RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
البته حق با شماس من قصدم عذر خواهی اون نبود و به قول شما نیازیم به این عذر خواهی نداشتم فقط می خواستم راه بهتر و پیدا کنم. منتها اسم دیگه ای پیدا نکردم و به ذهنم نرسید:162:
من دنبال یک مشاور خوب کودک هم هستم اگه کسی سراغ داره ممنون میشم به منم بگه:46:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:72:
سلام عزیزم :46:
اول بهت تسلیت می گم . خدا روح پدر عزیزت و همه ی رفتگانت رو قرین رحمت خودش کنه .. پدر و مادر موجودات گرونقیمت و باارزشی هستند که هر چه هم سعی کنی بهشون خدمت کنی آخرشم بعد رفتنشون ، غم فقدان بزرگی رو نصیب آدم می کنند که جاش با هیچ چیزی پر نمی شه .. یکی از خلاء های جانگدازی که در نبود اونها متوجه فرد می شه از دست دادن محبت بی قید و شرطیه که اونها به فرزندانشون دارن که معمولا فقط اول روش خدا نسبت به بندگانشه و بعد از اونها پدر و مادر به فرزندانشون ..
پس طبیعیه که تو الان احساس خالی بودن بکنی و دلتنگی و فقدان و غبن و حسرت .. و بگردی دنبال جایگزینی که حرارت و حلاوت نگاه پدرت رو برات زنده کنه .. عزیز دلم فکر می کنم می تونم درکت کنم .. خیلی سخته و زمان خواهد برد تا تو یاد بگیری که هیچ چیزی جای اونها رو پر نخواهد کرد .. حتی همسر و حتی فرزند .. تو باید به خودت اعتماد کنی و به خودت فرصت بدی تا به یک جریان عادی از زندگی برگردی .. اون نقطه ای که به طور کامل بپذیری پدرت برای همیشه نیست .. و همسرت ، پدرت نیست و فقط همسرت هست ..
اما تا به اون مرحله از تعادل برسی اگه نتونی خودت رو مدیریت کنی ممکنه اتفاق خطرناکی در درون تو بیفته و باعث بشه بطن افکار و احساسات خوبت نسبت به همسرت تغییر جایگاه بده به سمت نزول درجه ..
به نظر من فهم قشنگ تو از مسائل و مشکلات موجود و نگاه واقع بینانه و منطقی که به همسرت داری واقعا قابل ستایشه :104: .. اگه الان هم دچار افکار منفی و .. شدی به خاطر موقعیت خاصیه که درش قرار گرفتی .. نه چیزی بیشتر .. اما، اما اگه سعی نکنی نگاه منطقیت رو دوباره به زندگیت حاکم کنی ممکنه مشکلاتت مضاعف بشه ..
sisili عزیزم :72:
پیشنهاد می کنم الان که داری دنبال مشاور برای پسرت می گردی ، خودت هم برای تثبیت آرامش درونت از راهنمایی های مداوم و برنامه ریزی شده ی یک مشاور استفاده کنی .. به نظرم این کار در حال حاضر خیلی واجب و ضروریه .. چون تو کماکان داری به خودخوری و درون ریزی های خودت ادامه می دی و این ممکنه به روح و روان لطیف خودت و درنهایت روابطت با همسر و فرزندت و سایرین آسیب جدی وارد کنه ..
من آدرسی رو که مدیر محترم سایت برای راهنمایی یکی از دوستان گذاشتند رو اینجا برات می زارم:
[quote=yasa]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید:
مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
دوستت دارم و برای موفقیتت دعا می کنم دوست عزیزم..
:72::72:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:72:سلام
خانم طاهره عزیز چقدر خوب و روان نوشته بودی. چقدر اروم شدم وقتی متن شما رو خوندم. از اینکه بهم حق دادی اروم شدم:43:
گاهی از همسرم می پرسم بهم حق می دی گریه می کنم؟
دلم می خواد به من حق داده بشه. می دونید من ذاتا ادم خود خوری هستم ولی همون یه ذره که نشون میدم دوست دارم درک بشه که معمولا نمی شه. چون همه عادت دارن که من غصه هام مال خودم باشه .
مدتیست که شدیدا دنبال مشاور هم برای خودم و هم برای پسرم هستم چون هر دو دچار تغییرات بزرگی شدیم به خاطر وابستگیمون به پدرم.
خانم طاهره عزیز از این هم همدردیتون ممنونم. از اینکه در این ارامشم سهمی داشتید ممنونم. به لطف خدا و دعای شما دوستان خوب سعی در بهتر شدن دارن.
دوستتون دارم و ممنونم:72:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام دوستان خوبم:72:
من دوباره اومدم.
این چند روز به توصیه دوستان خودم شاد بودم و شادی می کردم گاهی نزدیکش بودم و گاهی دور.
تمام این 2-3 هفته شبا دیر اومد وقتی اومد داشت با دوستاش با تلفن حرف می زد. یا با کامپیوتر کارای اونا رو انجام می داد.
2-3 هفتس بهش می گم می شه من و ببری بهشت زهرا؟ نبرد. اخرش خودم رفتم.
5 شنبه تولدم بود کل روز 5 شنبه رو نبود. من اون روز از صبح تا شب گریه کردم به خاطر گریه های اون روز هنوز سر درد دارم. اخه پدر من هیچ سالی تولد من یادش نرفت هر سال اولین کسی که بهم زنگ می زد و تبریک می گفت و شیرینی و کادو می خرید و میومد خونمون او بود حتی وقتی در شهر دیگه دانشگاه بودم تا شبش 3-4 بار زنگ می زد و تبریک می گفت و اخرشم می گفت فلان قدر پول ریختم تو حسابت برو هر چی میخوای بخر.
امسال شوهرم دید از شبش حال من گرفتس اما اون روز حتی خونه نموند به قول خودش یه تبریک گفت و رفت شب ساعت 11 اومد خونه.
دیشبم طبق معمول این روزا ساعت 10 اومد خونه دیگه طاقت نیاوردم بهش اعتراض کردم. گفتم همون طور که وظیفه اول من اول این بچس بعد کارای دیگم تو هم اول باید به من و این بچه برسی بعد. بهش گفتم اگه منم خواستم جایی برم نگی نه! کارای خودت فقط یادت باشه.
قاطی کرد داد و بیداد و گفت تو باز شروع کردی؟بعدشم رفت خوابید . صبحم با یه من عسل نمی شد خوردش.
گفت من همینم می خوای بخواه نمی خوای به سلامت.
به خدا سالهاست من بهش گیر نمی دم. تو این 2-3 هفته که اصلا بهش کار ی نداشتم. حتی بهش گفتم تو این چند روز که کاری به کارت نداشتم و تو هر وقت دلت خواست اومدی و هر وقت دلت خواست خوابیدی من چیزی گفتم؟ چقدر قدر این سکوتم و دونستی؟ بهش گفتم این شبا هر شب و من و حسین رفتیم خوابیدیم نفهمیدم که تو کی اومدی تو رختخواب. اینا و مگه قدر دونستی؟
پاشد رفت گفتم داریم حرف می زنیم چرا می ری. گفت پیش تو ارامش ندارم. بعدشم رفت خوابید.
یعنی همه زحمت من به دست باد رفت. من واقعا تو این مدت اروم بودم و کاری باهاش نداشتم به خدا قبلشم کاری نداشتم اون همیشه ازاده. کدوم همسری اینقدر ازادی داره که یک هفته هر شب ساعت 1-2 نصف شب بیاد؟ کدوم همسری اینقدر ازادی داره که اگرم شبی زود اومد هر وقت خواست بره بخوابه؟ و تمام شب و با دوستاش حرف بزنه و کامپیوتر و ....
دلم خیلی شکست. الان یک ساله در مورد مسایل مالی هیچی به من نمی گه.
من نمی دونم چقدر حقوق می گیره چقدر قسط داریم و .... چرا؟
چون اون موقع که میدونستم بهش راه حل می دادم. گفت من خودم می دونم منم دیگه هیچی نگفتم. فهمیدم اشتباه کردم البته مدل شوهر من این طوریه خیلیا دوست دارن بهشون راه حل داده بشه.
الان یک ساله به قول خودش داره من و تنبیه می کنه.
من خیلی دلم شکستس خیلی دلتنگم. به جدایی فکرم نمی کنم اما خستم. شوهر من با هر ترفندی که به کار بردم کوچکترین تغییری نمی کنه. قصد من تغییر دادنش نبود. اما شماها به من گفتید وقتی رفتار تو تغییر کنه اونم تغییر می کنه اما نکرد.
خسته و درموندم.
تو رو خدا کمک کنید
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
وقتی شوهرم باهام این طوری رفتار می کنه بیشتر نبودش اذیتم می کنه. وقتی خوبه منم خوب و ارومم
کاش می فهمید.
کاش این اشکای روی کیبورد و هم می شد فرستا این جا.
بای
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیزم:72:
مطلبتو که خوندم، چشمام پر از اشک شد...
امیدوارم به زودی زود همه چیز اونطور که تو دلت می خواد بشه...
برات دعا می کنم.
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیزم؛ نمی دونم چی باید برات بنویسم؛ فقط نوشتم که بدونی که ما ریختن اشک های تو رو اگر نمی بینیم اما درک می کنیم!
می خواستم بدونی که ما هستیم و درکت می کنیم و به تو و توانایی هات ایمان داریم.
ما می فهمیمت و برات آرزوی بهترین لحظات رو داریم.
فقط یه نکته از آخرین صحبت هات به ذهنم رسید و اون اینکه احساس کردم تمام سکوتهای تو در تموم این یک هفته از سر اجبار بوده؛ نه از سر عشق؛ نه از سر آزادی! من فکر می کنم تو هم حق داری اون چه را که نیاز داری به زبون بیاری و ازش بخوای؛ تو باید ساکت باشی بخاطر وجود خودت؛ برای اینکه در اون لحظه ی ساکت بودن خودت پر بشی از شور و عشق!
نمی دونم می تونم منظورم رو بهت برسونم یا نه؟ اما می خوام بگم سیسیلی خودت باش و آروم باش و به موقع و در جای مناسب هم توقع داشته باش و بخواه!
خواهش می کنم سیسیلی! احساس می کنم تو داری جایگاه توقعاتت رو گم می کنی؛ اون جایی که نیاز داری؛ رها می کنی و هیچی نمی گی و دقیقا اون جایی که سرشار از عشق خودت نسبت به خودت هستی؛ باز هم خودت رو دست کم میگیری و خودت رو ضعیف نشون میدی!
سیسیلی؛ همسرت فقط همسرته! اون نمی تونه پدرت باشه! این رو درک کن و دست از مقایسه اش با پدرت بردار!:72:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
از همدردیتون ممنون.:72:
دل عزیز دیگه از همسرم توقع ندارم جای خالی بابا رو هم پر کنه. من می خوام اون جای خالی خودش و پر کنه.
بهش می گم تو چطور می تونی ساعتها با تلفن فلان مشکل دوستت و حل کنی اما موقع حرف زدن با من طفره می ری؟
مشکل من با همسرم اینه که او خیلی برای ما وقت نمی ذاره و فکرم می کنه همه چیز و در حق ما تمام کرده.
اره سکوت من از سر اجبار بود و هست چون من ذاتا شخصیت ارومی ندارم نمی تونم یه گوشه بشینم و فقط تلویزیون نگاه کنم. هر چند این مدتم ناارومیه خودم و داشتم اما برای همسرم اروم بودم یعنی وقتی داشت کارش و می کرد هی نمی رفتم اویزونش شم و حرف بزنم .
من فقط می خوام همسرم یاد بگیره باید برای ما بیشتر وقت بذاره همان طور که برای همه این وقت می ذاره می خوام بفهمه تا حالا هم کم گذاشته.
می خوام این تصور غلط که تو ذهنش جا افتاده رو پاک کنم که فکر نکنه تازه در حق ما همه چی و تمام کرده.
نمی خوام 20 سال دیگه غبطه بخورم که چقدر روزام الکی گذشت.
نمی خوام هر وقت یک بحث کوچولو بینمون پیش میاد بگه حتما لیاقت نداری که فلان موضوع و بهت بگم یا حتما لیاقت فلانی بیشتره که به او گفتم یا همینه که هست می خوای بخواه و نمی خوای به سلامت و ..........
می خوام اصلا این کلمات یادش بره.:303:
در تمام این مدت شادی و خنده و شیطونی و گریه و غصه و هر چیز دیگه که فکرش و بکنید مال خودم بود. با او کاری نداشتم.
گاهی حس می کنم چقدر زندگی سخته. به جای اینکه از تک تک لحظاتمون لذت ببریم همش داریم با فشار و غصه راه رو به جلو طی می کنیم شاید شاید فردا بهتر از امروز باشه که اونم هیچ تغییری نمی کنه.
چرا؟
واقعا خدایا چرا؟
:72::72:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز سلام
من تازه عضو شدم و خودم هم بخاطر مشکلی که دارم نیاز به راهنمایی دوستان دارم .امروز تاپیک شما رو خوندم . خودمو در حدی نمیدونم که باوجود بقیه دوستان که شمارو همراهی میکنند بخوام راهنماییتون کنم با این حال میخوام تجربه خودمو بهتون بگم شاید براتون تکراری باشه ولی من خودم اینو تجربه کردم من هم اول ازدواجم خیلی از شوهرم توقع داشتم هر کاری حاضر بودم براش بکنم ولی اونطور که انتظار داشتم به من توجه نمیکرد من بخاطر این موضوع خیلی صدمه دیدم تا جایی که اینو پای بی علاقگی همسرم نسبت به زندگیم گذاشتم و نزدیک بود همه چی از هم بپاشه ولی یک روز باخودم فکر کردم شاید من دارم توی رفتارم و برخوردم اشتباه میکنم شاید نباید اینقدر به همسرم چسبیده باشم چرا باید تمام زندگیم تحت تاثیر برخورد ها و واکنشهای همسرم باشه اگه یک روز خوب بود زندگی بهشته وگرنه آرزوی مرگ میکردم کلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که باید رفتارمو عوض کنم کمتر بهش زنگ میزدم کمتر آویزونش میشدم کمتر اس ام اس عاشقانه براش میفرستا دم وقتی ازش دلگیر بودم بلافاصله نمیبخشیدمش انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده (البته هیچ وقت هم قیافه نمیگرفتم فقط توی عمل بهش میفهموندم دلخورم با آرامش) نتیجه گرفتم دیگه همسرم بی تفاوت نبود حالا اون به طرفم میومد حتما لازم نبود بیاد بغلم کنه بگه دلش تنگ شده به من نیاز داره یا معذرت بخواد همین که مثلا با هم سر موضو ع های مختلف حرف میزدیم حتما هم نباید موضوع مورد علاقه من میبود حتما نه بغل تو بغل هم اون جلوی تلویزیون بودمن تو آشپزخونه حتما نه 1 یا 2 ساعت متوالی درحد چند جمله همین به من آرامش میداد فهمیدم هم من خیلی ازش انتظار داشتم وبا اخلاقش آشنا نبودم وهم اونو توی شرایطی قرار دادم که اینطور برخورد کنه . دوست عزیزم شما که میگی همین که توی خونس آرومم و به همسرتم اینو گفتی و در کنارش آرامش داری حالا حتما نباید توی آغوش هم باشید توکه میدونی دوستت داره کمی آروم باش من همین امسال همسرم اصلا روز تولدمو فراموش کرد حتی یک تبریک خشک وخالی هم نگفت من واقعاناراحت بودم و بهش گفتم نه بادعوا و گریه زاری و بهش گفتم امروز من خیلی خوشحالم اما اگه تو امروز رو فراموش نمیکردی جز بهترین روزهای عمرم بود از طرفی میدونستم همسرم قبل از ازدواج زیاد اهل جشن تولد وکادو گرفتن نبوده همسرم از دلم در آورد و منم فراموش کردم حالا عزیزم اینطور که من از حرفهای خودتون فهمیدم همسرت واقعا از ته قلب دوست داره پس اونو اونطور که هست قبول کن خودت که میدونی مردا همشون زیاد اهل ابراز احساسات نیستند ولی مطمئن باش اگه یک روز ازت بی خبر باشه دلتنگت میشه حتی اگه به زبون نیاره پس شاد باش عشق والدین با عشق همسراز دو نوع مختلفند هیچ وقت مقایسه نکن چون مقایسه اش اشتباهه .خودت باش به چیزی تظاهر نکن داشتن همسری که در کنارش آرومی ومیدونی دوست داره حالا باهر کیفیتی نعمت بزرگیه عزیزم شکر کن با تمام این حرفا حال الانت رو میفهممو ازت میخوام آروم باشی بخاطر پسرت زندگیت با وجود همسرت و پسرت خیلی زیباست قدر خودت و زندگیتو بدون:305:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:72:
سلام سیسیلی عزیزم
تونستی بری مشاوره ؟