ماجرای ارتباطش با اون خانوم تموم شده؟ من اینو گفتم باید بگی نه ماجرای خودتو.
نمایش نسخه قابل چاپ
ماجرای ارتباطش با اون خانوم تموم شده؟ من اینو گفتم باید بگی نه ماجرای خودتو.
سلام دوست عزیز:72:
به نکاتی که می گم خوب توجه کن:
1- تو خطا کردی حالا اسمش هر چی باشه. همین که فهمیدی شوهرت نیست اون 4 بار دیدنه خطا بود باید همون جا خودت به شوهرت می گفتی و نگفتی تا او از زبان یکی دیگه فهمید.
2- اشتباهات رفتاری که از اول کردی شوهرت و از خودت زده کردی.
3- شوهرتم مرد زندگی نیست که اگه بود با شما می رفت پیش مشاور و یا بالاخره راهی پیدا می کرد واسه اصلاح زندگیش نه اینکه بره با یکی دیگه دوست بشه
4-اینکه التماسش کردی و یا داری التماسش می کنی هم جزء اشتباهات دیگته.
این خوبه که ادم شوهرش و دوست داشته باشه و به خاطر او و در تنهایی با هم حتی خودش و کوچیک کنه ( چه زن و چه مرد) اما نه اینکه تو اون قدر خودت پاین اوردی که اون هر کاری دلش میخواد داره می کنه.
پس تا اینجا فهمیدی خودت کم خطا نکردی که بزرگترینش رابطه با اون پسره و ادامش بعد از فهمیدن ماجرابود.
اما برداشت من از رفتار شوهرت:
به نظرم شوهرت خیلی عجله داره برای ازدواج با اون دختره. و به همین خاطر هم داره با عجله شما رو طلاق می ده.
بهترین راه برای شما:
به پیشنهاد دوستان و پدرت بهش بگو ما هیچ کاری نمی کنیم و هر اقدامی لازمه خودت انجام بده خواهشا این قدر نترس که اون با پدرت دعوا می کنه یا اون میاد به خانوادت می گه تو چیکار کردی و .....
این زمان و بهش بده که خودش بره دنبال کارای طلاق
اما :
در این مدت به جای اینکه بشینی و امیدی داشته باشی که او برمی گرده به اشتباهات رفتاریت فکر کن تا در اینده دچار همین مشکلات نشی. کوچکترین امیدی به برگشتش نداشته باش تا اگه برنگشت بیشتر نشکنی.
به جای اینکه هی به خودت امید بدی به این فکر کن که دل همسرت متاسفانه جای دیگه ای گیره و البته از تو هم به خاطر خطاهات بریده و داره علنی خطا می کنه.
پرده های بین شما پاره شده. من به هیچ کس راهکار طلاق و ندادم به شما هم نمی گم فقط گفتم بهش زمان بده بذار خودش راه و پیدا کنه اگه برگشت که هیچ باید راه درست و پیدا کنی اما اگه برنگشت که من احتمال همین و می دم باید رفتارهات و اصلاح کنی تا در زندگی اینده دچار این روزا نشی.
موفق باشی:72:
به نظرم با اون دختره ديگه ارتباط نداشت . چون بالاخره هر موقع زنگ مي زدم سر كارش بود و از رفتارش مي دونستم كه نيست . همون طوريكه دفعه اول قبل از اينكه خودش بگه فهميدم كه دلش جاي ديگست . ولي اين چند روزو نمي دونم ديگه .
هر چند خودش قسم مي خورد كه تا طلاق نگيريم ديگه خيانت نمي كنه . هر چند از نظر اون الان ما جدا شديم . شايد مهر طلاق نخورده تو شناسناممون ولي از هم جدا شديم .
گفتم كه ديگه ام التماسش نمي كنم . ولي الان كه دارم با شما درددل مي كنم اين حرفا رو مي زنم كه هنوز دوسش دارم و واقعا هم دوسش دارم . هر دومون اشتباهاي زيادي داشتيم ولي مي شد طلاق نگيريم و اگه اونم راضي مي شد كه يه كم كوتاه بياد و بريم پيش يه مشاور مي شد اين وضعيتو تمومش كرد . ولي خب نمي خواد من كه ديگه نمي تونم خودمو بكشم .
ديروزم كه زنگ زده بود و بهش گفتم كه هنوز درم راضي نيست ازش پرسيدم خب چرا خودت نرفتي اقدام كني شايد زودتر به نتيجه مي رسيدي گفت رفتم پيش وكيلم رونشتم ازش گرفتم ولي گفت تا عقدنامه نباشه نميشه هيچكاري كرد .
مگه اينكه خود زنتم راضي باشه و بياد با هم برين دادگاه ز پدر زنت شكايت كنيد كه عقدناممونو نمي ده و دادگاه مجبورش مي كنه كه بده .
ولي خب من بهش گفته بودم كه بهيج وجه ديگه با پدرم به خاطر اون دعوا نمي كنم . بهش گفتم تو رو كه ديگه ندارم كه دلم خوش باشه اگه با خانوادمم دعوا كنم و اونا هم طردم كنن چيكار كنم . نمي تونم اينكارو بكنم . بهش گفتم بايد صبر كنه و اونم هنوز صبر مي كنه تا نمي دونم كي صبرش لبريز شه .
خيلي با خانوادم رودروايسي دارم اصلا دلم نمي خواد اونا از قضيه اون پسره باخبر بشن . واقعا شوكه مي شن و ديگه هيچوقت حرفامو قبول نمي كنن . مي شناسمشون .
در مورد اينكه مي گين كه خيلي عجله داره و مي خواد با يكي ديگه ازدواج كنه فكر نمي كنم نه اينكه بخوام به خودم دلخوشي بدم . فقط براي اينكه مي شناسمش و مي دونم مي خواد زودتر راحت بشه از اين وضعيت . چون الان هر شب سر كارشون مي خوابه . خوب حتما اونم دوست داره بره پيش خانوادش و راحت بشه ز اين بلاتكليفي . وگرنه مي دونم كه اگه از منم طلاق بگيره همين فرداش كه نمي ره يه زن ديگه بگيره . بالاخره زمان مي بره تا خانوادشو قانع كنه و يه شبه كه همه اين اتفاقا نمي افته . مگه اون دختره هم بي پدر و مادره كه همين جوري سريع تا اين بره بگن بيا ازدواج كن .
اون فقط مي خواد از اين وضعيت در بياد . مي شناسمش .
هممون واست دعا میکنیم که هرچی خیره واست پیش بیاد و بهترین کارها رو انجام بدی.
ناراحت نباشی. به خدا توکل کن و دلگیر نباش.
به قول معروف این هم بگذرد.:72::72::72:
به نظرم الان تنها اقدامی که می شه بکنی اینه که هیچ اقدامی نکنی.
اصلا به درخواستش برای طلاق توافقی حتی فکر هم نکن. اگر ایشون مشکل داره و ناراحته می تونه اقدام کنه.
ریشه ی مشکلات شما در همین مساله ی تردید همسرتون به روابط شماست. مخصوصا این که از نظر تحصیلات هم از شما پایین تر است، این فکر را در ذهنش قویتر کرده.
اون آقایی که شما باهاشون ارتباط داشتین تحصیلات و شغل و ... از شوهرتون بهتر بود؟
شاید فکر می کنه که شما ایشون را قبول ندارید. خودش را تحقیر شده می بینه تو این رابطه.
درضمن شما نمی تونید بگید که چرا من بخشیدم، ایشون نمی بخشه. طبیعت زن و مرد در این قضیه متفاوته. علاوه بر اون واکنش انسانها به پدیده ی واحد یکسان نیست. من به شخصه هیچ وقت نمی تونم خیانت را ببخشم یا فراموش کنم. حتی اگر بمونم هم درست مثل شوهر شما عذاب می کشم و به طرفم هم عذاب می دم. نتونسته این مساله را هضم کنه. شما بعد از اون باید خیلی خیلی مواظبت می کردید از رابطه تون تا شاید بتونید ترمیمش کنید. نه اینکه بگید من با همکارم خندیدم بعد توضیح دادم، من تلفنش را قطع کردم ، بعد توضیح دادم ... اشکالات رابطه ات و رفتارت را پیدا کن تا انشالله اگر خدا خواست و برگشتی سر زندگیت، زندگی خوبی داشته باشید.
آره اون پسره از لحاظ مالي و تحصيلي بالاتر از همسرم بود ولي من هيچوقت بهش اينو نگفتم . خودشم مي دونست هميشه كه من از اون پسره بدم مي يومد . اصلا حاضر نبودم يه لحظه هم با اون پسره كه فقط بابت باج گيري مي خواست با من باشه زندگي كنم . ولي چه كنم نادوني كردم و اين اتفاق افتاد به قول شما ديگه بايد تاوانشم پس بدم . ديروز دوباره شوهرم زنگ زد و گفت چيكار كردي چرا نمي ري باباتو تحت فشار بذاري من از اين بلاتكليفي خسته شدم . اوايل زنگ مي زد آرومتر بود و مي گفت عيبي نداره صبر مي كنم تا تو هم با خانوادت درگير نشي خودشون راضي مي شن . ولي ديروز خيلي توپش پر بود و آخرشم با ناراحتي گوشي رو كوبيد . نمي دونم ديگه چه خاكي تو سرم بريزم . با بابام كه حرف مي زنم حرفش يكيه اگه باهاش بحث كنم قاطي مي كنه با اينم كه از اون بدتر . دوست ندارم همه چي با ناراحتي تموم بشه . ولي نمي تونم ديگه صبر كنم شايد يكي دو روزه ديگه خودم با پدرم صحبت كردم و راضيش كردم . دوست دارم كه به قول شما صبر كنم چون من كه الان نمي خوام ازدواج كنم ولي هر روز زنگ مي زنه و مي فهمم كه چقدر اعصابش خورده . دلم براشم مي سوزه به قول شما تقصير خودم بوده پس حالا كه ديگه نمي تونه منو ببخشه چه فايده داره كه بدتر با اعصابش بازي كنم و آخرشم با ناراحتي از هم جدا شيم . بهتر نيست اگه قراره جدا شيم با خاطره خوب از هم جدا شيم ؟
تنهايي خيلي آزارم ميده . نمي دونم چيكار كنم از صبح تا شب سركارم بعدشم كه ميرم خونه فقط مي شينم تلويزيون نگاه مي كنم و بعدش مي خوابم . حوصله انجام دادن كار خاصي رو ندارم . همش مي گم بزار تكليفم مشخص شه بعدا .
هر از چند گاهي مي رم خونه مادرمينا ولي اونجا هم آروم ندارم چقدر سخته 5 سال با يكي زندگي كني هر جا مي خواي بري با اون هماهنگ كني و حرف بزني . وقتي مي يومدم خونه حداقل به اميد اين كه شب مي ياد غذا مي پختم به خودم مي رسيدم و خوشحال بودم كه شامو با هم مي خورديم . اما حالا اصلا حوصله غذا پختن واسه خودمم ندارم . خوش بحال اونهايي كه وقتي شب مي رن خونه يه اميدي دارن كه شوهرشون مي ياد خونه و تنها نيستن . واقعا قدرشو بدونيد .
شايد خيلي موقع ها كه خسته و كوفته از سر كار مي يومد پيش خودم مي گفتم چقدر بدبختم بايد تا اين موقع شب كار كنم بعدشم كه مي آم خونه تا وقتي شوهرم مي ياد حمالي كنم و با اين حال خستم آشپزي كنم و خونه رو تميز كنم . تازه اين همه هم شوهرم ازم ناراضيه .
ولي واقعا حالا قدر تك تك اون لحظه ها رو مي دونم . با هم فيلم و تلويزيون نگاه مي كرديم . با هم ساز مي زديم . اما حالا چي تنها مي شينم تو خونه مجبورم تنها غذا بپزم . بخورم . فيلم نگاه كنم . خيلي بد و دردناكه به خدا . خدا هيچكسو تنها نكنه
من يه مادربزرگ دارم كه تنها زندگي مي كنه . هميشه خيلي دلم براش مي سوزه و هر 2 روز 3 روز يه بار مي رم ديدنش . حتي از بچه هاشم بيشتر . هميشه بنده خدا مي گه من خيلي تنها ام بياين به من يه سر بزنين . حالا دقيقا شدم مثل اون . آرزومه يكي بياد خونم . ولي انگار همه دوستام يهو آب شدن رفتن زير زمين . دنياي عجيبيه . تا ديروز همه خودشونو مي كشتن بابا يه روز به شوهرت بگو بره يه جايي ما بيايم خونت مجردي . ولي حالا از هيچكدوم خبري نيست همه كار دارن و مشغله دارن . خيلي نامرديه .
واقعا هيچي مثل پدر و مادرو همسر آدم نمي شه . انگار يه رابطه خاص تري با اونا داري . من حتي شوهرمو از پدر و مادرم بيشتر دوست داشتم . خيلي احساس مي كردم باهاش دوستم .
هميشه حرص مي خوردم واقعا چرا من جرات نمي كنم به شوهرم بگم يه روز بزار من مجردي با دوستام باشم . ولي الان مي فهمم اصلا ارزش فكر كردنم نداشتن كه من اونا رو به شوهرم ترجيح مي دادم و به خوشي خودم فكر مي كردم .
عزیزم
به نظر من پای شخص دیگه ای وسطه که شوهرت این همه اصرار داره زودتر طلاق بگیره و تکلیفش روشن بشه
تو مگه قتل انجام دادی که قابل بخشش نباشه درسته که یه خطایی کردی اما در این حد نبوده که این جوری برخورد کنه
مگه شوهرت ارامش نمی خواد حالا که رفته خوب به ارامش رسیده اصلا فکر کنه طلاقت داده به زندگیش برسه و آرامشش
اما اینکه اینقدر اصرار به جدایی با این عجله داره
تنها اینه که پای یه نفر دیگه در راهه
می خواد زودتر تو از شناسنامه اش بری بیرون
وگرنه صرفا اگه قضیه به آرامش رسیدن و خسته شدن از شما باشه
خوب حالا که رفته بره راحت زندگی کنه و به آرامش برسه و اجازه بده پرسه طلاق طبق روال طی بشه
این همه اصرار و عجله بی معنی نیست عزیزم
---------------
باید بگم
تک تک حرفهات رو هم قبول دارم عزیزم و تک تک این لحظه ها رو گذروندم
اما به نظر من اگه جدا شدی تنها زندگی نکن و برو پیش خانوادهات
چون تنهایی به آدم خیلی فشار وارد میشه
اما کنار خانواده بودن به آدم آرامش میده و یه کسی هست که باهاش حرف بزنی
خواهشا چشما تو باز کن و اینقدر خودت رو مقصر ندون
درسته یه جاهایی اشتباه کردی و مهارت نداشتی اما شوهرت هم دچار بدبینیه و می دونم که چه قدر بده
و مطموئن باش هر چی سعی کنی اونجور که اون می خوای بشی باز ارز یه چیز دیگه ایراد میگیره
پس اگه برگشتی سر زندگی سعی کن با مشاوره این مشکل همسرت رو حل کنی
و گرنه با رعایت کردن بدبینی هاش بهتر که نمی شه روز به روز بدتر میشه و بیشتر محدودت می کنه
امیدوارم بهترین اتفاق برات رقم بخوره و اگه همسرت به خاطر شخص دیگه ای داره زندگیش رو خراب می کنه تا دیر نشده به خودش بیاد
امیدت به خدا باشه عزیزم چون آگاه به همه چیز هست
مرسي . امروز مادر شوهر خواهرم فوت كرد . خيلي با خواهرمينا رفت و آمد داشتيم . گفتم شايد بهش بگم بهتره شايد اونم بخواد يه تسليتي بهشون بگه . مي دونم كه از نظر اون ديگه با من نسبتي نداره . اما گفتم شايدم خداي نكرده ...
اما از صبح هر چي زنگ مي زنم گوشيش مي ره رو پيغام گير . شدم عين اون موقع ها كه نگرانش بودم . فكر و خيال داره مغزمو متلاشي مي كنه . ميگم نكنه با يه دختري رفته بيرون . يا شايدم ديگه خسته شده از اين بلاتكليفي خواسته خودشو بي خيال نشون بده گوشيشو عوض كرده . آخه هميشه مي گفت يا بيا بريم طلاق بگيريم يا مي رم يه جايي كه ديگه دستتم بهم نرسه اون وقت تو مي دويي دنبال من . اعصابم دوباره بهم ريخته . خدايا چرا نمي تونم اينقدر بي خيال باشم . خودمم مي دونم كه ديگه همه چي تموم شده اما هنوز دست و پام مي لرزه . مي گم خدايا يعني اون الان با يه دختره ديگه رفته بيرون .
ديوونه شدم . اين چه زندگي اي يه . :316:
من ديروزم بهش گفتم گفتم چرا انقدر عجله مي كني مگه همين الان داري زن مي گيري كه تنها نگرانيت طلاقه . گفت نه ولي يعني چي اينكاراتون . چرا همش مي پيچونين . من خسته شدم از اين بلاتكليفي .
عزیز من،
با منطقت تصمیم بګیر.
با خاطره ی خوش جدا بشیم یعنی چی؟؟
اصلا و ابدا باهاش در این زمینه همکاری نکن. هر کس ناراحته و می خواد جدا بشه، خودش اقدام کنه.
یک بار تلفنش را جواب بده و بګو من مشکلی ندارم. زندګیم و تو را هم دوست دارم و دلیلی برای جدا شدن و طلاق نمی بینم. شما هم اګر مایلی که زندګی کنیم، برګرد بیا سرخونه زندګیت. نیستی، هر کاری که دوست داری بکن. می خوای درخواست طلاق بده. می خوای نده ... برای این موضوع هم دیګه با من تماس نګیر. من کاری نمی تونم بکنم. اصلا فکر کن طلاق ګرفتیم. برو دنبال زندګیت. هیچ مدل ابراز علاقه هم نکن. دلم تنګ شده و دوست دارم و تنهایی سخته و ... هیچی نګو. نه مثبت و نه منفی.
هر چقد دوست داری بیا اینجا بنویس و حرف بزن. دوستهای همدردی تنها نمی ذارنت. سعی کن به خودت روحیه بدی. اصلا هم منت نکش و آویزونش نشو. یه کم تنها بذارش و حتی جواب تلفن هاش را نده تا دلش تنګ بشه. نګران بشه.
اون باید یه مدت از تو دور باشه تا بتونه تصمیم بګیره که می خواد چیکار کنه. خودش هم در فشاره. خودش هم سختشه.
اګر حتی با کسی هم باشه، فعلا تو کاری نمی تونی بکنی. بیخودی فکر خودت را درګیر نکن. رهاش کن. بذار بره، یکسال که تنها و سرګردون بود ... شاید تونست با خودش و مساله کنار بیاد، شاید تونست راه حلی بیدا کنه و برګرده. اصرار تو الان راه به جایی نمی بره، فقط دورش می کنه.
شاید هم خانواده اش بفهمند و به کمک بزرګترها حل بشه. شما با هیشکی صحبت نکن. تحریکش نکن. درعین حال هیچ اقدامی هم نکن. راههای بازګشت را باز بذار.
اون الان خودش به اندازه کافی با خودش درګیر هست. درکش کن. از یه طرف سخته براش که زندګیش را از دست بده و از طرف دیګه براش سخته که ادامه بده.