یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
نمایش نسخه قابل چاپ
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی ست
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر بعالم سمر شود
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن!
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن!
! بدین...نه یعنی ن بدین!
نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را
زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاري ست
كه بر طرف سمن زارش همي گردد چمان ابرو
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو نازنینی
غنچه ای شاداب و صدها آرزو بر دل
دلی گواهره عشقی که چندی بیش نیست شاید
واز بازیچه بودن سخت بیزار است
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است
ترك درويش مگير ار نبود عود چه باك
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گير
رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند
زالکان پیر را با قامت دوتا چه کار
عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست
عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار
روي بنما و مرا گو كه زجان دل برگير
پيش آتش پروانه به جان گو درگير
در لب درويش مگير ار نبود سيم و زرش
در غمت سيم شمار اشك و رخش را زرگير