نازم به ناز آن کسی که ننازد به ناز خویش
ما را به ناز نازفروشان نیاز نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
نازم به ناز آن کسی که ننازد به ناز خویش
ما را به ناز نازفروشان نیاز نیست
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
و گر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم
هواداران كويش را چو جان خوشتن دارم
موی سپیدو تو آیینه دیدم
از ته دل آهی بلند کشیدم:302:
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
عشق باید پا درمیونی کنه
تا آدم احساس جوونی کنه :227: :43: :16:
هر كه را با خط سبزت سر سودا باشد
پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد
.
.
.
چشمت از ناز به حافظ نكند ميل آري
سرگراني صفت نرگس رعنا باشد
در آيــــنــــه نــــــگاه مـــي كنم، آه
عـــشـق تو عجيب مرا پير كرده اســت
راست گفته آيينه كه منتظر نباش
او بــراي هـميشه ديـر كـــرده اســـت
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم
تو را من چشم در راهم...
من شبیه بادبادک هستم
تا تو هستی ، هستم
بی تو اما... ورقی کاغذ و هیچ....
چه کاریه دل رو به نامت زدن
ساز و دهل به یاد بامت زدن
نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود