RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام عزیز خیلی طولانی هست فکر کنم دیگه عینکی شدم :d
خب شما همیشه خودتون رو سرگرم کردید تا به خودتون فکر نکنید و هدفی رو انتخاب نکنید انسان اکپرا هدفش در زندگیش عوض میشه چون یا بهش میزسه یا تحت شرایطی هدفش عوض میشه
به نظر من شما به یک دوست فهمیده نیاز دارید که تو خیابون با هم قدم بزنید و صحبت کنید نیاز به درد دل و طرز فکر دارید ولی نباید دوستتون مشکلش رو بگه که بدتر بشید یعنی شما فقط صحبت کنید اینجوری اروم میشید
هیچوقت به شخصیت دومتون فکر نکنید و اونو نسازید می دونم چه حالی دارید مطمئن باش میدونم :d
عزیز سعی که به اونی فکر کن که دوست داری چیزی که واقعا در وجودت هست که شادت می کنه و اونو دنبال کن
الان بشین فکر کن ببین چی خوشحالت می کنه شاید یه ورزش باشه
خب شعی کن همسر ایندت رو انتخاب می کنی فکرش کار کنه و ادمی باشه مثل خودت که شعور درک کردن همه رو داشته باشه ببین اینخوری هست یا نه؟ ببین باید بتونه همه رو تو هر شرایطی که هستندرک کنه چون این واسه ی شما در چنین شرایطی مهم هست
چیزی که پدرتون ازتون می خوان همونی هست که مادرتون می خوان چون پول بدون پشتبانه ی مالی قوی با مدرک لیسانس بدست نمیاد
من اینجور که برداشت کردم فکر می کنم که شما از بچگی دوست قوی ای نداشتید و کلا سرگرم بودید امیدوارم مزاحمت نشده باشم و گفته هایم به دردت خورده باشه
بابت جمع بندی یا مفرد گویی هام شرمنده اخه ساعت 3 نصفه شب هست :d
موفق باشی
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahsa_mhmh
سلامممممممم به دوستای خوبمممممم
احوال شما چطوره؟ من خیلی خوبمممم
بچه ها یک کتابی بود که محمد جان معرفی کرده بود.این کتاب محشرهههههههههههه واقعا انگار این کتاب را برای من نوشتند حتما بخونید.البته هنوز تمومش نکردم ولی کم مونده تموم بشه واقعا خیلی از مراحلی را که من گذراندم در این کتاب نوشته خیلی ارومم کرد "چطور به اینجا رسیدم" از باربارا دی انجلیس
خیلییییییی داره کمکم میکنه این کتاب باورم نمیشه
سلام
خوشحالم که کتاب به دردت خورد و راضی هستی:72:
بهت یه توصیه دارم و اون اینه که حالا که داری رو خودت کار میکنی اینطور نباشه که از همسرت غافل شی به هر حال به نیازهای اون همیشه توجه کن و بدون که یه مرد و کلا هر انسانی ممکنه یه زمانی دیگه ببره و خسته شه و باید سعی کنی زیاد بهش سخت نگذره درسته که اون باید بهت کمک کنه اما تو هم باید هواش رو داشته باشی .اون هم نیاز داره که گاهی تو اونو اروم کنی.نیاز داره که بدونه تو تکیه گاه عاطفی اش هستی.میخواد که خنده و شادی تو رو ببینه .همونطور که از غمهات بهش میگی از چیزای شاد و حس های قشنگت هم باهاش حرف بزن.بهش بگو که تا حالا بودنش چقدر بهت کمک کرده.
در مورد اینکه زمانی که با همسرت هستی و عصبانی میشی و یه حرفایی میزنی توصیه ام به تو اینه که روشهای کنترل خشم رو یاد بگیری.
چون به هر حال بحث و دعوا تو زندگی طبیعی هست و واکنش ما به ان باید معقول باشد.باید یاد بگیری تا بتونی کنترل خشم رو به عهده بگیری .و ارامشت رو حفظ کنی.حرفایی که به همسرت زدی غرور اون رو میشکنه و ممکنه به مرور خدایی نکرده نسبت به شما سرد شه.سعی کن موقع بحث با همسرت یا هر کس دیگه همیشه به جای اینکه اول کاری انجام بدی چند تا نفس واقعا عمیق بکش باور کن خیلی کمکت میکنه.در هر حال به نظرم توی موقعیت کنونی به جای اینکه به خاطرهمسرت وارد دعوا با خونوادت بشی بهتره که سعی کنی از بحرانی کردن شرایط خودداری کنی.میدونم خونوادت حرفشون اشتباه هست اما سر مادرت داد زدن هم کار درستی نیست.به هر حال اون یه مادر هست و احترامش همیشه واجبه.بهتره سعی کنی با سیاست این برهه از زندگیت که هنوز کامل مستقل نیستی رو پشت سر بذاری و سعی کنی با سیاست از بحث و دعوا بین اینها خودداری کنی و جوری حرف بزنی که نه سیخ بسوزه و نه کباب.باید مدیریت بحث را به عهده بگیری و حواست باشه که نباید به هیچ کسی بی احترامی بشه نه والدینت و نه همسرت.زمانی که بحث مسائل مالی میشه تو از خوبی های دیگه همسرت بگو.و اونا رو قانع کن و یا از زندگی کساییی که همسرای پولدار داشتن اما خوشبخت نبودن یا از ملاکای خودت واسه ازدواج که چقدر به همسرت نزدیکه خلاصه با منطق جلو برو نه داد و فریاد...
شما مثه خواهرم میمونی (یه زمانی خواهرم تو سایت همدردی خیلی زیاد فعالبت داشت اما حالا دیگه نمیاد)و امیدوارم همیشه موفق باشی:72:
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
وای وای
من فقط صفخه ی اول رو خوندم :d
خب صفخه ی اخر رو خوندم بقیش هم سانسور کردم چون باید بالاخره سانسور وجود داشته باشه
پس بخه ها راهنماییت کردن و تمام مشکلاتت الان معمولی هست
به نظر من باید برای خودتون هدفمندی کنید هدف های بالا مدت و کوتاه مدت تا زندگی جذاب بشه و شعی کن وقتی کسی داد میزنه یا عصبی هست خودت رو ریلکس نشون بدی و چون باهوشی مشکل رو ریشه کن بکن و حلش کن
من تعجبم تو طوری که از مهارت هات نوشتی چطور مشکل داری؟ اینم فکر کن یه بازی هست اخه گفتی تو درس ورزش یا هر چیزی بهترین میشه
فقط به خودت اطمینان کن و چون ازدواج کردی پس ایشون رو حسابی قبول داری پس باید بگم فقط به خودتون اطمینان کنید و با هم همه چیز رو حل کنید باور داشته باش این مشکلات در مفابلت کاه هم نیست راحت فکر کن و الکی از کاه کوه نساز
من شعارهای زندگیم رو بهت میگم امیدوارم بهره ببری:
1. خواشتن توانستن هست
2. هرگز دیر نیست (هرگز واسه انجام کاری دیر نشده)
سعی کن خودت باشی و از تمام وقتت استفاده کنی
اخه برای کسی که هدفمند هست ثانیه هم مهم هست و همیشه احساس می کنه وقت کم داره
موفق باشی
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
در تکمیل صحبت های محمد باید بگم، گاهی اوقات داد زدن لازمه.
با کسی که گوش هاش رو بسته، چشم هاش رو بسته و فقط دهنش رو باز کرده، نمی شه صحبت کرد. با این جور افراد باید وسط خیابون حرف زد.
گاهی؛به ندرت؛ واقعا لازمه.
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام محمد جان ممنون از راهنماییهایت
حق با شماست باید به مطالبی که گفتی بیشتر توجه کنم و ارامش بیشتری داشته باشم(بخصوص در مورد همسرم )و این چند هفته با بکار بردن پیشنهادهای ریحانه جان و شما رابطه مان خیلی ارام تر شده.
اما واقعا باور کن بعضی وقت ها فکر می کنم اصلا مامانم حرف های منو نمی خواد بفهمه باور کن خیلی بهم فشار میاد که اصلا حتی حرف های منو یادش نمی مونه و هزار بار باید براش تکرار کنم اخرش هم باز یادش نمی مونه با من جوری برخورد می کنه انگار که من مریض شدم انگار که من یک مشکل خیلی بزرگی دارم و انگار که من نمی فهمم و عقلم کار نمی کنه و این منو خیلی اذیت می کنه و همش باعث تنش بینمون میشه
همیشه فکر می کردم که یک مادر وقتی دخترش در آستانه ی ازدواج باشه خیلی به دخترش کمک می کنه و خیلی از تجربیاتشو براش میگه در حالیکه الان در مورد من برعکس شده، مامانم فقط غر میزنه و هر مرحله ای که من جلو میرم فقط میزنه تو ذوقم.باور کن تا به حال هیچ چیزی در زمینه ی ازدواج نگفته که من ندونم و کمکم کنه نمی دونم چرا؟ من که تا به حال تجربه ی اینکار را نداشتم من که تا به حال ازدواج نکردم منکه که 50 سالم نیست ایا نباید مادر من بتونه به من کمک کنه و بیشتر از من تجربه های مفید داشته باشه؟
به جای اینکارا به همه چیز من و همسرم یک گیری میده به هر کاری که خودم دارم انجام میدم یک گیری میده به هر کاری که همسرم می کنه یه گیری میده .در حالی که هیچی از شرایط فعلی من نمی دونه و هر چیزی هم که براش تعریف می کنم اصلا یادش نمیمونه
بعدش که بهش میگم مامان یکم بیشتر حواست به من باشه این اتفاق یک بار در زندگی من میفته و بعدا هم من ازت گله می کنم که چرا در جریان کارهای ازدواج من نبودی و هم خودت حسرت می خوری که کاشی بیشتر توجه می کردی، میگه که نه من حواسم هست به همه چیز تو
به نظر شما من اشتباه برداشت می کنم؟این مسئله عادی است و من دارم بحرانیش می کنم یا واقعا مشکلی وجود دارد؟
محمد جان من برادری ندارم اما واقعا شما را مثل برادرم دوست دارم و راهنماییهایی را که شما به من کردید تنها یک برادر خوب به خواهرش می کند.:72:
شاهین عزیز
ممنون از همه ی توصیه های خوبت.
واقعا خودم هم تعجب می کنم که چطور می تونم مشکلات همه را حل کنم و زمانی که همه به بن بست می خورند و راه حلی پیدا نمی شود، در آن شرایط اولین کسی که راه حل پیدا کرده همیشه من بودم اما نمی دونم چرا در مورد خودم خیلی کند جلو میرم و این کاری که من با خودم کردم و این تغییر شخصیتم من را خیلی شکننده کرده است .من خیلی محکم بودم اما چون تمامی ستون های و پایه هایی را که به غلط در زندگیم شکل گرفته بود شکستم خودم هم شکننده شدم و ایجاد ثبات برایم خیلی سخت شده است.
ولی مطمئنم که روزی اینکار را با افتخار تمام می کنم و این تغییر شخصیتم را به عنوان مهمترین موفقیتم برای همه تعریف خواهم کرد.بازم ممنونم از توصیه هایت و تمام تلاشم را می کنم که انها را اجرا کنم.
سلام ریحانه ی عزیزم
واقعا حرفت را با تمام وجودم درک می کنم.واقعا مونده ام که با کسی که نمی بینه و نمی شنود و نمیخواد که ببینه و بشنوه من باید چطوری برخورد کنم؟ من مادرم را خیلی دوست دارم و هر باری که دعوا می کنیم انگار خنجری را به قلب خودم می زنم اما اگر اینکار را نکنم برای اون خیلی ضررهای بیشتری خواهد داشت.همین الانش انقدر از من دور شده که اصلا یک کلمه از حرفای منو نمی تونه درک کنه...هزاران بار صحبت کردم براش شرایطم را توضیح دادم کارهایی را که کردم توضیح دادم مرحله ای که توش هستم را توضیح دادم اما متوجه نمیشه اول و اخرش فکر می کنه که من دارم ناشکری می کنم! و میگه مردم خیلی چیزها ندارند تو این همه چیز داری و قدرشو نمی دونی راستش من ربطشو نمی فهمم چون به نظر من کسی که موقعیت بهتری دارد باید پیشرفت بیشتری هم بکند و انسان بهتر و خوشبخت تری باشه نه اینکه پر از مشکل و عقده باشه...
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
"اما واقعا باور کن بعضی وقت ها فکر می کنم اصلا مامانم حرف های منو نمی خواد بفهمه باور کن خیلی بهم فشار میاد که اصلا حتی حرف های منو یادش نمی مونه و هزار بار باید براش تکرار کنم اخرش هم باز یادش نمی مونه با من جوری برخورد می کنه انگار که من مریض شدم انگار که من یک مشکل خیلی بزرگی دارم و انگار که من نمی فهمم و عقلم کار نمی کنه و این منو خیلی اذیت می کنه و همش باعث تنش بینمون میشه
همیشه فکر می کردم که یک مادر وقتی دخترش در آستانه ی ازدواج باشه خیلی به دخترش کمک می کنه و خیلی از تجربیاتشو براش میگه در حالیکه الان در مورد من برعکس شده، مامانم فقط غر میزنه و هر مرحله ای که من جلو میرم فقط میزنه تو ذوقم."
مهسای عزیز، من چندین ساله که این مشکل رو با خانوادم دارم.
کامل درکت می کنم. این که آدم نمی تونه حرفشو بزنه، آدم نمی تونه راهنمایی بگیره، اگر حرفی بزنی یا نظری بدی دقیقا لهت می کنن و ....
وقتی می خوای آرامش باشه، مجبوری گاهی نقش بازی کنی و چه زجری داره این نقش بازی کردن، این "خود" نبودن.
وقتی برای آرامش مامانت بهش دروغ میگی، چه عذابی داره این دروغ. تازه بعد از تحمل این همه زجر تازه متهم هم هستی.
متهم به چیزهایی که دیگه نتونستی نقش بازی کنی و دروغ بگی. متهم به کارهایی که دیگه نمی تونی انجامشون ندی و وفتی به آدم می گن خودخواه چه عذابی دارهههههه.
مهسا جان. من این مشکلات رو سال هاست دارم تحمل می کنم. مدتها سعی کردم حل کنم. چون معتقد بودم هیچ مسیله ای نیست که نشه حل کرد. البته دلیل اصلی این بود که نمی تونستم ناراحتی مامانم رو ببینم. نمی تونستم اختلاف تا این حد رو ببینم و ...
پیش مشاور رفتم. از هر کسی بگی کمک گرفتم.هر کاری بگی کردم. حتی یه مدت خودم رو فراموش کردم و خواستم اونی باشم که مامانم می خواد؛ اما نشد. من این "ریحانه" هستم. نه اونی که خانوادم ازم انتظار دارن.
نمی تونم که خودم رو بکشم، بسوزونم و از خاکسترم "ریحانه" ای بسازم که مامانم دلش می خواد.
ولی مامان من چنین انتظاری از من داره.
وفتی حاضر نیست گوش کنه. وقتی حاضر نیست ببینه. وقتی حاضر نیست درک کنه؛ خوب من چه کاری می تونم بکنم.
این مسئله هم جواب داره.
اما من این جواب رو مدتها نخواستم ببینم؛ چون برام دردناک بود.
جواب این مسیله اینه که؛ وقتی نمی بینه، نمی شنوه، فکر نمی کنه؛ خوب زمانی راضیه که ندونه، یا دروغ بشنوه.
ببین. ما از مادرمون انتظار داریم "من" رو درک کنه. درسته؟
آیا ما این انتظار رو از خودمون نباید داشته باشیم؟
من نوعی که همه کاری کردم؛ اما مادرم نخواست درک کنه؛ خوب این طوری خوشحال و راحته که تو خیال خودش باشه. فکر کنه من همون "ریحانه" ای هستم که تو ذهنش ساخته و از "دختر" ساخته ی ذهنش انتظار داره.
پس حداقل من درکش کنم و بگذارم شاد یاشه.
دلش می خواد دروغ بشنوه؟ می گم. دلش می خواد نفهمه؟ نمی گم.
دردناکه. وحشتناک دردناکه.
من نوعی خیلی باید مواظب باشم. چون دروغ عادت میاره. نباید عادت کنم.
چون تکبه گاهم، بهترین کسی که می تونه بهم مشورت بده رو ندارم. پس باید خودم، خودم رو آگاه نگه دارم.
اما واقعیت همینه.
نو می نونی یه مهسای دیگه بشی و خودت رو فراموش کنی؟ می تونی مادرت رو عوض کنی؟
پس بپذیر.
من نمی دونم شرایط تو چقدر شبیه منه. آیا واقعا باید این راه رو انتخاب کنی یا نه.
اینا رو گفتم برای اینکه اگر واقعا تلاشت رو کردی و نشده، می دونم دلت راضی نیست این راه رو بری، اما راه همینه.
البته من امیدوارم که تا اون حد شرایطت مثل من نباشه که بخوای این راه رو بری :46:
فکر می کنم بهتره مشکلاتت با مادرت رو بیای بگی، حرف ها و عکس العمل هاش رو کامل تر و دقیق تر بگی، تا ببینیم با کمک دوستان می شه راهی پیدا کرد یا نه.
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام عزیزم، حال و احوالت چطوره؟ تعطیلات عید خوش گذشت؟
حقیقتش راجع به مشکلت با مادرت نمی تونم خیلی راهنماییت کنم چون خودم هم به شدت این مشکل رو دارم و متاسفانه راه حلی هم براش ندارم! :302: تنها از روی تجربه ای که خودم داشتم بهت بگم که از درگیری و تنش بیش از حد با حانواده ات به خصوص مادرت حذر کن، دودش به چشم خودت میره و رنجشی که این جور مو قع ها توی دلشون میره به این راحتی ها بیرون نمیاد، سعی کن تا میتونی آروم و با احترام باهاشون صحبت بکنی، حتی مواقعی که عصبانی هستی و میخوای خشمت رو بیرون بریزی، خیلی سخته اما می دونم که با تمرین می تونی از پسش بر بیای:104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahsa_mhmh
شاهین عزیز
ممنون از همه ی توصیه های خوبت.
واقعا خودم هم تعجب می کنم که چطور می تونم مشکلات همه را حل کنم و زمانی که همه به بن بست می خورند و راه حلی پیدا نمی شود، در آن شرایط اولین کسی که راه حل پیدا کرده همیشه من بودم اما نمی دونم چرا در مورد خودم خیلی کند جلو میرم و این کاری که من با خودم کردم و این تغییر شخصیتم من را خیلی شکننده کرده است .من خیلی محکم بودم اما چون تمامی ستون های و پایه هایی را که به غلط در زندگیم شکل گرفته بود شکستم خودم هم شکننده شدم و ایجاد ثبات برایم خیلی سخت شده است.
آره عزیزم این حالت طبیعیه چون تو در حال تغییر هستی و هنوز به ثبات نرسیدی
ولی مطمئنم که روزی اینکار را با افتخار تمام می کنم و این تغییر شخصیتم را به عنوان مهمترین موفقیتم برای همه تعریف خواهم کرد.بازم ممنونم از توصیه هایت و تمام تلاشم را می کنم که انها را اجرا کنم.
من هم مطمدنم موفق میشی، برات دعا می کنم تو هم برای من دعا کن :46:
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
مهسا و ریحانه دخترهای خوب تالار همدردی
میدانید که یک مامان هستم و دختری شاید به سن و سال شما دارم .
باور کنید مامانها از مریخ نیامده اند گاهی ما مامانها هم اشتباه می کنیم و باید کلی کمک کنید تا ما بفهمیم که داستان چیست .
ایده های متفاوت که محصول تفکر و تربیت دو نسل است بین ما فاصله هایی را ایجاد می کند ولی ما نمی خواهیم به شما آسیب بزنیم .مامان و باباها عاشق بچه هایشان هستند .
مگر می شود ما به عمد باعث ناراحتی شما باشیم ؟!
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
سلام آنی عزیز.
من هم حق اشتباه کردن رو به همه می دم. اما آنی جان، تفاوت های اندیشه حتی توی یک نسل هم چشم گیره.
اما متاسفانه "آدم حقیقت یافته، فاشیست می شه".
کسانی که فکر می کنن راه خودشون درسته و بقیه راه ها اشتباه، و حاضر به شنیدن و دیدن و فکر کردن نیستند، راه تعامل رو می بندند.اینه که سخته، نه تفاوت ها.
من انتظار ندارم کسی مثل من فکر کنه و ببینه و زندگی کنه، که اگر این جور فکر کنم، پا جای پای مادرم گذاشتم.
تنها انتظار من قبول تفاوت ها و تعامل درست هست.
RE: آيا ازدواج كمكي به من خواهد كرد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
ایده های متفاوت که محصول تفکر و تربیت دو نسل است بین ما فاصله هایی را ایجاد می کند ولی ما نمی خواهیم به شما آسیب بزنیم .مامان و باباها عاشق بچه هایشان هستند .
مگر می شود ما به عمد باعث ناراحتی شما باشیم ؟!
آنی جون ولی کاش اون کسانی که باهاشون هم خونه هستیم چه پدر و مادر چه همسر و هم اتاقی متوجه بودند کسی که مخالفت میکنه هم قصد نداره به کسی آسیبی وارد کنه یا حرمتی رو بشکنه قرار هم نیست هر کی راهی که اونا میگن رو نرفت بیافته تو چاه !!!!!
شما بگید اگر دخترتون تمام مسیرهای زندگی شما رو غلط بدونه نه از سر احساس بلکه از سر منطق و منطق صحیح نه هر منطقی و بخواد یه راه دیگه که به نظر شما خالی از اشکال نیست رو طی کنه شما دوست دارین چطوری باهاتون برخورد بشه ؟
خودتون چطور باهاش برخورد میکنید ؟