شما از کجا می دونین که اونها این جوری فکر میکنن. تا اونجایی که معلومه شما بهشون نه نگفتین. پس از کجا میدونین؟ میشه چند نمونه را نام ببرین که اونها ناراحت شدن، تا ما متقاعد بشیم که شما به جای اونها فکر نمی کنین؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
نمایش نسخه قابل چاپ
شما از کجا می دونین که اونها این جوری فکر میکنن. تا اونجایی که معلومه شما بهشون نه نگفتین. پس از کجا میدونین؟ میشه چند نمونه را نام ببرین که اونها ناراحت شدن، تا ما متقاعد بشیم که شما به جای اونها فکر نمی کنین؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
سلام
جناب تسوکه شما از راهنمایی بنده انصراف بفرمایید می ترسم تو امتحان دکترا از مزایای نه گفتن بنویسید.
اما چند نمونه ای که خواستین:
یک بار خواهر شوهرم بهم گفت میای بریم بازار با کلی من و من گفتم نه چون اون روز به شدت کار داشتم و اصلا بازار خریدی نداشتم که برم. یکی دوهفته بعدش به همین خواهر محترم گفتم میای بریم فلان جا گفت نه. چون اون موقع که من بهت گفتم بریم بازار تو روم و زمین انداختی.:300:
مورد بعدی:
یک بار مادر شوهر محترم فرمودن همه خونه ما هستن بیا خونمون ناهار و من اون روز وقت دکتر داشتم و گفتم که باید برم دکتر و ممنون که گفتید اما من نمی تونم بیام چند وقت بعدش که من اون و دعوت کردم گفت من که مثل تو نیستم دعوت و رد کنم باشه حتما هم میام.
یه بارم همه رو دعوت کرد من و دعوت نکرد وقتی اعتراض کردم گفت اون روزی که دعوتت کردم تو نیومدی برای چی دوباره بهت رو بزنم.:302:
مورد بعدی :
یه بار مامانم می خواست بیاد خونمون و من اون روز امادگی نداشتم خلاصه با کلی بیچارگی اومدنش و انداختم واسه 3 روز بعدش. و او رد کرد و گفت حرف حرف تو نیست حالا که وقتی من میخوام بیام تو رد می کنی اومدن بعدی رو هم من تعیین می کنم.:316:
بازم بگم؟
من می دونم بعد از نه گفتنم دیگران چه افکار مزخرفی و تو ذهنشون می پرورونن. اینه که از نه گفتن می ترسم حتی به کسایی که این افکار و ندارن.
ممنون:72:
سلام سيسيلي بانو!
بابا درسته كه درست نيست كه ما كسي رو ناراحت كنيم (چي گفتم!) و تا جايي كه ممكنه بايد سعي كنيم در ابراز محبت به فرموده ي امام علي ع نامحدود باشيم (حديثي از ايشون هست كه ميگه اگر انسانها مي دانستند كه باهم بودنشان محدود است محبتشان نامحدود ميشد) اما شما نبايد اجازه بدي اطرافيانت از اين رفتار شما سوء استفاده كنند و بدعادت بار بيان :305:
اي بابا آخه اين چه زندگييه كه مادر شما مياد دو هفته خونه ي شما ميمونه و اگر هم روزي آمادگيشو نداشتي به ايشون بربخوره؟! البته بنده قصد جسارت به ايشونو ندارم اما بعضي توقعات معقول نيست چه بسا شما واسه ي بدست آوردن دل مادر محترمه اعصاب و روان همسر گرامي رو خرد كنيد كه اي بابا ما از دست اين فاميل زنمون آسايش نداريم!! :161:
يا همين طور در مورد مادر شوهرتون يا ...
شما درحد معقول به انتظارات ديگران پاسخ بده و اگر انتظاراتشون زيادي بود با زبان ملايم توضيح بده كه انتظار و خواسته ي اونا از توان شما خارجه والسلام.
اين اقدس خانم همونه كه سر كوچه ي شما بود و 97 سالش بود و مي گفت خيلي ناراحت ميشه اگر سنشو بالاتر بگين؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
چه جالب آخه من تا حالا نمي دونستم تسوكه و سيسيلي بچه محلند!!!! (تو رو خدا ويرايش نه ...:302: قول ميدم بچه ي خوبي باشم ...:228: ويرايش نه :302:)
نگران نباشيد، حواسم هست.نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
خب با اين مثال هايي كه گفتين، معلوم ميشه كه شما اشتباه فكر نمي كردين و اونها بد جور ناراحت ميشن.:302: اما اين ناراحتي يه دليلش اينه كه شما قبلا كلي همراهيشون ميكردين و حالا اونها تحمل نه شنيدن را ندارند. اگه من باشم در اين مواقع از لوس كردن و هندونه زير بقل گذاشتن و ...:311: استفاده مي كنم. مثلا وقتي مادرشوهرتون جلو همه ميگه چرا دعوتش كنم، بهترين جواب اينه كه بگي: مادرم، من كه از خدامه با شما بيام خريد:46:، اما اون روز مجبور شدم برم دكتر. يا در مورد خواهرتون هم از اين جواب هاي همچين هندونه اي استفاده كنين. بالاخره چاره اي نيست، شما بايد الكي بهشون بگين: من كه از خدامه... اي واي نمي دوني چقدر دلم ميخواست بيام اما ... . ميدوني چيه، من هميشه دلم مي خواد با تو برم خريد ولي اون روز ...
كم كم به sisili جديد عادت ميكنن. يكي دو بار هم كه هندونه بره زير بغلشون:311:، ديگه ناراحت نميشن و بعدها خودشون مي فهمن چي به چيه.:104:
سلام
اینم راه حلیه. هر چند که من با کلی عذر خواهی و ... نه رو می گفتم اما با هندونه زیر بغل گذاشتن نه.
حالا یه مدتم این راه و برم شاید ناراحت نشن.:227:
به هر حال ممنون از لطفتون.:72: