نوشته اصلی توسط
فرزانه متولد 75
اره منم اینطور فکر میکردم
اما متاسفانه اونا فکر میکنن که من جدی نیستم ویا درست میشه و یا چون اولای زندگیم هست این جور چیزا درست میشه
پدرم گفت باید بمونم و برام از عواقب طلاق گفت و اینکه بعد طلاق از اینیکه هست بدتر خواهد شد
من اوضاع روحی بدی دارم
حس میکنم خییلیی تنهام و باید تنها بجنگم
حوصله توضیح دلیل اینکه میخوام جدا شم رو به خانواده نامزدم ندارم
به خانواده خودم ندارم به فامیل و اشنا نمیتونم جواب پس بدم من حوصلشو ندارم تازه هرکی خبر تصمین جدایی رو بشنوه میشینه برام راهکار گفتن و نصیحت و منو دعوت به تحمل میکنن
من تحملشو ندارم
من دیگه خسته شدم
حوصله هیچیو ندارم
کاش بمیرم
به طور جدی به خودکشی فکر میکنم
و تقریبا هرمپقع فرصت پیدا کنم به راه هاش و نوعش و یا یک نامه برای خانواده فکر میکنم
دلم میخواد بعد مرگم پدر و مادر و نامزدم حرف منو بفهمن و فکر نکنن من داشتم الکی حرف میزدم و بدونن که قضیه جدی بوده