عکس هم داره که تاثیر منفی به روابط خودت و همسرت میزاره. چرا اینو میگم برای اینکه دیدم. همکار خانومی دارم که خیلی به اندازه رابطه به آقایون و حریم ها توجه میکنه مثلا اصلا خنده بیمورد با نامحرم نداره. یا مثلا یه بار با هم راه میرفتیم سرعتشو کم کرد تا آقایی از همکارانمون جلو بیفته و ما پشت او راه بریم و دلیلش هم گفت این آقا کمی هیزه بهتره از پشت ما راه نره که مبادا از پشت ما را نگاه نکنه این نکته ظریفی بود که من بهش دقت نمی کردم و خیلی نکات ریز دیگه رو رعایت میکنه (در حالی که اصلا اهل نماز و روضه نیس یعنی آدم مذهبی نیس) و در عوض شوهرش خیلی خیلی دوسش داره و هر وقت قهر میکنه شوهرش اونقدر که زنگ میزنه و نازشو میکشه ما رو هم با زنگ زدناش کلافه میکنه و این حقشه. یا همکار خانوم دیگه ای داریم که از شوهرش طلاق گرفت با یه بچه. بدلیل نجابت و وقارش یکی از آقایون که همسرش فوت کرده بود تو محل کارمون این خانومو گرفت و الان خیلی خیلی خوشبختند و خودش میگه از وقتی باخدا شدم خدا خیلی مشکلاتمو حل کرد. پس2- در رابطه با برخوردت با آقایون تجدید نظر کن تا خدا هم کمکت کنه.
اما در مورد یاد خدا خیلی ها وقتی قرآن میخونن آرامش پیدا میکنن میتونی امتحانش کنی اگه هم میخوندی بیشترش کن. یه ذکری یه جا خوندم که اگه در محنتی گرفتار شدی 70 بار بخونید مجرب است: یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی
خیلی اذکار دیگه برا رسیدن به صبر و آرامش هست که اگه بگردی پیدا میکنی.
این روهم بدون که اگه با خدا باشی حتی اگه شوهرت رو هم از دست دادی خدا رو داری که هم بزگتر و هم مهربانتره که تو مراحل بعدی زندگیت کمک خواهد کرد.
خيلي ممنون nel عزيز
سعي مي كنم كه رابطه مو با خدا بيشتر و نزديكتر كنم . قران بيشتر مي خونم و از خدا هم خيلي خيلي خواستم و مي خوام كه اگه ناخواسته يا خواسته مرتكب گناهي شدم منو ببخشه . و اميدوارم كه منو ببخشه .
در مورد دوستت هم بايد بگم واقعا خيلي دلم مي خواد كه اينطوري باشم و خودمم سعي مي كنم تا اندازه اي رعايت كنم ولي اگه يه وقتايي هم مراعات نكردم سهوي بوده و متوجه نبودم كه از اين به بعد خيلي دقت دارم در مورد رفتارم و سعي مي كنم خيلي بهتر بشم .
راستشو بگم خجالت مي كشم بگم ولي خيلي تو نماز خوندنم سست شده بودم و هر از چند گاهي كه يادم مي افتاد يا هوس مي كردم مي خوندم ولي الان سعي مي كنم حتما نمازمو بخونم چون واقعا فكر مي كنم ياد خدا به آدم آرامش مي ده . اميدوارم مثل اون آدمهايي نباشم كه وقتي مشكلشون حل شد خدا رو هم فراموش مي كنن و دوباره روز از نو روزي از نو . از خود خدا هم مي خوام كمكم كنه .
مرسي دوست خوبم از اينكه به فكرم بودي و ذكرت رو هم حتما مي خونم . به اميد اينكه خدا هم منو ببخشه و يه فرصتي هم بهم بده كه زمينه اي رو فراهم كنم كه شوهرم هم منو ببخشه . اميدوارم .
اینکه می گویی شوهرم برگرده بعد رو خودم کار می کنم . بیانگر اینه که خوب خودت رو نشناختی . برای همین سعی می کنم ترسیمی از وضعیتت بعد از اینکه شوهرت اومد بدهم .
همسرت برمی گرده ، شما ابتدا منفعل هستی ( ضعیف و دست به عصا ) برای اینکه اوضاع به هم نخوره و غافل میشی از اینکه این اصلاً خوشایند همسرت نیست .
بعد رفته رفته ندانم کاریها سر برمیاره و ... به مشئله که برمیخوری میای تالار و میگی فلان شده و بهمان پیش اومده ، دوستان اشکال کارت را بیان می کنند و به شما راهکار می دهند . شما میایی و توضیح می دهی که آخه فلانه و بهمانه ، برای این این کار رو کردم و برای اون و ...... و این یعنی روز تو و شوهرت از نو و روزی هم از نو .
آره موافقم فرشته مهربون . اميدوارم بتونم اين ترسم رو بزارم كنار . چرا قبل از همه اينها هم مي دونستم كه مشكل اصليم ترسه و واقعا هم هست و نمي تونم دروغ بگم . و من واقعا خودم هم همين حسي رو دارم كه شما گفتين . همش از اون روز مي ترسم كه بيام و دقيقا همين ها رو بگم . خودمم وقتي فكر مي كنم و منطقي ميشم به همين نظرها مي رسم اما باز هم اين ترسم نمي ذاره كه درست عمل كنم .
باشه قول مي دم از همين لحظه به بعد سعي كنم آرومتر باشم و ترسم رو كنار بذارم . من مقالاتي رو كه در اين تالار راجع به مشكلات بعد از طلاق بود خوندم .
در مورد مشكلاتم با سوالات خانوادم هم مي شه راهنماييم كنين و بهم بگين اگه شوهرم برنگشت و من طبق نظر شما قرار شد كه صبر كنم و به طلاق فكر نكنم چه جوري بهشون جواب بدم و چي بگم . اين يكي از مسايلي هست كه به فكر مي كنم و نمي دونم چيكار مي شه كرد . اگه مي شه راهنماييم كنيد و اينكه اصلا اگه شوهرم دوباره گفت كه به هيچوجه حاضر نيست زندگي كنه و دوباره پاشو كرد تو يه كفش براي طلاق فكر مي كنين اصلا درست هست كه بازم صبر كنم . خب من اگه امروز يه خورده اميدوار نشم و جوابي نگيرم ديگه واقعا خودم هم علاقه اي به كوچيك كردن دوباره خودم ندارم و سعي مي كنم فراموشش كنم . اونقت باز لازمه كه بازم صبر كنم با توجه به شناختي كه از همسرم دارم و ديگه مطمئن تر مي شم كه بر نمي گرده ؟
فكر نمي كنيد بهتره ديگه قيدشو بزنم و سعي كنم با قضيه طلاق كنار بيام تا اينكه بشينم به اميد اينكه شايد روزي برگرده ؟
برام دعا كنيد تا ايشالله امروز يه خورده دل شوهرم نرمتر بشه و برگرده . من خيلي دعا كردم اميدوارم خدا منو ببخشه . دلم خيلي براي شوهرم و زندگيم تنگ شده . اميدوارم فرصتي داشته باشم كه دوباره به زندگيم برگردم و اشتباهاتمو جبران كنم .
خيلي نگرانم . الان احساس مي كنم نشسته پيش مشاور و همين جور پشت سر هم داره بدي هاي منو مي شمره . خيلي دلم گرفته . سعي مي كنم از فكرش در بيام اميدوارم بشه و توكل مي كنم به خدا .
:323:
امیدوارم همسرت برگرده.
اما از اون مهم تر امیدوارم وقتی برگشت خوشبخت زندگی کنید به اندازه همه سالهای عمرتون.
و اگه خدایی نکرده... بتوانی بپذیری آنچه که برای تو رقم خورده.
و از خدا میخوام کمکت کنه همیشه بهترین تصمیم ها رو بگیری. به موقع نرم و تابع باشی و به موقع قاطع!
از خدا میخوام هیچگاه خودت رو در شرایط استیصال نندازی.
و از خدا به خاطر همه فشارهایی که این مدت بهت وارد شد میخوام که قدرت و انگیزه تغییر رو نذاره در تو از بین بره.
موفق باشی:323:
سبكتكين عزيزم :72:
ديروز موقع نماز ظهر سر سجاده به يادت افتادم و به نيت باز شدن گره زندگيت آيت الكرسي خوندم و صلوات فرستادم . از درگاه خداوند بزرگ و مهربون خواستم هر چي كه صلاحت هست برات پيش بياد و هر چه زودتر اون آرامشي كه دوست داري و لياقتش رو داري به زندگيت برگرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
سبک تکین گرامی
از این که شروع به تغییر کرده ای خیلی خرسندم
هیچ وقت امیدت رو از دست نده
همیشه سعی کن راهی رو بری که صحیح هست و توی راه توکلت به خدا باشه بدون اینکه به نتیجه اش فکر کنی
با خودت زمزمه کن
" خدایا من اون راهی رو میرم که از نظر تو صحیح هست و توکلم هم به توست و مطمئن هست هرآنچه را که تو در آخر کار برایم بخواهی پر از خیر و برکت خواهد بود"
و واقعا هم ایمان بیار به اینکه خدا برایت خیر می خواهد
حالا چه آخر جدایی باشه و چه وصال
درکت می کنم که پی به اشتباهاتت بردی و در تلاشی که خدا یه فرصت دوباره بهت بده تا جبران کنی
می دونم دقیقا چه حسی داری
سعی کن روی آرامش داشتن تمرکز کنی
وقتی توی وجودت آرامش باشه اون وقت کمتر تصمیم های اشتباه می گیری
به راهنمایی های فرشته هم گوش کن و هم عمل کن
من هم مثل تو بودم البته کمتر از تو کله شق بودم :311: ولی ضرر نکردم